در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهتاب صولتی فر | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 03:46:52
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
این ترانه کودکانه تقدیم به معصومیت بچه های دانش آموز"شین آباد"که صورتهای زیباشون در آتش غفلت ما آدم بزرگها سوخت.

آخر قصه...

عروسکم نگام نکن
ازت خجالت می کشم
ببخش به جای خنده هام
گریه نشسته تو چشم

با این قیافم این روزا
شایدمن و یادت نیاد !
شاید دیگه دوس نداری
ببوسمت خیلی زیاد!!

شاید دیگه دلت نخواد
مثل ... دیدن ادامه ›› قدیم با متکا
خونه درست کنیم و باز
با هم بریم تو قصه ها

من واسه تو بشم مامان
تو بچه شی تو بغلم
برات لالایی بخونم
دلت نمی خواد عسلم؟

دستای سوختمو نبین
صورت سوختمو نبین
ببین واست شعر می خونم
بهم نمی گی آفرین؟؟!

توام من و دوس نداری
هیشکی من و دوس نداره
همه میگن تو خوب میشی
بهم دروغ میگن آره...

کی می تونه گذشته رو
از تو وجودم بگیره
حتی بزرگم که بشم
هیچ چیزی یادم نمیره...

عروسکم خوابش گرفت
اونم صدامو نشنید
شاید اونم شبیه من
به آخر قصه رسید...
چای داغ ...

مث قندای شکسته بود دلش
همیشه یه شوقی بود توی صداش
توی آبدارخونه با حال خودش
استکانارو کنار هم میذاش
گاهی وقتا خیره می شد به یه جا
زیر لب دعای آقارو می خوند
گاهی انقد تو خودش بود که یهو
دستاشو با چاییه داغ می سوزوند
گوشه ی چشاش همیشه تر می شد
وقتی ذکر *یا حسین*و ... دیدن ادامه ›› می شنید
عمری زیر پرچم ماه عزا
همه ی موهای اون شدن سفید
اون نگاه مهربونش یادمه
بچه ها صداش می کردن حاجی جون
کوچه با هر نفسش تازه می شد
یه حال دیگه ای داشت محلمون
گفته بودن که یه شب خواب دیده بود
راه کربلا یه روزی وا می شه
آخرش به آرزوش می رسه و
یه روری راهی کربلا می شد
انقدر یه روزی گریه کرده بود
که میون گریه هاش دق می کنه
این چه عشقیه که از پیر و جوون
همه ی دنیارو عاشق می کنه؟
حاجی رفت و کوچه غمگینه هنوز
امسالم باز حاجی توی دسته نیس
جوونا محرما به یادشن
توی آبدارخونه ای که بسته نیس
اگه عمر اون به دنیا قد نداد
من می گم به آرزوش رسیده بود
یکی میگف که با چشمای خودش
کربلا اون پیرمرد و دیده بود...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام به همه دوستان تیوالی عزیز.با وقفه ای طولانی با یک ترانه در خدمتتون هستم.
چار تا چشم سنگی...

دستامون تو دست هم یخ بسته
من و تو عین یه آدم برفی
روبه روی هم نشستیم اما
واسه همدیگه نداریم حرفی
من و تو هر دو مقصر بودیم
هردومون به شب خوش آمد گفتیم
تا می خوایم با همدیگه خوب باشیم
یاد اون روزای بد می افتیم
با دوتا چشمای خیسه ... دیدن ادامه ›› از گریه
عشق و از این خونه بیرون کردیم
چه جهنمی شده این خونه
به کدوم بهشت می خوایم برگردیم؟؟؟
همه چی سوخته ببین آتیشو
داره از من و تو بالا میره
ما داریم کنار هم آب می شیم
حتی واسه معجزه هم دیره...
یه شب سرده پر از تنهایی
خونمون با غصه تنها مونده
چارتا دست چوبیه افتاده
چار تا چشم سنگی از ما مونده...
سلام
با خوندن این شعر حس متفاوتی داشتم ، یه جورایی تو فکر فرو رفتم
خیلی جالب و پر معنا بود
عالی عالی
۲۸ مهر ۱۳۹۴
ترانه قشنگی بود
۲۹ مهر ۱۳۹۴
ممنون از لطف شما خوبان.دوستان عزیزم در اینستاگرام هم منتظر شما هستم. Mahtab solatifar
۲۹ مهر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

گاهی توی زندگی زخمایی هس
که نمیشه ساده از یادببری

دنیا انگار روبه روت صف می کشه
وقتی که مشت می زنی به هر دری...


