در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 09:33:19
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
درود..این نظر کاملا شخصی ست...بعد از یک جلسه سخت کاری یکدفعه چشمم رو باز کردم دیدم اول خ ملک هستم و ساعت ۷..طبق معمول در اوج خستگی یه قهوه ... دیدن ادامه ›› تو دستم . گفتم شب های اخر این تاتر بهتر ببینمش..بهمن نماد چیزهای نو که قرار بود در سرزمین من اتفاق بیفته البته ۲۲ دومش ..نام یک شیر که قرار وارد یک باغ وحش بشه و اونجا رو از ورشکستگی دربیاره..و نمیاد ..و این باغ وحش (که نمادی کوچک از یک جامعه فاسد.با بوروکرواسی اداری و .دزدی هایی که از صدر تا ذیل ادم های اونجا رو فرا گرفته همه یا خوابن یا در حال دزدی نشان از یه جامعه فاسد رو میده که قرار بود آرمان شهر جهانی بشه.. و چقدر اشنا بود داستان!!!!؟؟دره من چه سرسبز بود اما دیگر نیست و در فساد سیستماتیک غوطه ور ..و داستان بسیار درست نوشته و پرداخته شده بود و لایه های فساد..و بیسوادی و پله های ترقی را بدون اگاهی طی کردن را درست ساخته و پرداخته کرده بود..بازی بازیگران غیر از یک نفر که نقش اقای سهمی رو بازی میکرد بسیار خوب و درست بود..دکور عالی..داستان لمس هر روز ما..کارگردانی خوب ..غیر از چند دقیقه ای که ریتم از نفس میفتد..و طولانی بودن کار که میشد زیر یک ساعت کار را جمع کرد..من ایرادی ندیدم.به امید کارهای بهتر..
لذت برم ....گریه کردم و حسش کردم و خدا رو شکر کردم که لیاقت دیدن این نمایش داشتم ...پایدار باشید هنرمندان بزرگ کشورم🦋🙏
فوق العاده بودید اقای تفتی در یه کلام تا به حال هیچ نمایش و اثری انقدر منو تحت تاثیر نزاشته انقدر لذت نبردم
تسلط شیوایی کلام و بیان شما شگفت انگیزه
۲ ساعت پیش
مایه مباهات ماست و انگیزه ماندن بر روى صحنه آن چه شما گفته اید. سرخوش و سپاسگزارم
۵۳ دقیقه پیش
مریم ظهرابی
فوق العاده بودید اقای تفتی در یه کلام تا به حال هیچ نمایش و اثری انقدر منو تحت تاثیر نزاشته انقدر لذت نبردم تسلط شیوایی کلام و بیان شما شگفت انگیزه
سپاسگزارم که احساستان را با ما به اشتراک گذاشتید
۴۸ دقیقه پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«دلم برای صداش تنگ شده» و من با این جمله‌ی صادقانه و ملموس گریستم

ساکورای کاغذی برای من کار نکرد
متاسفانه تیوال در امتیازها «نیم» را لحاظ ... دیدن ادامه ›› نکرده که بتونم ۱/۵ بدم
پر بود از جملات فیس‌بوکی یا اینستاگرامی در غم فقدان و توصیه‌های حفظ ارزش‌ها و قدر دانستن و …
درامِ کار آنچنان که باید ، درگیرم نکرد و بنظرم فقط صدای درخت ساکورا مقادیری گرمی و حسِ خوب داشت
با سلیقه‌ی من سازگار نشد و منتظر موندم تا نمایش منگی را ببینم بلکه بشوید و ببرد …
با دیدن ساکورای کاغذی واقعاا تلنگری بهم‌ خورد که آرزوهای محالم رو زندگی کنم تا دیر نشده
یجوری بودنمو به عزیزانم تا زندم نشون بدم و کاری کنم حسم کنن که اگه روزی از دست رفتم جای خالیم براشون با خاطرات عزیز و قشنگم پر باشه
نمایش عالی پرفورمنس خانم‌ها فوق العاده و در کل لذت بخش و صمیمی بود 🫀🌱
۱۰ ساعت پیش
این کار توو لیستم هست ، ولی این جمله ک نوشتی منصرفم میکنه (پر از جملات اینستا و فیس بوک)

شوخی ها و دیالوگ های دم دستی ؟؟؟
۱ ساعت پیش
مهدی آزادی
این کار توو لیستم هست ، ولی این جمله ک نوشتی منصرفم میکنه (پر از جملات اینستا و فیس بوک) شوخی ها و دیالوگ های دم دستی ؟؟؟
اصلا شوخی نداشت … جملات احساسی و توصیه ها بعد از غم فقدان
۱ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مهربد ظریفی (mehrbod_zrf)
درباره نمایش گرامر i
امشب این نمایش رو دیدیم و بسیار ارش لذت بردیم و جا داره خسته نباشید بگم به تمامی عوامل کار و به خصوص بازیگران عزیز کار که با بازی‌های درخشان ... دیدن ادامه ›› خودشون اجرای درخشانی رو به روی صحنه آوردن👏🏻❤️
ابتدا که موضوع نمایش رو دیدم ترسیدم که مثل نمایش انگلیسی که خیلی دوستش نداشتم این نمایش هم کلیشه‌ای و حوصله سربر باشه برام و خیلی دوستش نداشته باشم اما به عنوان کسی که تازه وارد ۲۴ سالگی شده و هرروز درگیر این مسائله بی‌نهایت با این نمایش ارتباط برقرار کردم و متن اثر جوری بود که انگار داستان خودم رو داشت برایم روایت می‌کرد و منی که به سختی پیش میاد تو کاری گریم بگیره نصف اجرا رو داشتم گریه می‌کردم چرا که منم هرروزه با خودم درحال فکر کردن و کلنجار رفتنم که آیا برم و یا نرم؟! اگه من برم مادر و پدرم چی میشن؟! آیا من اصلا میتونم گریه‌های دم رفتن مادرم رو تحمل کنم؟! و کلی سوال دیگه...
در نهایت هم من و هم همراهم بی‌نهایت از این کار لذت بردیم و واقعا ۵ ستاره‌ی کامل برازنده‌ی شماست!👏🏻❤️
سلام
ما از یک مسیر طولانی و یک تمرین سخت به این اجرای گرامر رسیدیم ، خندیدیم ، اشک ریختیم ، انگیزه گرفتیم و ...
در وهله اول امیدوارم تماشاگران عزیز تیوال گرامر را برای دیدن انتخاب کنن تا بتونیم مسیرمون رو ادامه بدیم و در نهایت باید بگم نوشته شما تمام خستگی این مسیر رو از جان ما بیرون کرد .
سپاس بی کران 🙏🏻🌼
۹ ساعت پیش
سپاس گزارم که به تماشای ما اومدین 🙏🏻🌿
۹ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تاتر فوق العاده خوب با متن بی نقص و هدفمند به دور از ابتذال های امروزی.

امیدوارم امثال این تاتر که دغدغه مند هستن بیشتر شه. خواهش میکنم به ... دیدن ادامه ›› راهتون ادامه بدید. شما بی نظیر هستید. تفکر تفکر تفکر تاتری که حین اجرا و بعد از اجرا آدم درگیر تفکر میشه بی نظیره. مگه رسالت تاتر و اصلا فرهنگ و هنر چیه؟

و خسته نباشید جانانه به دو عزیز بازیگر که هر چه در توان داشتند به روی صحنه اوردند و تمام تلاششون رو کردند و البته تلاششون به نظر من به ثمره نشست و بازی ها فوق العاده خوب و احساسی در اومده بود.

