«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
از آخرین باری که اینجا نوشتم ۵سال میگذره حتی یادم نبود اینجا مینوشتم.
حس غریبی بهم دست داد
۵سال پیش
چه احساساتی داشتم
چه چیز هاییو پشت سر گذاشتم
لاشه ی تانک ها
نفربرها
گل کرده
دشت را لاله پر کرده
بچه ها
در منطقه ای جنگی
به اردو آمده اند
توپ عمل نکرده ای
لای بوته ها پیدا می کنند
یکی شوت می زند
همه گل می خورند
از علی عبدالرضایی
آزادی چشمان زنی است
که حتی پس از سنگسار هم باز میماند...
باورم را پاشویه کن
پس از آخرین سیاهسرفهی عاشقی
به من بگو تا کی باید روی عقربههای ساعت
زندگی را سرگردان کنم
و دنبال کنم رفتنهات را؟
پروانه وحیدمنش | باورم را پاشویه کن
بعدها فهمیدم وقتی مرگ در دو قدمی است آدم درستتر لبخند میزند.
انگار میفهمد باید لبخند بزند این روزهای معدود باقیمانده را.
امید بلاغتی / حرمان
کسی که حقیقت را بگوید، کسی باورش نمیکند، اما دو شاهد دروغین برای اثبات یک ادعای کذب کفایت میکند!
پیش از ظهر حق با من است، اما از ساعت دوازده ظهر به بعد، من تنها میمانم و حق با آنها میشود و من محکوم میشوم!
پلیکان / آگوست استریندبرگ
منو تو
زیر بارون
دود سیگار
عینک خیسم
یاد باد
حال تو و او
منو عکس تو
و یه روز بارونی...
از: من دیوانه
نمیدانم چه حکمتیست
مشت های خیس باران عاشقترم میکند...
چه هوای خوبی است امروز
چنان خوب است که نمیدانم
چای بنوشم یا خودم را دار بزنم...
آنتوان چخوف
سکوت تمام سلول های بدنم را مهروموم کرده است
نه ناله ای میبینی نه حرکتی را میشنوی
تنها سکوت محض
خفگی عضلات دهان،داغی غضبناک بروی چشمانم میگذارد،
اشک از سلول هایش آزاد میشود،راهرو گونه های سیراب
و فریادی شور برق ها را قطع میکند...
گاهی از تمام بودن ها خسته میشی
و گاه تمام نبودن ها را میخواهی
گاه پرواز تا بی نهایت
گاه همین لاشه ی خاکی کافیست
دلت گاهن میگرد و طالب مرگ
گاه میخندی و طالب وقت
کاش صبر میداد یا نگاه بی نهایت
برای پیدا کردن او باید برهنه لمس کرد زمین را...
صحنههای قتل را مثل صحنههای عاشقانه فیلم برداری کنید و صحنههای عاشقانه را مثل صحنههای قتل.
آلفرد هیچکاک
9اردیبهشت سالگرد این هنرمند عزیز...
صدای پچ پچ می آید
پری های اتاقم غیبتم را میکنند...
اون هم زهرِ هم پادزهر...
وقتی میاد زهرش وارد خونت میشه و مثل رقصنده های بتکده های هندی پیچ و تابت میده
و فقط یک بوسه کافیه که تورو نجات بده...
شکوه دوره مادی
غم تاراج تیموری
هزار آتشکده توی برق نگاهت داری
شبیه دخترک های روی قلیون قاجاری...