چای داغ ...
مث قندای شکسته بود دلش
همیشه یه شوقی بود توی صداش
توی آبدارخونه با حال خودش
استکانارو کنار هم میذاش
گاهی وقتا خیره می شد به یه جا
زیر لب دعای آقارو می خوند
گاهی انقد تو خودش بود که یهو
دستاشو با چاییه داغ می سوزوند
گوشه ی چشاش همیشه تر می شد
وقتی ذکر *یا حسین*و
... دیدن ادامه ››
می شنید
عمری زیر پرچم ماه عزا
همه ی موهای اون شدن سفید
اون نگاه مهربونش یادمه
بچه ها صداش می کردن حاجی جون
کوچه با هر نفسش تازه می شد
یه حال دیگه ای داشت محلمون
گفته بودن که یه شب خواب دیده بود
راه کربلا یه روزی وا می شه
آخرش به آرزوش می رسه و
یه روری راهی کربلا می شد
انقدر یه روزی گریه کرده بود
که میون گریه هاش دق می کنه
این چه عشقیه که از پیر و جوون
همه ی دنیارو عاشق می کنه؟
حاجی رفت و کوچه غمگینه هنوز
امسالم باز حاجی توی دسته نیس
جوونا محرما به یادشن
توی آبدارخونه ای که بسته نیس
اگه عمر اون به دنیا قد نداد
من می گم به آرزوش رسیده بود
یکی میگف که با چشمای خودش
کربلا اون پیرمرد و دیده بود...