"سه نقطه" مجموعه ترانه های مهتاب صولتی فر

نمایشگاه کتاب (شبستان-راهرو10-غرفه9-انتشارات مهدیار جوان)
5شنبه و جمعه ساعت 18 منتظر همه دوستان تیوالی خوبم هستم.
تبریک
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
سلام خانم صولتی فر من حمیررضا صارمی هستم علاقمندوعاشق بازیگری یه دوره کوتاه مدت روهم درآموزشگاه بازیگری اندیشه زیرنظرآقای علیرضاخمسه وخانم پرستوگلستانی گارگاه بداهه وفن بدن وبیان روگذروندم مطالعه هم بسیارکردم درزمینه بازیگری کتابهای استانیسلاوسکی روهم خوندم خواستم اگه امکانش هست ازتون خواهش کنم بمن کمک کنید اگه جایی پیش دوستانتون یاگروهی تئاتری هست که بتونم درکنارشون باشم وکارکنم که منم مسیرم رودرپیش بگیرم ممنون میشم درحقم این لطف روبکنیداین شماره موبایلم هست البته اگه جسارت نباشه برای راحتی کارم شمارم روبراتون میذارم ممنون میشم باهام تماس بگیرین 09192155964
۰۴ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام به همه دوستان عزیز و فرهیخته تیوالی. دوستان عزیزم امسال در نمایشگاه کتاب با مجموعه ترانه "سه نقطه" در خدمت همه شما خوبان هستم. حضور شما باعث دلگرمی همه ماست. شبستان-راهرو 10-غرفه9 انتشارات مهدیار جوان.
زمستونتون گرم و شادیهاتون هزار هزار شب یلدا

ننه سرما

آتیش کرسیتُ چاق کن ننه سرما سردمونه
هنوزم تو کوچه ها شب با خودش آواز می خونه
گوشه گیره آسمون بال ستاره ها شکسته اس
گنجشکا رو شاخه ها یخ زدن و پنجره بسته اس
ننه سرما باز دلم هوای قصه هاتُ کرده
کاشکی این چرخ زمین هم پای ما یه بار بگرده

چرخ چرخ ... دیدن ادامه ›› عباسی هرکی بیوفته سوخته
کی مسته و می خنده؟ کی چشم به گریه دوخته؟

کجا رفتن آدمک برفیامون پای برهنه
اون روزای بچگی کو ؟اون روزا نمی شه کهنه
کسی از حال من و تو انگاری خبر نداره !
کسی انگاری نمی خواد پا تو جاده ها بذاره!
نه یه خوابه ،نه دروغه هر چی گفتیم و شنفتیم
هنوزم مثل همیشه وایسادیم تا که نیوفتیم...

چرخ چرخ عباسی هر کی بیوفته سوخته
کی مسته و می خنده؟کی چشم به گریه دوخته؟
زبان به ظاهر قدیمی است، ولی حرف و عمق سخن امروزی است
آفرین
۰۲ دی ۱۳۹۳
قشنگ بود.دوستش داشتم.
۰۲ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کیسه بوکس...

دلم از همه گرفته منم و یه چاردیواری
باورش سختِ که از من این روزا خبر نداری

جای دستای تو هر شب دست من یه شیشه قرصه
اون که دردامُ می فهمه فقط این کیسه ی بوکسه

انقده بغض تو دلم هس که با مشتام نمی تونم
خودمُ خالی کنم یا،روی پام بخوام بمونم ...

رو تنش می افتمُ باز گِریه مو بغل می گیره
من ... دیدن ادامه ›› و حس می کنه انگار دوس داره برام بمیره

بهتر از هر آدمی اون واسه من سنگ صبوره
همه حرفامُ می فهمه کی میگه اون کر و کوره

هم هوای هم شدیم ما توی این اتاق خالی
تنها اون می دونه بی تو حال من شده چه حالی!

هنوزم روی تنش هس جای ضربه های مُشتم
تو روزای بی تو بودن مث کوه وایساده پشتم

دوس نداره من ببازم دوس نداره کم بیارم
اون میگه تو برمیگردی پس پایانُ باز میذارم...
یه خونه ی دروغ ...