جواب سوال انتهای نمایش من: خیر

و چقدر این دیالوگ رو دوست داشتم:
«من الان دو ساله نمیتونم با هیچ کی صمیمی شم چون با هر کی صمیمی بودم یا ویزاش اومد یا رفت...»
چقدر این جمله رو دارم زندگی میکنم...
سلام ...
با تمام کم لطفی هایی که گروه گرامر تجربه کرد و میکنه ، کلمات شما کوه انرژی شد برای تک تک اعضای این گروه ، با افتخار سپاسگزار حضور تون هستم 🙏🏻🌼
۹ ساعت پیش
ممنونیم که به دیدن نمایش ما اومدین ‌‌و برای ما نوشتین🙏🏻🌿
۹ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مالی سویینی، نمایشنامه خوانی که آن را تئاتر نامیده اند.
با صابر ابری رو به رو هستیم که در نقش همسر نازنین در تئاتر فوق‌العاده امشب به صرف بورش ... دیدن ادامه ›› و خون گیر کرده اما همچنان بینظیر است. الهام کردا سنگ تمام گذاشته بود با آن صدای دلنشین و بازی زیبا. اما بازی نه چندان دلچسب و خطی و پر از جزئیات بی خاصیت علی سرابی شما را بهت زده می‌کند. تنها شخصیت پردازی علی سرابی برای این نقش تکان دادن دست ها به صورت دیوانه وار بود و نه بیشتر. تا آنجا که متوجه شدم شخصیت دکتر باید چهل و خرده ای سال باشد اما گریمی شبیه پدر ۷۰ ساله من داشت. لباس ها و پترن هایی که به هیچ عنوان به زمان شکل گیری اتفاقات نمیخورد.
بیش از همه اینها عدم استفاده از پتانسیل‌های تالار وحدت به شدت من رو ناامید کرد. یک گل، یک نهنگ و دیگر هیچ. اگر نمایش موزیکال شازده کوچولو را در این سالن ندیده بودم، شاید من هم از این دکور ذوق زده میشدم. اما میدانم که خیلی کم کاری صورت گرفته.
داستان بسیار پراکنده با بازی‌های ناهماهنگ و عدم استفاده درست از ورود و خروج کاراکتر ها. پریدن در حرف همدیگر که جزوی از داستان بود ولی به شدت روی شخصیت ها ننشسته بود.
بازی خطی پزشک، دیالوگ های پراکنده با جزئیات حوصله سر بر، مونولوگ‌های بدون تعلیق و بدون نیاز به ذره ای فکر و توجه به موضوع بیان شده توسط بازیگران. عدم شخصیت پردازی همسر مالی و موضوعی کلیشه ای که شما را به هیچ عنوان درگیر نخواهد کرد. و آنقدر بر روی شعار این نمایش (که چرا فکر میکردیم این دختر چیزی برای از دست دادن ندارد) تاکید شده بود که دیگر شبیه سرود ملی شده بود.
و بیش از همه اینها مسئله‌ای که مرا آزار داد طولانی بودن داستان، و پایان بندی چند دقیقه ای آن بود. شما ۸۰ دقیقه درگیر خزعبلات شروع هستین و فقط چند دقیقه پایانی است که سرنوشت مالی را مشخص میکند که به نظرم بسیار بسیار کم بود برای آنهمه سوال بی جوابی که داریم.
و در نهایت قیمت بالای بلیت این تئاتر من را به این باور رسانده بود با نمایشی شگفت انگیز رو به رو هستم اما دریغا.
خسته نباشید میگم به عوامل تئاتر کاتیوشا. این کار هم مانند هر کار دیگری نقاط قوت و ضعف خودشو داشت. نقاط قوتش طراحی زیبای حرکات، تسلط بازیگران ... دیدن ادامه ›› روی حرکات، تسلط و روانی در بیان دیالوگها، موسیقی بی نقص و مدیریت خوب موقعیت در قطعی برق بود. پیامی که داشت شاید ضدجنگ بود که قشنگه.
اما طنز و دیالوگهایی که بنا بود خنده دار باشن راستش ناامیدکننده بودن. نکاتی که طنز نمایش روی اونها تکیه کرده بودن تکراری و بدون خلاقیت بودن. مثلا توجه نشان دادن شخصیت مرد میانسال به دختر جوان و در عین حال ترسیدن از همسرش و تغییر موضع ناگهانی در برابر چشم‌غره‌ی همسر! موارد مشابه این طنز تکراری و با عرض پوزش سطحی زیاد بود.
کاتیوشا در رساندن پیام موفق، اما نه چندان تاثیرگذار بود.
کاری نبود که دلم بخواد دوباره به دیدنش برم اما اجرای یه تئاتر در شرایط امروز که نیاز به گفتن نداره، کاریه بسیار سخت و همین که قدمی در جهت زنده نگه داشتن و تقویت هنر ارزشمند نمایش برداشته میشه ارزشمنده و جای قدردانی داره. من هم به عنوان طرف دیگر کار، یعنی یک تماشاگر، موظف به همراهی هستم.
آروزی سلامتی و موفقیت دارم برای همگی.
Amiin.fa (amin.fa)
درباره نمایش بچه i
■ ساتورن [و بانو]، بچه‌شان را میبلعند
(نام نقاشی اثر فرانسیسکو گویا)



++میتونم بگم امشب یه کار با فضاسازی ای کاملا منحصربفرد دیدم. چیزی ... دیدن ادامه ›› که از اول تا آخرش، میشد مهر و امضای خالق رو دید. یه چیزی عین فیلمهای خوب سینمایی. طراحی صحنه، موسیقی، متن، کارگردانی، بازیها.
یه نکته عجیب کار این بود که جزو معدود متنهای ایرانی بود که هیچ کجاش شعارزده نبود و از کادر بیرون نمیزد.

-_- سالن حافظ مال این اجرا نبود واقعا. خوشحالم که خوش شانس بودم چون فقط با ۲۰ درجه خم شدن، تونستم کارو تا حد زیادی ببینم.

× کامنتهای زیادی رو خوندم و تا حد زیادی چیزی آموختم ولی خوانش و بینش من از این کار کاملا چیز دیگه‌ای بود. چون "بچه" برای من یه کار اسطوره‌ای آئینی بود.
با نقاشی گویا (Goya) شروع میکنم. در قصه ای از اساطیر یونان، برای ساتورن پیش‌گویی کردن که بچه هاش باعث براندازی حکومتش میشن. و اینطور بود که پس از تولد بچه‌هاش، اونا رو میبلعید تا مانع بشه. (به سایر تابلوهای سیاه گویا نیز مراجعه کنید.) بنظرم زیبایی شناسی بخشی از کار، چه خودآگاه چه ناخودآگاه وامدار اونه.

÷÷ پدر و مادری که انگار توی بهشت موعود دارن زندگی میکنن. از فرط سادگی و نا-دانی. ساده‌ترین مختصات خونه‌ یا نسبتها رو بلد نیستن. و همین باعث میشه نتونم خوانش روانشناختی ازونها داشته باشم، چون با یک پدر و مادر نرمال طرف نیستم.

×× میرچا الیاده، از اسطوره‌شناسای بزرگ مفهومی داره به نام امر مقدس و نامقدس و همچنین زمان ازلی. این بخش رو بر اساس نظرات اون مینویسم.

الیاده معتقده: زمان، انسان، جامعه و کیهان را فرسوده میکنه، و نام این زمان ویرانگر رو: زمان نامقدس میگذاره.
ادامه میده: این زمان گذشته نامقدس چطور منسوخ میشه و از بین میره؟ پاسخ: با اجرای آئین هایی که به نوعی بر پایان جهان دلالت دارند.

بنظرم کلیت "بچه" اینطوریه که دارن آئینی رو اجرا میکنن. برای چه هدفی؟ بنظرم برای تضمین حکمرانی پدر [و مادر].
و تکرار مکرر اوراد، صرفا تاکید موکد و چندباره است روی آئینی بودن، روی اسطوره‌ای بودن و روی اینکه، این قصه‌ی یه خونواده است که بارها تکرار شده و ازین به بعد هم تکرار خواهد شد. (به مدد آفریننده یا همان دکتر زنان و زایمان!)

== ممنونم از تک تک بازیگرا که حسابی زحمت کشیدن برای نقشهاشون و برای درآوردن کل کار. بخصوص آدم و حوای لرزان لرزان "بچه".
و صد البته ممنون از هدایتگر اونا آقای فرهادنیای عزیز. متشکر از احترامی که برای مخاطب قائل بودین🙏🏻
داستان این نمایش جوری روایت میشه که همه آدم ها با هر طیفی از جامعه میتونن همزاد پنداری کنن یه تجربه مشترک از نرسیدن ها، دیده نشدن ها، توجه نکردن ... دیدن ادامه ›› های خانواده و ...
چیزی که خیلی جالب بود برای من داستان از دیدگاه نسل های مختلف روایت میشد و مشکلات نسل های خودشونو به شکل ساده روایت میکردن نه با پیچیدگی های فلسفی و خاص که باعث شکل گیری شخصیت پردازی دقیق از شخصیت ها میشد
چقدر به مسائل مختلف اشاره کرد نمایش ام اس، فساد، خیانت، دوست داشته نشدن و ....
نمایش رو دوست داشتم و پیشنهاد میکنم به دیدن این نمایش برید
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
پیش از شروع بگم که در حدود یک ماه پیش در جمعی از دوستان گفتم واقعا جای نمایشی با مضمون جدال آغا محمدخان ... دیدن ادامه ›› قاجار و لطفعلی‌خان زند چقدر خالیه. وقتی با نمایش الف غین میم مواجه شدم گفتم کاش چیز دیگه‌ای از خدا می‌خواستم!
تاریخ ایران عجیبه دوستان. تاریخی سراسر رشادت، حسرت، خیانت، غرور و اشکه. این برهه تاریخی که در این نمایش بهش پرداخته شده، تمام این‌ها رو در برمی‌گیره. بزرگمردی که مغلوب به اخته‌ای شد. آخ از لطفعلی‌خان... آخ از لطفعلی‌خان‌ها...
موضوع کار همونطور که تا الان متوجه شدین، برای من جذاب اومد و چیزی بود که به زعم من باید بیش از این‌ها گفته و شنیده بشه.
نمایش با یک سری مونولوگ توسط افرادی در اطراف جنازه آغا محمدخان شروع می‌شه. از همینجا می‌شه حدس زد که احتمالا قراره کار با فرمی دایره‌ای ببینیم که حدس درستیه. این از ایده‌های خوب کار بود. در این مونولوگ‌ها عمدتا به شخصیت‌پردازی کاراکتر آغا محمدخان پرداخته می‌شه. این بخش از کار از این حیث حائز اهمیته که اون مخاطبی که اطلاعات عمومی کمتری از زندگی این خواجه تاجدار داره رو هم همراه می‌کنه. گرچه این مسئله به دلیل متن تقریبا ثقیل و ریتم تند مونولوگ‌ها، چندان در همراهی تمامی مخاطبان هم موفق نبوده.
بازی‌ها اکثرا خوب بود. بهترین بازی رو از بازیگر کاراکتر آغا محمدخان شاهد بودیم. اون خمودگی و اختگی و قساوت قلب رو هرچه کامل‌تر به مخاطبش نشون می‌ده. بازیگر لطفعلی‌خان اما چندان رضایت‌بخش نبود. مخاطب اون آزادمردی و دلاوری که از شخصی مثل "لطفعلی‌خان زند" شاهده، در این بازی نمی‌بینه. صرفا شخصی سرخورده و کمی مستاصل رو شاهد هستیم که به اسارت دراومده.
این که روایت این بخش از تاریخ با فرمی غیرخطی و در فضایی مدرن و سورئال ساخته شده، یک عیب و یک مزیت داره. مزیتش اینه که مخاطب رو محدود به اون ماجرای خاص نمی‌کنه. نمایش با این کار، مخاطب رو از فضای اون برهه درمیاره و مواجهش می‌کنه با تمام آغا محمدخان‌ها، لطفعلی‌خان‌ها، کرمان‌ها و شیرازهای امروز و دیروز و همیشه. اصلا می‌شه به این شخصیت‌ها به چشم کاراکترهایی تخیلی نگاه کرد و نه شخصیت‌های واقعی تاریخ. این از خلاقیت‌های اجرا بود و قابل احترامه.
همونطور که گفتم، همین حسن و مزیت در ژانر و فرم و فضا، ایرادی رو هم با خودش به همراه داره. ببینید ما امروزه انواع و اقسام برداشت‌ها و دیدگاه‌ها و سبک‌ها در اجراهای نمایشنامه‌های مکبث، هملت، مده‌آ و... داریم. یکی یه کار مدرن می‌کنه، یکی با مراسمات آیینی تلفیق می‌کنه، یکی پارودی می‌سازه، یکی نمایش در نمایش می‌سازه و این دست موارد. دلیلش اینه که ما پیش از این هزاران هملت و مکبث و مده‌آ دیدیم و اگه کسی بخواد باز این نمایش رو روی صحنه بیاره باید حرف تازه داشته باشه؛ چه در فرم و چه در محتوا. در این حالت این شکل جدید اجرا پسندیده و تحسین‌برانگیز می‌شه. ولی ما مگه چندتا نمایش از جدال آغا محمدخان و لطفعلی‌خان در تاریخ نمایشمون دیدیم که الان از روی نمایش رئال تاریخی skip کنیم روی نمایش سورئال از این کار؟ این مسئله برای موقعیه که مخاطب تئاتر به شناخت کافی از "آغا محمدخان بر صحنه نمایش" رسیده باشه. شاید در این حالت اجراهای سورئال پخته‌تری رو هم شاهد باشیم اتفاقا. با تمام این‌ها، جسارت کارگردان کار در اجرای نمایش با چنین فرمی قابل تحسینه.
یکی از مواردی که بسیار جذاب بود و جای تحسین داشت، نورپردازی کار بود. نورپردازی همه‌جا به شکل درستی استفاده شده بود. مخصوصا که ایده استفاده از اون نور شدید سفید که باعث اذیت شدن "چشم"های مخاطب می‌شه، دقیقا در لحظه‌هایی که "چشم"ها داره توسط جلاد درمیاد، ایده نوآورانه‌ای بود. نمایش وقتی داره از "درد" می‌گه، بخشی از اون درد رو داره میاره جلوی چشم مخاطب. می‌گه اگه می‌خوای بدونی اون لحظه چه حسی داره توسط کاراکتر تجربه می‌شه، بخشی از اون رو هم باید خودت بچشی. سر تعظیم فرود میارم در برابر این ایده.
متن نمایش یکی به نعل می‌زد و یکی به میخ. متن بین لحن ثقیل تاریخی و لحن محاوره امروزی سرگردون بود. احتمالا این موضوع هم از عوارض اون برداشت مدرن از رویداد تاریخیه که عرض کردم شاید با تجربه اجراهای رئال تاریخی، باید به پختگی بیشتری می‌رسید. البته شکی نیست که نوشتن چنین نمایشنامه‌ای هم کار ساده‌ای نیست و احسنت بر نویسنده کار.
برخی رویدادهای تاریخی این روایت نظیر ماجرای اخته شدن آغامحمدخان، با چیزی که من قبلا در کتاب‌ها خونده بودم تفاوت داشت. نمی‌گم اشتباه بود. ممکنه اطلاعات مراجع من درست نبوده. اما صحت اون ماجرا برای من کمی شک و شبهه داره.
انتخاب موسیقی انتخاب چندان خوبی نبود. فکر می‌کنم اگه به جاش از ترکیب سازهای کوبه‌ای و ایرانی استفاده می‌شد به همراه صدای سوز و ناله یک نفر در طول اجرا، شاید ایده بهتری بود و کار قشنگ‌تر درمیومد. البته من که سررشته‌ای از موسیقی ندارم و ممکنه دچار اشتباه شده باشم.
در کل الف غین میم نمایشی محترم، جسور، قوی و درسته و قطعا دیدنش با ندیدنش تفاوت خواهد کرد. همینی که بعد از چند روز هنوز بخش زیادی از ذهن من رو درگیر خودش کرده، برای من مخاطب کافیه و نمایش با تمام کم و کاست‌ها، بالاخره کار خودش رو کرده. خیلی خیلی ممنونم از تمامی عوامل کار.
لطفا گزینه احتمال افشا رو فعال کنید 🙏❤
۲ روز پیش، شنبه
عرفان ضرغامی
حسین جان! موضوع اصلا جدال آغامحمدخان و لطفعلی خان زند نیست. موضوع خود آغامحمد خانه و چشم هایی که درآورد همین که در عنوان نمایش هم آمده ... توی این اجرا لطفعلی خان به نوعی نقش فرعیه و موضوعیت ...
جناب ضرغامی ممنونم از توضیحاتت.
بله بله متوجه هستم. بحث من صرفا اینه که در این برداشت سورئالی که از آغا محمدخان داشته جاهایی چندان موفق عمل نکرده. به خصوص در بخش متن و موسیقی. من حس می‌کنم دلیلش عدم پرداختن روایتی رئال از این برهه بوده که با تکیه بر تجربیات رئال پیشین، اون اثر سورئال شکل بگیره. اتفاقا سعی کردم خیلی توقعات ذهنی خودم رو درگیر این ماجرا نکنم.
۲ روز پیش، شنبه
کمی تاریخ خواندن لازم آید شیخ و سلطان را
که غیر از قصه‌ی عبرت در او تکرار هم باشد!

#حسین_جنتی
۲ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دکمه‌ی افشا رو میزنم چون ممکنه بخشی از نوشته‌م از غافلگیر شدنتون حین شروع نمایش کم کنه.
درباره‌ی نمایش با خشم به گذشته نگاه کن:
چیزی که خیلی ... دیدن ادامه ›› برام جالب بود و تا به حال این شکل از شروع نمایش و خلاقیت رو ندیده بودم این بود که نمایش قبل از ورود کامل تمام تماشاگران به شکل مکالمه محور بین بازیگران شروع شده بود و قبل از شروع علنی نمایش داشتن فضاسازی میکردن و نشانه ای از این بود که این یک نمایش نیست و بخشی از زندگی واقعی همه‌ی ماست و هر روز باهاش روبروییم خیلی این شکل از شروع برای من جذاب بود و باهاش ارتباط گرفتم بدون بیان دیالوگ خاصی در این قسمت بیشتر فضاسازیه برام جذابیت داشت.
پدر الیسون:شاید اگه هردوتون تو گذشته تون نمیموندین بهتر میتونستین زندگی کنین با هم.
با خشم به گذشته نگاه کن،حکایت از آدمها داره که ببینیم چطور گذشته ای که تجربه‌ش کردیم چقدر تو زندگی مشترکمون یا هر ارتباط با دیگران تاثیر میذاره پس قبل از شروع هر نوع رابطه‌ای باید خودمون و نیازهامون رو بشناسیم که دقیقا از یک ارتباط چه چیزی رو میخوایم و آیا واقعا حالمون کنار یک فرد میتونه بهتر باشه یا صرفا برای تنها نبودنمون باهاش ارتباط میگیریم.
در ارتباط با بازی ها به نظر من همه‌ی بازی ها در یک سطح کافی و به اندازه بود انگار واقعا چند دوست کنار هم معاشرت میکنن و از زندگی هم میگن و مسائل زندگیشون و باورپذیر بود نمیتونم تفکیک کنم بازی ها رو همه خوب بودن،همه...
ولی دوست داشتم علاوه بر عبدو به شخصیت دیگر کارکتر ها هم پرداخته بشه از زندگی آلیس و ایندرا و کارو،به نظرم جا داشت از زندگی کارو هم بیشتر گفته بشه که بدونیم چجوری با وجود تفاوت های بسیاری که دارن خط فکریشون با عبدو تو یک مسیر بوده و رفاقت طولانی داشتن گرچه کارو هم از یکجایی به بعد از این دوستی یکنواخت و نقش برادر کوچک تر داشتن و دلسوز بودن برای عبدو خسته میشه و به یک بهونه و پیشرفت کاری رهاش میکنه با اینکه بهش دلبسته بود.
رابطه عاطفی بین عبدو و ایندرا اصلا برای من قابل درک نبود شاید چون عبدو همیشه حس تنهایی میکرد دنبال هرکسی غیر از الیسون میگشت که تنهایی های اون رو فقط پر کنه و رهاش نکنه بخاطر همین فقط وانمود میکرد که ایندرا رو دوست داره که فقط تنها نباشه.
ممنون از نقد و نظر شما🙏🏼
۲ روز پیش، شنبه
علی کیهانی
ممنون از نقد و نظر شما🙏🏼
من اجرا رو خیلی دوست داشتم و به نظرم باید مفصل راجع بهش مینوشتم،خسته نباشید میگم به شما و تمامی عوامل عزیز✨️🎭
۲ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فرهام محمدی (farhammohammadi)
درباره نمایش بچه i
در پس سال‌های گذشته و گذران زندگی همیشه به لوپ تکرار شونده‌ی زندگی فکر کردم. حتی اگر فکر نمی‌کردم توانایی خوبی در آزار دادن لحظه به لحظه‌ام داشت، ... دیدن ادامه ›› بازگشت ثانیه‌ای سختی‌هارو مسلماً تمام آدما در دنیا تجربه کردن همین اتفاق شروع کننده‌ی جریانی بود بعد از جنگ جهانی دوم به نام ابزورد زمانی که انسان ها از اطراف خود,نیرویی بالاتر،و حتی خود خلقتشون ناامید شدن و به باور رسیدن که این جریان ملال آور قرار بر تکرار لحظه به لحظه‌ای رو داره و راهی برای تمام کردنش وجود نداره.
این چیزی بود که در نمایش بچه دیدیم چرخه‌ای از فرم ابتدایی تمام کرکتر ها که با صدای موسیقی تکرار شونده شروع میشد و فرمی و پشت سر هم تکرار می‌کردند که نظم و ترتیب خاص خودش را داشت و جنون شخصیت‌هارا نشون میداد.
از دیدگاه من عدم قطعیت در تغییر کاراکتر به صورت کلی به معنای جنون درون اثر بود دو کرکتر اصلی یعنی مادر و پدر هردو به فکر خوردن گوشت به کنار یکدیگر نشسته و دیالوگ هایی راجب خوردن گوشت رد و بدل می‌کنند که در ابتدا معنای خاصی ندارد اما در آینده‌ی ذهنی ما می‌توان معنایی جذب کرد گوشت در داستان آن وجه‌ی عرفانی بر ضد حضور مدرنیسم و نسل جوان بر داستان است ، این تقابل سنت و مدرنیسم که گوشت بهانه‌ای برای آن است در طول داستان به شکل‌های مختلفی نشان داده می‌شود ، مثال در بازی بچگانه اول پدر و مادر گاردی برای بازی با بچه دارند اما در انتهای نمایش وقتی به فرزند دوم می‌رسند علاقه‌ی زیادی به بازی دارند اما برای پیش بردن اهداف سنتی خود یعنی خوردن گوشت ‌.
در داستان حتی فرزند به عنوان ایده‌ای جدید ایده‌هایی می‌دهد که شاید به اندازه‌ی کافی مفید نباشد مثل خوردن سبزیجات که از لحاظ کلی به انسان آسیب می‌زند اما بر ضد گوشت و رویکردی ضعیف به مقابله با سنت می‌پردازد.
کاراکتر دکتر به عنوان فردی از جنس سنت بیشترین خطای ممکن را می‌کند چرا که بهانه‌ای برای ضبح کردن بچه به پدر و مادر می‌دهد که توهم بچه‌‌ای از جنس خودشان است که موجب می‌شود آنها بچه‌ای که کائنات و خرافات خودشان به آنها داده‌است را بخورند و زمانی منطقی و عقلانی تصمیم می‌گیرند که در موضع ضعف مقابل بچه قرار میگیرند اما منطق با منطق جهان بیرون یکی نیست و با منطق خودشان است که یکی‌است یعنی خوردن گوشت.
میل به خوردن گوشت ، غریضه‌ای بس حیوانی است که در ثانیه به ثانیه‌ی نمایش به ما نشان داده می‌شود غریضه‌ای از جنس جامعه و ارتباط گه حتی شاید ما یادمان نباشد ارتباط ما چیست جهان اطرافمان چقدر بزرگ است یا اصلا چرا یک اتاق داریم اما غریضه می‌گوید آن یک اتاق برای بچه‌است اگر بچه چیزی بگوید قبول است اما اگر بچه‌ی ما نباشد غریضه چیزی جز فرما سیری نمی‌دهد ، در کل به نوعی سنت همان گرگ داخل بازی‌است که در را هم بخاطرش قفل می‌کنیم اما گرگ واقعی درون خانه‌ی تک تک ماست که در تاریکی به سمت تماشگرانی حرکت می‌کند که بی تفاوت در این قتل و غارت نشسته‌است.
سلام
خداقوت به گروه نمایش بچه

به عنوان یک مخاطب علاقه‌مند به هنر، همه چیز در حد استاندارد، تهیه، تدارک و ارائه شد که جای تقدیر و تشکر ویژه ... دیدن ادامه ›› دارد.

کارگردان به خوبی توانسته است تا فضای وهم و جادو را به کمک دکور، جلوه‌های ویژه نور و صدا و بازی‌های درخشان به نمایش درآورد. مخاطب از بدو ورود به سالن و مواجهه اولیه با صدا متوجه آغاز نمایش می‌شود که به خوبی او را درگیر تعلیق و رمز و راز نمایش می‌کند.

پرداختن به واژه دست‌مالی شده کائنات خیلی حساب شده و دقیق بود.

تکرار جملات بیرون گرگ داره (نقل به مضمون می‌کنم) یا محکوم کردن خوردن گوشت و ... استفاده از زمزمه‌های نامفهوم که برای من تداعی آشفتگی فضای حاکم بر دنیای روایت و شخصیت‌های داستان بود. ایده استفاده از صدای مخالف برای بچه و کلید یا قفل ساز عالی بود! و من رو به سوال و شگفتی توامان انداخت!!
بازی‌های خیلی خوب دو شخصیت زن و شوهر، بچه، پزشک (متین میرزایی) به خصوص در صحنه زایمان و طراحی حرکات متناسب با فضای داستان پازل موفقیت نمایش را تکمیل کرد.
و نکات جذاب دیگری که امیدوارم خواننده‌ این نوشته که هنوز موفق به دیدن نمایش نشده این دو فرصت آخر را از دست ندهد.

برای این گروه پرتلاش و خوش‌آتیه آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
ممنونم بابت فراهم آوردن اوقات سرشار از تامل و تفکر و زیبایی‌هایی به رنگ ترس و زشتی و توهم و تعلیق
با احترام به گروه اجرایی متاسفانه به‌نظرم این نمایش نقطه ضعف‌های فراوانی داشت. منطق روایی قصه در نمایش‌نامه ایراد دارد یا این‌که من آن را نمی‌فهمم. ... دیدن ادامه ›› چه‌طور می‌شود آدم مدت‌ها کسی را بشناسد و بخواهد با او ازدواج کند ولی وقتی برای اولین بار خواهرش را می‌بیند، در یک ظهر تا شب نظرش عوض می‌شود و تصمیم می‌گیرد با خواهرش ازدواج کند!

بازی‌ها متاسفانه خوب نیست و صداسازی پدر ژولیا و مادر فردریک آزاردهنده است. تنها بازی ژولیا قابل‌قبول است. طراحی صحنه ربطی به موضوع نمایش ندارد و بدتر از آن طراحی لباس فاجعه است. آدم از لباس فردریک به جای آن‌که تصور آدمی فرانسوی داشته باشد، یاد کارمندان بانک‌های ایران می‌افتد! طراحی نوری در کار وجود نداشت، موسیقی تکرارشونده‌ی یک‌چهارم پایانی کار آزاردهنده بود و کارگردانی هم ایده‌ی خاصی نداشت.

به عنوان آدمی که تئاتر کارکرده‌ام متوجه زحماتی که برای به روی صحنه بردن این نمایش کشیده‌اید هستم اما کاش هم انتخاب متن بهتری داشتید، هم روی کارگردانی، ریتم، بازی‌ها و حتا جزئیات بیشتر کار می‌کردید. امیدوارم به‌زودی کارهای بهتری از شما ببینیم.
من فقط به عنوان یک تماشاگر دارم نظر میدم و چون نظر شما رو خوندم با توجه به کاری که دیدم نظرات شما کمی دور از واقعیت و در برخی موارد دور از انصاف است
اولاً این اثر نوشته یک درام نویس مطرح دنیاست و قطعا ژان آنوی از من و شما خیلی بهتر زندگی رو درک کرده و میشناسه و بی جهت چنین صحنه ای خلق نکرده .
و نکته دوم اینکه مشکلی که شما با این موضوع دارید دقیقا همون مشکلیه که جامعه مطرح شده در اثر با این عاشق و معشوق دارد به این معنی که چون این جامعه عشق رو نمیفهمه به همین دلیل تبدیل میشه به یک جامعه سرکوب گر و چون عشق رو نمیفهمن اون رو میکوبن در حالی که عشق در لحظه اتفاق میافته و اگر شما شناختی از این قضیه داشتین براتون عجیب نبود ولی خب شما هم مثل همون جامعه درون متن هستین، حتی عشق به ظهر تا شب هم نیاز نداره ... دیدن ادامه ›› .
درمورد بازی ها هم باید بگویم این سلیقه بسیار شخصی و جهت دار شماست در صورتی که بازی های روانی در این اثر مشاهده می شد که حتی ژولیا درمقابل آنها اندکی با تصنع همراه بود درصورتی که بازی برخی بازیگران کار بسیار روان و حرفه ای بود .
در ضمن کارمندان بانک ها کت و شلوار پارچه ای به تن می دارند ، کارمند کدوم بانک شلوار جین می پوشد؟
اگر قدری عمیق تر نگاه میکردید رد قاب های طراحی شده و مشاهده نقاط تمرکز اثر در این قاب های پنجره مانند برایتان معنی می یافت و این نکته هم مشخص نیست که از نظر شما طراحی نور و کارگردانی چه معنایی در خود دارد که از نگاه شما اشکال داشت.
در ضمن اگر شما نویسندگانی بهتر از افرادی چون ژان آنوی را می شناسید معرفی کنید و قطعا تاریخ تئاتر اسکار براکت و دیگر کتب تئاتری در خصوص تواناییِ ژان آنوی دچار اشتباه و خطا شده اند و لازم است که با نظر شما تصحیح شود .
۴ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوشتن از این نمایش سخت ترین اظهار نظری هست که تا حالا سعی در ثبت اون داشتم
من در ظرف فکری یک آدم ۳۳ ساله مجرد و فرزند که پیش از این بسیار به ... دیدن ادامه ›› تربیت والدین و تروماهای والد به فرزند اعتقاد داشت به دیدن این نمایش نشستم
و آدمی که پس از نمایش بیرون آمد کلا نظرش تغییر پیدا کرده بود
در واقع برای من حکایتی مشابه عالی جناب سعدی رخ داد که گفتند لقمان ادب از که آموختی گفت از بی ادبان.
البته قصد جسارت و بی ادب خطاب قرار دادن گروه نمایش ندارم اما به نظرم ما در این نمایش شاهد نگاه جانبدارانه غلط گروهی با دغدغه جامعه مرفه بی درد به تربیت فرزند هستیم که در این نگاه والد دیو صفت خواسته ها و آمال کودک معصوم و تمام استعداد هایش را سر کوب میکند.
از آنجایی که نمیخواهم سخن به درازا بکشد تنها با یک مورد کوتاه از متن نمایش را برای مثال عرض میکنم
در مورد فرزندی که عشق فوتبال دارد و شب دیرهنگام به منزل باز میگردد باید عرض کنم شاید از هزاران هزار بازیکنی که به قصد فوتبال حرفه‌ای یا صرفاً سلامت و ورزش وارد دنیای فوتبال میشوند شاید یک بازیکن هم حرفه ای نشود و به درآمد نرسد آن هم در جامعه ایران و فوتبال پاک آن اما شهر زیبایی ها و زشتی های خود را در شب عیان تر به نمایش میگذارد درصد وقوع جرم مانند فحشا اعتیاد دزدی در انسان و شکار و اعمال خشونت آمیز در حیوانات در شب افزایش پیدا می‌کند این فقط یک مثال از والد دیو صفتی است که در نظر مولف نمایش بی‌دلیل نگران فرزند است و باعث تخریب او میشود. در سراسر نمایش این دید غیر منطقی جریان دارد
در مذمت این نمایش باید عرض کنم شخصا افرادی را مشاهده کردم که با فرزندان و والدین خود معذب بودند یا والدینی که به شوخی میگفتند ما نباید اینچنین و آنچنان میکردیم و احتمالا کسی به دیگری توصیه نمیکند به عنوان خانواده نمایش را تماشا کنید.ما معمولا در کودکی تمام نمی‌شویم ما در جایگاه والدین خود زندگی و آدمه حیات خواهیم داد آنوقت که سازها به گوشه انباری میروند و ما هم نگران نسل بعد هستیم آنگاه که جا پای والدین خود گذاشتیم اگر مصلحت اندیشی در کار نبوده باشد با پشیمانی و حسرت توأمان باید زیست.
اما در مورد نمایش
موسیقی پس زمینه کار و اجرا چرخ دنده‌ ای و ساعت وار بازیگران به سان تماشای دور باطل سیزیف زیبا و غم انگیز است.
ایده ساعت و زمان در قسمت ابتدایی و قسمت باز گشت فوق العاده در ایده پردازی و اجرا بسیار هوشمندانه است
و اجرای بازیگران هم بسیار نیکو است. از طراح وآهنگ ساز اثر و بازیگران تقدیر میکنم سپاس از تمامی عوامل و درس نگرشی که در من ایجاد کردند
امیرمسعود فدائی، امیر مسعود، حسین بهمنش، آرمین و سپهر این را خواندند
سینا نریمان این را دوست دارد
اسپویل؟
۵ روز پیش، چهارشنبه
مرتضی تقی‌وند
اصلاح شد
سپاس
۴ روز پیش، پنجشنبه
مرتضی تقی‌وند
خسته نباشید و خدا قوت عرض میکنم خدمتتون امیدوارم در کار اجرا موفق باشید بسیار از وقت و پاسخگویی شما سپاسگذارم و بسیار روشن و کمک کننده بود اما من همچنان با تفکر پشت این کار مخالف و در چالشم ...
فقط یک نکته حالا درمورد داستانا که بخوام بگم، همونطور که فکر کنم داخل بروشور هم اشاره شده داستان‌ها از خاطرات و زندگی افراد نمایش اومده. و به نظر ما اتفاقا روایت‌هایی که گفته شده هیچکدوم از طرفین دخیل در این روایت‌ها دیو سیرت نیستند. همونطور که گفتم مسائل جنبه‌های خیلی زیادی دارن که همشون رو نمیشه با هم نشون داد. هر چه قدر هم که ما جزییات اضافه کنیم بازم نقطه نظر ماست که بر نمایش و داستان حاکمه. اما خوب همونطور که گفتم همه‌ی داستان‌ها از زندگی افرادی که در نمایش دخیل بودن ساخته و روایت شده. ممنون از توجه ویژه‌ی شما به این اجرا.
۳ روز پیش، جمعه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از لحظه ی ورود با اون طراحی صحنه شاهکار و لباس ها و گریم منگ میشی ..!
بازی ها و اکت های بدن به صندلی شمارو میخکوب میکنه … کارگردانی فکر شده ... دیدن ادامه ›› بود و خلاقیت کار و شگفتی هاش که زیاد توضیح نمیدم اسپویل بشه به دلم نشست اما ….
اما متنی که نیاز باشه چندین بار کار رو ببینید تا شاید بتونید بفهمید برام خوشایند نیست …! بنظرم نقطه درخشان یک نمایش بیان درست و قابل فهم مطالب هست نه اینکه مجبور باشیم بریم تحلیل بخونیم …!
بنظرم صدای موسیقی کار پایین بود تاثیر بیشتری میتونست بذاره…
در کل زحمات فراوانی کشیده شده بود اما در نهایت متن در بیان داستان ناکام ماند …
| امتیاز ۳ از ۵ |
تنانگی در تنگنای حضور متعهد
نمایش زنان آوینیون را باید به دو بخش اصلی تقسیم کرد، اضطراب حضور برای عدم حضور و اضطراب حضور اجتماعی.
بازیگر، خانم ... دیدن ادامه ›› بقایی، اضطرابی را متحمل می‌شود که نه به دلیل حضور کارگردان، خانم نیک اندیش، است ، بلکه به دلیل عدم حضور او در جایگاه بازیگر است، بقایی که نمایش را به عنوان وسیله‌ای جهت مهاجرت و خروج از ایران می‌بیند، تمام خودش را برای نقش نمی‌گذارد و جهان دوگانه ریاکارانه به بازیگر مرد- امیر جوشقانی- تسری پیدا می‌کند. این اضطراب تا جایی پیش می‌رود که امر تنانه ناپدید شده و زبان آشکار می‌شود، با حضور زبان اضطراب رسوایی جایگزین اضطراب ریاکارانه می‌شود و امر دوگانه از بین می‌رود. در اینجا بازیگر به بدن خودش باز می‌گردد و امر تنانه در نهایت اعتلا میابد و ژویسانس شکل می‌گیرد.
در جایگاه مقابل کارگردان- فرنوش نیک اندیش- دغدغه اجتماعی دارد، خواستش بر تطبیق مکبث بر جریان‌های اجتماعی ایران است، تغییر جایگاه ظاهری مرد و زن (مکبث و لیدی) و بدل شدن به زن یاغی در فرم بدنی در بدن خود کارگردان از همین روست و آنچه در پایان به مسئولین جشنواره آوینیون می‌گوید که در واقع مانند آن است که در برابر سازمانی جهانی ایستاده است و می‌گوید ما همین هستیم و تمام ما این است.
انتخاب مکبث به عنوان یک اثر ریاکارانه جهت استفاده در متاتاتر زنان آوینیون و مراسم زار در یک اثر شکسپیری از زیرکی و دانایی حسن معینی است، اینکه حسن معینی در واکنش نسبت به جامعه برای تولید یک اثر متعهد زنان آوینیون را در بازآفرینی اثر پیشین استفاده کرده است از حساسیت او نسبت به پیرامونش خبر می‌دهد.
نمایش زنان آوینیون نمایشی است که از دیدگاه اجتماعی و هنری قابل تأمل و مهم است.
سپاس سپاس
ممنونم جناب پرهام
چه اندیشمندانه
خوشحالیم و خداروشکر میکنیم
که در این وانفسا
کلمه متعهد در مورد ما به کار رفت🙏🙏🙏🙏🤍
شکر و سپاس
۵ روز پیش، چهارشنبه
رضا بهکام (reza.behkam)
سپاس از نقد و نظر حضرتعالی 💟
۵ روز پیش، چهارشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
2️⃣ زبان و ماهیت اولیه و پر رمز و راز آن مقوله ای بسیار مهم و کلیدی در زندگی بشر است. پدیده ای که ارتباط بین انسان ها را ممکن می سازد و امکان ... دیدن ادامه ›› انتقال مفاهیم درونی هر شخص را به شخص دیگر فراهم می کند. زبان نیروی زیادی دارد و چنانکه حتی در تاریخ خود ما نیز مشهود است، بزرگی همچون فردوسی با استفاده از قدرت زبان می آید و یک فرهنگ، تاریخ، تمدن و حتی خود همان زبان را ماندگار و جاودانه می سازد. در طول تاریخ تا به کنون قدرتی که زبان در مقاطع مختلف زندگی بشر اِعمال کرده همواره قابل مشاهده و بررسی است، چنانکه تابلوهای بسیاری را در گذر سالیان از قدرت تأثیر و نفوذ خود به نمایش گذاشته است. حال چه می شود که در دنیای معاصر بسیاری از انسان ها حرف همدیگر را نمی فهمند؟ چه می شود که نزدیک ترین افراد به یکدیگر؛ زن و شوهر که غالباً عمری را با یکدیگر به سر می برند از درک کلام و زبان یکدیگر قاصرند و پیرو آن زندگی ای نامنتظر و نامطلوب را سپری می کنند و طبیعتاً بر فرزندان خود نیز تأثیر سوء می گذارند؟
در این نمایش یک واقعۀ اسطوره ای که ریشه های تاریخی نیز دارد با این اپیدمی روزمره و فراگیر پیوند می خورد و در بستر داستان روایت می شود؛ واقعۀ برج بابل. برج و همچنین باغ های معلق بابل جزو یکی از عجایب هفت گانۀ جهان باستان به شمار می روند. طبق آیه هایی از انجیل در آغاز، زبان تمام مردم زمین یکی بود. در سرزمین بابل مردمی جاه طلب زندگی می کردند که تصمیم گرفتند برج بلندی بسازند. آنقدر بلند که به بهشت برسند. با این کار درصدد آن بودند نام خود را در تاریخ ثبت کنند و برخلاف دستور خدایشان که به پراکندگی در زمین حکم کرده بود، در یک جا جمع شوند. کار ساخت این برج آغاز شد. ذات الهی از این عمل ناخشنود شد و حکم بر آن قرار گرفت که در زمین پراکنده گردند و هرکدام به زبانی صحبت کنند به طوری که هیچ یک زبان دیگری را نفهمد. حکم الهی بر آنان جاری شد، زبان های مختلف جهان به وجود آمدند و مردم در سراسر زمین پراکنده شدند. برخی عقیده دارند که این فقط داستانی است بدون ریشه های تاریخی و در طول ادوار و ازمنۀ گذشته هیچ گاه تمام انسان های کره زمین به یک زبان واحد سخن نگفته اند. برخی نیز بر این عقیده اند که این داستان کاملاً جنبه نمادین دارد و احتمالا این تنها توجیهی بوده است که انسان های پیشین برای تعدد زبان های موجود داشته اند. پرداختن به ریشه های اسطوره ای و تاریخی برج بابل بحثی جداگانه و به تفصیل می طلبد اما هر چه که است نمایشنامه نویس، این ماجرا را به عنوان دستمایه ای برای این معضل نفهمیدن حرف یکدیگر در زندگی زناشویی انتخاب کرده و به خوبی آن را در ساختار دراماتیک متن گنجانده و پرورانیده است. این که انسان با کسی زندگی کند آن هم به درازای یک عمر، در حالتی که زبان همدیگر را نفهمند و از پایه با مفهوم حرف های یکدیگر بیگانه باشند به واقع کابوسی است شکنجه وار که هم اکنون در اجتماع خود نمونه های بسیاری را از این حالت ها می بینیم. اشاره ام به حالتی است که از آن با نام طلاق عاطفی یاد می کنند. بسیاری از زوج های این چنینی به دلایلی از قبیل وجود فرزندانشان، ناتوانی اقتصادی در صورت جدایی، بی کسی و تنهایی و ... تن به ادامۀ زندگی مشترک می دهند اما گویی یک عمر زندگی خود را با یکدیگر در کنار برج بابل می گذرانند، بدون اینکه هیچ زمانی حرف همدیگر را بفهمند و این عذابیست بزرگ. حرفی که دانیال در پایان نمایش می زند مبتنی بر همین معناست. او نمی خواهد به این دنیا بیاید تا پدر و مادرش فقط به خاطر او یک عمر در کنار هم بمانند اما با رنج و آزردگی زندگی کنند بدون اینکه لحظه ای طعم یک حیات سعادتمندانه را بچشند.
زن و شوهر داستان این نمایش افرادی هستند عالِم و تحصیل کرده آن هم در رشتۀ زبان که نه تنها یک زبان بلکه بسیار بیش از آن را می دانند. زن استاد زبانی انگلیسی است و تدریس می کند و مرد دکترای زبان های باستانی دارد. آنها هر دو به چم و خم و ریزه کاری های زبان خود و بسیاری زبان های دیگر واقف هستند و به درجات بالای علمی در این زمینه دست یافته اند، اما با این حال باز هم از فهمیدن زبان و مکنونات قلبی یکدیگر عاجزند! از همین روست که نویسنده از منظر نفرین خدایان بابل به این ماجرا می نگرد و از نگرۀ این ماجرا این سؤال را مطرح می کند که پس چرا ما زبان همدیگر را نمی فهمیم؟! گویا به راستی نفرین آن خدایان از دل تاریخ و اسطوره ها هنوز هم تأثیر خود را حفظ کرده و همچنان ما را محکوم در عدم درک زبان یکدیگر نگاه داشته است! گویا ما همگی ساکنان جوار برج بابلیم؛ جامعه ای که در آن زبان همدیگر را نمی فهمیم، به حرف و کلام یکدیگر وقعی نمی نهیم و روز به روز شکاف و افتراق بین ما از این لحاظ بیشتر و عمیق تر می شود، آمار طلاق سر به فلک گذاشته است، تنهایی ورد زبان جوانان معاصر و آهنگ ناله های شبانه روزی آنهاست و فاصلۀ انسان ها با یکدیگر روز به روز رو به افزایش می گذارد.
وجهۀ دیگری که تحت لوای مسئلۀ زبان در این اثر به آن پرداخته می شود مربوط به برخی آسیب شناسی های اجتماعی است که تحت عنوان کنترل مستقیم انسان ها در برخی جوامع از سوی عوامل قدرت انجام می پذیرد. کنترل ها و نظارت هایی که در صورت افراط موجب می شوند تا فرد همواره، فکر خود را، عقیده، نظر و حتی زبان خود را سرکوب کند و بر خلاف شخصیت و جایگاه فکری اش مجبور باشد به قامت دیگرانی درآمده و تنها در همان محدودۀ آنها بیاندیشد که چه بسا سقفی کوتاه تر از او دارند و فارغ از تفاوت های انسانی همگان را موجوداتی یکسان و سری دوزی شده می پسندند تا مبادا به ساختارهای نهاد قدرت خدشه ای وارد آید. در صحنه ای از زبان شخصیت مرد نمایش چنین مطرح می شود: «چقدر این هشت سال آدم هایی که فکر می کردیم خیلی عاشق همند از هم جدا شدند. شاید به خاطر اون بیرونه. چون نمی تونیم بریم داد بزنیم، می گیرن می برنمون یه جایی که معلوم نیست کجاست. اینه که می آییم خونه و سر هم دادمون رو می زنیم.» یعنی وقتی فرد مدام در هر جامعه ای از نظر فکری، زبانی و ابراز نظر و عقیده محدود شود، همۀ اینها عقده وار در درونش تجمیع می شوند و در فضای خانواده که تحت کنترل خودش است سر باز کرده و چون سدی کهنه ترک برداشته و می شکنند تا موجبات تنش و اختلافات را فراهم کنند که این خود باعث دوری افراد از همدیگر در بنیادی ترین واحد اجتماع خواهد گردید. به دنبال فروپاشی واحد بنیادین جامعه، بخش های دیگر نیز به مرور دستخوش آسیب و تخریب می شوند و در نتیجه این معضل از جزء به کل نیز تسرّی خواهد یافت.
دغدغه های انسانی مطرح شده در متن، ترکیب و تجمیع افسانه و اسطوره و تاریخ با زمان معاصر، موسیقی، بازی‌های مطلوب و قابل قبول و غیره همگی دست به دست هم داده و موجب شده اند تا نمایشی شکل گیرد که فراتر از خصیصۀ سرگرم کردن تماشاگر، برخی سوال های اساسی و کلیدی در زندگی بشری را مطرح کند و مسائلی انسانی را به منظور تحریک اندیشه و غور به مفاهیم باطنی عنوان سازد به طوری که مخاطب را با وجهه هایی درونی از وجود خود به مواجهه بکشاند تا در این چالش فکری چه بسا به کشف حقایقی نامحتمل که همواره در پس ذهن خود داشته، رهنمون شده و راه های جدیدی را در ساحت تفکرات او پیش رویش بگشاید.
1️⃣ نمایش «زبان تمشک های وحشی» اثری است که در فرم و ساختار چه در متن و چه شاخصه های اجرایی و کارگردانی از مکتب سورئالیسم پیروی می کند. متنی پر ... دیدن ادامه ›› ابهام و پر گره که اندک اندک مجهولات خود را روشن و مفهوم های پنهان را هویدا می سازد به طوری که در پایان نمایش و معرفی و حدیث نفس کاراکتر پسر جوان (دانیال)، ناخودآگاه تماشاگر تمامی صحنه ها را یک بار دیگر با شناخت جدیدی که از شخصیت مجهول الهویه به دست آورده مرور کرده و ربط ماجراها و صحنه ها را کشف می کند. تم و زمینۀ فراگیر اثر، زبان است و مسائلی از قبیل حدود درک انسان ها از یکدیگر همراه با ترکیبی از افسانه، تاریخ و واقعیت به پروردن آن کمک می کنند.
داستان نمایش، روایت زن و شوهری است (داوود و دنیا) که طبق آیین مشخصی که برای خود قرار داده اند هر سال مسیری را که برای اولین بار در ماه عسل خود از تهران تا شمال رفته اند، دوباره طی می کنند و در تمامی مکان هایی که در آن روز توقف داشته اند، غذا خورده یا استراحت کرده اند دوباره از نو توقف می کنند و روز اول زندگی مشترک را از نو با جزئیاتش تکرار می کنند. این بار آنها با قصد متفاوتی این سفر را آغاز می کنند و آن هم این است که از مادر زن عقدنامه و مدارک ازدواجشان را بگیرند تا بتوانند پس از بازگشت به تهران از یکدیگر جدا شوند. قبل از آغاز این سفر پسر جوانی را می بینیم که زیر تأکید نوری در گوشه ای از صحنه اعلام می کند که می خواهد مرتکب قتل بشود و چراغی را در ذهن تماشاگر روشن می کند که همان بوی حادثه است. این پسر در جای جای سفر پیش رو به سراغ این زوج جوان می رود، هر بار به بهانه ای، یک بار در قالب پسرک تمشک فروش، یک بار به عنوان خدمه رستوران، یک بار مأمور امداد خودرو، یک بار پسری در راه مانده که می خواهد برای مادرش که در حال زایمان است دکتر ببرد و ... او می خواهد کاری کند تا هر طور شده این زن و شوهر یا از بین بروند، یا به تهران برگردند، یا سریع تر بروند و به مقصد که خانۀ مادر زن است برسند و اما به هیچ وجه آن شب را در هتل بابل به صبح نرسانند. دلیل این تلاشها مجهول می ماند تا اینکه در پایان، پسر جوان به جلو و نقطۀ طلایی صحنه می آید و اعلام می کند که او دانیال فرزند این زن و شوهر جوان است. او خارج از بُعد زمان و مکان معمول این دنیا آگاه است که پدر و مادرش پس از این که ماشینشان در جادۀ جنگلی در آن شب بارانی خراب می شود به هتل بابل خواهند رفت و علیرغم اینکه قصد جدایی دارند نطفۀ او را در همان شب خواهند بست. دانیال با دید و شناختی که از این دنیا دارد می خواهد اجازه ندهد تا این اتفاق بیافتد و به این دنیای نابسامان مملو از جنگ، آسیب، محرومیت و حرمان پا بگذارد. پدر و مادرش او را به وجود می آورند و از تصمیمشان که جدایی است به خاطر وجود او منصرف می شوند و تا پایان عمر با یکدیگر زندگی می کنند اما با نارضایتی. این نارضایتی و کلاً آن دلیل اصلی که این زوج را به فکر طلاق انداخته بود چیزی نیست جز اینکه گویا زبان یکدیگر را نمی فهمند. آنها با اینکه عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما حرف هم را نمی فهمند و هر بار که همکلام می شوند نتیجۀ صحبت به عدم درک یکدیگر و نارضایتی متقابل می رسد. گویی آنها هر کدام به زبان دیگری صحبت می کنند. این اپیدمی که هم اکنون در جامعۀ حاضر نیز نمونه های آن را زیاد می بینیم؛ یعنی عدم درک متقابل به عنوان یکی از هسته های اصلی و زمینه ای فراگیر در این نمایش به کار می رود. این روزها اگر دلیل طلاق ها را جویا شوید اکثراً می گویند که من را درک نمی کرد یا حرف همدیگر را نمی فهمیدیم. دنیای ما تفاوت داشت و...
اگر این آقای اشکان نمایش به ما هم پیشنهاد دوستی نمیده و پولی برامون واریز نمی‌کنه یه چند خط درباره این اجرا بنویسم ....

خب چرا؟
چگونه و به ... دیدن ادامه ›› چه علت تا این سطح زنان رو زیر سوال بردین؟!!!
یا شاید بهتر هست بگیم کلیت جامعه رو زیر سوال بردین

نمایش شامل چندین کاراکتر زن و مرد حاضر و غایب هست

7 زن رو در صحنه می‌بینیم

زن هایی که همگی خیانتکار،منفعت طلب، ضعیف، توسری خور، در تمامی سنین به دنبال مردها و خرافاتی هستند

2 مرد هم حضور دارند که فقط ازشون می‌شنویم که از قضا مردان این نمایش هم دورو، خیانتکار، دغل باز، دروغگو و دارای دست بزن هستند.

یعنی در این جامعه هیچ زن و مرد شریفی نیست؟
از همسایه و کاسب محل و دوست دوران کودکی و و و و همگی بد و زشت و سیاه هستند؟

همسر شعله که یک خیانتکار بالفطره هست( زنی که از ترس حرف دیگران تمام زندگی خودش رو نابود کرده اما ایشون هم سر خواهران همسرش رو کلاه گذاشته)
همسر مریم خسیس بود(زنی که فقط به فکر عمل‌های زیبایی هست)
همسر نازنین اون رو کتک می‌زد(زنی که مدام حسرت زندگی دیگران رو می‌خوره)
همسر لیلا فقط برای نیاز و هوس به سراغش میاد و فرزندانش هم همگی زورگو و بی ادب هستند(زنی که زن دوم هست و از این اتفاق ناراحت نیست)

منطقیه به نظر خودتون؟
یه آدم درست و حسابی میشه که در این وسعت از انسان‌ها پیدا نشه؟


بعد یه سوال دیگه
مگه نه اینکه این خانم فالگیر منشی شرکت بود و فالگیر نبود؛ پس چجوری از ریز زندگی این افراد خبر داشت حتی مسائلی که اینها برای کسی بیان نکرده بودن؟
پ.ن : من یادم نمیاد در نمایشی بین دیالوگ‌ها مثل کلیپ‌های اینستگرام تبلیغ انجام شده باشه که قفل این مرحله دیشب برام باز شد 😕
من راستش نمایش رو ندیدم و عضو گروه اجرایی هم نیستم، اما چه استدلال عجیبی داشتین

مگه کاراکترهای نمایش باید بازنمایی افراد جامعه باشند؟ یا باید اخلاق مدار باشند؟ یا خوب باشند حتما؟

مثلا مگه میشه گفت چرا عموی هملت برادرش رو کشت تا به تخت بشینه مگه ما عموی خوب تو جامعه نداریم؟
یا مثلا گرترود چرا خیانت کرد مگه ... دیدن ادامه ›› ما مادر و یا همسر خوب تو جامعه نداریم؟

یا مثلا گرگه چرا شنگول و منگول رو خورد مگه ما گرگ خوب تو جامعه نداریم؟

قصه است دیگه
داستانه دیگه
باید یه جوری باشه که بخونیم یا نگاهش کنیم دیگه؟ نه؟
به خوبی بخونید پیامم رو
۶ روز پیش، سه‌شنبه
رضا جاویدی
من راستش نمایش رو ندیدم و عضو گروه اجرایی هم نیستم، اما چه استدلال عجیبی داشتین مگه کاراکترهای نمایش باید بازنمایی افراد جامعه باشند؟ یا باید اخلاق مدار باشند؟ یا خوب باشند حتما؟ مثلا مگه ...
سلام. اصلا بحث کاراکتر بد یا badman یا شخصیت شرور نیست کمااینکه تو اکثر فیلم ها و نمایش ها و داستان ها اینو داریم.. بحث سر اینه که این بد بودن و ورای بدبودن رو عادی جلوه کنیم و این حقارت ها و سرخوردگی ها رو لای زرورق زیبایی بپیچیم و به نمایش بزاریم... اگه شکسپیر از عموی هملت شخصیتی می‌ساخت که پلیدی و خباثت اون رو لای زرورق زیبا می‌پیچید و از اون شخصیت مطلوبی ارائه میداد که اگر مردی برادر خودش رو بخاطر حرص و طمع و شهوت هم بکشه نه تنها اشکالی نداره بلکه هیلی هم عادی و مرسومه و همه جا همینه، اونوقت شکسپیر هم قطعا اشتباه میکرده..
۶ روز پیش، سه‌شنبه
میگن شماره موبایل اشکان رو گذاشتن مزایده😉😉😉
۶ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید