در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال صبا فرزانه | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 15:59:27
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
گشت غمناک دل و جان عقاب
چو ازو دور شد ایام شباب
دید کش دور به انجام رسید
آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل بر گیرد
ره سوی کشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ی نا چار کند
دارویی جوید و در کار کند
صبحگاهی ز پی چاره ی کار
گشت برباد سبک سیر سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه ا ز وحشت پر و لوله گشت
وان ... دیدن ادامه ›› شبان ، بیم زده ، دل نگران
شد پی بره ی نوزاد دوان
کبک ، در دامن خار ی آویخت
مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استاد و نگه کرد و رمید
دشت را خط غباری بکشید
لیک صیاد سر دیگر داشت
صید را فارغ و آزاد گذاشت
چاره ی مرگ ، نه کاریست حقیر
زنده را فارغ و آزاد گذاشت
صید هر روزه به چنگ آمد زود
مگر آن روز که صیاد نبود
آشیان داشت بر آن دامن دشت
زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
سنگ ها از کف طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده
سا ل ها زیسته افزون ز شمار
شکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا دید عقاب
ز آسمان سوی زمین شد به شتاب
گفت که : ‹‹ ای دیده ز ما بس بیداد
با تو امروز مرا کار افتاد
مشکلی دارم اگر بگشایی
بکنم آن چه تو می فرمایی ››
گفت : ‹‹ ما بنده ی در گاه توییم
تا که هستیم هوا خواه تو ییم
بنده آماده بود ، فرمان چیست ؟
جان به راه تو سپارم ، جان چیست ؟
دل ، چو در خدمت تو شاد کنم
ننگم آید که ز جان یاد کنم ››
این همه گفت ولی با دل خویش
گفت و گویی دگر آورد به پیش
کاین ستمکار قوی پنجه ، کنون
از نیاز است چنین زار و زبون
لیک ناگه چو غضبناک شود
زو حساب من و جان پاک شود
دوستی را چو نباشد بنیاد
حزم را باید از دست نداد
در دل خویش چو این رای گزید
پر زد و دور ترک جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقاب
که :‹‹ مرا عمر ، حبابی است بر آب
راست است این که مرا تیز پر است
لیک پرواز زمان تیز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ایام از من بگذشت
گر چه از عمر ،‌دل سیری نیست
مرگ می آید و تدبیری نیست
من و این شه پر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافته ای عمر دراز ؟
پدرم نیز به تو دست نیافت
تا به منزلگه جاوید شتافت
لیک هنگام دم باز پسین
چون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت بامن فرمود
کاین همان زاغ پلید است که بود
عمر من نیز به یغما رفته است
یک گل از صد گل تو نشکفته است
چیست سرمایه ی این عمر دراز ؟
رازی این جاست،تو بگشا این راز››
زاغ گفت : ‹‹ ار تو در این تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاست
دگری را چه گنه ؟ کاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیایید فرود
آخر از این همه پرواز چه سود ؟
پدر من که پس از سیصد و اند
کان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که برچرخ اثیر
بادها راست فراوان تاثیر
بادها کز زبر خاک و زند
تن و جان را نرسانند گزند
هر چه ا ز خاک ، شوی بالاتر
باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا که بر اوج افلاک
آیت مرگ بود ، پیک هلاک
ما از آن ، سال بسی یافته ایم
کز بلندی ،‌رخ برتافته ایم
زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش ار گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان ست
چاره ی رنج تو زان آسان ست
خیز و زین بیش ،‌ره چرخ مپوی
طعمه ی خویش بر افلاک مجوی
ناودان ، جایگهی سخت نکوست
به از آن کنج حیاط و لب جوست
من که صد نکته ی نیکو دانم
راه هر برزن و هر کو دانم
خانه ، اندر پس باغی دارم
وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هست
خوردنی های فراوانی هست ››
****
آن چه ز آن زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد ، رفته ا زآن ، تا ره دور
معدن پشه ، مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان
سوزش و کوری دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند از راه
زاغ بر سفره ی خود کرد نگاه
گفت : ‹‹ خوانی که چنین الوان ست
لایق محضر این مهمان ست
می کنم شکر که درویش نیم
خجل از ما حضر خویش نیم ››
گفت و بشنود و بخورد از آن گند
تا بیاموزد از او مهمان پند
****
عمر در اوج فلک بر ده به سر
دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش
حیوان را همه فرمانبر خویش
بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق ظفر
سینه ی کبک و تذرو و تیهو
تازه و گرم شده طعمه ی او
اینک افتاده بر این لاشه و گند
باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود
حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری ، ریش
گیج شد ، بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفرست
نفس خرم باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریست
دید گردش اثری زین ها نیست
آن چه بود از همه سو خواری بود
وحشت و نفرب و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست ا زجا
گفت : که ‹‹ ای یار ببخشای مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد ››
****
شهپر شاه هوا ، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک ، همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود

خسته نباشین دوستای گلم:))

دکترپرویزخانلری
به به عالی
درود بر شما و ممنون بابت این اشتراک زیبا چه خوب که باز هم هستید دوست عزیزم
۲۸ مرداد ۱۳۹۴
چه قدر خوبه که شما هنرهای نهفته ی آدم ها رو میبینید!
۳۱ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

ناگریزازسفرم بی سروسامان چون باد



به گرفتار رهایی نتوان گفت " آزاد"


فاضل نظری
عالی،
ممنون صبا جان
۳۱ خرداد ۱۳۹۴
یک عمر جدایی به هوای نفسی وصل...
گیرم که جوان گشت زلیخا. بخ چه قیمت...

فاضل نظری

شعرهاو گزینش هاتون عالیه سرکار خانم
ممنونم
۳۱ مرداد ۱۳۹۴
سلام آقای معصومی عزیز
خیلی سپاسگذارم از لطف بی نهایت شما
شعربسیارزیبایی بود...درود به شما وشاعراین اثر
۰۱ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

مدتی می گذرد ازدلواپسی هایم

لمس مردودیت برایم شغلی کاذب به حساب می آید

مهتاب که دهلیزراستین قلب من بوددرمدار بی نبضیم ایستاده

و این میان ,ادبیاتم مثل قطره های هدایت کننده ی خورشید می درخشد
.
.
امسال سال سختی برای آرشه ی کنج اتاقم بود

مجبوربود برای مدتی نقش ... دیدن ادامه ›› چوب خاک خورده رابازی کند

درزاویه ای تند

امابعد...

سکوت محوگینی ادبیات جدیدی به زندگیم افزود

سکوتی که گرمای آن گرمای قطره های خورشیدم رابه آغوش می کشید

ومن تمام قافیه هاونت هایم را می باختم

به واسطه اش ,برنامه ی امیدواربودن راباردیگر به خیالاتم نصب کردم

وگوشه ی دیگراتاقم کنفرانس ثانیه پرستی علم کردم

که بهارم هرچه زودتربرسد
.
.
این سکوت ,صدای آدمی بی منطق بود .

باراول که گوشم رابه او دادم , ازنگاهش فهمیدم که سخت درگیرزندگی است

ومن تنهاچیزی که ازیادبرده بودم زندگی........

شایداگراین سکوت نبودامسال آخرین سال درماندگی هایم می شد

وامشب اندک ترین بیداری جغدچشم هایم
.
.
استادزیست شناسی کمی تاقسمتی بداخلاقم

که سعی داشتی آخرین برگ های سطحی بودنم رابه به رنگ پاییز درآوری

برایت روحی درخور آرزومندم
قاصد روزان درسی!
سنجش!
کی میرسد کنکور؟
آرشه ی کنج اتاقم!دقیقا کجای اتاق میشه؟
من اینجایم! :)))
آفرین خوب بود.و لذتی وافر بر ما حکم راند
۲۲ اسفند ۱۳۹۳
خیلی زیباست.درود
۲۵ فروردین ۱۳۹۴
ممنون جناب اقای اقایی عزیز
۳۱ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دراین لحظات

تنهافکرم است که می تواندبه سمت بهار برود

باساطورگذشته هایم افکارم رامرده ی بهارمیکنم

نزدیک عیدکه می شود

سوم شخص هاسعی دارند بهار رادردرونم به صلیب بکشند

ومن مشتاق رویارویی باجهان زنگ زده ی اصرارشان هستم

بهاربرای من یعنی بخارشدن خواب های شبانه ام

ویک ماه بعدازآن

باریدن بیداری های هشیارانه ام

بهاربرای من یعنی سپیدپوش شدن باغچه ی غم زده ی ذهنم

صبافرزانه
درود صبا بانو..
زیبا بود
۱۲ اسفند ۱۳۹۳
:) فدایی داری صبا جان
همینکه بدونم شاد هستی خوشد واسم کافیه :)
۱۸ اسفند ۱۳۹۳
درود خانم فرزانه...بسیار زیبا...
۲۳ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اینومن خیلی دوس دارم:

بتــــهــٌووٍن خیــــــــال تــــــو

مـــــوسیقی رنـــــــج منــــه

نگـــــــاه بی خیــــــال تــــــو

سمـــــــفونی پنـــــج مـنــــه .....

از: مهساعلی پور
امروزدرآمال حضورت سپری شد.............دیروزشدامروزموهرروزبرآنم

دیروزهمینجاغمت هم خانه ی من شد..هرلحظه برای غم دیروزبخوانم

بیداری مهتاب برای دل من بود...............تادرشب تاریک بی یارنمانم

روی چوگلت بازنمایان شودازماه....خواهم که خودازشب برهانم نتوانم

یادت چونفس باتن من گشت مجاور........دیروزشدهرروزمومن بازبرآنم
خیلی خوب بود خانم فرزانه ... آفرین
۱۰ شهریور ۱۳۹۳
صباااااااااا :(((((((( من دیروز کلأ حالم بدجور گرفته بود.هنوزم هست :(((
۲۴ آبان ۱۳۹۳
عالی عالی
۲۵ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آسمانم
دروغ می گویدآنکه زیرسایه ات پرسه می زند
خاموش باش
خودت می بینی که سقف دیگری پیدامی کند
مثل سکان زاغکی خون سردکه قلبت راتکان می دهد
روزهارارهاکن
خواهی نشوی رسواهمرنگ جماعت شو
خاموش وتاریک مثل پرهای زاغکی ولگرد
بسیار زیبا...
۰۲ شهریور ۱۳۹۳
وقتی شماها نیستین من باید جورتونو بکشم خب
۰۷ شهریور ۱۳۹۳
حالا دیگه خودمون هستیم.نمیخواد جور ما رو بکشی :))
۰۷ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سنگ ها می فرسایندوفرسوده می شوند

مثل سنگهای رودته باغ کوچکمان

بی دلیل به دنبال آب راه افتاده اند

فقط می خواستندتیره گیش راپر نقش کنند

مثل اشک هایی که برای پشت پایت ریختم

فقط می غلتند

می شکنند

صاف می شوند

کروی ترمی شوند

اماهیچگاه ارزشمندنمی شوند

باجواهرچشمانت نگاه کن

شایدانعکاس نگاهت سنگ چشمانم را عقیقی کند

ودگرگونی هایش درتنگنای دل آذرینت رسوب کند
درود بر تو صبای عزیز ، زیبا، لطیف و البته غمگین بود .
۲۲ مرداد ۱۳۹۳
با دورود
خوب بود از اون خوب هایی که می شود بهتر باشد
بهتر باشید
سپاس
۰۱ شهریور ۱۳۹۳
ممنون آقای زیدوندی...حتمابه توصیه شماعمل می کنم متشکرم
۰۱ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعدازشکافتن فرق دلم درآن احوال گیج گاهی

گمان مبر که درآتش نبودت پوسیدم

هرگز

باهمان پاره های خانمان سوز

دردلم فانوس کده ای ساخته ام که هرازگاهی لمس می کند

شبیخون هوای برگشتنت را

وبی ریا خاطرعزیزت راباذره نور پرگدازه اش به آینده ام منعکس کنم
یک روز می ایی
و در گورستان دور
در استخوتنم می دمی
تا شعرهای ناسروده ام را بشنوی.
صبای عزیز زیبا بود...
۱۱ مرداد ۱۳۹۳
صبا قلمت نویسا عزیزم*
۲۵ مرداد ۱۳۹۳
مرررررررررررررررسی سانازعزیزم
۲۵ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من صورت زخمی تبریزم پلک شکوه ازدامنم جاری است