بابا عوض شده بابا چقد بَده
مامان خوبمُ بابا کتک زده

دیگه مثِ قدیم بابا تو خونه نیس
رفیق و مهربون خودش می دونه نیس

مامان پر از غمه مامان دلش پُره
من غصه می خورم تا غصه می خوره

نگام که می کنه می خنده زورکی
آخه کجا برم آخه بگم به کی؟

به ... دیدن ادامه ›› کی بگم منم دلم پُر از غمه
تو خونه بچه هم می فهم آدمه

می ترسم از مامان می ترسم از بابا
اونا برام شدن مثِ غریبه ها

اونا عوض شدن اونا یکی دیگن
انگار با چشماشون به من دروغ میگن

یه خونه ی دروغ یه گنبد کبود
تو قصه ی اونا هیچ چیزی راست نبود...


دوستان عزیزم منتظر شما در صفحه ی فیسبوکم هستم.
بنظرم وزن بیتها اصلن بهم نمیخوره
۲۹ آبان ۱۳۹۳
مهتاب عزیز سلام
شاید ایراد از شخصیت من باشه
در این تبادل نظر، من چند مرتبه این شعر رو خوندم، وقتی فکر کردم که دختر خودم اینو برای برادر کوچکترش میخونه، بی اختیار اشک میریختم
نمیدونم شما صاحب فرزند هستید یا نه، اما میدونم روزی که دخترم این کلماتو به زبون بیاره چه غمی در دل مهربونش خونه کرده و چه آینده ای در انتظارش نشسته!
منو ببخش که احساسی برخورد کردم که البته این نشونه ی قلم نافذ شماست
۱۰ آذر ۱۳۹۳
بازم تشکر ازنقد و نظر شما.
۱۰ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام به دوستان تئاتری و تئاتر دوست و تئاتر بین تیوالی

دوستان با اجرای نمایشنامه خوانی نمایش "مسافر" به نویسندگی و کارگردانی سعید قاسمی و نقش خوان ها:مهتاب صولتی فر ، مرتضی قاضی مرادی، رویا فتاحی، مهران قیصری در جشنواره نمایشنامه خوانی فرهنگسرای "ابن سینا"روز شنبه مورخ 24 آبان ، ساعت 18:30منتظر حضور گرم شما هستم.

در این جشنواره آقایان گرام : فریبرز صدیقی ،دکتر رفیق نصرتی و رامتین شهبازی به داوری آثار می پردازند.

نشانی:شهرک غرب ، خیابان ایران زمین ، روبه روی بیمارستان بهمن
مهدی خالقی و وحید هوبخت این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام به همه ی دوستان هنرمند و هنر دوست تیوالی،در این مدت که ترانه ای رو به اشتراک نذاشتم و از شما دور بودم،مشغول تمرین نمایشنامه خوانی بودم ،تحت عنوان "مسافر" به کارگردانی سعید قاسمی که شنبه مورخ 24 آبان در فرهنگسرای "ابن سینا" در ساعت 18:30 اجرا می شود.

آدرس: شهرک غرب، خیابان ایران زمین، روبه روی بیمارستان بهمن فرهنگسرای"ابن سینا"

از همه ی شما عزیزان گرام دعوت می کنم به دیدن این اجرای نمایشنامه خوانی قدم رنجه بفرمایید باتشکر
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که دَرش گم شده باشد...




"چایی داغ"

مثِ قندای شکسته بود دلش
همیشه یه شوقی بود توی صداش
توی آبدارخونه با حال خودش
استکانارو کنار هم می ذاش

گاهی وقتا ... دیدن ادامه ›› خیره می شد به یه جا
زیر لب دعای آقارو می خوند
گاهی انقد تو خودش بود که یهو
دستاشو با چایی داغ می سوزوند ...

گوشه ی چشاش همیشه تر می شد
وقتی ذکر "یا حسین" و می شنید
عمری زیر پرچم ماه عزا
همه ی موهای اون شدن سفید

اون نگاه مهربونش یادمه
بچه ها صداش می کردن حاجی جون
کوچه با هر نفسش تازه می شد
یه حال دیگه ای داشت محلمون

یادمه می گََف یه شب خواب دیده بود
راه کربلا یه روزی وا میشه
آخرش به آرزوش می رسه وُ
یه روزی راهیه کربلا می شه

انقدر یه روزی گریه کرده بود
که میون گریه هاش دِق می کنه
این چه عشقیه که از پیر و جوون
همه ی دنیارو عاشق می کنه ؟؟؟

حاجی رفت و کوچه غمگینه هنوز
امسالم باز حاجی توی دسته نیس
جوونا محرما به یادشن
توی آبدارخونه ای که بسته نیس...

