عاقبت از غم معشوق حکایت کردم،
نزد قاضی شدم و طرح شکایت کردم،
قلب من شاکی و او متهم و بنده وکیل،
جرم هم، سرقت و اینگونه روایت کردم،
که دلم را بربوده است و بر آن زخم زده ست،
طلب حبس و مجازات جنایت کردم،
طول درمان و شهود و همه مدرک جرم،
ضم و پیوست گواهی جراحت کردم،
شرح شکوائیه را گفتم و با قطع و یقین،
ادعای
... دیدن ادامه ››
دیه و بحث خسارت کردم،
گفت قاضی که تو خود مجرمی از منظر عشق،
من از این نحوه ی دعوای تو حیرت کردم،
تو ندانی که بود جرم، شکایت از یار؟
اتهام تو همین است ، قرائت کردم،
آخرین حرف و دفاع ات به زبان جاری ساز،
من به شلاق تو را حکم اصابت کردم،
تا بدانی که ز معشوق شکایت نبرند،
رأی این ست و من اینگونه قضاوت کردم،
من مبهوت از این حکم و از آن شکوه خویش،
نزد معشوق احساس حقارت کردم
نکته عشق" همین است ، مصونیت یار،
این همان رکن اساسی است که غفلت کردم،
بایدم زود که تودیع کنم پروانه،
شرم بر من که ندانسته وکالت کردم