فرسودگی های دلم قطعا یک مشت چین آلودتکراریست


من خانه ی ویران گنجشکم وقتی که باران آجرش رابرد

باخاطرات خفته تخمی چنددراضطراب این جدایی مرد


من سیب آویزان پاییزم هم رنگ فصلم اشک می ریزم

تهران تابوت پراز تغییر من از ... دیدن ادامه ›› غبارت سخت لبریزم


من خالی انبوه آزارم درهرتنفس ازدمم کم کرد

می سوزم ازهذیان پرتیراژ دردوزخی باهیزمان سرد

*
باتیرتنهایی هم آغوشی آغازمن راتیزفهمیدی

حافظ ترین فال سکوتم رادروضع ناموزون نشنیدی


مشتق گرفتم ازنگاه تو غمگین ترین رویت نمایان شد

معصوم پادربندافکارم بی توبرایم مرگ آسان شد
یعنی شاهکاری صبا <3
کاش زودتر از اینا کنکورت تموم شده بودااا D:
۲۲ تیر ۱۳۹۳
سپاسگذارم آقای مهدی زاده...لطف دارید .اسم زیبایی هم دارید...زمان.فوق العادس
۲۷ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاه تمنای تورا خط زدم
گاه به بن بست دلت شط زدم

من به امیدتوبرافروختم
ورنه چراچشم به دل دوختم

ازتوبه خودآمدن آموختم
سوختم وسوختم وسوختم

شعله به بیداری مرگم زدی
سیلی زلزال به ارگم زدی

لیک پس ازتوهمه جانم شکست
محفظه ی روح زمانم شکست

پیرشدم ... دیدن ادامه ›› شعربه دادم رسید
قافیه اش عشق به جانم دمید

سربزن هردم به خم قاف من
قله ی یادآورالطاف من

گوش کن این نعره ی فانوس را
دربه درخانه ی ققنوس را

نگذری ازمن که کثیرتوام
سیزده مهرصغیرتوام

عشق جمیلم همه جاجارشد
وای به من خانه ام آوارشد

تاکه نخ عشق توافگارشد
تاردلم خوارشدوخارشدوخارشد

گرمی بازاردلت سردشد
همدم محنت طلبت مردشد

بس که میان درودیوارماند
بعدتوماندن زسرخودبراند

من خودمن یادگرفتم زتو
وای که هرسوشدم هم مرزتو
زیبا بود بانو..
لذت بردم..
درود.
۱۶ تیر ۱۳۹۳
صبا :)))))
رهام :))) هر کی نذاره! :))
۳۰ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بچه که بودم مامانم برام یه عروسک خریده بودکه هروق بغلش میکردم اینومیخوند:

ای خدای مهربون...خدای رنگین کمون...

ماه رمضون ...موقع اذون... دعاهامونو تاآسمون

فرشته ها مثل کبوتربالا میبین بالابالاتر...
.
.
.

الان هم یک ساله هروق غمو غصه روبغل میگیرم میگم:

باگریه های هرشبم دنبال مرهم نیستم

این باربشکن بغضموفکرغرورم نیستم

کی گفته این خواهش منوتوچشم توکم میکنه

این التماس آخرم خیلی بزرگم میکنه

مرسی مهدی یراحی عزیز بااین آهنگ پرمفهوم

از: خود
بعضی آهنگ های مهدی یراحی هست که واقعا دلنشینه
مثل همین آهنگ ...
۰۷ تیر ۱۳۹۳
آواتارتو عوض کرده بودی منتظر بودم ببینم چه شکلیه :)
۰۹ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب به کوی یادتوبااشک خلوت می کنم
ازخیمه ی غم برشبم احساس وحشت میکنم

برروی دیواردلم فکرتوراتابانده ام
برکنج آن یک کوه ژرف ازعاشقی گنجانده ام

داغان داغانم گلم داغانیم سرو سهی ست
بیش وکم امیدمن بر بی قراری منتهی ست

قطعابه شادان بودن ساعت حسادت می کنم
با قه قه تیک تاک آن احساس وحشت می کنم

نبض تمنای تو را تفهیم ... دیدن ادامه ›› رویا کرده ام
رگ های عشقم راکنون درشعرهویداکرده ام

درخامشی های دلت عمرقلم هایم گذشت
زندانیه نت های من موسیقی شورم نگشت

شادی به پرهای دلم بعداز توصدبدرود گفت
مطلق ترین احساس من دردامن حسرت شکفت

اینک به هرکانون غم یک یک عادت می کنم
ازکندی یاسینگی احساس وحشت می کنم
بسیار زیبا...

کنکور چطور بود؟اگه مثل شعرت باشه که صد در صد قبولی
۰۶ تیر ۱۳۹۳
داغان داغانم گلم داغانیم سروسهی ست...
+این قسمتو واقعا خوب اومدی(:
۱۴ تیر ۱۳۹۳
مرسی عزیزم ...لطف داری
۱۴ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میدانی

ازآن روزکه رفته ای هرشب به دلداری آفتاب میروم

من واو سایه خود راازدست داده ایم

هم خیالیم

ای کاش برگردی وببینی که هم سایه اش شدم
عالی بود خانم فرزانه...
۰۲ تیر ۱۳۹۳
سلام آقای نوری...سپاسگذارم ازلطفتون
۲۱ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مهساعلی پور

به حال وروزمن نخند
چون غم نشسته روبه روی من
داری ازاین روزای من عشقوپس می گیری

چشاتوروی من نبند
دیگه تمومه آرزوی من
حالاکه بغض تلخ هرروزمومی بینی
داری میری

بگوکجای این سفر
بایدتوروبه گریه بسپرم
که تب حسرت توروقلب من نمونه

به رنج بی توبودنم
هرگزنگاهمونمی زنم
رفتن تومنوبه تنهایی می کشونه

می سوزونه



از: مهساعلی پور
اون دوتا درخت پشت سرتون جون میده واسه تاب بستن! ;)
۰۱ تیر ۱۳۹۳
ممنون آقای باقری
میناجان مررررسی ازت خانوم
ایشالا
۲۲ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من هم مثل تو یک انسانم

دلم ازغم بی زارباهمان غم یارم

راستش راکه بخواهی مادوهم پیمانیم

هردودنبال کسی می گردیم که تنهاباشد

باخدا هم سروسری دارم

روزها درپی او قله آماجم رامی پویم

وشبانگاه که مردم خوابندزیرمهتابی آمالم

منواوبیداریم

یک برادردارم ... دیدن ادامه ››

خانه بی اوانگارخانه ی ارواح است

زندگی میشکفدزیریک رنگی تک سایه ی او

خنده هایش رامن درتپش ثانیه هامیجویم

اوخودمعجزه است

من به او می نازم

من یک انسانم

من به من مومن وازباقی دنیاآزاد

کل دنیااکنون درتب شادانی من میسوزد

راه خوشبختی من درهمان لبخندیست

که در اخمینه ی کم فاصله ات پنهان است

من تورادوست دارم

چون که یک انسانم

صبافرزانه
خیلی زیبا بود...

عالی بهتر برای این سرودتون سکوت کنم...
۲۶ خرداد ۱۳۹۳
ببخشیدبنده ندیده بودم اینو...

مرررررررررررررررررسی آقای کوهی اگردرجریان باشیدمن به کیمیابانوگفتم شب براداداشم یه شعرمیگم میذارم واین شعرودرمدت یه ساعت سرودم پنهان نبودجان شما:)ایراداتش روبه بزرگ واری خودتون ببخشید

ممنونم آقای قهرمانی سپاس
۰۴ تیر ۱۳۹۳
عزیزی صبا جان :)
۰۴ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درزندگی بسیارعرشی نگربوده ام

آنقدربلندپروازی کرده ام

که به گمانم لایه ی اوزون رامن سوراخ کردم!