اگه عمر اون به دنیا قد نداد
من میگم به آرزوش رسیده بود
یکی میگف که با چشمای خودش
کربلا اون پیرمرد و دیده بود!!!
واقعن یکی از معدود ترانه های قسمت ادبیات تیوال بود که خوندم و همه چیزش کاملن درست و به جا بود
تبریک. بسیار زیبا سروده بودید
خیلی لذت بردم
۰۱ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یه لیوان آب سرد...

چَن شبه دارم تورو خواب می بینم

هر دفه خیره میشی توی چشام

تا می خوام نزدیک دستات بشم

یه دفه خالی میشه زیر پاهام!!

میری و لحظه به لحظه دور میشی

... دیدن ادامه ›› صدای پات می پیچه توی سرم

یه چیزی هی من و پایین می کشه

بی هوا با گریه از خواب می پرم

دارم از تب تو آتیش می گیرم قصه ی هر شبمه این همه درد

من و آروم می کنه تصوره دستای تو با یه لیوان آب سرد...

نمی خوام چراغو روشن کنمُ

تنهایی بیاد بهم دَس بزنه

سر حرفو وا کنه تا خود صُب

بغلم کنه بگه که با منه

باید از چشمای اون دور بمونم

تا یه شب خواب ببینم که اومدی

ببینم ایستادی پای پنجره

پرده ی اتاق و "تو " کنار زدی ...

دارم از تب تو آتیش میگیرم قصه ی هر شبمه اینمه درد

منو آروم می کنه تصوره دستای تو با یه لیوان آب سرد









کاش می شد برگردیم به کودکی...
به روزهایی که تنها تلخیِ زندگیمون شربت تَب بُر بود.

(روز جهانی کودک به کودک درون همه مبارک) .


دنیای من ...

می خوام برم حموم کنم دوباره
بازی کنم شالاپ شالاپ توی آب

با شامپو دارم سرمو می شورم
دلم می خواد درست کنم یه حباب

عینک قواصیمو ... دیدن ادامه ›› بر میدارم
فک می کنم دارم میرم تو دریا

تَشتو دوباره پر آب می کنم
ماهی میشم میرم پیش ماهیا

رد میشم از کنار چن تا دلفین
صابون و شکل یه صدف می بینم

شبیه یه تپه شده سنگ پا
میرم کنار اون یه کم می شینم

دوروبَرم پر از ستاره ماهی
دمپایمم تو آب مثِ نهنگه

شونه ی من شبیه یه گیاهه
وای که چقد دنیای من قشنگه...
ای جانم چه کودکانه ی قشنگی بود.....مرسی :)
۱۶ مهر ۱۳۹۳
روز جهانی همه کودک درونی پرورها مبارک
از جمله خودم که با اینکه سخته ولی خوب پرورشش دادم
۱۶ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام به همه ی دوستان تیوالی عزیزم. بعد از مدتی وقفه با یک ترانه کنارتون هستم.ترانه ای که از زبان یک یک کودک 10ساله سروده شده.اگه تلخ می نویسم من و ببخشید چرا که این روزها (تلخ تلخ تلخم).


یعنی میشه؟؟؟

مامان مهربونم چن ماهه ... دیدن ادامه ›› که مریضه

رنگی به روش نمونده موهاش داره می ریزه

چن وقته که به آینه حتی نگاه نکرده

دَس میذاره رو سینش همونجایی که درده!!

روزی یه عالمه قرص تو دستشه همیشه

صورت مثل ماهش هی داره پیر میشه...

چشاش همیشه خسته اس از بس بیدار می مونه

مامان چقد صبوره اینو خدام میدونه !

اون مثِ یه فرشته اس هنوز برام قشنگه

مثل بابا قویه با غصه هاش می جنگه ...

خدایا من یه بچم کم طاقتم کلافم

یعنی میشه یه روزی موهای مامانمو خودم براش ببافم؟؟؟
به زیبایی هر چه تمام تر احساس ترانه سرا منتقل میشه!
بسیار زیبا
مرسی
۱۰ مهر ۱۳۹۳
زبان بچه ها همیشه واقعیت رو واقعی تر بیان میکنن!!!
۱۰ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بمب ساعتی

گاهی توی زندگی زخمایی هس
که نمیشه ساده از یاد ببری
دنیا انگار روبه روت صف می کشه
وقتی که مشت می زنی به هر دَری!

هرچی هستُ می ریزی توی دلت
نمی خوای پیش خودت کم بیاری
اون موقه میشی یه بمب ساعتی
که فقط تا ده شماره وقت داری


توی ... دیدن ادامه ›› مغزت یه نفر مدام میگه
سیم قرمز,سیم آبی,سیم زرد...
جلو چشمات یه دفه سیاه می شه
توی بندبند تنت می پیچه درد

داری خاکسترمُ جَم می کنی
اینطوری رَدی نمی مونه اَزت
برو هر گوشه ی دنیا که می خوای
هیچکسی چیزی نمی دونه اَزت

تو یه چشم به هم زدن تموم میشه
آخر قصه اگه پای تو بود !!!
من از اول می دونستم,تیک تاکه
ساعت بمب توی دستای تو بود!!!
درزنده گی زخم هائی هست که نه تنها ساده ازیاد نمیرن که نمیشه اوناروبه هرکسی گفت !! چون برسَبیلِ عادت به آدمِ زخمی می خندند وباقیِ قضایا !! این قصّه ی زنده گی سَرِدراز دارد وازکجا فهمیدی که بایه چشم به هم زدن تموم میشه ؟ تا حالا دیدی کسی ازاون دنیا خبری بیاره ؟ اگه دنیا مزرعه ی آخرت باشه میدونی که هرچی بکاری اونوَرِدنیا میتونه ادامه ی همین باشه !!
۲۲ شهریور ۱۳۹۳
جناب آقای فرخ پیکر,به عنوان یک تئاتری بسیار خرسند شدم که فرد بزرگوار و ریش سفید تئاتر چون شما نظرشون رو درباره این ترانه مکتوب کردن.تشکر
۲۴ شهریور ۱۳۹۳
بسیار زیبابود*
........
متشکرم از خانم مهتاب
۰۳ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده...



گمشده

بعد سالها که گذشته هنوزم مونده به یادم
بچه بودم مث قطره میون یه دریا آدم

تو حَرم کنار مادر مردمُ نگاه می کردم
زیر لب چیزی می گفتم تو دلم دعا می کردم

با خودم می گفتم ... دیدن ادامه ›› ای کاش یه شبه قد می کشیدم
مث زائرای آقا به ضریحش می رسیدم

یادمه مثل همیشه تو شلوغی جا می موندم
خسته با چشمای گریون زیر دست و پا می موندم

پاهای کوچیکم آقا اگه می موند زیر پاها !
تا نگاهت می رسیدم بین اون چادر سیاها !!!

کسی اینو نمی فهمید همه جا بودی و انگار
عاشقاتُ حس می کردی حتی پشت صدتا دیوار

حالا قد کشیدم اما کوله باری از گناهم
این منم دارم می بینم توی آینه رو سیاهم

گم شدم تو التهاب لحظه های سوت و کورم
همه جا هستی و انگار این منم که از تو دورم !

داره این لشکر دنیا منُ می بره اسیری
اومدم بگم که آقا میشه دستمُ بگیری ؟

تو گلوم یه بغض سنگین پر تنهایی و دردم
میون اینهمه آدم دنبال خودم می گردم...


عالیه ولذت بردم*
......
متشکرم از خانم مهتاب
۰۳ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان عزیزم پیشاپیش ازشما بابت این ترانه های تلخ عذر میخوام, چرا که این روزگار انگار قرار نیس اون روی خوششو به ما نشون بده,چون هر طرف که نگاه می کنی پر ازخبرای تاسف بارو غم انگیزه .مثل قصه ی زندگی " علی چراغی",نوخاله بخر شهرمون که دنبال یه لقمه نون توسط ماموران شهرداری با یه پنجه بوکس روبه روی چشمای پسر 14 سالش کشته میشه...

"علی چراغی"

چراغ خونتو خاموش کردن
تو یادت روشنه علی چراغی
کولر ,یخچال,کمد,قلب شکسته...
داره داد میزنه علی چراغی

تو دنبال یه لقمه نون بودی
تو شهری که الفبای دروغه
تو مُردی و سکوت کردن ... دیدن ادامه ›› کسایی
که دنیاشون یه دنیای دروغه

چشاشو بسته این شهر دل آزار
یه خونه با یه بغض پاره پاره
یه دختر بچه ی کو چیک وغمگین
همش دلتنگیه بابارو داره

14 سالشه اما ابولفظل
با چشماش غربت باباشو دیده
بابا کو؟اون کجا رفت؟ هی می پرسه؟
جواب این سوالارو کی میده؟

چقد مادر بگه اون برمی گرده!
چقد این قصه هارو هی ببافه!
تو آشپزخونه,تو حمام,تو خلوت
قایم کرد اشکاشو زیر ملافه!

بخواب آروم بخواب "علی چراغی"
اگه هیچکی نگفت کی بود؟علی کو؟
هنوزم مثل فریادی بلنده
صدات تو حلق خشک اون بلندگو...


دوستان عزیزم این روزها دنیای ما پر شده از اتفاقات و خبرای بد که مثل دیوار بلندی مارو احاطه کردن و انگار هیچ راه گریزی از اونها نیس...
خبر تجاوز جنسی به کودکان معصوم مدارس کشورمون به حدی تکان دهنده هست که منه شاعر باشنیدنش خون رگای قلمم به جوش بیاد و ترانه ای بنویسم تا شاید, شاید و شاید کمی آروم بشم...!؟

آقای ناظم!!!؟؟؟

چقد خوب نمره ی بیستُ گرفتی
از این دنیای بد ... دیدن ادامه ›› آقای ناظم!!!

با من که بچّم و معصوم وآروم
چرا کارای بد آقای ناظم؟؟؟

همیشه از نگاهت ترس داشتم
فریب,فردای بد آقای ناظم!!!

چقد خوب حالم و اینبار گرفتی
از اون حالای بد آقای ناظم!!!

دیگه کابوسن اون خوابای شیرین
من و رویای بد آقای ناظم!!!

می خواستین فکرمون سالم بمونه
توی اون جای بد؟ آقای ناظم؟

چه غوغایی به پا کردی تو دنیا
ولی غوغای بد آقای ناظم!!!

برو بیرون برو بیرون از این شهر
آهای آقای بد آقای ناظم!!!



........... علیرضا غزوه
۱۰ شهریور ۱۳۹۳
درود،درود بیکران
بانو صولتی فر من خودم هم بشدت دغدغه اجتماعی ـسیاسی دارم و این دغدغه مندی شما رو می ستایم.
۱۰ شهریور ۱۳۹۳
باعث تاسفه!
۱۱ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوستالژی

من اینجام با دنیایی که ساختمش به یاد روزای گذشتم هنوز
همون آدمم با همون حس و حال که تو عاشقش کرده بودی یه روز

نشستم تو تاریکی روی تراس یه سیگار تو دستم هنوز روشنه
با ترسی به دیوار مشت می زنم هنوزم همون عادتا بامنه

هنوز هرکی از کوچمون رد میشه خیال می کنم که تویی اومدی
همون روسری با همون پیرهنت همون عطر دوس ... دیدن ادامه ›› داشتنیتو زدی

قرار نیس که از توی فکرم بری قرار نیس که چیزی عوض شه برام
من این حس نوستالژیه عشقتو به حد جنونی که دارم میخوام ...

اگه دنیا هرروز یه رنگی بشه اگه هر چی تو شهره تغییر کنه
من از خواب تو پا نمیشم که باز یکی از تو دوری و تعبیر کنه

اینا حس دیروز و امروزمه دلیلش همه مال اون وقتیه
که تو اوج تنهایام با توام دلم غرق احساس خوشبختیه

قرار نیس که از توی فکرم بری قرارنیس که چیزی عوض شه برام
من این حس نوستالژیه عشقتو به حد جنونی که دارم می خوام...
کمپ آغوشت...

به تَخ می بندی دستامو می خوای ترکت کنم اما
بهت وابسته تر میشم جدا میشم از این دنیا

از این دردا نمی ترسم هنوز روپام هنوز خوبم
تا تو می افتی تو جونم چقد آروم و مغلوبم

ولی از من که دور میشی یهو صد سال پیر میشم
چقد این باورش سخته نمی خوای باشی تو پیشم ؟!

درارو بستی و رفتی صدام پشت سرت گم شد
درو ... دیدن ادامه ›› دیوار این خونه برام شکل توهم شد

ولی این آخر راه نیس هنوزم پای تو گیره
همش فک می کنم هستی یکی تو خونه راه میره

تموم سهم من از تو همین روزای بی رحمه
من و این عشق سرسختو فقط این تخت می فهمه

بیا ترکم بده از غم من اینو آرزو کردم
یه روز تو کمپ آغوشت به دنیای تو برگردم

از این روزا خلاصم کن از این روزای تنهایی
صدای قفل در میگه... تو برگشتی تو اینجایی..



اشعار صورتی با مهتاب صولتی فر

احساس بچه بودن شکل رهایی و فر


ای گوهرزمینی دارای شوکت و فر

شادان و تازه باشی سرزنده و مظفر

....................
بسیار قشنگ و با احساس بود*
ممنونم از خانم مهتاب

۰۸ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید