هر کسی از ظن خود شد یار من ***** از درون من نجست اسرار من
یکی از ویژگی های آثار دیرپا و ماندگار هنری برخورداری از لایه های متنوع ساختاری
... دیدن ادامه ››
و مضمونی ست چنان که هر مخاطبی به فراخور دانش و تجربه های زیسته اش می تواند خرمنی از معنا از گلستانِ اثر بر چیند و این چنین است که اغلب آثار بزرگ و دورانساز راه به تاویلها و تفسیر های نو به نو و گونه گون می دهند. نمایش "جیبهایی پر از نان" و متن ارزشمند ویسنی یک نیز از این مقوله مستثنا نیست.
"کلاه به سر"(سارا بهرامی) و "عصا به دست"(فرزین محدث) یکی بر صندلی سفید و دیگری بر کاناپه بادی اش لمیده اند، بر کناره ی چاهی که بعدا درمی یابیم سگی در آن گیر افتاده است و راهبی در گوشه ای از صحنه(که حضوری آرام و شبح وار دارد و ظاهرا همچون یکی از اکسسوارهای صحنه می باشد) در حال مراقبه یا چیدن آیینی سنگها روی هم می باشد. کلاه به سر شورمندانه می خواهد کاری برای سگ گیر افتاده در چاه کند ولی قدرت تصمیم گیری و اراده اش در اغلب مواقع در مواجهه با استدلالها و نکته ورزیهای عصا به دست دچار تزلزل می گردد و منجر به بی عملی و بحث برای بحث و سرآخر پوچی می گردد. هردو انگشت اتهام خود را در چند مقطع به سمت سایرین و حتی تماشاگران، (اشاره به عوضی بودن و پول پرستی مردم، بی رحمی و ظلم کودکان و...) می گیرند و با این مرثیه سرایی بی عملی خود را توجیه کرده و وجدان درد خود را تسکین می دهند.
جغرافیای به تصویر کشیده شده آگاهانه عقیم و کسالت بار است. این رخوت گاهی در نحوه بیان دیالوگها توسط بازیگران و گاه در متن رخ می نماید. "تو این دوره زمونه پرندههام پرواز نمی کنن، ماهیهام شنا نمی کنن... بعضی ماهیا که تو عمق دریاهان شنا نمی کنن. اگه اونا رو تو آب برکه ی زلال ول کنی می میرن"(نقل به مضمون) طبعا با توجه به بستر تاریخی و جغرافیایی تولید متن نمایش(سال 1984-کشور شوراها) این نشانه ها دلالت آشکاری به وضعیت ایستا و رخوت زده زندگی در شوروی سابق دارد. هرچند با عبور چندباره بازیگران از مرزهای دنیای نمایش(شکست دیوار چهارم) و مخاطب قراردادن مستقیم تماشاگران، این دیالوگها طنینی امروزی و اینجایی پیدا می کند. عوض شدن صدا و بیان بازیگران در این لحظات خود می تواند تاکیدی بر دلالتهای امروزی متن باشد تا مخاطب را وادارد بیاندیشد در موقعیتهای مشابه، در ایران 1403 چه واکنشی نشان می دهیم.
در سراسر اثر راههای مختلفی برای کمک به سگ(عمدتا از جانب کلاه به سر) مطرح می گردد. از انداختن سنگی در چاه به منظور اطمینان از زنده بودن سگ تا ریختن تکه نانی برایش. هر راهی که در نگاه اول خیرخواهانه تلقی می گردد پس از لختی درنگ و بالاپایین کردن و به اصطلاح پهن شدن در زیر آفتاب منطق، پُر اِشکال می نماید. اینجاست که تفاوت متنی ساده و سرراست با متنی پرلایه و پیچیده عیان می گردد. در زندگی واقعیِ انسانی، چه بسیار خیرخواهی ها(دستهای مهربان نان و آبدار) که به شری بزرگتر منجر شده. به قول آن ضرب المثل معروف "راه جهنم با حسن نیت سنگفرش شده". مخلص آنکه جهان نمایش چنان تمثیلی و بی زمان و بی مکان است که تن به تفسیرهای متعددی می دهد. هرکس می تواند به جای سگ و چاه، مصداقهای دیگری(جامعه-حکومت، کودک-خانواده و ...) قرار دهد تا ببیند چه تاویلهای دیگری از این نمایش می توان داشت.
دوگانه گرایی یکی از مضامین مرکزیِ محتوایی و فرمی این نمایش است به نحویکه این دوگانه گرایی در سطوح مختلف اثر ساری و جاری بوده و بارزترین نمود آن که تضاد رنگهای سیاه و سفید به وفور به کاررفته در اکسسوار صحنه می باشد، یادآور مفاهیم "یین" و "یانگ" در فرهنگ تائوئیسم است. مثالهایی از دوگانه گرایی:
1)نشانه های دوگانه گرایی در کاراکتر و فیزیک دو شخصیت مرکزی اثر: شخصی عملگرا/شخصی حراف و نظریه باف. زنی تکیده و استخوانی/مردی چاق و فربه.
2) دوگانه گرایی در لباسها و عناصر صحنه: کلاه به سر: جورابی سیاه/جورابی سفید. نیمی از دستکش سیاه/ نیمی دیگر سفید. پیراهن راه راه. پیراهن سفید/کراوات سیاه. عصا به دست: پوتین سربازی/جوراب توری زنانه.
3) دوگانه گرایی در طراحی صحنه و میزانسن: دنیای مستطیلی دو شخصیت مرکزی/دنیای گرد راهب. حرکتهای خطی دو شخصیت/مسیر دورانی و چرخشی راهب. اضطراب و غلیان دو شخصیت/آرامش و طمانینه راهب.
این دوگانه گرایی در تائوئیسم نشانگر پیچیدگی حقیقت و در هم آمیختگی درست و غلط، خیر و شر، نیکی و بدی، در تمامی وجوه زندگی و حقایق هستی ست و اینکه باید به وقایع از ورای دریچه معمول و تنگ و متداول نظر کرد. شاید مشکلی که در غرب بروز کرده راه حلی از شرق داشته باشد.
در نهایت صحنه پایانی اثر را می توان نقطه اوج آن در نظر گرفت. چون تلنگریست در جهت بازنگری در تمامی برداشتهای تا آن لحظه مخاطب از اثر. خاصه در مورد منظر و پرسپکتیو آن. دو شخصیت مرکزی اینبار در قالب عروسک بر سرچاه و در پی چاره جویی برای سگ اند که از آسمان نان به سرشان می بارد. گویی خود نیز در چاهی گرفتارند و مورد مرحمت خیری دیگر قرار گرفته اند. نمایی در لانگ شات و گونه ایی کیهانی نگریستن به کل داستان. استعاره از افرادی که به جای جستجوی مشکل درون خود، درگیر حل مشکلات دیگران می شوند در حالی که اولویت نجات وجود خودشان را که در چاه مذلت گرفتار شده، فراموش می کنند.
این جهان زندان و ما زندانیان ***** حفره کن زندان و خود را وارهان
در پایان لازم به ذکر است ایده کلی داستان و مفهوم انتظار که بر تمام لحظات اثر سایه انداخته و همچنین نشانگان بصری(لباس های دو شخصیت مرکزی به خصوص کلاه و عصا) بی شک وامدار "در انتظار گودو" می باشد.
نمی توان درباره این نمایش نوشت و در باب بازی بازیگرانش چیزی نگفت. نقش آفرینی هردو بازیگر اصلی در این دوئت زیبا، پرقدرت، فنی و به اندازه بود. بازی مسلط و شیرین فرزین محدث و حضور پرانرژی سارا بهرامی(علیرغم مصدومیت شدید) تا مدتها در خاطرم خواهد ماند. همچنین بازی دقیق و عاشقانه علی حیدری در نقشی(راهب بودایی) بی کلام و مستلزم تمرکز بالا، بسیار ارزشمند و تحسین برانگیز بود.
در نهایت این اثر برای مخاطبانی که در پی اندیشه ورزی و تشنه چالشهای فکری و فلسفی می باشند به شدت توصیه می گردد.