بی درنگ اطرافیان پذیرفته اندپرنده ی کوچک ذهنم را

اکنون تصمیم گرفته ام که به ((غم هایم)) پروازکردن بیاموزم

صبافرزانه


زیبا و دلنشین...

موفق باشید بانو
۲۵ خرداد ۱۳۹۳
مرسی کیمیاجان ...منو علی 15 سال ونیم باهم اختلاف سنی داریم اگه یکم کم بودشایدمیتونستم شیطنتاشوتحمل کنم:))

عجب...لازم شدامشب حتمایه شعربگم که داداشمم توش باشه... بااجازتون...منتظرباشین:))
۲۶ خرداد ۱۳۹۳
دل کوک آقای باقری،دل کوک!
:))))
۲۶ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دارم پس رفت میکنم

به سمت سایه ی خیابان خاطراتم

آنجاکه خط دوستت دارم هایت مقطع شد

وآنقدربریدگی دارد

که هرلحظه ام به سمت ای کاش هامی رود
بانو باید منتظر چه اواتاری باشیم این بار؟
۲۴ خرداد ۱۳۹۳
خلاصه این که اصلأ استرس نداشته باش.ایشالا بهترین اتفاق میفته برات :)
۳۱ خرداد ۱۳۹۳
برات آرزوی موفقیت می کنم صبا
و اینکه قبل از کنکور معمولن جمع می شید پیش هم و گریه زاری می کنید یک اصل رایجه. دیگه تقریبن تبدیل شده به یه آیین :)
پس فقط انجامش بده ولی بهش توجه نکن :))
من مطمئنم اتفاقای خوبی برات می افته
و اینکه تازه شما دخترا که مثل ما بدبختا سربازی ندارید! هر وقت قبول شدید قبول شدید دیگه :)
با خیال راحت برو امتحان بده
۳۱ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به حرف های زیرینم خوب فکرکن

من رنگ دریاراروی کابوس های دریازده ام می پاشم

دل خودراسفیدرنگ زدم که روشن بمانددراین سردی ها

ثروتم نارنجی رنگ گلبرگ آفتاب حضورت

من برای خودمن آسمانم راسبزمی بینم تازمین سبزباورم تنهانباشد

ازهرصدایی بیزارم... آنقدرصداهای خانه ی همسایه راکمرنگ کردم که همرنگ سکوت ... دیدن ادامه ›› شودآرام وزلال

تب عشقم خونین...رنگ آتش زدمش

امشب اماآهی درسرم می پیچد.رنگ مهتاب زیبای خانه , زردشدبانگاهم

نگاهم انگارسیاهی میزد خودم خواستم تابهای زیبامهتابم درمن پدیدارشود
.
.
.
آنچه گفتم حق بود...تونیزمثل منی مخاطبم...

به یک رنگی بینمان فکرکن

مانقاشیم

دفترنقاشی دبستانت یادت هست؟باخودحفظش کرده ای؟

حیف که معلم دبستان منوتوندانست چقدرهنرمندیم

که به ساختگی قلبمان دل بستیم نه ساختگی دستمان
مثل یک تابلوی نقاشی می مونه
۱۰ خرداد ۱۳۹۳
سپاس زهره ی عزیز

ممنون جناب کوهی همچین رونمام نیس ایشالابعدابهتررونمامیشه

آقای صدری اگردقت کنین قبلش گفتم چشمم سیاهی میزد وروی مهتابم زرد...زردتوسیاهه خوب به چشم میزنه... یعنی بهای مهتابم توسیاهی من پیدامیشه....

۱۲ خرداد ۱۳۹۳
بله بله...مرسی*
۱۶ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این روزهاحال آن زمانی رادارم که میگذرد

اماآشنایی نمی یابدتالحظه ای کنارش نفسی تازه کند

شایدهم حس همان ساعتی رادارم که زمان رامیگذراند تندوتند

اماخودمسکون دیواراندوه است

از: خود
به به خانم فرزانه

مثل همیشه عالی...
۰۹ خرداد ۱۳۹۳
ممنون آقای قربانی...سپاس ازشما
۰۹ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید