***پیش از هرچیز لازم است(همانند چند تن دیگر از دوستان تیوالی) خاطر نشان کنم که این نمایش قابل توصیه نیست و به شدت به انتظارات تماشاگر از مدیوم "نمایش" وابسته است***
**** لو رفتن محتوی نمایش در پی خواندن این متن محتمل است ****
ابتدای نمایش دو شخصیت رو به تماشاگر به ایراد تک گویی شان می پردازند و سومی در میانشان بر صندلیش نشسته و با حرکتی آونگ گون پای خود را متناوبا بالا و پایین می برد. هرسه لباس کار بر تن دارند با این تفاوت که سمت راستی توری سفیدی نیز بر روی لباس پوشیده. سمت "چپی" از کار و کار و کار و لزوم حفظ نظم می گوید و از نردبانی بالا می رود و سمت راستی مرتب دستور می دهد، قانون صادر می کند، فرمولهای تبعیت از جامعه را به خورد تماشاگر می دهد و همه چیز را با متر چوبی اش اندازه می گیرد.
در ادامه کارگردان با تمهیدِ (شاید بشود گفت کلیشه ای) قرار دادن دو کتاب سترگ "سرمایه" معروفترین اثر "کارل مارکس" و "جامعه باز و دشمنان آن" شاهکار "کارل پوپر" در معرض دید تماشاگر از این شخصیت ها رمزگشایی می کند. با توجه به سال انتشار اثر(1967) که فضای جهان به دو قطب "چپ" و "راست" تقسیم شده بود، سخنان این دو شخصیت رنگ و بوی سیاسی بیشتری به خود می گیرد. شخصیت میانی نیز که در پایان
... دیدن ادامه ››
این بخش از صندلیش به پا می خیزد با حرکات متناوب دست و پایش نشان دهنده "میلیتاریسم" غالب آن روزهاست.
و اما موضوع اصلی نمایش در بخش دوم بیشتر باز می شود. جایی که شخصیت "کاسپر"( پردیس افکاری) در میان صندلی های به دقت چیده شده(به زعم من نمادی از "نظم مستقر") به روایت تحمیل سیستماتیک رفتارها و هنجارهای اجتماعی از طریق ساختارهای تربیتی-زبانی می پردازد: "یاد می گیرم هروقت ندونم راهی که دارم میرم به کجا می رسه، بترسم. ترس رو یاد می گیرم. یاد می گیرم هر وقت که بالا پایین می پرم یعنی خوشحالم. هروقت لککککنننتتت پیدا می کنم یعنی خوشبختم."
در بخش بعد داستان شخصیت اصلی(کاسپر) و میزان در هم تنیدگی قرائت رسمی جامعه از هویت شهروندی با "زبان" بیان می شود.
یکی از زیباترین صحنه های نمایش در نظرم تک گویی زنی نشسته بر زمین است:
"...صندلی کوتاه است ولی راحت نیز است. چاردیواری کوچک است ولی مال من است. انسان افلیج غم آور است ولی هنوز انسان است..."
"پتر هانتکه" در این فراز به بهترین وجهی "عدم کفایت زبان" در قبال "وجود" را می نمایاند. شاید "کوتاه بودن"، "کوچک بودن" و "غم آور" بودن آشکارترین "صفت"(نمود و سمبل زبانی یک شی یا موجود) "صندلی"، "چاردیواری" و "انسان افلیج" باشد، شاید اینها(به واسطه بازی ها و کلیشه های زبان) اولین تصویر و ایماژ معادل این "وجود"ها در ذهن ما باشند ولی به هیچ وجه نمی توانند جای "وجود" این "موجودات" را بگیرند که حاوی صفات دیگری(راحت بودن، تعلق به من و هنوز انسان بودن) نیز هستند.
همین "نابسندگی زبان" (که به نوعی ایده ی محوری و مضمون اصلی اثر است) بیش از هر چیز باعث می شود که نتوان انبوه مفاهیم و ایماژهای منبعث از این اثر ثقیل را به انسان دیگری انتقال داد و این پیش از هرچیز ناشی از قدرتهای مدیوم "نمایش" است.
در جای دیگر از نمایش نریشنی از بلندگو پخش می شود که در آن گوینده به دفعات با کلماتِ چندین جمله بازی می کند. یکی از جملات(نه دقیقا ولی تلویحا) این بود: "در دو طرف دارد همانطور که حقیقت دو سوی" گوینده ی مرد به کرات با لحنها و سرعتهای متفاوت این جمله را بیان می کند. جای تاکیدها را عوض می کند. حتی جای کلمات را عوض می کند و در نهایت با "سایش" و "سوهان" لبه ی کلمات و جویدن چند واج به کلی مفهوم جمله را دستخوش تغییر می کند. چنان این تغییر مفاهیم و سیالیت زبان(و ناپایداری و نداشتن هویت و وابستگی اش به "وجود"ی خارجی) در خلال خوانش این چند جمله به منِ تماشاگر متبادر شد که از این نمایشِ چندگونگی و عدم اصالت زبان حیرت کردم.
در نهایت "کاسپر" در نریشن پایانی به زبان می آید و فصیح و بلیغ سخن می گوید و نیز اذعان می کند که با آموختن زبان به مرحله ی جدیدی از "وجود" گام گذاشته ولی در نهایت ترجیح می دهد "سکوت" را انتخاب کند.
سپاس از جناب معینی بابت انتخاب این متن سترگ و بازیهای خوب بانوان بازیگر