در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مصطفی بیگ محمدی | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 21:20:35
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
چه خوب بود اگر همه چیز را می شد نمایش داد
اولین سوال که پس از دیدن نمایش ذهنم رو درگیر کرد این بود که آیا متن درستی برای اقتباس نمایشی انتخاب شده بود یا نه؟ ریشه این سوال به دیدگاه برخی از بزرگان دنیای سینما و نمایش همچون هیچکاک برمی گرده. "هیچکاک هرگز یک شاهکار ادبی را روی پرده نمی بُرد؛ چون معتقد بود که اگر یک شاهکار ناب، شکل قطعی خود را در قالب یک کتاب ریخته، او قادر به پروراندن آن در قالب فیلم نخواهد بود. او فقط داستانهایی را اقتباس می کرد که می شد از آنها معنایی تصویری وام گرفت." شاید هم سوالات درستتر اینها بودند که آیا استراتژی های درستی برای انتقال این داستان کوتاه(که در زمره شاهکارهای ادبیات فارسی قرار دارد) به دنیای نمایش اتخاذ شده بود؟ آیا دراماتورژ و کارگردان اثر در نهایت موفق عمل کرده اند؟
بن مایه و هسته مرکزی داستان کوتاه هدایت سرخوردگی و یاس و استیصال شخصیت مرکزی داستان در مواجهه با جامعه، سایر انسانها و حتی مساله وجود و هستی ست. به گونه ای که تنها راه عبور از این تنگنا را خودکشی می داند و در طی مسیر داستان این تلاش برای ترک هستی منجر به هم نَفَسَی، هم آغوشی و اُنس و اُلفت با مرگ شده و در نهایت همنشین و مونس و همزادش مرگ می گردد. از کابوسهایش، خاطرات کودکی و خاطرات سفرهایش، ترسها و اندوههایش مفصلا نقل می کند. کل داستان در دنیای درون و ذهن وی می گذرد و راوی دانای کل می باشد به جز (البته عبارت "از یادداشتهای یک دیوانه" که بر سرلوح داستان درج شده، پیش آگاهی دهنده می باشد) در انتها که نویسنده در مقام خالق، نوشته ها را یادداشتهای به جامانده از کسی که "نفس کشیدن از یادش رفته" می داند.
حال آنکه در مواجهه با نمایش، این دنیای درونی ما به ازای چندانی ندارد. علیرغم تلاشهای دست اندرکاران اثر، به دلیل برداشت و تفسیر اشتباه، شاهد ... دیدن ادامه ›› نمایشی رادیویی با همراهی عروسکها و عروسک گردانها هستیم نه نمایشی یکدست و یکپارچه و هدفمند. کلاژی درهم متشکل از تعدادی ایده بصری و اجرایی که زیست متفاوتی با متن نمایش و باند صوتی دارند. متاسفانه کارگردان اثر نتوانسته ارتباطی ارگانیک و طبیعی بین متن هدایت و عناصر دیداری و شنیداری برقرار کند.
همچنن از دید شخصی بنده، ریتم کار با درونمایه و متن اثر تناسبی نداشت. صحنه ها پشت هم و پی در پی هم و وظیفه وار اجرا می شدند بی آنکه فرصتی جهت رسوخ و رسوب حس و حال اثر در تماشاگر داده شود. برای القای دنیای ذهنی و احساسات درونی فردی مایوس و گرفتار بن بستی هستی شناختی، باید که دنیای نمایش بتواند ضرباهنگی مناسب خلق کند تا تماشاگر در تجربه ای مشابه با شخصیت احساساتی مشابه را تجربه و درک کند. بدین منظور بهتر است یا مدت زمان نمایش طولانی تر شود و یا بخشهایی از متن به نفع ایده های اجرایی حذف گردد.
صدای محمد بحرانی علیرغم کاردانی و کفایت هنری ایشان به قدری در حافظه شنیداریِ من بیننده واجد خاطرات مختلف و اغلب متضاد با متن تلخ و تیره هدایت است که نمی توان به عنوان ندای فردی به آخر خط رسیده پذیرفت. بهتر بود از صدایی ناشناخته تر بهره برد.
از نکات مثبت نمایش می توان به عروسک گردانی تکنیکی و ظریف عروسک گردان اصلی اثر اشاره کرد. همچنین طراحی صحنه و لباس نیز در عین حداقلی بودن، خلاقانه، کاربردی و چشم نواز بود. برخی از صحنه ها و قابهای نمایش حقیقتا به یادماندنی که میتوان به آنها اشاره کرد: صحنه خفه شدن شخصیت اصلی توسط عروسک گردان، دو منظر متفاوتِ پشت و رو در صحنه فیلم دیدن در سینما و نمای آخر شخصیت اصلی در قابی تماشایی وازده و لمیده بر صندلی که به انتظار پایان عمرش نشسته است.
و نکته ی پایانی اینکه جمله ای که از متن اثر به عنوان شعار تبلیغاتی نمایش انتخاب شده("چه خوب بود اگر همه چیز رو می شد نوشت")، خود به نوعی نشانگر مشکل اصلی نمایش نیز می باشد. با این تفاوت که نابسندگی ادبی مورد اشاره شخصیت، به نابسندگی نمایشی بدل شده است. چه خوب بود اگر تمام ابعاد اثر هدایت را میشد نمایش داد. شاید آنگاه با نمایشی به کل متفاوت مواجه می شدیم.
به قول سعدی علیه الرحمه:
یا مکن با پیل بانان دوستی ********* یا بنا کن خانه ای در خورد پیل
درود دوست گرامی
سپاس که زمان گذاشتید و با دقت و جزئیات نظرات ارزشمند خودتون رو برامون نوشتید 🙏💚
جالب اینجاست که ما هم دو سال قبل - ابتدا که شروع کردیم - دوباره نقدها و نوشته‌های زیادی راجع به خودشون، آثارشون و به خصوص داستانی که انتخاب کردیم خوندیم. اما وقتی برای نوشتن درام وارد جزئیات شدیم با کمال ناباوری لایه‌های عجیبی از متن آشکار شد و اون جهان موهومی رو که از ایشون و آثارشون برامون ساخته بودن، به طور کامل تغییر داد!
اینکه چقدر در نمایش و نشون دادن دریافت‌های خودمون موفق بودیم، در آینه نگاه شما و دیگر دوستان نمایان می‌شه. با شما موافقیم: کاش می‌شد همه چیز رو نمایش داد 🙏💚
باز هم بی‌نهایت سپاس 💚
هدا ارجمند
درود دوست گرامی سپاس که زمان گذاشتید و با دقت و جزئیات نظرات ارزشمند خودتون رو برامون نوشتید 🙏💚 جالب اینجاست که ما هم دو سال قبل - ابتدا که شروع کردیم - دوباره نقدها و نوشته‌های زیادی راجع ...
سرکار خانم ارجمند از سعه صدر و مشی حرفه ای شما سپاسگزارم. اجرای چنین متنی از صادق هدایت بزرگ جسارت و شجاعت زیادی می طلبه بخصوص در این دوره عسرت فضای نمایش ایران. برای گروه عاشق و شجاع و مستعدتون آرزوی روزهای درخشانتر دارم.
مصطفی بیگ محمدی
سرکار خانم ارجمند از سعه صدر و مشی حرفه ای شما سپاسگزارم. اجرای چنین متنی از صادق هدایت بزرگ جسارت و شجاعت زیادی می طلبه بخصوص در این دوره عسرت فضای نمایش ایران. برای گروه عاشق و شجاع و مستعدتون ...
جناب بیگ‌محمدی بزرگوار
سپاسگزاریم از اظهار لطف شما.
۱۸ مرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر کسی از ظن خود شد یار من ***** از درون من نجست اسرار من

یکی از ویژگی های آثار دیرپا و ماندگار هنری برخورداری از لایه های متنوع ساختاری ... دیدن ادامه ›› و مضمونی ست چنان که هر مخاطبی به فراخور دانش و تجربه های زیسته اش می تواند خرمنی از معنا از گلستانِ اثر بر چیند و این چنین است که اغلب آثار بزرگ و دوران‌ساز راه به تاویلها و تفسیر های نو به نو و گونه گون می دهند. نمایش "جیب‌هایی پر از نان" و متن ارزشمند ویسنی یک نیز از این مقوله مستثنا نیست.
"کلاه به سر"(سارا بهرامی) و "عصا به دست"(فرزین محدث) یکی بر صندلی سفید و دیگری بر کاناپه بادی اش لمیده اند، بر کناره ی چاهی که بعدا درمی یابیم سگی در آن گیر افتاده است و راهبی در گوشه ای از صحنه(که حضوری آرام و شبح وار دارد و ظاهرا همچون یکی از اکسسوارهای صحنه می باشد) در حال مراقبه یا چیدن آیینی سنگها روی هم می باشد. کلاه به سر شورمندانه می خواهد کاری برای سگ گیر افتاده در چاه کند ولی قدرت تصمیم گیری و اراده اش در اغلب مواقع در مواجهه با استدلالها و نکته ورزیهای عصا به دست دچار تزلزل می گردد و منجر به بی عملی و بحث برای بحث و سرآخر پوچی می گردد. هردو انگشت اتهام خود را در چند مقطع به سمت سایرین و حتی تماشاگران، (اشاره به عوضی بودن و پول پرستی مردم، بی رحمی و ظلم کودکان و...) می گیرند و با این مرثیه سرایی بی عملی خود را توجیه کرده و وجدان درد خود را تسکین می دهند.
جغرافیای به تصویر کشیده شده آگاهانه عقیم و کسالت بار است. این رخوت گاهی در نحوه بیان دیالوگها توسط بازیگران و گاه در متن رخ می نماید. "تو این دوره زمونه پرنده‌هام پرواز نمی کنن، ماهی‌هام شنا نمی کنن... بعضی ماهیا که تو عمق دریاهان شنا نمی کنن. اگه اونا رو تو آب برکه ی زلال ول کنی می میرن"(نقل به مضمون) طبعا با توجه به بستر تاریخی و جغرافیایی تولید متن نمایش(سال 1984-کشور شوراها) این نشانه ها دلالت آشکاری به وضعیت ایستا و رخوت زده زندگی در شوروی سابق دارد. هرچند با عبور چندباره بازیگران از مرزهای دنیای نمایش(شکست دیوار چهارم) و مخاطب قراردادن مستقیم تماشاگران، این دیالوگها طنینی امروزی و اینجایی پیدا می کند. عوض شدن صدا و بیان بازیگران در این لحظات خود می تواند تاکیدی بر دلالتهای امروزی متن باشد تا مخاطب را وادارد بیاندیشد در موقعیتهای مشابه، در ایران 1403 چه واکنشی نشان می دهیم.
در سراسر اثر راههای مختلفی برای کمک به سگ(عمدتا از جانب کلاه به سر) مطرح می گردد. از انداختن سنگی در چاه به منظور اطمینان از زنده بودن سگ تا ریختن تکه نانی برایش. هر راهی که در نگاه اول خیرخواهانه تلقی می گردد پس از لختی درنگ و بالاپایین کردن و به اصطلاح پهن شدن در زیر آفتاب منطق، پُر اِشکال می نماید. اینجاست که تفاوت متنی ساده و سرراست با متنی پرلایه و پیچیده عیان می گردد. در زندگی واقعیِ انسانی، چه بسیار خیرخواهی ها(دستهای مهربان نان و آبدار) که به شری بزرگتر منجر شده. به قول آن ضرب المثل معروف "راه جهنم با حسن نیت سنگفرش شده". مخلص آنکه جهان نمایش چنان تمثیلی و بی زمان و بی مکان است که تن به تفسیرهای متعددی می دهد. هرکس می تواند به جای سگ و چاه، مصداقهای دیگری(جامعه-حکومت، کودک-خانواده و ...) قرار دهد تا ببیند چه تاویلهای دیگری از این نمایش می توان داشت.
دوگانه گرایی یکی از مضامین مرکزیِ محتوایی و فرمی این نمایش است به نحویکه این دوگانه گرایی در سطوح مختلف اثر ساری و جاری بوده و بارزترین نمود آن که تضاد رنگهای سیاه و سفید به وفور به کاررفته در اکسسوار صحنه می باشد، یادآور مفاهیم "یین" و "یانگ" در فرهنگ تائوئیسم است. مثالهایی از دوگانه گرایی:
1)نشانه های دوگانه گرایی در کاراکتر و فیزیک دو شخصیت مرکزی اثر: شخصی عملگرا/شخصی حراف و نظریه باف. زنی تکیده و استخوانی/مردی چاق و فربه.
2) دوگانه گرایی در لباسها و عناصر صحنه: کلاه به سر: جورابی سیاه/جورابی سفید. نیمی از دستکش سیاه/ نیمی دیگر سفید. پیراهن راه راه. پیراهن سفید/کراوات سیاه. عصا به دست: پوتین سربازی/جوراب توری زنانه.
3) دوگانه گرایی در طراحی صحنه و میزانسن: دنیای مستطیلی دو شخصیت مرکزی/دنیای گرد راهب. حرکتهای خطی دو شخصیت/مسیر دورانی و چرخشی راهب. اضطراب و غلیان دو شخصیت/آرامش و طمانینه راهب.
این دوگانه گرایی در تائوئیسم نشانگر پیچیدگی حقیقت و در هم آمیختگی درست و غلط، خیر و شر، نیکی و بدی، در تمامی وجوه زندگی و حقایق هستی ست و اینکه باید به وقایع از ورای دریچه معمول و تنگ و متداول نظر کرد. شاید مشکلی که در غرب بروز کرده راه حلی از شرق داشته باشد.
در نهایت صحنه پایانی اثر را می توان نقطه اوج آن در نظر گرفت. چون تلنگریست در جهت بازنگری در تمامی برداشتهای تا آن لحظه مخاطب از اثر. خاصه در مورد منظر و پرسپکتیو آن. دو شخصیت مرکزی اینبار در قالب عروسک بر سرچاه و در پی چاره جویی برای سگ اند که از آسمان نان به سرشان می بارد. گویی خود نیز در چاهی گرفتارند و مورد مرحمت خیری دیگر قرار گرفته اند. نمایی در لانگ شات و گونه ایی کیهانی نگریستن به کل داستان. استعاره از افرادی که به جای جستجوی مشکل درون خود، درگیر حل مشکلات دیگران می شوند در حالی که اولویت نجات وجود خودشان را که در چاه مذلت گرفتار شده، فراموش می کنند.
این جهان زندان و ما زندانیان ***** حفره کن زندان و خود را وارهان

در پایان لازم به ذکر است ایده کلی داستان و مفهوم انتظار که بر تمام لحظات اثر سایه انداخته و همچنین نشانگان بصری(لباس های دو شخصیت مرکزی به خصوص کلاه و عصا) بی شک وامدار "در انتظار گودو" می باشد.

نمی توان درباره این نمایش نوشت و در باب بازی بازیگرانش چیزی نگفت. نقش آفرینی هردو بازیگر اصلی در این دوئت زیبا، پرقدرت، فنی و به اندازه بود. بازی مسلط و شیرین فرزین محدث و حضور پرانرژی سارا بهرامی(علیرغم مصدومیت شدید) تا مدتها در خاطرم خواهد ماند. همچنین بازی دقیق و عاشقانه علی حیدری در نقشی(راهب بودایی) بی کلام و مستلزم تمرکز بالا، بسیار ارزشمند و تحسین برانگیز بود.
در نهایت این اثر برای مخاطبانی که در پی اندیشه ورزی و تشنه چالشهای فکری و فلسفی می باشند به شدت توصیه می گردد.
چقدر درست و دقیق و جامع بود متنتون. خیلی ممنون و سپاسگزارم.
حسین چیانی
چقدر درست و دقیق و جامع بود متنتون. خیلی ممنون و سپاسگزارم.
ارادتمندم. نظر لطفتونه.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دعوت به جلسه اکران و نقد فیلم "ام (M)" شاهکار فریتز لانگ

منتقدان: مصطفی بیگ محمدی - محسن شریفى

تاریخ اکران: پنجشنبه 26 شهریور ماه
نمایش فیلم: ساعت 14 تا 16
نقد و بررسى: ساعت 16 تا 18

مکان: میدان ونک - خ ملاصدرا، خ شیخ بهایى شمالى، خ صایب تبریزى غربى، کوچه بی بی شهربانویی، پلاک 9 ، موسسه پارسان
بهای بلیط: 5000 تومان
منتظر تشریف فرماییتان هستیم عزیزان...
لطفا در صورت تمایل به حضور قطعى در جلسه همراهى خود را در پایین همین پست اعلام نمایید.
آقا مصطفی چه بی خبر
اگه مشکلی پیش نیاد مزاحم میشم
۲۵ شهریور ۱۳۹۴
امیدوارم که گرفتارى خوبى باشه. چوبکارى مى کنى على جون. امیدوارم ح ف مفید براى گفتن داشته باشم.
۲۵ شهریور ۱۳۹۴
گزارش رو زدم، شاید همیاری پررنگ کنه :)
۲۶ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
****دعوت به جلسه نمایش و نقد فیلم*****

سلام به دوستان فرهیخته و گرامى تیوالى

دعوت به جلسه اکران و نقد فیلم "فیلم کوتاهى درباره عشق" ساخته کریستوف کیشلوفسکى

با حضور "مصطفى مستور*"مترجم کتاب "سرشت و سرنوشت: سینماى کیشلوفسکى"

تاریخ اکران: پنجشنبه 8 مرداد ماه
نمایش فیلم: ساعت 14 تا 16
نقد و بررسى: ساعت 16 تا 18
لینک پوسترهاى جلسه:
1)http://s3.picofile.com/file/8202303984/A_short_film_about_love_1.jpg
2)http://s6.picofile.com/file/8202304050/A_short_film_about_love_2.jpg

مکان: ... دیدن ادامه ›› میدان ونک - خ ملاصدرا، خ شیخ بهایى شمالى، خ صایب تبریزى غربى، کوچه بی بی شهربانویی، پلاک 9 ، موسسه پارسان
بهای بلیط: 5000 تومان

*نویسنده، پژوهشگر و مترجم سرشناس

لطفا در صورت تمایل حتما حضور خود را در پایین این پست اعلام کنید.

با سپاس
مصطفی جان همین چند دقیقه پیش تو آخرین پستت نوشتم دلتنگ قلمت در تیوال هستم رفیق عزیز...
اگر بتوانم حتما شرکت می کنم ..مرسی از اطلاع رسانی ات
۰۴ مرداد ۱۳۹۴
سلام
من هم میام، چون تاکید داشتید اعلام کنیم عارض شدم.
۰۷ مرداد ۱۳۹۴
سلام جناب بایگان عزیز. قدمتان روى چشم.
۰۷ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ورود به دنیای سینما

سال 1936 فهمیدم که باید روی پای خودم بایستم. تصادفا چشمم افتاد به آگهی روزنامه ای از شرکت فیلمسازی PCL که برای شرکت در امتحان شغل دستیار کارگردانی، عده ای داوطلب می خواست. آن موقع، با اینکه از فیلم اصلا بدم نمی آمد و زیاد سینما می رفتم، هنوز اشتیاقی نداشتم که نامم را در فیلمها ببینم. چیزی که حس می کردم این بود که دیگر نمی توانم به پدر و مادرم متکی باشم. مجبور بودم روی پای خودم بایستم و این آگهی راهی پیشنهاد می کرد. آگهی می گفت که باید مقاله ای بنویسم درباره معایب اساسی سینمای ژاپن و اینکه این معایب چگونه می توند برطرف شود. به خودم گفتم اگر عیب، اساسی باشد که نمی شود برطرفش کرد؟ ولی چیزی نوشتم و فرستادم.
مطلب کامل را در لینک زیر بخوانید:
http://iran-critique.blogsky.com/1394/03/06/post-134/kurosawa-3
مصطفی جان کجایی؟ خیلی دلم برای نوشته های خوبت تنگ شده
۰۴ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوران کودکی و نوجوانی کوروساوا

کوروساوا در "همچون یک زندگینامه" می نویسد:"مادرم نمونه زنان عصر میجی بود، زنانی که از آنان انتظار می رفت براساس سنت خود را تمام و کمال قربانی کنند تا پدر، همسر، برادران و پسرانشان پیش روند. همچنین او زن یک نظامی بود. و فرزند بی آنکه چیزی بگوید، همیشه ظرفیت او در تحمل دردها را تحسین می کند." پدر برای بهبود سلامتی شکننده آخرین فرزند خود برنامه روزانه فشرده و سختی را سازمان می دهد. کوروساوا در زندگینامه خود می نویسد:"من یک بچه ی نق نقو بودم با چهره ای زنانه، شمشیربازی ماهر، در ورزش کِندو. اما از نظر جسمانی تقریبا بدردنخور." او پیش از سپیده دم باید از خواب بیدار می شد. سپس به تنهایی یک ساعت و بیست دقیقه پیاده روی می کرد تا برای فراگیری درس روزانه کِندو به ورزشگاه آقای اوشیایی برسد(تنها ورزشی که پسر جوان اعتراف می کند بدان علاقه شدیدی دارد) درسها با تمرکز حواس شروع می شد.
مطلب کامل را در لینک زیر بخوانید:
http://iran-critique.blogsky.com/1394/03/02/post-131/kurosawa-2
مصطفی جان ممنون بابت نوشته های خوبت .....وادارم می کنی بشینم دوباره فیلمهای مهم شو ببینم
صحبت کوروساوا که میشه گاه یاد استاد بهرام هم می افتم چون بیضایی هم خیلی ارادتمندش بود از اون بامزه تر یاد توشیرو میفونه هم می افتم آخه می خوندم دکتر کاووسی مرحوم می گفت تسلیمی یه توشیرو میفونه زنه برای بیضایی!!
ولی من میگم تسلیمی ، تسلیمیه یک دونه اس ، قلی نداره :))
۰۷ خرداد ۱۳۹۴
جناب بیگ محمدی عزیز با سپاس بیکران از اطلاعات خوب و ارزشمندی که در اختیارمان می گذارید .
و از بابت گذاشتن لینک ها هم خیلی ممنون . بسیار عالیست .
برقرار باشید
۰۸ خرداد ۱۳۹۴
@اردشیرجان: امیدوارم که بتونم مداوم و پایدار ادامه بدم.

@بانو حدادی بزرگوار: سپاس از لطف و مهربانی شما
۰۸ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تولد یک اسطوره

آکیراکوروساوا در سال 1910 در توکیو متولد شد. "سه خواهر و سه برادر بزرگتر داشتم. در نتیجه میان هفت بچه خانواده، آخری بودم. هم بچه ننه بودم، و هم شیطان. در عین حال کودن هم بودم. درست بعد از جنگ، فیلم بچه های فراموش شده هیروشی ایناگاکی{ساخته 1945 درباره بچه ای عقب افتاده} را دیدم و در آن، بچه های زیادی بودند که مرا به یاد خودم می انداختند. نه به این دلیل که واقعا کودن بودم. شاید چون به شکل غیرعادی آرام و مطیع بودم. ما ایدوکو بودیم(نسل سوم توکیویی ها یعنی توکیویی اصیل)، مادرم زن بسیار مهربانی بود. ولی پدرم واقعا سختگیر بود. او فارغ التحصیل رتبه اول مدرسه تویاما(مدرسه ای مخصوص آموزش افسران ارتش) بود و پس از فراغت از تحصیل هم به خدمت نظام رفت. بعد از خدمت، به تربیت بدنی علاقه مند شد و در انجمن تربیت بدنی ژاپن عضو شد. او برای ساختن اولین استخر شنای ژاپن تلاش زیادی کرد.
مطلب کامل را در لینک زیر بخوانید:
http://iran-critique.blogsky.com/1394/02/16/post-93/kurosawa-1
فیلم راشومون این چندوقت مورد بحث ما در محفل دوستانه بود. هنوز هم فیلم زنده ایه
۰۲ خرداد ۱۳۹۴
من اینو ترجمه نکردم شاهین جان وگرنه می نوشتم. بازم سپاس از لطفت
۰۸ خرداد ۱۳۹۴
آخ ببخشید. پس فقط ممنون بابت اشتراکت
۰۸ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
****پیشنهاد می کنم این بخش از مقاله رو تونستید حتما بخونید****

بخش چهارم(پایانی) مقاله "هنر قتل: بررسی نمایش قتل در فیلمهای هیچکاک"

نوشته: یان موریسون
ترجمه: مصطفی بیگ محمدی

قتل بی نقص

در فیلم روانی بعد از 40 دقیقه ماریون(جنت لی) به قتل می رسد. تا پیش از این حادثه تمام حواس و توجه ما جلب این کاراکتر شده ... دیدن ادامه ›› است. ما درگیر داستانش شده ایم و چندین بار از نمای نقطه نظرش(Point Of View) جهان داستان را نگریسته ایم. صدای افکار درون ذهنش را شنیده ایم. چگونه می تواند اتفاقی(ناخوشایند) برایش بیافتد؟
وقتی ماریون در متل بیتس زیر دوش می رود و آب سرازیر می شود، ما شاهدیم چه لذتی از استحمام می برد.ماریون تصمیم گرفته تا پولی را که اخیرا بالا کشیده، به صاحبش برگرداند. اکنون احساس می کند از گناه رهایی یافته است. پس همه چیز به شرایط عادی برگشته. ناگهان در حمام باز می شود و تصویری سایه وار به پرده نزدیک می شود.
مطلب کامل را در لینک زیر بخوانید:
http://iran-critique.blogsky.com/1394/02/21/post-110/Art-of-Murder-4
"هیچکاک خشونت را با به کارگیری تکنیکهای پیچیده و سنگین تدوین پنهان می کند"

"عرضه ی تجسدِ(object=ابژه، شیء) ترس بر نگاه خیره ی ما شاید خنثی کننده ی هراسش باشد"


نکات درخشانی بود...
مرسی مصطفی جان
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
اردشیرجانِ عزیز و مهربان ممنونم از حسن توجه شما. واقعا باعث دلگرمی و افتخار بنده ست که این مطلب رو دنبال کردید.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بخش سوم مقاله "هنر قتل: بررسی نمایش قتل در فیلمهای هیچکاک"
نوشته: یان موریسون
ترجمه: مصطفی بیگ محمدی

زمانبندی یک قتل

در ام را به نشانه مرگ بگیر قتل توسط تونی(ری میلاند) برنامه ریزی شده، کسی که خبر دارد همسرش مارگوت(گریس کلی) احتمالا هنوز سر و سری با مارک(رابرت کامینگز) مردی که در خارج از شهر با وی ملاقات می کند، دارد. تونی به سراغ آشنای قدیمی خود و خلافکار سابق سوآن(آنتونی داوسون) می رود با این نیت که وی را راضی به قتل مارگوت کند.
در دومین سکانس عمده فیلم، تونی سوآن را به بهانه ای واهی به آپارتمانش دعوت می کند. سپس نقشه قتل را بر وی فاش می کند ... دیدن ادامه ›› و در ازای قتل پول هنگفتی را به وی پیشنهاد می دهد. سوآن می پذیرد و نقشه قتل مارگوت را در زمانی طرح می ریزد که مارک و تونی در ماموریت بسر می برند و در نتیجه مارگوت در خانه تنهاست. نقشه از این قرار است: سوآن چند دقیقه پیش از ساعت 11 وارد خانه شده و در پشت پرده منتظر خواهد شد تا تونی به مارگوت زنگ بزند. از این طریق مارگوت از رختخواب بیرون جسته و در دستان سوآن خواهد بود.
مطلب کامل را در لینک زیر بخوانید:
http://iran-critique.blogsky.com/1394/02/11/post-83/Art-of-Murder-3
مصطفی جان ممنون..
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
سپاسگزارم اردشیرجان
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بخش دوم مقاله "هنر قتل: بررسی نمایش قتل در فیلمهای هیچکاک"

نوشته: یان موریسون
ترجمه: مصطفی بیگ محمدی

شوک و عواقب

در فیلم "حق السکوت" هنرمندی به اسم کرو در استودیویش در حال حمله به زنی بنام آلیس توسط وی کشته می شود. این سکانس با ملاقات آلیس ... دیدن ادامه ›› و کرو در رستوران آغاز می شود. بعد از اندکی تامل آلیس می پذیرد که به همراه کرو به اتاق زیرشیروانی اش در طبقه بالا برود. اولین چیزی که در بدو ورود به اتاق توجه آلیس را جلب می کند، نقاشی یک دلقک پیر است که با اشاره به ما و البته آلیس می خندد. {ما نقاشی را از"نمای نقطه نظر"(P.O.V=point of view) آلیس مشاهده می کنیم}
آشنایی دقیق ما نسبت به شخصیت آلیس از همین نقطه آغاز می شود. در حالیکه کرو به دفعات قاب دوربین را ترک می کند، تمرکز تصاویر بر روی آلیس باقی می ماند. کرو به آلیس برای پوشیدن جامه باله اصرار می کند. وی می پذیرد. آلیس لباسش را در پشت صحنه عوض می کند. همزمان کرو در حال نواختن آهنگی عاشقانه با پیانوست. دوربین محجوب نیست و آلیس را در حین تعویض لباس نشان می دهد.
مطلب کامل را در لینک زیر بخوانید:
http://iran-critique.blogsky.com/1394/02/09/post-77/Art-of-Murder-2
مرسی مصطفی جان
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
مرسی از لطف و توجه تو اردشیرجان
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فیلمهای هیچکاک و به تعبیری "سینمای هیچکاک" همیشه محل تفسیرهای گوناگون و انواع و اقسام مطالعات با متدها و رویکردهای مختلف بوده و هست. یکی از بهترین مقالاتی که در سالهای اخیر درباره ی فیلمهای هیچکاک خوانده ام مقاله "یان موریسون" با نام Art of Murder(هنر قتل) می باشد. موریسون در این نوشته به تفصیل درباره تکنیکهایی صحبت می کند که هیچکاک به واسطه ی آنها تاثیر ناشی از صحنه های قتل در فیلمهایش را چندچندان می کند. بخش اول مقاله را در ادامه خواهید خواند و به مرور تا پایان هفته بخشهای بعدی مقاله نیز تقدیم حضورتان می شود:

هنر قتل: بررسی نمایش قتل در فیلمهای هیچکاک(بخش اول)

نوشته: یان موریسون
ترجمه: مصطفی ... دیدن ادامه ›› بیگ محمدی
پیش از صحنه معروف دوش در فیلم روانی تنها سه سکانس قتل "حاوی قاتل" در آثار آلفرد هیچکاک وجود داشت. در اکثریت فیلمهای هیچکاک قتلها یا خارج از قاب (off-screen) صورت می گیرد و یا کوتاه و برق آسا همزمان با لمحه ی شلیک گلوله از تفنگ رخ می دهد. این 3 سکانس مقدم عبارتند از: صحنه چاقو زدن "کرو" در فیلم حق السکوت، صحنه چاقو زدن "سوآن" در فیلم ام را به نشانه مرگ بگیر و نیز صحنه ی گلو فشردن "مریام" در فیلم بیگانگان در قطار که به لحاظ موضوعی دو دسته می شوند: 1) در دو فیلم حق السکوت و ام را به نشانه مرگ بگیر دو زن با شخصیتهایی خاکستری(به لحاظ اخلاقی نه چندان گناهکار) نمایش داده می شوند که ضاربانشان را می کشند. 2) و در دو فیلم بیگانگان در قطار و روانی دو زن خلافکار توسط مردانی که انحرافات جنسی دارند و روابط غریب و نامتعارفی با مادرانشان دارند به قتل می رسند. چون هیچکاک سر آن دارد که در این فیلمها قتلهای گسترده ای رخ دهد، به سوالات و مناقشات روانشناختی متعددی در مورد تصویر این زنان، گناهانشان و محتوم بودن مجازاتشان دامن می زند.
مطلب کامل را در لینک زیر بخوانید:
http://iran-critique.blogsky.com/1394/02/04/post-54/Art-of-Murder-1
مصطفی جان به به...پیشنهادهای تو همیشه عالی بوده حالا هم که مقاله به قلم ترجمه خود عزیزت.......مرسی.. منتظر بعدی ها هم می مانم
چه خوب که بعد از غیبت طولانی دوباره اینجایی دوست خوبم
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
<<دوشنبه 4 خرداد>> یک روز بزرگ و به یادموندنی برای من خواهد بود!
سعی می کنم نیم ساعت زودتر سینما چارسو باشم تا بتونم حسابی بینمت و باهات گپ بزنم ابرشیر عزیز.
شماره ام رو که داری، هر وقت رسیدی باهام تماس بگیر.
۰۲ خرداد ۱۳۹۴
قطعا برای من هم همینطوره ...رفیق قدیمی خوبم.. کاش زودتر دوشنبه برسه..

۰۲ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشتی کوتاه بر نمایش "نارنجیغ"

سیر داستانی ماجرا مخلوطی از پر رنگترین مولف های سینمای هند و فیلمفارسی بود(تیپ سازی به جای شخصیت پردازی، جایگزینی شانس و اقبال به جای علیت و انگیزه، تکرار برخی سوژه هاو موتیفهای کلیشه ای همچون پیدا شدن یکباره خواهر یا برادری گمشده و انتقامهای ناموسی و خانوادگی و ....) به طوریکه اغلب ماجراها به سادگی قابل حدس بود. شخصیتها عمقی نداشتند و کنش هایشان دفعتی و باور ناپذیر بود. تماشاگر حتی در رئالیستی ترین آثار هم (که البته این اثر فاقد اکثر سویه های رئالیسم بود) به دنبال هوش و ذکاوت در خلال پرسوناژها و سیر داستانی ماجرا می گردد که متاسفانه در این اثر دست خالی خواهد ماند.
مطلب کامل را در لینک زیر بخوانید:
http://iran-critique.blogsky.com/1394/02/24/post-116/Narenjigh
مصطفی عزیز
ممنون از اینکه نظرت رو نوشتی
حدس درسته البته :)
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
سلام جناب بیگ محمدى،تا جایی که یادمه شما هم مثل من فایل صوتى نمایشها رو بعضا داشتین، باییز رو قبل از توقیفش ضبط نکردین!؟من دو تا ازش دارم که هر دو مال بعد توقیفش هست، ولپن چطور؟ شرمنده که مزاحم شدم
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
سلام محمدرضاجان خواهش می کنم مراحمید. والا متاسفانه این دو کار رو ندیدم. ولی در عوض کار جناب بهبودی نازنین رو دارم علی الحساب خواستید بگید میل کنم براتون.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
****** پیشنهاد ویژه ******

با سلام به همه دوستان گرامی و فرهیخته ی تیوالی

همین امشب ایمیلی از سایت "کتابسرای اشجع" (به نشانی: www.ashja.com) دریافت کردم مبنی بر تخفیف گسترده خرید کتاب تا "پایان اسفند" و با مشاهده ی لیست پر و پیمان کتابهای موجود در سایت(و چک کردن قیمتهای پشت جلد کتابها با سایر سایتهای معتبر جهت اطمینان خاطر) برانگیخته شدم تا به شما عزیزان این حراج با ارزش فرهنگی رو اطلاع بدم.
به عنوان مثال "نشر نیلوفر" که از سابقه دار ترین و معتبرترین نشرها در حوزه ادبیات است و در نمایشگاه کتاب "هیچگاه" بیش از 15 الی 20 درصد تخفیف نمی دهد، می توانید در این سایت کتابهایش را با 30 درصد تخفیف بگیرید(لازم به ذکر است کتابهای تمامی انتشاراتهای معتبر و نه تنها نیلوفر با 30 درصد تخفیف به فروش می رسند)
اردشیر عزیز در پاسخ این همه لطف و تمجید که خودم رو لایقشون نمی دونم، فقط می تونم تشکر کنم از وجود نازنینت و بگم که کمترین شرط دوستی رو ادا کردم.
۲۵ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نه در سنگین ترین خوابها، نه در هذیان، و نه در مرگ و درون گور هم، همه ى هوش از میان نمى رود. وگرنه، براى انسان جاودانگى نبود.

ادگار آلن پو/سردابه و پاندول
یاد دیالوگی از "خرمگس" افتادم که می گفت: "دلمون به مرگ خوش بود که اونم اینجوری شد." :)
۲۹ بهمن ۱۳۹۳
:)))) این دیالوگ معرکه بود. مرسى نازى نازنین از لطف و حسن توجهت
۲۹ بهمن ۱۳۹۳
درون گور هم
۰۶ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای تماشاچی امان از تشنگی/ای تماشاچی امان از گشنگی
پسر مستوفی در را بست و رفت/آب قطع، تلفن قطع، برق هم در حال رفت
دخترم لیلا کجا رفتی بابا/کاشکی می موندی همینجا پیش ما
بهر آکتوری برفته کانادا/تا بگیره درجه ی دکترا
اگه برگرده تو کارش استاده/امروز برمی گرده، به دلم افتاده
هرجا هستش باشه در یاد خدا/ای خدا در همه جا حفظش نما
حرفمان گفتیم و رفتیم زین جهان/اجر (؟) این متن هم بماند در نهان
مصطفی این تاتر خیلی خوب بود!
خیلی دوستش داشتم. ژاله صامتی و همسرش توی این کار بازی بسیار دلنشین و قوی و رئالی داشتند!
۱۲ بهمن ۱۳۹۳
پرسیدم گفتند اگر سالن خوب بهشون بدن اجرای جدید میرن
یعنی میشه؟ ^_^
من 2 بار تا الان دیدم!!!
۱۳ بهمن ۱۳۹۳
ایشالا بازم میریم محمد جان. دورهمی خیلی بیتر حال میده :)))
۱۴ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

دامنم پاک است چون صبح از غبار آرزو ...... می‌دهد خورشید تابان بوسه بر پیشانیم

می‌کند بی‌برگی از آفت سپرداری مرا ...... وحشت شمشیر دارد رهزن از عریانیم



از: آقامون صائب تبریزی
بیت دوم و تصویرسازی و مفهوم پردازیش شاهکار به تمام معناست.
۱۰ بهمن ۱۳۹۳
دامنم پاک است چون صبح از غبار آرزو
۱۱ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"با خودم می‌گویم که یک روز برمی‌گردم ـ یک روز خوب خوشبخت ـ خانه‌ای، باغکی، یا باغچه‌ای، رو به کوه و آفتاب می‌خرم. انار ننه خانم را می‌کارم و میوه‌هایش را برای مردم اطراف می‌فرستم. آن‌ها که از انار محبت چشیده‌اند می‌دانند که با هم خواهر و برادرند و هر بار که نگاهشان به هم می‌افتد، حسی خوب در دلشان می‌دود و روح آشفته‌شان برای آنی آرام می‌گیرد و همه‌ی این‌ها به یمن انار بانوی صد ساله‌ای‌ست که زیر درخت انارش خوابیده و خوابش آن چنان شیرین است که هیچ کس دل بیدار کردن او را ندارد. پسر کوچیکه آهنگی دلنشین برای مادرش ساخته که اناری‌های عاشق آن را زمزمه می‌کنند. پسر بزرگه صاحب دو دختر چشم سیاه تپل مپل، شبیه به ننه اناری شده و فکر انتقام از یادش رفته است. عروس فرنگی خوشبخت است. شب‌ها پیش از خواب کلمه‌ی آش را، مثل دعای معجزه، توی دلش تکرار می‌کند و راحت می‌خوابد.
سوئد کدام جهنم دره‌ای‌ست؟ سهیلا خانم گفت که آب توی دهان یخ می‌زند. اشک توی چشم مثل خرده شیشه می‌شود. آدم را درجا کور می‌کند. گفتم ای خدا، نکند بچه‌هام کور شده باشند؟ خدا می‌داند این مدت چی خورده‌اند. شوهرم گفت این‌ها گوشت خوک می‌خورند. واسه همین است که شکل زن‌ها شده اند. پسر بزرگم گردن کلفت است. زیر ابرو برنداشته، اما از بس اخم کرده و خواسته از این و آن انتقام بگیرد، چشم‌هایش به هم نزدیک شده.
تا از راه برسیم پسر کوچیکه را بغل می‌کنم. فشارش می‌دهم روی سینه‌ام . شب می‌خوابم پای تشک‌اش و سرم را می‌گذارم روی پاهایش. بچه که بود پابرهنه راه می‌رفت. پاهایش بوی علف می‌داد. همیشه هم گزنه تمام جانش را گزیده بود. حالا، دست و پایش را با صابون فرنگی می‌شوید. بوی غریبه‌ها را می‌دهد. پسر بزرگم، دنیا که آمد، بوی آدم‌های بالغ را می‌داد. بوی عرق تن آدم گنده‌ها را. شوهرم گفت این پسر شر است. از بویش ... دیدن ادامه ›› پیداست.
گفتم حکمت خداست. همه که نباید بوی خوب بدهند. هر کس بوی خودش را دارد. سگ و گربه‌ها بوی بد می‌دهند، اما دلشان پاک است. مرغ‌ها بوی گند می‌دهند، اما زبان بسته و معصوم‌اند. شوهرم گفت که این پسر مغزش گندیده است. این بو از کله‌اش می‌آید. مال پاهایش نیست. چه بگویم. به دماغ من بوی گلاب بود. خب، من عاشقم. دست خودم نیست. به مجنون گفتند لیلی شکل شغال است. گفت الهی قربان شکل مثل شغالش بروم. عاشق این جوری‌ست. پسر کوچیکه خوش اخلاق است. برایم ساز فرنگی می‌زند و من برایش می‌رقصم. چه قری بدهم. بیا و ببین. نوشته ننه، دست پخت تو عالی‌ست. یک رستوران ایرانی راه می‌اندازیم. پولدار می‌شویم. اسمش را می‌گذاریم رستوران انار بانو و پسرهاش."

گوشه هایی از داستان کوتاه "انار بانو و پسرهایش" به قلم بانو گلی ترقی
هیچ وقت...

برای نگه داشتن کسی که فرق تو،

با بقیه رو نمی فهمه تلاش نکن!

جای دیگر _ گلی ترقی

درود برشما.چه انتخاب فوق العاده ای ازاین بزرگ بانوی ادبیات معاصرایران!
۰۲ بهمن ۱۳۹۳
عرض ادب آقای بیگ محمدی...
ساعت حضورشون در کتابفروشی رو که دیدم حالم گرفته شد.جلسه ای داشتم که نمیشدبیام.ولی تمام حواسم اونجابود!
خوش به حال شما که مطمئنم رفتید!
من شاگرد مکتب قلمم...مانده تا بزرگی نام نویسنده!
۰۲ بهمن ۱۳۹۳
بانو رویا سپاس از توجهتون

بانو عبدی گرامی واقعا جای شما و همه ی دوستان گرانقدر تیوال یک به یک خالی بود. بیان و کلام این بزرگ بانوی نویسنده مهربان و دوست داشتنی، جادویی و شگفت انگیز بود. از ذره ذره کلامشون قصه و داستان تراوش می کنه. خوشبختانه فیلم تمامی این نشستها تهیه میشه و فیلم جلسه این هفته نیز به طور قطع هفته آینده برای فروش در همان مکان عرضه میشه. حتما ابتیاعش کنید. با سپاس
۰۲ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
***پیش از هرچیز لازم است(همانند چند تن دیگر از دوستان تیوالی) خاطر نشان کنم که این نمایش قابل توصیه نیست و به شدت به انتظارات تماشاگر از مدیوم "نمایش" وابسته است***
**** لو رفتن محتوی نمایش در پی خواندن این متن محتمل است ****

ابتدای نمایش دو شخصیت رو به تماشاگر به ایراد تک گویی شان می پردازند و سومی در میانشان بر صندلیش نشسته و با حرکتی آونگ گون پای خود را متناوبا بالا و پایین می برد. هرسه لباس کار بر تن دارند با این تفاوت که سمت راستی توری سفیدی نیز بر روی لباس پوشیده. سمت "چپی" از کار و کار و کار و لزوم حفظ نظم می گوید و از نردبانی بالا می رود و سمت راستی مرتب دستور می دهد، قانون صادر می کند، فرمولهای تبعیت از جامعه را به خورد تماشاگر می دهد و همه چیز را با متر چوبی اش اندازه می گیرد.
در ادامه کارگردان با تمهیدِ (شاید بشود گفت کلیشه ای) قرار دادن دو کتاب سترگ "سرمایه" معروفترین اثر "کارل مارکس" و "جامعه باز و دشمنان آن" شاهکار "کارل پوپر" در معرض دید تماشاگر از این شخصیت ها رمزگشایی می کند. با توجه به سال انتشار اثر(1967) که فضای جهان به دو قطب "چپ" و "راست" تقسیم شده بود، سخنان این دو شخصیت رنگ و بوی سیاسی بیشتری به خود می گیرد. شخصیت میانی نیز که در پایان ... دیدن ادامه ›› این بخش از صندلیش به پا می خیزد با حرکات متناوب دست و پایش نشان دهنده "میلیتاریسم" غالب آن روزهاست.
و اما موضوع اصلی نمایش در بخش دوم بیشتر باز می شود. جایی که شخصیت "کاسپر"( پردیس افکاری) در میان صندلی های به دقت چیده شده(به زعم من نمادی از "نظم مستقر") به روایت تحمیل سیستماتیک رفتارها و هنجارهای اجتماعی از طریق ساختارهای تربیتی-زبانی می پردازد: "یاد می گیرم هروقت ندونم راهی که دارم میرم به کجا می رسه، بترسم. ترس رو یاد می گیرم. یاد می گیرم هر وقت که بالا پایین می پرم یعنی خوشحالم. هروقت لککککنننتتت پیدا می کنم یعنی خوشبختم."
در بخش بعد داستان شخصیت اصلی(کاسپر) و میزان در هم تنیدگی قرائت رسمی جامعه از هویت شهروندی با "زبان" بیان می شود.
یکی از زیباترین صحنه های نمایش در نظرم تک گویی زنی نشسته بر زمین است:
"...صندلی کوتاه است ولی راحت نیز است. چاردیواری کوچک است ولی مال من است. انسان افلیج غم آور است ولی هنوز انسان است..."
"پتر هانتکه" در این فراز به بهترین وجهی "عدم کفایت زبان" در قبال "وجود" را می نمایاند. شاید "کوتاه بودن"، "کوچک بودن" و "غم آور" بودن آشکارترین "صفت"(نمود و سمبل زبانی یک شی یا موجود) "صندلی"، "چاردیواری" و "انسان افلیج" باشد، شاید اینها(به واسطه بازی ها و کلیشه های زبان) اولین تصویر و ایماژ معادل این "وجود"ها در ذهن ما باشند ولی به هیچ وجه نمی توانند جای "وجود" این "موجودات" را بگیرند که حاوی صفات دیگری(راحت بودن، تعلق به من و هنوز انسان بودن) نیز هستند.
همین "نابسندگی زبان" (که به نوعی ایده ی محوری و مضمون اصلی اثر است) بیش از هر چیز باعث می شود که نتوان انبوه مفاهیم و ایماژهای منبعث از این اثر ثقیل را به انسان دیگری انتقال داد و این پیش از هرچیز ناشی از قدرتهای مدیوم "نمایش" است.
در جای دیگر از نمایش نریشنی از بلندگو پخش می شود که در آن گوینده به دفعات با کلماتِ چندین جمله بازی می کند. یکی از جملات(نه دقیقا ولی تلویحا) این بود: "در دو طرف دارد همانطور که حقیقت دو سوی" گوینده ی مرد به کرات با لحنها و سرعتهای متفاوت این جمله را بیان می کند. جای تاکیدها را عوض می کند. حتی جای کلمات را عوض می کند و در نهایت با "سایش" و "سوهان" لبه ی کلمات و جویدن چند واج به کلی مفهوم جمله را دستخوش تغییر می کند. چنان این تغییر مفاهیم و سیالیت زبان(و ناپایداری و نداشتن هویت و وابستگی اش به "وجود"ی خارجی) در خلال خوانش این چند جمله به منِ تماشاگر متبادر شد که از این نمایشِ چندگونگی و عدم اصالت زبان حیرت کردم.
در نهایت "کاسپر" در نریشن پایانی به زبان می آید و فصیح و بلیغ سخن می گوید و نیز اذعان می کند که با آموختن زبان به مرحله ی جدیدی از "وجود" گام گذاشته ولی در نهایت ترجیح می دهد "سکوت" را انتخاب کند.

سپاس از جناب معینی بابت انتخاب این متن سترگ و بازیهای خوب بانوان بازیگر
نمایشی که با دوستان خوب
دیدم
و
لذت بردم
۲۷ دی ۱۳۹۳
سلام جناب بیک محمدی عزیز.
عرضی داشتم خدمتتون ! اماکنش هست ایمیلتون رو داشته باشم؟
و یا در صورت امکان بهم ایمیل بزنید
sadegh.g195@gmail.com
۳۰ دی ۱۳۹۳
سلام جناب قویم گرامی
این ایمیل بنده ست: mostafa.b.m@gmail.com
در خدمتتون هستم
۳۰ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

نتیجه آشنا زدایی ای که از ملودی های فولکلور آذری (به واسطه نوازششان با سازهای بادی) شده بود، بسیار زیبا و دلنشین بود. هرکجای کنسرت که این دو صدای شگفت انگیز(جناب عالیم و دخترشان فرقانه) با ارکستر هم آوا می شد، اوجِ شور و نشاط بود و حظ.

هرچند لحظات تکخوانی (بدون همراهی ارکستر) که تنها با نوازش تار(زکی ولی اُف) همراه بود نیز پر شمار و طولانی بود. در این لحظات کنسرت به سطح صدها کنسرت آذری مشابه می لغزید. این جدایش مصنوعی و مکانیکی که در لحظاتی تنها ارکستر بنوازد و در لحظاتی تنها تار، یادآور تجربه هایی ست که سالها پیش در برنامه هایی نظیر گلها انجام می شد و در کمتر آهنگی آواز و نوای ارکستر یک کل یکپارچه و همگن را تشکیل می دادند. ایکاش جناب قاسم اُف کمی تجربه گراتر بودند و کمی بیشتر از وادی های امتحان شده و امنِ "اجراهای سنتیِ آهنگهای فولکلور" پا فراتر می نهادند.
از زیبایی صدای جناب عالیم سخنهای بسیار رفته است ولی مطمئنم که اگر دخترشان راه رفته پدر را برود دور نیست روزی که نامی همسنگ ایشان در موسیقی مقامی آذربایجان شود. لذت ناشی از درهم آمیزی و امتزاج این دو صدای سحرانگیز غیر قابل ... دیدن ادامه ›› وصف است.
هرچه بود شبی پرشور و خاطره انگیز در حافظه همه نیوشندگان ثبت و ضبط شد.
با سپاس فراوان از "جاوید مجلسی" نازنین که چنین ارکستر جوان و متبحری را گردآوری و رهبری می کند. بی قرارانه به انتظار اجرای بعدی "ارکستر سازهای بادی تهران" خواهم نشست.
نتیجه همه تحقیقات میدانی شد کنسرت عالیم قاسم اف.
کنسرت خوبی رفتی مصطفی,عالیم قاسم اف هم ردیف و مقام موسیقی آذری رو خوب میشناسه هم صدای بی نظیری داره.
همیشه شاد باشی مصطفی جان :)
۲۳ دی ۱۳۹۳
مصطفی جان من از کتابخونه گرفتم... ترجمه ی حسین جده دوست ،ناشر انتشارات نمایش و سفارت آلمان سال1378...البته یکی دوتا ترجمه ی دیگر هم هست که من هم دسترسی بهشان نداشتم
۲۷ دی ۱۳۹۳
آقا دمت گرم و خوش. این هم بعیده دست ما بهش برسه. سپاس
۲۷ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

اون یه سگ بول داگ کوچولو هم داشت که وقتی می دیدیش، فکر می کردی حتا یه شاهی هم نمی ارزه، فقط به این درد می خورد که ولش کنی همون دور و بر واسه ی خودش بپلکه و با غضب نگاهت کنه و هی دراز بکشه و تو کمین باشه تا چیزی کش بره. اما همچی که سرش شرط بندی می کرد، سگه از این رو به اون رو می شد، فک پایینش کم کم جلو می اومد و عین عرشه کشتی بخار می زد بیرون و یواش یواش دندونهاش که عین آتش تون حموم برق می زدن از اون زیر پیدا می شدن. کافی بود یک سگ به این بولی کوچولو حمله کنه تا بولی گازش بگیره و دو سه دفعه بندازدش اینور و اونور کولش. اسم سگه اندرو جکسون بود. اندور جکسون دست بردار نبود الا زمانی که اوضاع به کامش می شد و دیگه نفس کشی دور و برش نمی دید، و واسه همین هم شرط بندی رو می برد. حریفهاش همیشه دو برابر و چهاربرابر می شد، تا جاییکه رقم شرط بندی به بالاترین مبلغ می رسید، اونوقت اندرو جکسون بی هوا می پرید به سگ حریف و پای چپ سگه رو از نزدیک مفصل گاز می گرفت. البته ملتفتی که، سگه رو لت و پار نمی کرد، اما حتی اگه یک سال هم می گذشت، همونطوری نگهش می داشت و فقط وقتی ولش می کرد که اسفنج خیس رو به نشونه شکست سگه بندازن توی گود. اسمایلی{صاحب سگ} همیشه با اون سگ برنده از میدون خارج می شد، تا اینکه یکبار سگی به تورش خورد که اصلا پای چپ نداشت، چون پای چپش با کمان اره قطع شده بود، و این شد که وقتی همه چی مهیای شروع مسابقه شد و پولهای شرط بندی رو جمع کردن، سگه اومدتوی گود تا لنگ حریفش رو بقاپه، اما فوری دستگیرش شد که قافیه رو باخته و حریف داره از میدون به درش می کنه. میشه گفت از وجناتش پیدا بود که خیلی جا خورده و زهره ش طوری آب شده که دیگه امیدی به جنگیدن و برنده شدنش نیست، انگاری می خواست بهش بفهمونه که دلش شکسته و تقصیر اونه که همچین وضعی پیش اومده و سگی رو به جنگش آورده که پای چپی نداره تا بشه گازش گرفت، یعنی اصلی ترین چیزی که نتیجه مبارزه ش رو تعیین می کرد، این شد که بعد از مسابقه چند قدمی لنگون لنگون رفت و یه مرتبه افتاد زمین و مرد. خوب سگی بود اندرو جکسون و اگه زنده می موند واسه خودش اسم و رسمی به هم می زد، چون هم جوهرش رو داشت و هم نبوغش رو-من این رو خوب می فهمم، چون هیچ وقت حریفی نداشت که جلوش حرفی واسه گفتن داشته باشه، و وقتی ... دیدن ادامه ›› که یک سگ طوری می جنگه که حریفهاش هیچ کاری ازشون بر نمی آد، معناش اینه که حتما سگ باهوش و استعدادیه. هروقت یاد شب آخر زندگی اون سگ و وضع مردنش می افتم، غصه م می گیره.

بخشی از داستان کوتاه شاهکار "قورباغه جهنده ی بدنامِ "کالاوراس کانتی"

از: شانس(جلد اول از مجموعه داستان کوتاههای مارک تواین کبیر)/ترجمه روان علی مسعود نیا/نشر زاوش

پ.ن: این مجموعه داستان کوتاه پر است از این دست حکایتهای مطایبه آمیزِ مضحک و فوق العاده خواندنی.
محمود زهره‌وند (mahmoud)
فوق العاده اس این کتاب!
ممنون از مصطفی بیگ محمدی نازنین.
۲۲ دی ۱۳۹۳
بعدا بخوانم . اولش خوب بود :)
۲۲ دی ۱۳۹۳
محمود جان خیلی خوشحالم که با دوست خوش ذوق و نازنینی چون شما در زمینه علاقه به آثار مارک تواین کبیر هم داستانم :))
غزاله عزیز حتما کتاب رو تهیه کن و بخون که اصل جنسه :))
۲۳ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید