در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رعنا | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 20:11:36
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام به همگی دوستان :)

این شعر رو بخونین..
اثر " ژاگ برنارد برونیوس" بازیگر، کارگردان و نویسنده سوررئالیست فرانسوی.
این عکس تو پروفایلم در واقع تصویرسازی ایه بر اساس این شعر.
خوشحال میشم نظرات و انتقاداتتون رو بدونم در مورد میزان هماهنگیه تصویرسازیم با این شعر. :)
*ترجمه ی شعر از نشریه ادبی "گلستانه" برگرفته شده .. ولی بعضی جاها سعی کردم تا تو پرانتز نزدیک ترین واژه رو به برداشت خودم انتخاب و جایگزین کنم.
------------------------------------- -
I Love -- من عاشقم

I love sliding I love upsetting everything -- من عاشق فرو رفتنم.. عاشق ... دیدن ادامه ›› هرچیز ناراحت کننده ای
I love coming in I love sighing -- من عاشق رسیدن .. و عاشق حسرت خوردنم
I love taming the furtive manes of hair -- عاشق نوازش پنهانیه گیسوانم ام
I love hot I love tenuous -- من عاشق شور .. عاشق بی ثباتی
I love supple I love infernal -- عاشق انعطاف پذیری .. عاشق دوزخ
I love sugared but elastic the curtain of springs -- عاشق دلفریبی ام اما با لایه ی تغییرپذیر و متغیر که با در رفتنش
turning to glass -- به شیشه تغییر کند
I love pearl I love skin -- من عاشق مرواریدم عاشق پوست
I love tempest I love pupil -- عاشق هیجان عاشق چشم (مردمک چشم)
I love benevolent seal long-distance swimmer -- عاشق نشان خیرخواهی شناگر استقامت
I love oval I love struggling -- عاشق شکل بیضی عاشق تلاشگری ناموفق
I love shining I love breaking -- عاشق برجستگی (درخشش) عاشق خراب کردن (شکستن)
I love the smoking spark silk vanilla mouth to mouth -- عاشق سیگاری ام که دهان به دهان می شود
I love blue I love known—knowing -- من عاشق افسردگی ای (آبی رنگ ) اَم .. عاشق زیرکانه فهمیدن
I love lazy I love spherical -- من عاشق تنبلی .. عاشق شکل کروی
I love liquid beating drum sun if it wavers -- من عاشق به صدا درآوردن الکی طبل خورشیدم اگر بلرزد
I love to the left I love in the fire -- عاشق به چپ .. و عاشق در آتش
I love because I love at the edges -- من عاشقم چون عاشقم در لبه ی عشق
I love forever many times Just one -- عاشق به دفعات متعدد بی نهایت به زحمت یکی اش
I love freely I love especially -- من عاشق آزادانه ( آزادگی ).. عاشق بخصوص
I love separately I love scandalously -- من عاشق بطور جداگانه (بُلدِ مجزّا) عاشق رسوایی آور (جنجال آمیز)
I love similarly obscurely uniquely -- عاشق بطور مشابه.. مُبهم مخفیانه.. بطور خاص ( منحصر بفرد)
HOPINGLY -- امــــیـــــــــدوارانــــه
I love -- من عـاشقــم..
I shall love -- من باید عــاشق باشم.. .

from: Jacques Bernard Brunius
1944

لینک فایل تصویرسازیم : http://www.4shared.com/photo/tPSBvZR-/1_online.html
رعنا واقعا به این همه خلاقیتت و تصویرسازیت تبریک :) خیلی عالیه عزیزم . شعرتم خیلی خوب بود وتصویری که ساختی خیلی باهاش هماهنگی داشت آفرین
۰۲ تیر ۱۳۹۲
زیبا
.
.
.
مرسی بانو
۲۷ آبان ۱۳۹۲
ممنونم ساناز جان:)
۰۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
موسیقی فیلم :
Vicky Cristina Barcelona
Soundtrack :
" Barcelona "
---------------------
http://www.4shared.com/mp3/g8k5H39b/Giulia_y_Los_Tellarini_-_Barce.html
http://bohun.pl/d-load/barcelona.mp3
---------------------
Composed by:
Giulia Tellarini, Maik Alemany, Alejandro Mazzoni & Jens Neumaier
Performed by :
Giulia y los ... دیدن ادامه ›› Tellarini with Pablo Díaz-Reixa
Xavier Tort & Jordi Llobet
Courtesy of La Colaziones/Sones Art SCCL

director & writer : woody allen
----------------------
* مگه میشه نشست؟!! :|
خیلی ممنون خانم جمالی از یادآوری این فیلم که چقدر موقع دیدنش لذت بردم.
فقط فکر میکنم که لینک فایل مشکل داره.
۱۷ خرداد ۱۳۹۲
یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم
۱۹ خرداد ۱۳۹۲
فیلم مورد علاقه من :-) مرسی ، عالیه
۲۸ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام به همگی دوستان.. :)

دیشب مورخ پَنشمبه شب 26 اردیبشهت ماه... آخرین شب اجرا .. مجدداً حاجت روا شدیم ( البته بازم به لطفِ دوست عزیز گرانقدرم که کلی براش آرزوی شادمانیه جسم و روح و رستگاری در دنیا و آخرت رو دارم ) سه باره رفتم سه گانه. ( اسمایلِ خوشحالِ شدیـد به مدت همچنان مدیـد) :))
بسی خرسند شدم از این شوق تماشا و فیضِ سه باره... و شبی شریف و پرخاطره...که کام روحمان هم بسی شیرین شد.
دوستان دیگه توصیفی نمبیبنم خدمتتون وصف کنم جز تکرار همان توضیحات و توصیفات حس و حالات اندرونی ای ( البته الان با مقیاسِ به توانِ 3 ) که در پست قبلیم به خدمتتان و سمع بصرتان رسوندم و وصفشون کردم ...
... پس همینک منم همانند و هم نظر با نظرِ جناب آقای چیتگران عزیز چیزی جز سکوت نمیابم در برابر این لذت وصف نشدنی ... و عظمت شخصیت محترم جناب کارگردان و گروه شریف قدرشناسِ ... دیدن ادامه ›› هنرمندشون.
... در انتهای اجرا خانم گلاب آدینه ی عزیز بعد از اشاره ی مؤکّدانَشون در رابطه با پولهای جمع آوری شده در جهت کمک به خیریه ... با دعوت به یک لحظه سکوتی فارغ از اصوات با صدایی رسا تشکر جانانه ای نمودند از سایت " تیـــــــــوال" بخاطر نظرات و دلگرمی های اعضا در رابطه با این نمایش. :)
جای همگیتان بسی خالی...
در ادامه به عنوان حسن ختامِ پُستم ... ضمن لعنت به ذبی سیای ذبی گداااااای نامرد و هرچی دشمن بدخواهه لعنـــت... بگو لعنــــــــــــــت.... الهی که همیشه شمام کامِ روحتون شیرین و اینچُنین حاجت روا باشید.:) بگو الهی پیــشبـــاااااااااااد...
... و باشد تا دگرباره اینچُنین مستفِیض شویم.

نَنَمــــــــــی....نَـــــ .... نَنَمــــــــی ...... نه به کا..کاسه ای نَنَمــــــــــــی..
........
... من یِکَم... تو صَدی.
( حیف تموم شد و نشد من این شعرو کامل یاد بگیرم :| )
سلام و درود
خیلی هم عالی
واقعاً نمایش دوست داشتنی ای بود و همه چی خوب بود و حالمونو خیلی خوب کرد.
البته من که فقط یه بار دیدمش و اونم روزای آخر ولی خوش به حال اونایی که چند باره لذت بردن از هنرنماییه همه بازیگرا و کارگردانیه خیلی خیلی خوب محمد حاتمی عزیز
همشون خسته نباشن
دم تیوالم گرم که حال و هوای این نمایشو خیلی خیلی خوب برامون زنده نگه داشت و خواهد داشت.
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
دم ِ دوستان ِ همتیوالی گرم که باعث سرافرازی ما میشن

من که بلد نیستم مثه شما قشنگ و دلنشین بنویسم ، ولی از خوندن نوشته هاتون کلی لذت می برم

قلمتون مستدام باد که باعث خرسندی این عضو کوچیک ِ تیوال میشین

مرسی از همگی

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
خواهش میکنم مژگان جان لطف دارید...
نوشته ها و نظراتِ شمام برای من دوست داشتنی و لذتبخشه همیشه. منم خرسندم از خرسندیت و مرسی از انرژی مثبتت... و حضور گرم شمام نیز همچنین مستدام.;)
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از شابدُلَظیم تـــــــــــــــــــا رِی از رِی تـــــــــــــــــــــــا رُم از رُم تـــــــــــــــــــــــا قُـم
X <-------------------------- X <-------------------------- X <--------------------------- X
شابدُلَظیم :)
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
:))))))
این تیکه "اببببببببببون ماه!!!!" هم تو اپیزود دوم خیلی بامزه بود! D:
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رعنا جمالی (raana)
درباره نمایش راکب i
سلام به همگی دوستان.:)

این اجرا رو تو یکی از روزهای سبز زیبای فرودین ماه مورخ 26 اُم دیـدم... ( یَنی دیدیم ) .... و تصمیم دیدنش هم تصمیمی بود کاملاً اتفاقی و ناگهانی و خیلی مصمّمانه با همراهی دوست - همکار عزیز و ارجمندم بعد از یک روزِ سخت و پر تلاطمِ کاری ( البته به نیت نمایش دیگه ای رفته بودیم تئاترشهر که بنده کلی هم دخیل بسته بودم ... ضجه زده بودم براش... که خب قسمت نشد و نطلبید..:| ) رفتیم به تماشای این اجرا. :)
خب ازونجایی که بنده کلاً خیلی علااااااقه ی وافر خاصی به آیین های جنوب کشور و اَلوان و دنیای پر تلألؤ رقصِ رنگها دارم... و بازم ازونجاییکه جذابیت بروشور و پوستر تئاتر هم در جهت جذب مخاطب خیلی برام وِری زیاد حائز اهمیته ( بروشور این تئاتر نمیگم عالیه ولی انصافاً از لحاظ ترکیب بندی عناصر و چینشِ سه رنگ قرمز و سیاه و سفیدش خیلی خوب تونسته مفهوم حالت روحی و روانشناختیه روانِ داغونه شخصیت اصلیه نمایش رو برسونه و حسش به مخاطب رو القا کنه.) ... و البته صد البته بر منکرش لعنت عبارتِ تیترِ" برگرفته از آنتیگونه ی سوفوکل" و شرکت در جشنواره تئاتر فجر هم جزء دلایل لاینفکی بودند از مجموع دلایلِ انگیزه بخش در جهت دیدن این اجرا. :)
خلاصه اینکه انرژی "راکب" مارو طلبیدو ما مغلوب اسیر بادها روحمون سوار بر مرکب شدو رفتیم به تماشای الوانِ رقصان بادها بر موجهای بلند وحشیِ ... دیدن ادامه ›› زیبای ساحلِ خلیج فارس.... :)
بنظر من این اجرا اجرایی بود کاملاً بصری و سورئال ... و پر از تلاطم رنگها و بادهایی که هرکدوم از شخصیت اون بادها به برداشت من نمادی بودند از کارماهای خوب و بد درون یک انسان ... . با اینکه تو ابتدای نمایش مقداری فهم داستان گنگ بود برام بخاطر طولانی بودن و ادغام دیالوگهای بازیگرا باهم یه جاهایی از کار مفهومِ منظورشون سخت بود برام ولی کم کم با گذشت سِیرِ زمان متوجه منظور داستان شدم... اجرا رو درکل به چند دلیل دوستش داشتم و خوشم اومد. اول از همه گروه موسیقیش واااااقعاً بی نظیر بود (موسیقی آواییِ بومی سواحل هرمزگان) ... منو یاد نواها و شروه خوانی های ماهیگیران بومیِ سواحل دریا ( سمت جنوب متمایل به شرقِ زیرینِ گربه ی نقشه ) میانداخت...و میشه گفت نسبت به سایر اِلِمانهای دیگه ی این تئاتر بیشتر جذبم کرد... و حرکات موزونِ ترکیب آواها با رقص الوانِ بادها هم همراه با کنتراستِ نورپردازیهای گرمشون رو هم دوست داشتم... چندین بار روحمو برد به افقهای ساحل گرم سوزان سواحل جنوب و حسابی موج سواری کردم...:) ( فقط یه جاهایی حرکات موزون ناموزون خارج از ریتم و هماهنگ نبود...:| ). طراحی لباسها هم هماهنگ با موضوع داستان و از پوشش نقاب های زنان بندری هم کاملاً بجا استفاده شده بود و دکور هم همینطور... اِلِمانی بود از بادبان های قایق های چوبی .
( البته میدونم که هیچ ربطی نداره ولی نمیدونم چرا یه جاهایی یادِ کتابِ جاناتان مرغ دریایی میاُفتادم..:| ..) .. و مهمتر از همه استفاده ی مناسب و کاملاً به جا از چند بازیگر بومی از عناصر بسیار مهم این تئاتر بود.. مخصوصاً صحنه ای که گروه موسیقی با چهره ها و آلات اصوات و پوشش خاصشون با بازیگرها ترکیب شدند ریتم بسیار زیبایی داشت و بنظر من بهترین صحنه ی نمایش بود. :)
درکل به دیدگاه من این اجرا اجراییه کاملاً بصری - حسی و چون بر پایه ی حرکت بناست ایکاش میتونست خالی از دیالوگ گویی و بصورت یک نمایش رقص موزیکال آیینی با همان رقص و آواها و نواهاشون تو فضایی بزرگتر اجرا میشد خیلی دیگه عالی تر تر تر میشد.. ( یه چیزی مثلاً تو مایه های اپراهای نمایشی مثل "فندق شکن" یا "ویولون زن روی بام"..)..و با اینکه این نمایش یه برداشتی آزاد از آنتیگونه ی سوفوکل بوده نویسنده ی این نمایش هم خیلی خوب تونسته داستانی متفاوت رو در قالب ساختاریه اساطیری آیینی بومی تو قالب آنتیگونه جای بده.
درکل از اون تئاترهای حسیه که من راضی بودم ... و دیدنش رو برای یکبار توصیه میکنم. :)
با تشکر از عوامل نمایش و خیلی نخسته باشید میگم به انرژی و پتانسیل بالای بازیگرها .... خدا قوت و به امید موفقیت بیشترو بیشتر تر و دیدنِ اجراهای بعدیشون. :)

خانم جمالی واقعا خسته نباشید بابت این همه نوشته.
واقعا ممنون از وقتی که می زارید برای نوشته‌هاتون.
استفاده کردم.
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
من هم از اظهار لطف شما ممنونم خانم جمالی عزیز . ممنون میشم اگر صلاح دونستید دیدن نمایش رو به دوستانتون پیشنهاد بدید . باورتون نمیشه وجود تماشاگر تو سالن چه انرزی به گروه اجرایی میده.در ضمن اگر دوست داشتید دوباره تشریف بیارید اطلاع بدید بلیط مهمان بدم خدمتتون . به امید دیدار در سالن چهارسو .
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
خواهش میکنم جناب اردستانی عزیز.:) ممنونم از لطف و محبتتون... اتفاقاً به چندتایی از دوستانم هم پیشنهادش رو دادم چشم انشالله اگه افتخار نصیب بشه فرصتِ دوباره ای پیش بیاد حتما مجدد از اجراتون دیدن میکنم.:) بازم مرسی.
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاورِ دو آهنگِ لایت از Amy Winehouse به نامِ "back to black" و Nina Simone به نامِ "wild is the wind" با صدای ماکان اشگواری.

http://www.4shared.com/mp3/VWQzCwfY/Makan_Ashgvari_Wild_is_the_win.html
http://www.4shared.com/mp3/Oy-9cmUl/Makan_Ashgvari_back_to_black__.html
شخصا کارای ایرانیش رو بیشتر دوست دارم.
ای کاش فعالیتش بیشتر بود.
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۲
ماکان اشگواری خواننده گروه نایما هست و آلبوم‌شون چند ماه قبل به نام ساحل تهران به بازار عرضه شده.
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
ممنون آقای نصر عزیز که اطلاع دادین. پس احتمالا تو فروشگاه بتهوون یا خانه هنرمندان باید موجود باشه این آلبومی که فرمودید.
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مــــردی که کـــار نکنه مثل خــودکاریه که نمی نویســـه... .. .
با این که از فیلم خوشم نیومد...ولی یه دیالوگ دیگه هم داشت که در عین سادگی عالی بود...
نگار جواهریان:رضا یادته وقتی عاقد عقدمون کردن چی گفت؟؟
شهاب حسینی:آره گفت فقط با هم بسازید...
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
این دیالوگ که فوق العاده بود!! :) ممنون آقای سعیدی.

دیالوگای جالب و آموزنده زیاد داشت این فیلم..
مثلاً اونجایی که رضا گفت: به کفتراتون بگین تو حیاط ما نیان ما تو باغچه مون مورچه داریم..
یه جا دیگه هم مریم به خواهرِ رضا گفت: هر هفته فردا میومدی.. چرا این هفته دیروز اومدی؟!..
:))
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رعنا جمالی (raana)
درباره نمایش باغ آلبالو i
سلام به همگی دوستان.:)

--> مقدمه:

راستشو بخواین باغ آلبالو از زمان کودکیام تا به امروز بیشتر برای من یه حس خوشِ نوستالژیک تراژدیکِ ترشِ شیرین با طعم آلبالو رو بهمراه داشته همیشه.. یه حسی که بیشتر برام یادآور خاطرات دوران کودکیام بوده... بهتره واضح تر بگم درواقع مهمترین دلیلی که در الویت اول (البته باتوجه به کارنامه ی پربار معجونی و گروهِ لیو تو الویت دوم ) منو مشتاق میکرد و انگیزه داد تا برم نمایش باغ آلبالوی معجونی رو ببینم درواقع بهانه ای بیش نبود جز یادآوری و تداعی اون حس و احوالاتِ ذهنم و این حس تشابه حبّ و دوست داشتن اعضای خانواده ای نسبت به باغ آلبالوشون. .. حس روزگار کودکی و آغازِ نوجوانیم و خاطرات درختهای آلبالوی حیاطِ خانه ما :)... و بدین جهت لازم دونستم تا پدر نازنینم رو هم یکی بخاطر علاقه وافرِ ایشون به نوشته های جناب مرحوم آنتوان چخوف خان روسی و دوم در جهت مشارکت در این حس و احوالات شریف نوستالژیکمون ایشون رو با خودم همراه و همپا کنم برای دیدن ... دیدن ادامه ›› این تئاتر.
دوستان قصدم این نیست که خاطره یا داستان تعریف کنم ... مختصر توضیحات توصیفاتی خدمتتون عرض میکنم اندر بابِ این نوستالژی بودن این ماجرای باغ آلبالو به روایت بنده و دلایل مربوطه اش.

--> فـرعِ مطلب

سالیان پیش تو خانه ای در یکی از شهرهای شمال غرب ایران زیبا ( تقریباً نزدیک گوش راستِ گربه ی نقشه ) که ایام کودکی تا آغازینِ نوجوانیم رو اونجا گذروندم تو همسایگی ما باغ کوچک نقلی ای هم روبروی حیاط خانه ی ما زندگی میکرد همراه با 6 عدد نهال آلبالو که بچه هاش بودند.. و این من بودم و پنجره اتاقم که سالها نظاره گر رشد و بالندگی این 6 درخت آلبالویی بودم که همپای خودم رشد میکردند و به بلوغ میرسیدند. ظهرهای گرم تابستان کنار پنجره اتاقم محو تماشای زیبایی خلقت خدا در آفرینش و بارورشدن اون 6 درخت آلبالو و درخشش برگهای سبز زیبا و رسیدن آلبالوهای قرمز شفافشون که زیر نور آفتاب مثل جواهر میدرخشیدند میشدم. گهگاهی هم زیر سایه درختها میرفتم و حین چیدن و خوردن آلبالوهای ترش شیرین مشغول تماشای کرم های سبز چاق چله روی برگها که با هیجان و سرعت خاصی همراه با نازو عشوه کرشمه مشغول قِر دادن و تنیدن و تاباندن تار بدور خودشون بودن میشدم..:) یه احساس تعصب و وابستگی خاص شدیدی هم به این درختای آلبالو داشتم.. یادمه ظهرهای چله ی تابستان که بچه های کوچه و محل مخفیانه وارد حیاط خانه مان میشدند بقصد چیدن آلبالوها از درختها پنهانی بالا میرفتند من و برادرم با تیرکمانِ دست سازش حسابشون رو میرسیدیم.. :| :)) ... همون سالها بود که با کتاب باغ آلبالوی چخوف که تو قفسه کتابهای پدرم دیدم آشنا شدم و طبق تعاریف ایشون از مختصر ماجرای محتوای کتابِ مذکور بسیـــار برام جالب بود همین اندک تطابق و تشابه داستان باغ آلبالوی جناب آنتوان خان چخوف با داستان روزگار ما و 6 درخت آلبالوی حیاط خانه ما و وابستگی شدیدمون به این درختهای آلبالو همانند وابستگی مادام رانوسکی و اهالی خانه به باغ آلبالوشون تو نمایشنامه ی جناب چخوف !!..:| تو همون عالم کودکیم به خیال خودم تصور میکردم شاید روزی روزگاری جناب آنتوان لابد تو اون شهر ( شهر جلفای آذربایجان مرز رود ارس و شوروی سابق) یا گذری داشته یا هم محل یا در همسایگی ما بوده و نشسته درمورد آلبالوهای حیاط خانه ما داستان پردازی کرده ..:|.. :)). برام جالب بود.
و دقیقاً هیچوقت هم یادم نمیره .. 11-12 سالم بود.. روزی که اثاث کشی داشتیم و قصد بازگشت به تهران (تقریباً دو سه سال بعد از پایانِ بمباران و خین و خینریزی و الوانِ وضعیتها و سپس آرامش تهران) چه تراژدی دردناکی بود وداع با خاطرات خوش کودکی های من و برادرم از اون خانه و شهرِ آرام و همه خاطرات خوب کودکیمون و مهمتر از همه وداع با آن درختان زیبای آلبالوی حیاط خانه... که هیچوقت فراموششون نمیکنم... واقعاً دلم تنگ میشد برای صدای دارکوبی که گهگاهی شبانگاه میومد تا صبح طلوع آفتاب مسلسل وارانه و ریپیت ضربه میزد به تنه درختهای معصوم آلبالو. ( تشبیه میکنم با صدای تبر در باغ آلبالوی چخوف).. هنوز هم صدا تصویر اون دارکوب تو گوش و ذهنمه...

... اصلاً نمیدونم واقعاً که چرا و برای چی اینها رو اینجا گفتم!!؟!!..:| یا چرا دارم میگم.!؟.:|.. اینا اصلاً چه ربطی به نمایشِ معجونی دارن؟!! نمیدونم :|..:|.
بقول مرحوم شادروان جان لنونِ خدابیامرز که تو آهنگ imagine میگفت ..you may say im a draemer ممکنه شمام با خودتون بگید که حتماً من یه خیال پردازم ..و یا توهم زده ام.. یا شایدم جَوگیرم .. ولی هنوزم که هنوزه دلم همچنان برای اون روزها و حس دوباره دیدن اون باغ کوچکِ آلبالو بسی تنگه ..:|

--> اصـل مطلب

درمورد این اجرای جناب معجونی که هفته پیش به تماشایش نشستیم چیزایی که من خیلی بیش از هر چیزی دوست داشتم ( البته سوای همون حس خوش نوستالژیکش) موسیقیِ زیباش و دکور صحنه ( البته بی توجه به مشابهت دکور با ایوانف کوهستانی و سعیَم هم بر این بوده که مقایسه ای انجام نگیره تو ذهنم ) و طراحی خوبِ لباسها، انسجام هارمونی عناصر همراه با القای مستقیم آرامششون به مخاطب و تطبیق خوبِ رنگهای اُکرِ ملایم صحنه و کنتراست خوب ترکیببندیشون در کنار ژرفای رنگ قرمزِ مرکزِ صحنه در اپیزودهای میانی به بعد و رنگ آبی لاجوردیِ اپیزودهای اول و دوم این اجرا... . همچنین تصویرِ سایه هایی از شاخه های درخت که در حالت ضدنور رو سقف بالای دکور که مثل پنجره طراحی شده بود رو واقعاً دوست داشتم.. هرازگاهی دلم میخواست شل و ولو ریلکس بشم رو صندلیم و کسل وارانه فقط سقف رو نگاه کنم..:|.. به یاد اون روزهایی که از پشت پرده پنجره اتاقم ضد نور سایه ی درختای آلبالو رو تماشا میکردم. :)
درمورد بازیها هم بازی همه بازیگرا یک طرف.. بازی خوب و بینظیر با صدای گرم و دلنشین بانو هما روستای عزیز هم یک طرف. از بازیهای آقایان کاظم سیاحی در نقش فریسِ پیر و رضا بهبودی (لوپاخین) هم بسی لذت فراوان بردم.. هوتن شکیبا بنظرم با اینکه همچنان بازیش رو تو نمایش "آوازخوان طاس" بهترین و قویترین اجراش تا به الان میدونم ولی در اینجا هم تا حدودی بخوبی از پس نقشش براومده.. حالا اینکه چرا بازیش شل و ول بوده این دیگه به حالت شخصیَتیه کاراکترِ یاشا مربوط میشه. :))
درکلّ آرامش این اجرا و اتفاقاً مخصوصاً متفـــــاوت بودن این اثر رو با آثار قبلی جناب معجونی دوست داشتم ولی اینکه بقول دوستان همتیوالی عزیزم (و بسیار هم نظراتشون محترم ) کار از سطح انتظارا پاینتر بوده ..من کاری به این خارج از سطح توقعات و انتظارات بودنش نسبت به گروه بکار رفته ندارم.... کلاً زیاد با مقایسه کردن در همه زمینه ها چه هنری چه غیر هنری موافق نیستم، اصلاً به نظر من نظریه ی "مقایسه " مخصوصاً در تئاتر فرایندِ خوبی نیست چون هر عنصری باید متناسب با فرمولها و اِلِمانهای خودش در قالب ساختاریه خاصّ خودش مقایسه بشه.. . و در کل تلاشم هم بر اینه که هیچ وقت سطح انتظارم در هیچ زمینه ای بالا پایین نشه رو خط افق ثابت صفر درجه بمونه.. . این اجرا رو همطراز با خط افقِ ذهنم دوست داشتم. بارِ کسالت آورِ ولرم و سردو گرمِ دلچسبی داشت و مخصوصاً برای من که حسابی مطلبید تماشای یک نمایش کسلِ آرام در یک حال هوای کسل بهاری. :)
از دید و نظر پدرِ اینجانب هم ایشون این اجرا رو فقط بیشتر بخاطر یاد و خاطره جوونیاش از مطالعه کتاب چخوف دوست داشت و نظرشون هم اینه که این نمایش رو در چند مورد بدلیل حذفیات و تغییراتش ( بازم فرایندِ نظریه ی مقایسه با اجرای باغ آلبالوی حرفه ای تر سالهای قدیم تئاتر لندن که از تلویزیون تو زمانِ شاه مرحوم پخش شد) زیاد نپسندید... ایشون میگه حالا همه این تغییرات به کنار ولی دیگه چرا جناب معجونی خان صدای تبر انتهای داستان رو که اوج تراژدیِ نمایشنامه محسوب میشد رو حذف کرده؟!! .. :|

تشکر میکنم از عوامل اجرایی این نمایش و گروه خوب لیو و با آرزوی همیشگیِ پیشرفت بیشترو بیشترو بیشتر تر تر و بهترین اجراها براشون و همچنین برای معجونی عزیز که همه جوره دوسش داریم.
.... و زیادِ زیادتا تشکر از شما دوستان عزیزم که صبر و حوصله کردید نظراتم رو خوندید.
پوزش از اینکه طولانی شد. :| :).
به به رعنا جان به این نوشتنت،من خودم با این که هنوز کار رو ندیدم اما کمی با قیاس مخالفم،واسه من مهم همون کاریه که میبینم،اینکه آیا از دیدن کار لذت بردم یا نه،حالا نظرات دوستان هم محترم،به هر حال هرکی نظر خودشو داره
از اینکه احساسات و حس نوستالیژکتو هم نوشتی خیلی خوشحالم،اما فکر نمیکنی یه کوچولو بی رحمی بود زدن اون بچه ها با تیرکمون؟ ؛)
خوشحال شدم نقدتو خوندم چون فکر میکنم حسامون چون هنریه تا حدودی مثل هم دیگه است
ممنووووون
۲۷ فروردین ۱۳۹۲
آخ آخ رعنا نوشته های تو هرچقد ک طولانیه ولی خیلی خوب و لذت بخشه
از خود تئاتر بیشتر دوس داشتم :)
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
:)مرضیه‌ی عزیز مهربوونم مرسی از دیدگاه مهربوونانه‌ت نسبت به نوشته‌هام.
۰۳ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش: *وقی وودی آلن مادام بوآری را ترجیح میدهد*
تاریخ: 4th بهمن ماه 91 | تالار قشقایی | ساعت 17:00

سلام به همگی دوستان... :)

بعد از کلّی به این در و اون در زدن و در نهایت دستیابی به بلیطِ این اجرا ( ضمن دعای خیر و سلامتی و تشکر از بزرگواری دوستی گرامی بخاطر دادنِ بلیطشون به بنده ) طی یکسری طی کردن مراحلی از این قبیلِ صبر و تحمل مدید در صف پشت درِ سالن قشقایی و اُتو و پِرِس شدن میان سیل عظیم جمعیت تماشاگران اعم از: بلیط داران و نداران و میهمانان و نامیهمانان، داوران و ناداوران، عکاسان و خبرنگاران و VIPداران و نداران و هیچی نداران!.. و با اینکه جزء نخستین نفراتی بودم که وارد سالن شدم در کمال ناباوری تمام سالن رو مملو از همان افرادی که بهشون اشاره کردم دیدم ..0-:.|-: (واقعاً هنوز برام سؤاله که اینها چطوری و از کجا!!!! وارد سالن شدند که من ندیدم و نفهمیدم !؟!0-:!! |-: و به این سرعت تمام صندلیها رو اشغال کردند!!!...) خلاصه اینکه مجبور شدم (با عرض پوزش فراوان) ... دیدن ادامه ›› با درآوردن کفشهام و رد شدن از روی دو سه نفرِ (البته به چشم خواهر و برادر دینی) نشسته در ردیف های جلویی و میانی جهت تلاش رسیدن به صندلی مربوطه ام و خلاصه ی کلام با تقریباً حدودا 20دقیقه تأخیر در شروع اجرا بالأخره توفیقِ تماشای این اجرا رو بدست آوردم:).

این نمایش درواقع اقتباسی بود تمام و کمال از داستانِ طنز کوتاه "کاگلماس" نوشته ی استاد بزرگ وودی آلن که اخیراً هم در "انتشارات بیدگل" در کتابی با عنوان "عوارض جانبی" مجموعه داستانهای طنز کوتاه وودی آلن به چاپ رسیده. با توجه به تلاش نویسنده "جناب آقای سجاد افشاریان" ( که برام سؤاله چه چیز این کار رو نوشتن ایشون ؟!!!!!) با اینحال بنظر من بعضی جاها از کار خوب ایرانیزه نشده بود... البته شاید حق بدم چون نوشته های وودی آلن درکل یه سبک فرم و خلاقیت خاصی داره که فقط خودِ آلنه که میتونه از پَسِ اجرا کردنشون بر بیاد. (وودی آلن با الهام از همین داستان کاگلماسِش فیلمِ "نیمه شب در پاریس" رو بسیار بسیار عالی با حفظِ تمامی اِلِمانها و خلاقیتهاش اونو به تصویر کشیده.)
وارد کردن واژه هایی مثل "طرح ترافیک و پلاک زوج و فرد" و یا کد رمز ایرانسل *140* برای رمزگذاریِ کمد آقای پرسکیِ جادوگر گرچه شاید شنیدنشون در یک اثر نمایشی اون هم در بطنِ اجرای یک نمایشنامه ی خارجی برای تماشاگر جالب باشه و تکنیک خوبی هم هست اتفاقاً ولی بنظر من با این تمِ داستانِ وودی آلن کاملاً ناهماهنگ بود و اصلاً ارتباطی با خودِ کار برقرار نکرد... اجرا هم برعکسِ داستان اصلی بسیار روالِ کندی داشت و این کند بودنش جذابیتِ داستان رو تا حدودی کاهش میداد.
ولی درکُلّ جدای این ایرادات، دکور و نورپردازی، موسیقی زنده و بازیها خوب بود، مخصوصاً اجرای آقای "سعید چنگیزیان" در نقش پرسکیِ جادوگر بسیار عـــالــــی و بسیار قوی تر از اجرای آقایان مازیار سیدی و نوید هدایت پور و خانم تهرانی بود و کاملاً با شخصیت داستان هماهنگ بود.
من اولین بار بود که اجرای آقای کاظم سیاحی رو (بعد از اجرا تو برنامه کلاه قرمزی 91) تو تئاتر میدیدم، ایشون اوایل نمایش در نقش showman خوب بود اجراش ولی کم کم یه مقدار بازیش سَبُک و بعضی جاها خارج از استراکچرزِ اجرا و کار رو کمی به سمت تئاترهای سیاه بازی و روحوضی می بُرد. در کل به نظر من با توجه به سابقه ی خوبِ بازیگرها و کارگردان و همینطور داستان خوبش انتظارِ بیشتری میرفت از گروه و شاید با کمی تمرین بیشتر کار میتونست بسیار قوی تر اجرا بشه.
اجرای متوسطی بود که تقریباً دوسِش داشتم تا حدودی بیشتر بخاطر داستانش و اجرای آقای چنگیزیان و خوشحالم که دیدم.:)
ارزش یکبار دیدن رو داشت. تشکر میکنم از عوامل و آرزو میکنم انشالله امتیاز خوبی بیارَِن تو جشنواره. البته با اون روش استایلِ داوری ها و ناداوریها بعید نیست اوّل بشن :-| ;-))
خیلی خوب توصیف کردین بودین، مخصوصا قسمت اول ماجرا رو :)
۰۵ بهمن ۱۳۹۱
ادوراد دست قیچی رو دارم ... ولی متاسفانه وقت نشده که ببینم همین طور big fish رو ... ممنون از راهنمایی جامع تون ...
آرشیو وودی آلن که دارم تقریبا! کامل هست ... اگه شما هم تمایل داشته باشید مقایسه و مبادله کنیم ...
گرفتاری ضیق وقت من رو از دیدن " نویسنده مرده است " ، " ترن " و " درخشش در ساعت مقرر " محروم کرد ... امیدوارم این اتفاق در مورد تن تن نیفته
۰۹ بهمن ۱۳۹۱
خواهش میکنم. به به ظاهراً آرشیوِ شما از مالِ من هم کاملتره که!?! :)
عالیه! موافقم با مبادله ی پایاپای.;)
۱۴ بهمن ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رعنا جمالی (raana)
درباره نمایش ویتسک i
لِیدیــــــــــــــــــــــــز... اِند جنتلمن.

این شما و این موسیقیِ پایانیِ نمایشِ وُیــتسِک.

http://www.youtube.com/watch?v=rXyMEt7lMiM

یک اُپرای ایتالیاییِ مشهورِ با صدای فـــوق العاده دلنشینِ "giuseppe di stefano"
به نامِ "Mi Par d'udire Ancora ".
--------------------------------------------------------
* دوستان، این تِرَک در واقع جزء موسیقی های ... دیدن ادامه ›› انتخابیِ کار هست.
و توصیه میکنم حــــــتـــماً دانلودش کنین... مـــــحــــشره.

((من از همینجا مجدداً تشکر ویژه و صمیمانه دارم از لطف و محبّت مهربانانه ی آقای بامدادِ افشارِ عزیز که این موسیقی زیبا رو برام ایمیل فرموند.:) بنظر من واقعاً باید آفرین گفت به این سلیقه و حسنِ انتخابشون بخاطرِ هماهنگی و همخوانیِ این آهنگ با تِم و حسِّ پایانیِ نمایش.))

فقط متاسفانه چون امکانش نبود فایل mp3 رو مستقیم اینجا براتون قرار بدم و هیچ لینک دانلودِ صوتیِ مستقیمی هم یافت نکردم :( ... بناچار لینکِ youtube رو براتون گذاشتم، که میتونین با دانلود مَنِیجِر دانلودش کنین و سپس با برنامه Jet Audio اونو به فرمت Audio MP3 کانوِرت کنین.

*ضمناً آقای افشار فرمودن که انشالله بزودی آلبوم کاملِ آهنگهای ساخته ی خودشون که شامل تِرَکهای میانیِ نمایش ویتسک هم میشه رو بزودیِ زود ارائه خواهند کرد.*
من که بــــــــیـــصـــبــــرانــه واسه این آلبوم منتظرم.:)

موسیقی کار مثل خود کار خیلی خوب بود
من لینکشو پیدا کردم
http://prostopleer.com/tracks/5578201K7MQ
۱۹ دی ۱۳۹۱
خانم جمالی عزیز و آقای عربی ممنون از زحمتتون خیلی دوست داشتم موسیقی این تئاتر رو گوش داشته باشم.
خانم جمالی اگه آلبوم این کار منتشر شد لطفا اطلاع رسانی بکنید که خریداری بکنیم بازم مرسی
۲۸ دی ۱۳۹۱
خواهش میکنم:-) چشم حتمن آقای سربندیِ عزیز. به محض اینکه آلبومش بیاد حتمن اطلاع رسانی میکنم:)
۳۰ دی ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وای واقعاً نمیدونم چی بگم....
این کار واقعاً فـــــوق الــــعــــاده بود.... عالی عالی عالی.... پر از حـــــــــس و احــــــســــاس و زنــدگـــــــی. خیلی خوب تونستم حسِّ کار رو درک کنم. تو اون صحنه ی مادر و فرزند نتونستم خودمو کنترل کنم جوگیر شدم اشکم سرازیر شد. واقعاً بــــیـنـظـیــر بود. موسیقیش حرف نداشت و درکل تمام صحنه هاش عالی اجرا شد.
اصلاً دلم نمیخواست از سالن برم بیرون..
به شخصه عاشق اینجور تئاترهاییَم که بره تو عمق روح بیننده و ذهن رو درگیر کنه.
به همشون خسته نباشید میگم و ممنونم از الهام حصاریِ عزیز از بابت پیشنهاد دیدنِ این کار. :)
هنوزم بدجور تو کَفِشَم. بازم میرم میبینم.
دوستان حتماً برید ببینید و این حسّ زیبا و خوبو تجربه کنید.
دیدنش واقعاً واجب کفاییه از نظر من.
همانی هست که در حین اجرا سفالگری داره ؟
۱۴ آذر ۱۳۹۱
من که گفتم پایه ام و دوست دارم بازم برم ببینم این کار رو و چه بهتر که همه با هم به اتفاق بریم.:)
۱۶ آذر ۱۳۹۱
من بجز چهارشنبه هفته بعد ، بقیه روز ها رو هستم
تعداد بگید، رزرو کنم ... برای هماهنگی بشستر :
Aryo.raghebkiany@gmail.com
۱۶ آذر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید