سنگ ها می فرسایندوفرسوده می شوند
مثل سنگهای رودته باغ کوچکمان
بی دلیل به دنبال آب راه افتاده اند
فقط می خواستندتیره گیش راپر نقش کنند
مثل اشک هایی که برای پشت پایت ریختم
فقط می غلتند
می شکنند
صاف می شوند
کروی ترمی شوند
اماهیچگاه ارزشمندنمی شوند
باجواهرچشمانت نگاه کن
شایدانعکاس نگاهت سنگ چشمانم را عقیقی کند
ودگرگونی هایش درتنگنای دل آذرینت رسوب کند