در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال کیمیا | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 15:59:42
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دستانت را گرفتند
و دهانت را خرد کردند
به همین سادگی تمام شدی

از من نخواه در مرگ تو غزل بنویسم
کلماتم را بشویم
آنطور که خون لبهایت را شستند
و خون لبهایت بند نمی آمد

تو را شهید نمی خوانم
تو کشته ی تاریکی هستی
کشته ی تاریکی
این شعر نیست
چشمان کوچک توست
که در تاریکی ... دیدن ادامه ›› ترسیده است
در تنهایی
گریه کرده
اعتراف کرده است.

نمی‌خواهم از تو فرشته‌ای بسازم با بالهای نامرئی
تو نیز بی وفا بودی
بی پروا می خندیدی
گاهی دروغ می گفتی
تو فرشته نبودی
اما آنکه سینه ات را سوخته به بهشت می رود
با حوریان شیرین هماغوشی می کند
با بزرگان محشور می شود
تو بزرگ نبودی
مال همین پائین شهر بودی.

می دانم از شعرهای من خوشت نمی آید
می گفتی: “شعرت استخوان ندارد
قافیه و ردیفش کو؟“
حالا ویرانی ام را می‌بینی؟
تو قافیه و ردیف زندگی ام بودی.

این شعر نیست
خون دهان توست که بند نمی آید.

از الیاس علوی
پ.ن:عجب فریادی ست این شعر...
این شعر را خیلی دوست دارم
ممنون که به یادم آوردید
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
عجب شعری!
این شعر نیست
خون دهان توست که بند نمی آید.
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
خوشحالم که دوستش داشتید مرجانه بانوی عزیز:*
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با آرزوی موفقیت های رو افزون:)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این خانه بسی کوچک است
آنقدر
که در هم مچاله شده ایم
که تاب بدنت
شده است روزنامه ای شبانه
که میخوانمش با چای
آنقدر
که تنگاتنگ هم به خواب میرویم
و خوابهایمان به هم گره میخورند
تو خوابت را میکِشی
و من خوابم را
و پارگی میماند برای طناب شب.

آری،این خانه کوچک است
قبول
اما من باید روزنامه بخوانم هر شب!

درود به این تصویری سازی ناب

این خانه کوچک است
قبول
اما من باید روزنامه بخوانم هر شب!
۰۲ آبان ۱۳۹۳
ارزش دوباره خونده شدن داشت....

زیبا بود
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
سپاس بابت محبتتون دوست گرانقدر.
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت…
لعنتی!
دستم از خواب بیرون مانده است.

از:گروس عبدالمالکیان
بینظیر بود
ممنون کیمیا جان :)
۲۸ مهر ۱۳۹۳
عالی عالی :)
جانم گروس :))
۱۹ آذر ۱۳۹۳
واقعا جانم گروس:)
۱۹ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نعره میکشی.

فشارِسکوت، دنده هایت را شکسته.زیر دردهای متوالی دست و پا میزنی .

سقف سرجایش است و قرص هایت هم روی میز ساکن .مُسَکِن مُسَکِن مُسَکِن!
حالت بهم نخورد ازین همه تکرار مکررات؟از پرستار هایی که هر شب دستانت را به تخت قفل میکنند که مبادا دوباره بروی سر وقتشان و زیر گوششان زمزمه کنی:او نمرده...بانوی 20 ساله ی من ... دیدن ادامه ›› نمرده بخدا!

تو باید قرص هایت را بخوری...باید همه را یکجا بخوری.بخوری تا معده ات را سوراخ کنند و درجا بمیری.انوقت پرستار خبر مرگت را شاید به مادرت بدهد.اگر هم راهش به خانه ی پدرت خورد،تسلیتی سرسری به زن بابایت بدهد و باباجانت هم قلبش را بگیرد تا همسایه ها به عشق تو و او پی ببرند.عشقی که وقتی سبیلهایت در آمد و فهمیدی بابایت شلوارش را دو تا کرده،تمام شد.

لبخند میزنی.از آن لبخند هایی که طعم شکلات تلخ دارند.از همان شکلات هایی که در دهانم گذاشتی و مثل پسرهای 17 ساله ی دبیرستانی نگاهم کردی.

هنوز هم که هنوز است طعمش زیر دندانم است.انگار تلخی اش با نگاهت قاطی شده بود.
وقتی نگاهم میکردی ،خون در رگم نمیدوید.

سفید شده بودم.گچ این دیوار را میبینِِِی؟همینجوری.سفید ،پودر.

اصلا الان چه موقع این حرف هاست؟

باید به زندگی پس از مرگت فکر کنی.به روزهایی که با حوری های گونه سرخ خوش و بش میکنی و به آخرین جوک های سال میخندید.انها چقدر خوشبخت خواهند بود!برایشان از من هم بگو.بگو که یکبار بخاطرت موی سرم را دو سانت کوتاه کردم.

تو که خودت بهتر میدانی!تمام دخترانگی و عشوه هایم پشت همان 2 سانت بود!چه میتوانستم بکنم؟جنابعالی میخواستی مرا زشت ببینی!!دیدی؟سیر شدی مردتیکه ی عزیز من؟

اما حوری های بهشت عمرا برایت ازین کارها کنند!اولین حرفشان هم همین خواهد بود:میخواهی بخواه،نمیخواهی هم هری!

این موها را در آسیاب سفید نکرده ام که!این کفن روی رخت آویز را هم همین طور!

نگاه کن!با توام!اینقدر به تختت چنگ نزن.نکند میخواهی دیوانه ام کنی؟دیوانه جان من!مرده ها دیوانه نمیشوند!
زیاد هم به بدنم زل نزن!درست است که الان آزادم و برهنه اما خوشم نمیاید از نگاه خیره!
همه اش تقصیر این کفن لعنتی ست که انگار نمیخواهد خشک شود!یک ساعت است که روی رخت اویز بالکنت آویزانش کرده ام و دارم تحمل کنم این نگاه هایت را،اما باز معذبم میکنی!
اصلا میدانی چرا خیس است؟کفن را میگویم.بخاطر باران!
باورت میشود؟بعد از 30 سال باران را دیدم!وقتی روی نوک بینی ام نشست ،هول کردم.خاک روی بینی ام را شست و افتاد روی سنگفرش های خیابان ولیعصر.آخرین بار با تو زیر باران قدم زدم .یادت میاید؟هان؟
لطفا وقتی حرف میزنم ناخن هایت را نجو!!!آنروز هم زیر باران آنقدر جویدی که خون امد.اما باران خونت را شست.چه شاعرانه!مگر نه؟ اما نتوانست خون من هم بشورد.آنقدر از بدنم خون آمد که سیل هم نمیتوانست.یادم میاید که تو فقط داد میزدی و ناخن میجویدی.آن ماشین هم رفت.
زیر چرخ ش، تار موی شرابی ام با چند قطره خونِ ست شده بود...
چرا اینقدر ساکت شده ای؟نکند قرص ها را یکجا خوردی؟
هذیان های متوالی...
هر روز هر شب!
منتظر نظراتتان هستم دوستان:)

۰۹ مهر ۱۳۹۳
میدونم مینا که تو یه زن سنگ دلی:)))
۱۱ مهر ۱۳۹۳
این وصله ها به ما نمیچسبه!اینا همش توطئه دشمنه که با درایت من نقش بر آب خواهد شد! :))))
۱۲ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سرم را تکیه میدهم به پنجره تاکسی.صدایش در گوشم میپیچد.صدایی که میتواند مرا از این دنیای خاکستری بیرون بیاورد.
شاید اگر چند ویسکی هم بنوشم،اینقدر مست نمیشوم.مست صدایش،آن صدای بی نقص و تو دماغی.
با ضبط صوت ور میروم و صدایش را زیاد میکنم.ای کاش سه شنبه آنقدر با عجله نمیرفت که آخرین حرف از "خداحافظ"ش جا بماند.
به آخرش که میرسم فقط مانده خدا حاف .لعنتی!سرم را به پنجره میکوبم.سهم من از او چه بود؟چند پاراگراف حرف تکراری و یک خداحافظی فلج؟فلج شده ام ...مگر حتما باید پایم میخ شود روی زمین تا فلج بودنم ثابت شود؟من مغزم فلج است...قلبم و پاهای بی رمقم .
تمام حرفهایش را از بر شده ام...من هفته هاست که با این صدا زندگی میکنم و بالشتکی قرمز را در آغوش میگیرم و خودم را گول میزنم! خودم!همان کودک مرده که دیگر حالش از عروسک های رنگی بهم میخورد.همانطور از از بستی قیفی و بادبادک هایی که در اوج ،به بی کسی اش پورخند میزنند. .
ای کاش صدایش همینجا کنارم در همین هوای مملو از آلودگی بپیچد و برود زیر گوشم و قلقلکم بدهد...ای کاش دهانش را بیاورد زیر گوشم و بگوید:لیلا..
و بقیه حرفش را بخورد.
زنی به من زل میزند.برایم مهم نیست که چه فکری میکند درباره موی پریشانم ویا چشمانم که خون افتاده میانشان. برایم او ... دیدن ادامه ›› مهم بود که بعد از آن خداحافظی ناقص دیگر برنگشت.
مرا سپرد به تابستانی که سرد میشد و قهوه هایی که دیگر از دهان افتاده بودند.
نگاهم میافتد به شیشه های بخارگرفته .رویش یک میز میکشم.یک صندلی میگذارم و
یک گلدان.او عاشق کتاب است.
پس بوف کور هم میگذارم کنارش.روی ویلچر پر از بخارم مینشینم و او در حالی که به شال روی شانه ام زل زده،مینشیند.
دلم میخواهد از او بازجویی کنم.دستانش را ببندم و بگویم اعتراف کن.به دوست نداشتنم اعتراف کن که من بروم بمیرم برای خودم.بروم بمیرم برای روزهایی که خودم را به صلیب کشیدم برای با تو بودن.
و او لبخند بزند.همان لبخند همیشگی که مرا میکوبد به دیوار و دستانش را میگذارد روی دهانم که از عشقش خفه شوم و کبود کبود بیفتم روی سرامیک های مملو از ته سیگاری هایش... .لبخند جذابی که به بارها به قلبم شلیک کرد.
_چرا منو دعوت کردی کافه؟
کافه؟من فقط یک میز کشیدم و دو صندلی به اضافه ی اندکی تجملات.
و گنگ میمانم در انتظار جوابی،چیزی که مرا ازین مخمصه نجات دهد.چه میتوانم بگویم؟
لحظه ای هم نمیتوانم به این فکر کنم که به او واقعیت را بگویم.دلیل لرزهای سه شنبه و بیخوابی های شبانه ام.
_خواستم ببینمت.
به صندلی تکیه میدهد و ناخنش را میجود.آن ناخن های بیگناه که هیچوقت فرصت بلند شدن و ایستادن را نداشتند.
_برای چی؟
و من به حماقت خود میخندم.باید منتظر این سوال میبودم و حالا گرفتار شده ام در برق چشمانش .
_برای...برای...
دستی روی شانه ام،مرا تکان میدهد. آنقدر تکان میدهد که دلم میخواهد بالا بیاورم تمام حرفهای نزده ام را.
_خانوم،خانوم،شما حالتون خوبه؟
با چشمان نیمه باز به دور و برم نگاه میکنم.
ضبط صوت کف تاکسی افتاده و من روی پای زن. راننده از آینه به من نگاه میکند من به بخار روی شیشه.
فقط مانده یک صندلی ، یک میز ،یک گلدان،یک بوف کور و من که کنار ویلچرم ایستاده ام و دارم میان بخار غرق میشوم.
و او قبلا غرق شده.با یک خداحافظی ناقص....خداحاف!
و من مست این هذیان ناب شدم
جرعه ای شراب و بوف کور و قلم کیمیای عزیز

همان لبخند همیشگی که مرا میکوبد به دیوار و دستانش را میگذارد روی دهانم که از عشقش خفه شوم و کبود کبود بیفتم روی سرامیک های مملو از ته سیگاری هایش...
۰۳ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چشمانم را بتراش
بگذار تیز نگاهت کنم
بگذار میان دشت های سپید
به دنبال نارنجی نگاهت بدوم
و مست مست
بیفتم کنار
پرتغال های رسیده
در چشمانت...
جانان دل باقی مانده...
منتظر نظرات و نقد های خوبتون هستم.
شاد باشید!
۲۶ شهریور ۱۳۹۳
امون ازین ملس نارنجی . ازینهمه ترش و شیرین سحرگاهی ختم به غروب
۰۹ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب شعر!شب شعر!شب شعر!
تیوال جان ممنون میشم اگر پررنگ کنی!خیلی ممنون میشم!)
شب شعر ما روز جمعه راس ساعت 5 تا 7 کافه الف برگزار میشه. از همه ی دوستان دعوت میکنیم تشریف بیارید.
اما برای یادآوری(کپی شده از پست جناب مجد:))):
۱- هرکسی که تشریف میاره ، باید از خودش یا دیگران شعر بخونه. خجالت مجالت هم سرمون نمیشه.
۲- ما با هم دوستیم و کسی از بقیه بیشتر نمیدونه.
۳- میتونید دوستاتونم بیارید اما لطفا اطلاع بدید و قوانین بالا برای دوستاتونم برقراره.
۴-لطفا شعراتونو بنویسید ، شاید سوادمون باطریش تموم بشه.
۵- اونایی که میاند. می آیم رو بزنند، اونایی که احتمالا میاند،دوست دارم رو. اونایی ... دیدن ادامه ›› هم که نمیاند. جاشون خالیه.

اینم آدرس کافه:
پایین تر از میدان ولی عصر ، خ دمشق ، خ برادران مظفر ، نبش کوچه آبادیان ، پلاک ۱۲۰

پ.ن.1دوستانی که میخواستند دیرتر بیان،متاسفانه برنامه ی کافه این امکان رو به ما نمیداد. ما حداقل دو ساعت هستیم، پس تشریف بیارید حتما.
قرار 5شنبه نبود احیاناً ؟؟؟؟؟
۰۴ شهریور ۱۳۹۳
جان دل نیستی :)
باش :)
وگرنه میاورمت :)) :)
۲۱ شهریور ۱۳۹۳
آرتای عزیزم:)
از وقتی که بچه های تیوال کوچ کردند،من هم دستم به نوشتن نمیرود...
ممنونم که همیشه هستی و جان دلم میمانی:)
۲۲ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند نخ دیوانگی دود کردم
میان کافه های دودی این شهر
اما تو نیست شده ای
در جاسیگاری های قاتل،
در گورستان هایی مملو
از ناف های بریده و دندان های زرد
و من غلت خواهم زد
در ته سیگاری های تکراری
که شاید پکی زده باشند
به لبان کبودت
و بالای قبر های سفید رژه میرم
که زنان مرده
بوسه هایت را نربایند
که مرا بیوه تر نکنند
که دیوانه تر...
خوب بودا،ولی یکم ترسناک بود شبیه فیلم ترسناکا:)))
۲۱ مرداد ۱۳۹۳
عالی عالی عالی عالی عالی عالی .......
۳۱ شهریور ۱۳۹۳
خیلی ممنون جناب افشین.د گرامی:)
۳۱ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رقص رقص رقص
به روی باد
در ضیافت گرگ ها
دامن سرخی
که قلقلک داد پوزه ی گرگی
و نفسی سخت
که همنفسش کرد با درد ها
و آغاز جهان از همینجا بود
از چشمک یک گرگ رام
به دخترکی گریان
و عاشقانه های دامن سرخ
به روی باد
در ضیافت گرگ ها
منتظر انتقادات شما دوستان هستم.
سبز باشید.
۱۸ مرداد ۱۳۹۳
" گرگ رام "
BIG LIKE
۱۸ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به اندازه ی
تمام سیگار های بوسیده شده،
عکس های مرده
و گلدان های دیوانه
مرد باش
من باز نخواهم گشت
پس قسم بخور
به کاناپۀ شکلاتی
و کافه های سقط شده
که صبح ها روحم را ببوسی
و عطر صورتی سفیدم را ببویی
من باز نخواهم گشت
پس گلدان های دیوانه مان را آب بده
و عکس های مرده مان را سنگسار نکن
چهل روز از رفتنم گذشته
پس
مرد باش
و به نمردنم قسم بخور
سلام رفقای جان.
منتظر انتقادات و نظرات خوب و سازنده تان هستم.
محرومم نکنید!
۱۲ مرداد ۱۳۹۳
کیمیا جان عباس حکیم قدس برگزاری شب شعر رو در روز جمعه ساعت پنج به عهده گرفته
۱۴ مرداد ۱۳۹۳
چه خوب:)
خیلی ممنونم بابت اطلاعرسانی جناب مجد.
۱۴ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میشه موهاتو تکون ندی؟آخه موهات بلنده،عطرش میپیچه تو خونمون.تازه !هرشب با صدای تو خوابم میبره.دیشب هم تا صبح سرمو گذاشتم رو دیوار تا صدای نفس هاتو بشنوم.تو که میدونی!ما همسایه دیوار به دیوار همیم.دیوار تو،دیوار منه.دیوار من هم دیوار تو!
هر وقت تو اتاقی،یه چیز تو دلم تکون میخوره.بالا میره،پایین میاد...میگم نکنه حامله م؟اما مگه مرد ها هم بچه دار میشن؟نمیدونم!شاید عشقت...شاید عشقت منو باردار کرده مرجان!
میگم چی میشه اگه مامانت آش نذری درست کنه،تو هم یه چادر گل گلی بذاری سرت مثل فیلما،بیای آش بدی دستم؟نه!اصلا چادر نذار.موهاتو بریز روی شونه هات.از سه هفته پیش که کوچ کردید خونه بغلی،تا حالا صورتتو ندیدم.اما وقتی میخندی،لباتو میبینم.نمیدونم چطوری اما ...اما میبینم!
وای!دوباره یه چیز تو دلم تکون خورد!نکنه تو اتاقی؟نه!صدای پات میاد.نکنه آش آوردی؟یه چیز تو دلم داره بدجور تکون میخوره مرجان!نکنه بچه رو همینجا بزام؟خب من که داش اکل نیستم!من که یه مرد درست حسابی نیستم دختر!
منتظر نقد ها و پیشنهاد رفقای جان هستم.
لب شما خندان!
۰۱ مرداد ۱۳۹۳
تولدت مبارک دوست من
۱۰ مرداد ۱۳۹۳
ای جان دلم!!!
بینهایت خوشحالم کردید ...واقعا انرژی گرفتم ازین همه مهربونی...
رفقای جان من،مینا جانم،شبنم عزیز،بهار خوش اخلاقم،جناب ضیایی عزیز و استاد جان و صبا بانوی من،یک دنیا سپاس:))
۱۱ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کرکس ها
بالای عشقمان
پیشبند بسته اند
مانده اند از کجا شروع کنند
شاید از من ، شاید از تو

زیبا بود ، مرسى.
۲۵ تیر ۱۳۹۳
من یه قولی به این کیمولوی دوست داشتنی دادم ولی هنوز...
شرمنده ام!
۱۵ مرداد ۱۳۹۳
اصلا خودتان را ناراحت نکنید آقای باقری.
۱۵ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اون دختره
که روی ماه نشسته
شب تا سحر
روی زمین میجسته
اون دختره
یه عاشقِ پریشون
گریه میکرد زیر لحافِ ماه جون
اون دختره
از همه بیزار بود
چشماش به
هر چی عاشقه،تار بود
اون دختره
گریه هایش رنگ خون داشت
تو دلشم حرفای ناتموم داشت
اون دختره ... دیدن ادامه ››
گیساش انگار سوخته بود
عشوه گری از چشمونش رفته بود
اون دختره یا طوطیِ دیوونه؟
که وقت ظهر
داد میزنه: تو خوشگلی ،تو خوشگلی سمانه
اون دختره
که روی ماه نشسته
یک سالِ پیش
روی تنش کلی اسید نشسته
اون دختره
از آینه ها گریزون
خسته شده از حرفای
خان باجی و خانوم جون
اون دختره
دلش فقط اشک میخواد
یک صورت
خوشگل و بی درد میخواد
اون دختره
که روی ماه نشسته
بدون لب
آروم آروم میخنده...
سلام به جانان دل.
بسیار بسیار خوشحالم میکنید اگر نظر،پیشنهاد یا انتقاد خودتان را درباره ی این شعر بنویسید و یا اگر درباره ی مضمون نیز نظری دارید،پذیرای نظرتان خواهم بود.
بسی سپاسگذارم:)
۲۳ تیر ۱۳۹۳
نه خلوت نشده! همه که عضو فیسبوک نیستن که بدونن اعتصابه! همه که ...
۰۲ آبان ۱۳۹۳
همه که...
:(
۰۲ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تیوال ...
یک جای دوست داشتنی:)))
اگر خواهم غم دل با تو گویم جا نمبینم
اگر پیدا کنم جائی تو را تنها نمیبینم
اگر یابم تو را تنها و و جائی هم شوی پیدا
ز شادی دست و پا گم میکنم خود را نمیبینم

پروین آقاجانی
+مادربزرگ جان من
آسمان را گم میکنم
وقتی
چشمت آبی
لبت نیلی
و گیست فیروزه ایست
صبر کن ببینم
آسمان میخواهم چه کار؟

(سپاس ویژه از مینا ابراهیمی عزیز و جناب عبدی گرانقدر که در بهتر شدن شعر کوچکم،یاری کردند.)
جانان دل،منتظر نقد ها و نظرات سازنده ی شما هستم.
برقرار باشید.
۲۲ خرداد ۱۳۹۳
کیمیای جان دلم :دی
دلمان تنگ شده بود :دی
لطف کردم؟ چه لطفی کردم؟ :))))))))))
لطف از شماست بانو جانم
دلت شاد و لبخندت به راه :دیـــ
۱۹ تیر ۱۳۹۳
جون دیگه:)))
۲۰ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

آنوقت که فریاد کشید،
زندگی را سیلی زد و
بشقاب هایم را شکست،
به خوک بودنش شک کردم...
حیف که کالباس نمیشد
این خوک لعنتی!
منتظر نظرات و انتقادات تان هستم.
بسیار بسیار ممنون خواهم شد از جانان دل.
دلتان کوک.
۱۶ خرداد ۱۳۹۳
درباره ی مضمونش نظر نمیدم . فقط انگار بعد از ( شک کردم ... ) یه خط کم داره . یه حلقه ی ارتباط معنا لازم داره . یه چیزی به عنوان مثال می نویسم : سالها پیش به گمانم گفتم / حیف که کالباس نمی شود /این خوک لعنتی .
موفق باشی .
۲۱ خرداد ۱۳۹۳
درود بر شما جناب عبدی عزیز.
اتفاقا من هر وقت این شعر را میخوانم،با خودم درگیر میوم سر اینکه عیبش کجاست.
یک عیبی دارد که هر چه میکنم،برطرف نمیشود.
باز هم سپاس بابت اینکه میخوانید و اهمیت میدهید.کارتان بسیار باارزش است.
موفق باشید.
۲۲ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کیمیا TAV (kimtav)
درباره نمایش haunted i
نگاه خیره ام به مانیتور و پوسترش،خلاصه ی داستانش و ...
و نام نویسنده اش،نام کارگردان.
نامی که بارها دیده بودم،در بخش شعر وادبیات،در تئاتر، در سینما.
نامی که خبر از خلاقیت میداد،خبر از یک کار خوب،کار درست و حسابی!
لبم خندید،چه حال خوبیست که کارگردان تئاتر را بشناسی،طرز فکرش را،خلق و خویش را و بعد بروی و ببینی آن کارگردان آشنا را که آخر تئاتر برای تیوالی ها دست تکان میدهد.
خیلی خوب است،مگر نه؟
نگاهم چرخید روی دوره اجرا: ۱۹ خرداد ۱۳۹۳ - ... دیدن ادامه ›› ۲۳ خرداد ۱۳۹۳
ساعت: ۱۷:۰۰
............
نگاه خیره ام خیره تر شد روی مانیتور .خیره تر روی نام آن انسان خلاق که چند روز دیگر برای تیوالی ها دست تکان میداد و یک صندلی خالی برای شخص من که در چند 100 کیلومتری تهران ناخن هایم را را در محضر دندان هایم اعدام میکردم....
کیمیا جان عزیز با این همه لطفت خجالت زده ام می کنی

چقدر زیبا نوشتی

حقیقتن برای من حسرت بزرگی که نمی تونی اینجا کنار ما باشی. ولی انقدر خوب و خونگرمی همیشه حضورت رو پیش خودمون حس کردیم

سربلند باشی کیمیای نازنین
۱۵ خرداد ۱۳۹۳
ازت متنفرم عمو!
۲۳ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روی پلکم
لبان سرخ کاشت
9 ماه بعد
چشمانم بوسه زاییدند
سپاس جناب صدری .
ممنون که میخوانید.
۱۶ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید