در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال لیلا عبدی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 13:25:12
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سیب،اندر دست تو دیدم دلم آتش گرفت

من که خود، در باغ بالاتر به آب انداختم..

این همان سیب ست ؟.یادت غافل است؟

حرفی از نام تو را بر گرده اش پرداختم

قصه ها از دوری رویت زدلتنگی شنید

با سخنهای شنیده سینه اش بگداختم

اشک حسرت نازنینا ریختم او شاهدست..

بر لب جو با گل و دل خانه ... دیدن ادامه ›› ای را ساختم

این فقط سیب ست ؟ داستان عاشقی ست

بهر تحریرش همه عمر و جوانی باختم

یادگاری را ببر باخود ولی با کس مگو

چشم شور زندگی در قافله بشناختم...!

لیلا عبدی
به به دوست نازنین
قلمتان نویسا
خوشحالم که هستید
۰۶ خرداد ۱۳۹۵
مرضیه بانوی عزیزم...
هزاران بار سپاس..
چقدر دلتنگتان بودم را خدا می داند..
۰۸ خرداد ۱۳۹۵
زهره بانوی عزیز و مه رویم..

هزاران بار سپاس جان دل..
۰۸ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دست من نیست سر از دامن عشقت گیرم

روزگاریست که از مهر رخت درگیرم

عمر در حسرت دیدار تو از نیمه گذشت

ترسم آن روز بیایی که ببینی پیرم

کارم از مسجد ومعبد به خرابات افتاد

راضیم زانچه نوشتند درین تقدیرم

دگرین کهنه شراب مستی ام افزون نکند

ساقیا باده ی نو ساز که من دلگیرم

بیت بیت غزلم عشق وهوا خواهی توست

تو مپندار از این قافیه بی تاثیرم

لیلا عبدی
طعمِ شیرینِ سخن از دلِ نابَت پیدا ست

نیست پوشیده ز ما، جام شرابی گیرا ست

درود بر شما بانو

امیدوارم جسارت منو ببخشید.
۰۳ دی ۱۳۹۴
ترسم آن روز بیایی که ببینی پیرم
بسیار زیبا بود نازنین بانو ...
۰۵ دی ۱۳۹۴
عالییییییییییییییییییییییی بووددددد
۲۲ اسفند ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک برش از سیب خود را با دل من طاق زد

به عجب سیب گرانی بود ای ارزان دلم

با کدامین شیوه عاشق میشوی مغموم دل؟

گر به چشم او گران سیب وسبب لرزان دلم

لیلا عبدی
درود بر نازنین یارم ...


عالی...

۲۶ آذر ۱۳۹۴
درود لیلا یِ جان... نازنین بانو نفرمائید ...

سپاس از این همه لطفتان مهربانوی شعر...

همیشه سبز باشیدوقلمتان نویسا...

۲۹ آذر ۱۳۹۴
مثل همیشه زیبا...
۲۹ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یار ما وحال ما واین قضا ..دستان ما

چشم مست آن فلانی دور تا دوران ما

ما سبکبالان سبکبالیم یا حق چاره ای

از ازل تا آخرین دم غمزه اش ایمان ما

دل که سرتا پا غزل بودو غزالین؟ از چه شد؟

از کفش دادیم وگفتیمش توئی سامان ما

هر کجا دیده رود بنشسته در آنجا توئی

ای مدد یا حق ... دیدن ادامه ›› بده بر عقل در نسیان ما

او که لیلا نام دادش وه جنونش شهره شد

ثروتی شد بیدلی ای جان وای جانان ما

نام لیلی گفتی و مجنون زخود بیخود بشد

دلبریهایت چو لیلی برده صبر از جان ما

بردن نامت چه حاجت بر تمنای دلم

صبر بر روی تو باشد.این جنون از آن ما

روز اول بر قرار عاشقی مهری زدیم

آسمان شد شاهدی بر مسند پیمان ما

نام لیلی و جنون عشق یارش شهره شد

نامت ای لیلاترین در قلب نامهمان ما

گر که لیلا یا که عاشق یا که ما دیوانه ایم

ای فلانی مست عشقیم و طلب مستان ما

سجده بر حق مینهیم وحرف حق در عاشقی

درعجب ماندیم و این ره رهرو رهبان ما


لیلا عبدی
سلام
--
زیبا و عالی
--
دل ِ غزالین ِ من
مؤمنانه رمید
به نگاهت
وآن غزال رفت وُ
وین شیر خفت


سید حسن
94/09/20
۲۰ آذر ۱۳۹۴
آقای شایان عزیز...

سپاس از لطفتان...
۲۲ آذر ۱۳۹۴
مرجانه بانوی عزیزم...

سپاس از لطفتان و سبزینه ی حضورتان...
۲۲ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هنوز دست من از لمس دامنت دور است

هنوز خال سیاهت زدیده مستور است

هنوز همدم روزم سکوت و تنهاییست

هنوز نیمه شبم با خیال تو جور است

مرا لطافت شب بو.. دگر نمی گیرد

هنوز بغض نرفتست وخنده مجبور است

چه تفاوت نگهش ..حوض آب یا دریا

برای ماهی بیچاره ای که در تور ... دیدن ادامه ›› است

دلم برای هوس های کودکی تنگست

کنون که بر در و دیوار شهر تنبور است

مرا به منزل چشمان خویش مهمان کن

بیا که پرتو چشمان عشق کم نور است...


لیلا عبدی
عالی...بانو لیلاجان
۱۷ آذر ۱۳۹۴
آقای سلیمی عزیز...

بیکران درود بر شما و سپاس از لطف سرشارتان...
۱۸ آذر ۱۳۹۴
عالی مثل همیشه......
۰۳ دی ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گرفتارم گرفتارم گرفتار.....پریشانم پریشانم پریشان

بدون گرمی عشقت نگارم....زمستانم زمستانم زمستان

بیاتا غنچه ریزد گل بریزد .......بهارانم بهارانم بهاران

اگر قابل بدانی من بریزم.....سروجانم سروجانم سرو جان

به جان تشنه من کن نگاهی.......بیابانم بیابانم بیابان

درآن لحظه که رویت راببینم...به سامانم به سامانم به سامان

زشوق وصل تو ای جان ... دیدن ادامه ›› شیرین....غزلخوانم غزلخوانم غزلخوان

برایت طاق وایوانی بسازم.....زدستانم زدستانم زدستان

مرا در آتش عشقت بینداز ....بسوزانم بسوزانم بسوزان

از آن آتش گلی در گل ستانست... گلستانم گلستانم گلستانم

همه آفاق را با مشق نامش .....نویسانم نویسانم نویسان

مرا با خود زمشرق تا به مغرب....بگردانم بگردانم بگردان

بریزد اشک شوقی در فراقت...زچشمانم زچشمانم زچشمان

زمشرق تا به مغرب ماه تابان .......بتابانم بتابانم بتابان.

.بتان راغصه ی دلدار ناید.......بسوزانم بسوزانم بسوزان


لیلا عبدی
خیلی عالی و خوب
۱۷ شهریور ۱۳۹۴
آقای مصطفی .خ محترم..
لطفتان را سپاس
۲۶ شهریور ۱۳۹۴
نویسانم نویسانم نویسان......

طبع شعرتون همیشه مانا و برقرار.....
۰۳ دی ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای دریغ...

بهترین شعرم برایت

فاتحه ای شد....

تو همانی بودی که باید میبودی...

ودیگران این قصه

نبودند برآنچه مقرر بود باشند

تو نرفتی

بقیه جاماندند

روی آمدن نداشتند...

لیلا عبدی
..همه چیز منظم و درست..عاالی..مرسی
۱۳ شهریور ۱۳۹۴
پنجره بگشا وجهان را ببین...

نغمه ی هو را تو بیفکن زمین....

گر که چکاوک شوی و دلشده...

های انا الحق تو بزن بر جبین.


لیلا عبدی


درود بر آقای سلیمی عزیز و سروده ی زیبایشان
۱۷ شهریور ۱۳۹۴
آقای شایان عزیز...

سپاسگزارم..
۱۷ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در نهانخانه ی دل عشق تو میبودش و بس

یار در پرده وما در خم و مدحی به چه کس؟

نازنینم خنده برلبها نما و رخ نماورخ نما

ای عجب..دیوانگی را نقش دادی با چه پس؟

لیلا عبدی
تو باشی و یک سیب و من...

حرف دیگران را بگذر...

بهشت همینجاست..

لیلا عبدی

http://8pic.ir/images/7m9l5tium3k04t5646ya.jpg
سلام
----
شعر زیبا و عالی

و از دیدن خوشنویسی ، ذوق زده شدم . آفرین
۲۴ مرداد ۱۳۹۴
آقای فلاحی عزیز...

خداکند آنطور که میفرمایید باشد...

سپاس از لطفتان وسبزینه حضورتان..
۲۸ مرداد ۱۳۹۴
به به چه دستخطی بانو

آفرین آفرین
۲۸ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با الهام از شعر دوست خوبم بانو آرزو


ما میوه ی ممنوعه ی خود با تو تکاندیم

لیکن همه را جرم و گنه شیوه نراندیم

ما دولت مقصود به دیوانگی عشق نهادیم

من در تو وتو در منم ای درد چه راندیم...؟

لیلا عبدی
لیلا جان بسیار زیبا...

با اجازه بداهه اضافه می کنم..

دردم ز دردیست که از خود بکشیدم
چون هوش زسر برده و پندار دریدم

درود برتو لیلا نازنین
۱۵ مرداد ۱۳۹۴
آرزو بانوی عزیزم...

قلبتان ورویش احساستان تاهمیشه ی عشق مانا..
۲۵ مرداد ۱۳۹۴
سپاس لیلا جان...آمین
۲۶ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تورا تنها ...

الهی وش ..

به دامان خیالم ..

میزنی برپا...

که ای ره رفته ی نوپا..

منم آدم...

نگاهم بر تو است ...

ای میوه ی خط خورده ی ممنوعه و والا..

لیلا عبدی
زیباست...
۱۴ مرداد ۱۳۹۴
رویا بانوی عزیزم...

درودها بر شمانیز...
۲۴ مرداد ۱۳۹۴
مرجانه بانوی عزیز...

درود بر شما.سپاسگزارم...
۲۴ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نام زیبای تو مشقست مرا جان دلم

نام تو مدعی ....ایمن و ایمان دلم

گر که نامم بزند لرزه بر اندام فلک

نام تو لرزه بیانداخت به رضوان دلم..

لیلا عبدی
رویا بانوی عزیزم...

ممنونم از حضور سبزتان بانو...
۱۲ مرداد ۱۳۹۴
مرجانه بانوی عزیزم...

زیبا منظر صاحب نظرست.سپاس..
۱۲ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رفتن را رنگ زدم

در اشاره های ناب کودکانه

وگذر را بی رنگ در قهقهه های دل انگیز دخترکی با موهای سیاه ومجعد

عشق را عرو سک پارچه ای دید

که موهای گیس باف شده داشت...

لیلا عبدی
دخترم گیسوان بافته ات را هزار بار قربان شوم....
درود بانو به این حس
۲۳ تیر ۱۳۹۴
خانم عبدی شما مجموعه شعر منتشر نکردید؟
۲۶ تیر ۱۳۹۴
خیر جناب نیک..

دلنوشته اند..هنوز مانده تا بنشینند بر صفحه و کتاب شوند..
۲۶ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


دلم تنگ است..

دیریست

برایم حرف نزده ای...

بزن مضراب را

هر دو به مقصود می رسیم....

لیلا عبدی
خیلی زیباست..

چقدر خوب ، که هستید
اگر اختیار داشتم قانونی وضع میکردم و حضور خوبان را بر مبنای محبوبیت شان، اجباری میکردم
امیدوارم جسارت منو ببخشید بانو
۱۸ تیر ۱۳۹۴
یاس رازقی نازنین تیوال ....

سپاس از حضورت بانو...

مرسی از تذکرتون..درستش کردم:*
۲۰ تیر ۱۳۹۴
فاطمه بانوی عزیزم...

سپاسگزار لطفتانم بانو...

ممنون که هستید:)
۲۰ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

بهانه بدست دلم نده

منتظر تلنگریست....

تا دور ثانیه ها را

بی رنگ کند!


لیلا عبدی
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
بسیار زیباست
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
عزیزترین رویا بانوی درون قلبم...

زیبا زلال مهربانی ناب قلبتانست بانو...

رفتن را رنگ زدم

در اشاره های ناب کودکانه

وگذر را بی رنگ در قهقهه های دل انگیز دخترکی با موهای سیاه ومجعد

که عشق را عرو سک پارچه ای دید

که موهای گیس شده داشت...

لیلا
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
متین بانوی عزیزم...

سپاسگزار مهرتانم بانو..
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دستهایم را بالا میبرم

دانه های

سبز

دعایم را

بیاد تو

می اندازم...

کی برآورده میشوی؟؟

خدا میداند...

لیلا عبدی
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
بانو لیلای جان...
عالی ست...
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
کی برآورده می شود خدایا.....
۰۷ تیر ۱۳۹۴
روزی..
وقتی...
وساعتی..خواهی آمد وبر آورده خواهی شد...
درست مثل شیرینترین خاطره ی کودکی...
۰۷ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
*******بنام نامی دوست که هر چه هست از نام نکوی اوست*******

سلام وعرض ادب بر تمام دوستان ادیب وفرهنگ گسترم

که در برهه ای که اینجا همراهتان بودم بقدر تمام آموزه هایم از شما عزیزان آموختم

در نمایشگاه کتاب پذیرایتان هستیم در روز جمعه (94/2/18)ساعت 3

برادرم مرتضی عبدی در راهرو 14 غرفه ی33 نشر کوله پشتی

باکتاب(به مجلس ختم خواهرم خوش آمدید)

وبنده درراهرو 17 غرفه ی 25 نشر علی

چشم انتظار تمام شما عزیزان هستیم

همیاری عزیز امکان پر رنگ شدن نگاشته وجود دارد؟از همکاریتان متشکرم..

لیلا عبدی
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
سلام بانوی جوان.معلومه که تازه این پیامو گذاشتی.من اولین نفر بهتون تبریک میگم.اگه آسمم اذیت نکنه حتما میام.دلم میخواد از نزدیک هردوتاتون رو ببینم.موفق باشین.
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
آقای شایان عزیز...
متشکرم از لطف حضرتعالی...
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
آقای سلیمی عزیز...

صمیمانه متشکرم از لطف حضرتعالی...
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جلوی پایم ولوشد.مثل هندوانه ای که روی زمین منفجر شده , بوم صدا کرد.همه به اوزل زده بودند,منهم.
زن میانسال روبرویی طوری نگاهم کرد که انگار میگفت :دستت بشکنه,چرا انداختیش؟
منهم طوری نگاهش کردم که یعنی : تقصیر تونیست ,ازشانس باقالیمونه.........
خم شدم مجله ام را از کنار دست دخترک بردارم .مجله ای که موقع افتادن ازدستم کنده بود.
نگاهم در نگاه دخترک گره خورد.هزار ترک برداشته وخردبود.خواستم ازخیر مجله بگذرم ودست بطرف اودراز کنم . _پاشو مادر,حالت خوبه؟
همان زن بود.بقدری ارام حرف میزدکه گفتم فقط من صدایش را شنیده ام.دروغ چرا؟وجدانم درد گرفت.صدای زن فروشنده مثل مته تا ته مغزم راسوراخ میکرد:این تیکه خط مال منه,هیچ ننه قمری روهم اینجا راه نمیدم. ... دیدن ادامه ››
لبهای دختر ازهم بازشد,نمیدانم میخواست جواب زن رابدهدشایدهم اب دهانش راقورت دهد که صدای زن لبهایش را بهم دوخت:خفه شو پدرسگ!
چشمهایش پر اشک شدواو واقعا در فریاد زن ونگاه کنجکاو مسافرینی که به اوزل زده بودند خفه شد.صورت زن درهم رفت وفریادی که دردلم بلند شده بود را از گلو خارج کرد:خودت خفه شو زنیکه,خجالت نمیکشی بااین سن
وسالت؟
زن فروشنده با ان هیکل درشت بسمت او خیز بر داشت :فضول معرکه ای یاننه اش؟

اب دهانم را قورت دادم وبا خود گفتم :اگه بهش بخوره,لهه لهه..............!
زن جوان خوش پوشی خود را جلوی او انداخت .ارایش غلیظی داشت.با لحن کشداری گفت :ا..................این چه کاریه؟خوبیت نداره....!
نگاه زیر چشمی به اطراف انداخت.فروشنده رو به زن کردوگغت:اینجا قانون داره............(روبه زن میانسال:) به این قاشق نشسته هم هیچ دخلی نداره!
زن خوش پوش زیر چشمی نگاهی به تصویر منعکس در شیشه قطار انداخت .چتری موهایش را تکانی داد وگفت:این حاج خانوم بالاخره بزرگترن.........!
دست زن ازروی شانه دخترک پایین افتاد.دست دیگرش را به سمت او دراز کردوگفت:ولش کن ببینم چه غلطی میتونه بکنه ؟
تا تکانی بخود بدهم زن کنار دستیم خود را جلوی او انداخت وگفت :ولش کن ,ارزش نداره.......!
ارام ارام صدای اعتراض مسافرین بلند میشد.بعضی ها هم مثل من درسکوت ماجرا را دنبال میکردند.زن فروشنده با پا کیسه پلاستیکی اش را به کناری هل دادومثل جنگجوی تشنه خونی غرید:چه زر مفتی زدی؟ _بس کن حالا.....................!
سرم به طرف صاحب صدا چرخیدهمه ساکت شدند,انگار تمام صداها را تحت فرمان خود در اورده.خود را جلو کشیدوروبروی زن ایستاد.هیکل چاقش را مانتوی تنگش کاملا به نمایش میگذاشت:میخوای مامورا بریزن هردوتاتون روتحویل بگیرن؟اینا به یه ورشونم نیست یه وری میزنن ومیرن پی زندگیشون ,توچی؟
نگاهم در صورت دخترک خشک شد.چه بیتفاوت وپر تمسخر به ان جنگ پر سر وصدا مینگریست .نگاهم رد نگاهش را گرفت .با دیدن دست زن دوم در کیف کمری زن فروشنده خشکم زد.نگاهم را به سمت صورتش بر گرداندم.نمیدانم چطوربین ان همه نگاه متوجه من شد؟اب دهانش را قورت داد.شاید با دیدن قیافه شل ووارفته من به تردیدافتاد.بیرون کشیدن دستش ازکیف را دیدم,نفهمیدم چیزدندان گیری گیرش امدیانه,شاید هم از نگاه من ترسید وچیزی بر نداشت. رو به جماعت فریاد زد:شماها چه میدونید بدبختی ما چیه؟وایسادین هی بشت هم گنده گنده بلغور میکنین...................
صدای ضعیفی بین ان همه صدا در گوشم نشست:دروازه..دولت! مثل فنر ازجا جستم.به زور خودم را ازکنار زنانی که چون کشتی کج کاران به جان هم افتاده بودند بسمت در کشیدم.وقتی پایم به زمین ایستگاه خورد نفس راحتی کشیدم .دست به طرف مقنعه ام بردم تا مرتبش کنم,اخ........................مجله ام درون قطار جاماند.بسمت قطار که با سرعت ازانجادور میشد برگشتم.دخترک را دیدم که کیسه پلاستیکی زرد رنگ دونات را با خود میکشید.پاهایش درهم گره خورد ونزدیک بود نقش زمین شود.ایستاد,کیسه را دوباره بلند کرد وراه افتاد.انگارمسخ او شده بودم.جماعت میرفتند,اوهم.
بخود امدم.تنها من ایستاده بودم وچشم به مسیر رفته اودوخته بودم.......


لیلا عبدی...
یکی از داستانهای مجموعه داستانی که مشغول نوشتنش هستم...عذر خواهی بنده رو بخاطر بکار بردن بعضی واژه ها بپذیرید..سعی کردم چیزی که دیده م رو منتقل کنم!
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
خیلی خوب بود)))
واقعن اگر اسم خودتون نبود بالای این پست فکر نمیکردم کار شماست لیلا بانو.اصلن انگار زمین تا آسمون گویشش فرق داره باشما.آفرین واقعن.
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
عالی بود لیلای نازنینم :*
موفق باشی بانوی دوست داشتنی هنرمند :***
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
گلنوش عزیزوپراز احساسم...
سپاس از لطف بیکران شما..
تمام عاشقانه های عالم را برایتان بی درد عشق آرزو دارم..
:***
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آرام قدم بردار دلم..

زیر پا جاده ایست از خار وخاشاک..

وچه نفسگیر طریقیست..

واو...

بر بالش نرمی از فریاد پرندگان لانه کرده

بر استوارترین درخت قله ی قاف

با خنده ای بر لب واخمی بر پیشانی

خواب شهزاده ی کوه نور را میبند..

لیلا عبدی..هم اینک..
صهبا بانوی نازنینم...
نه به زیبایی منظر صاحب نظر..
:)
متشکرم!
۳۱ فروردین ۱۳۹۴
آقای مصطفی.خ عزیز...
سپاس از لطف شما.
۳۱ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عاصی از گذر سخت ثانیه ها...

بی تو..

کاش میشد زمان را هی کرد.

تابرسم به تو

توکه مسافر نوری..

در هنگامه ی رسیدن افسارش راکشید

وتمام نشود لحظه ی دیدار

چه میشد گذر لحظه ها..

محل گذر نبود..

بداهه ای از لیلا.
چه میشد گذر لحظه ها
محل گذر نبود ...
چقدر زیبا
درود بر این همه ذوق!
۰۷ فروردین ۱۳۹۴
ودرود براینهمه محبت وذوق شما بانو...
متشکرم..
۰۹ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید