در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فروزین تقوی نژاد | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 11:21:11
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایشنامه ضعیف بود.
امیر مسعود، مریم علیپور، stanco و امین کاکولکی این را خواندند
دریا احمدی و رها جهانشاهی‌ این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
متاسفانه متوجه موضوع نمایش نشدم و نتوانستم ارتباط برقرار کنم.

بازیگران با صداهای خوب و اجراهایی که نشان دهنده تلاش و زحمت زیادشان بود. طراحی صحنه که با توجه به توضیحات خلاقاته و با نگاه طنز کارگردان هنرمند در فاصله بین پرده های نمایش، از محدودیتها و دست اندازی های مسئولین مربوطه و ممیزین آگاه می شویم و لاجرم اعمال این محدودیتها متاسفانه مانع از چیدمان دلخواه صحنه توسط کارگردان نمایش شده است.
به هر حال از دیدن این اجرا لذت بردم و تماشایش را پیشنهاد می کنم.

فروزین تقوی نژاد (foroozin)
درباره پرفورمنس موسیقی چاهار i
تلفیقی از موسیقی و حرکات نمایشی تک بازیگر پرفورمنس که متناسب با اصوات موسیقی و بدون کلام نقش آفرینی می کرد.

یک اجرای معمولی از گروهی تازه کار.
به امید تماشای کارهای بهتر لز این گروه.
مرسی که کامنت گذاشتی عزیز🌸
مهسا احسن
مرسی که کامنت گذاشتی عزیز🌸
قربونت عزیزم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک ماشین پیکان سفید که دو نیمه شده ، نیمه جلویی که قاتل در آن نشسته و نیمه پشت ماشین که با فاصله ای از نیمه اول در گوشه دیگری از صحنه ، جاخوش کرده است. گاها قربانیان در آن می نشینند و روایتگر خاطره تلخ لحظه مرگشان هستند.
به این ترتیب ، نمایش غلامرضا لبخندی، راوی لحظات پایانی حیات تعدادی از قربانیان و یا حکایت غم و دلتنگی و پشیمانی خویشاوندان آنها می شود و در نهایت با اعدام قاتل پایان می پذیرد.

نمایش "غلامرضا لبخندی" با کارگردانیِ درست و نقش آفرینی خوب بازیگران و طراحی صحنه و لباس مناسب، اجرایی در خور را رقم زد.
پونتیوس پیلاطس یا پیلاتوس (لاتین: Pontius Pīlātus [ˈpɔntɪ.ʊs pi:ˈla:tʊs]؛ یونانی باستان: Πόντιος Πιλάτος Póntios Pilátos) والی یهودیه در بین سال‌های ۲۶ تا ۳۶ پس از میلاد بود.شهرت وی بیشتر به علت محاکمه عیسی بود که برخلاف میلش به تصلیب او حکم کرد. پونتیوس پیلاطس از سوی امپراتور تیبریوس منصوب شده بود.

نمایش در باب لحظات آخر زندگی مسیح و جدال فکری پیلاطس در تصمیم گیری برای صدور حکم آزادی یا اعدام بین دو زندانی دربند، مسیح و باراباس است.

باراباسِ شورشی که همزمان با عیسی توسط رومیان دستگیر شده بود . در نهایت حکم پیلاطس در اورشلیم آزادی باراباس در پسح
و مصلوب شدن عیسای ناصری بود.

نمایشنامه، کارگردانی، نقش آفرینی بازیگران به ویژه جناب استاد، میکائیل شهرستانی، طراحی لباس ، طراحی صحنه و نورپردازی، جملگی بسیار خوب ... دیدن ادامه ›› و حرفه ای بودند و از تماشای اجرا لذت بردم.
در نهایت نمایش با شعر ساعت پنج عصر لورکا پایان پذیرفت:

در ساعت پنج عصر.
    درست ساعت پنج عصر بود.
    پسری پارچه‌ی سفید را آورد
    در ساعت پنج عصر
    سبدی آهک، از پیش آماده
    در ساعت پنج عصر
    باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
    در ساعت پنج عصر
    باد با خود برد تکه‌های پنبه را هر سوی
    در ساعت پنج عصر
    و زنگار، بذر ِ نیکل و بذر ِ بلور افشاند
    در ساعت پنج عصر.
    اینک ستیز ِ یوز و کبوتر
    در ساعت پنج عصر.
    رانی با شاخی مصیبت‌بار
    در ساعت پنج عصر.
    ناقوس‌های دود و زرنیخ
    در ساعت پنج عصر.
    کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند
    در ساعت پنج عصر.
    در هر کنار کوچه، دسته‌های خاموشی
    در ساعت پنج عصر.
    و گاو نر، تنها دل ِ برپای مانده
    در ساعت پنج عصر.
    چون برف خوی کرد و عرق بر تن نشستش
    در ساعت پنج عصر.
    چون یُد فروپوشید یکسر سطح میدان را
    در ساعت پنج عصر.
    مرگ در زخم‌های گرم بیضه کرد
    در ساعت پنج عصر
    بی‌هیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر.
    تابوت چرخداری ست در حکم بسترش
    در ساعت پنج عصر.
    نی‌ها و استخوان‌ها در گوشش می‌نوازند
    در ساعت پنج عصر.
    تازه گاو ِ نر به سویش نعره برمی‌داشت
    در ساعت پنج عصر.
    که اتاق از احتضار مرگ چون رنگین کمانی بود
    در ساعت پنج عصر.
    قانقرایا می‌رسید از دور
    در ساعت پنج عصر.
    بوق ِ زنبق در کشاله‌ی سبز ِ ران
    در ساعت پنج عصر.
    زخم‌ها می‌سوخت چون خورشید
    در ساعت پنج عصر.
    و در هم خرد کرد انبوهی ِ مردم دریچه‌ها و درها را
    در ساعت پنج عصر.

    در ساعت پنج عصر.
    آی، چه موحش پنج عصری بود!
    ساعت پنج بود بر تمامی ساعت‌ها!
    ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه
در خانه ای، بساط پخت سمنو برپاست. سببِ پختن نذری ، خواب همسر دومِ مرد است که ماه آخر بارداری را سپری می کند. خواب بدی که قرار است نحوست احتمالی ... دیدن ادامه ›› آن با نذری برطرف شود. همسر اول مرد، که بچه دار نشده، از روی بخل و حسد و برای رهاشدن از شر هوو، با همدستی عمه اش، متوسل به طلسم شده و آن را در دیگ سمنو ریخته. در این میان از زبان یکی از اهالی خانه متوجه می شویم که پسر خردسالی در دیگ سمنو ادرار کرده، که با شنیدن این موضوع اهالی خانه در پخش یا عدم پخش نذری ، دچار کشمکش می شوند و در نهایت تصمیم به پخش نذری می گیرند. از طرف دیگر در اواخر نمایش، از زبان نوکر گنگ خانه، می شنویم که پدر نوزاد، مردی غیر از همسر زن می باشد و به همین دلیل زن باردار نیز غافل از ماجراهای بالا، اصرار بر پخش نذری دارد.
موضوع نمایش خوب بود. بازیگران نقش های بدری ، عمه خانم و همسر دوم بهتر از سایرین بودند. طراحی صحنه و لباس خوب بودند.
در مجموع خوشحالم که تماشای اجرا را از دست ندادم.
برداشت من از نمایش ، امیدوارم که بدرستی متوجه موضوع نمایشنامه شده باشم:
کارگردانی که توان ادامه مسیر در وطنش، برایش میسر نیست ، بار خود را می بندد ، می رود به جایی دور. دور از اینجا با کوله باری از خاطرات که نگران اضافه بار هم است. در چمدان خاطراتش، والدین و دوستانش و اسامی چند مکان و ذره ای از خزر جای دارند. نمایش با مرور خاطرات و کابوس‌های کارگردان ادامه می یابد.
موضوع نمایش خوب بود. نقش آفرینی بازیگران، متوسط ، طراحی صحنه معمولی، در کل یک نمایش متوسط بود.
و صحنه هایی که بازیگران به زدن خودشان مبادرت می ورزیدند، برای من آزاردهنده بود. همچنین دلیل این همه تاکید کارگردان بر تکرار نام خود در بین صحنه های نمایش را متوجه نشدم. هربار که نام ایشان بر صفحه سفید ظاهر می شد، این تصور را در ذهن متبادر می کرد که نمایش تمام شده ، حال آنکه چنین نبود.
نمایش مشتمل بر سه اپیزود در باب حفظ اخلاق در موقعیت های مختلف بود. اینکه به چیزی بعنوان رعایت اخلاق باور داری و خط مرزی برای خودت قائلی ولی با تغییر موقعیت ، آن مرزها را نادیده می گیری.
بازیگران در اجرا توانمند بودند. نمایشنامه و طرح موضوعش خوب بود. برش هایی خیلی کوتاه از زندگی آدم ها و موقعیتی که در آن قرار می گرفتند، خیلی جذاب مطرح شد.
طراحی صحنه به تناسب نمایش مفید و مختصر بود.
من حیث المجموع، از تماشای نمایش لذت وافی بردم و آن را پیشنهاد می کنم.
روزگاری توس، گیو و گودرز سه تن از شوالیه‌های دلیر ایران به شکار الاغ‌های وحشی در جنگل‌ رفتند. زمانی که به جنگل رسیدند، زنی با زیبایی بی‌نظیر (سودابه) دیدند و دل‌های توس و گیو به عشق او سوخت و چون از نسبش پرسیدند و فهمیدند که از نژاد فریدون است، هر یک خواستند او را به همسری بگیرند. اما هیچ‌کدام به جای شخص دیگر کناره گیری نمی کرد. شخصی به آنها گفت:

من به شما مشاوره می دهم، بگذارید کی کاووس (پادشاه آن زمان) بین شما تصمیم بگیرد. هر دو به سخن مشاور گوش دادند و زن را با خود نزد کی کاووس بردند و آنچه را که پیش آمد برای او بازگو کردند. اما کی-کاووس وقتی زیبایی کنیز را دید، گفت که او شایسته تاج و تخت است و او را به همسری گرفته و به خانه زنان خود برد.
پس از روزهای بسیار، پسری از زن دیگر کی کاوس به دنیا آمد، که بلند قامت و زیبا بود و نامی که بر او نهادند سیاوش بود. کی کاووس اما به دلیل طالع بینی ها در مورد او اندوهگین شد. زیرا در طالع آن نوشته شده بود که فضیلت‌های این پسر هیچ سودی برای او نخواهد داشت، زیرا این صفات بیش از هر چیز، او را به هلاکت می‌کشاند.

در این میان خبر به دنیا آمدن سیاوش، به رستم رسید و پهلوان چون از آن آگاه شد به یاد غم سهراب افتاد و از زابلستان بیرون آمد و طفل را از پدرش ... دیدن ادامه ›› گرفت تا بپروراند. رستم، به سیاوش فنون جنگ و رزم یاد داد و او را تربیت کرد. بر قدرت و زیبایی سیاوش چنان افزود که تو می گفتی که دنیا مانند او را ندارد.
اینک چون سیاوش نیرومند شد، سر بلند به پیش رستم آمد و گفت:

« من می خواهم به حضور پادشاه بروم تا پدرم مرا ببیند و ببیند که تو از من چه انسانی ساخته ای .»
رستم پنداشت که نیک گفت. پس تدارک فراوانی کرد و با لشکری نیرومند به سوی ایران لشکر کشید و سیاوش به همراه او، در رأس آنان حرکت کردند و کی کاووس از دیدن پسر خوشحال شد و به رستم پاداش های فراوان داد. سیاوش در کنار او بر تخت نشانده شد و همه مردم او را ستایش کردند و جشنی برپا شد که جهان مانند آن را ندیده است.

سیاوش هفت سال در دربار پدر ماند و خود را ثابت کرد. در سال هشتم، کی کاوس چون او را شایسته یافت، تخت و تاجی به او داد.

داستان سهراب و گردآفرید
گژدهم پهلوان پیر ایرانی در دژ سپید دختری داشت جوان ، بسیار کار آزموده و با تجربه و جنگجو و رزم دیده که نام او گرد آفرید بود.

چون خبر گرفتار شدن هجیر نگهبان به گرد آفرید رسید بی درنگ موهایش را در زیر زره و کلاه خودش پنهان کرد و جامۀ رزم پوشید ، سلاح بر خود بست و بر اسبی نشست و راهی میدان نبرد شد. گرد آفرید وقتی وارد میدان کار زار شد نعره ای کشید و هماورد خواست . سهراب چون صدای او را شنید لباس رزم پوشید و سوار بر اسبش شد و به میدان آمد . گرد آفرید چون او را دید کمان را به زه کرد و بارانی از تیر بر سر سهراب فرود آورد. سهراب نیز سپر را بر سرش گرفت تا به نزدیک گرد آفرید رسید و با نیزه چنان ضربه ای به کمربند گرد آفرید زد که زره بر تنش پاره گردید. گرد آفرید هم با تیغش نیزۀ او را به دو نیمه کرد.

گرد آفرید چون فهمید که نمی تواند با سهراب مقابله کند و شکست می خورد پشت به میدان جنگ کرد و بسوی دژ گریخت . سهراب که دید هماوردش از میدان می گریزد و بسیار آسان از چنگ او گریخته است بدنبال او تاخت . چون به نزدیک او رسید ، گرد آفرید فکری کرد که کلاه را از سرش بردارد تا شاید سهراب بفهمد او دختر است ، دست از سرش بردارد. پس گرد آفرید کلاه خود را از سرش برداشت و موهایش پریشان شد . سهراب وقتی که موهای او را دید بسیار متعجب شد . او تا کنون زنی جنگجو و کار آزموده چنین ندیده بود . پس سهراب کمندی بر کمر او انداخت و او را در بند گرفت . گرد آفرید در حالیکه سعی و تلاش می کرد که خود را از بند آزاد کند ، سهراب به او گفت :

ای دختر ، بیهوده تلاش نکن . کسی تاکنون نتوانسته از دست من رهایی پیدا کند.

گرد آفرید گفت : ای دلاور بی همتا ، اکنون دو سپاه ما را نگاه می کنند و با خود می گویند که ، سهراب با دختری هماورد شده است . پس بهتر است که با یکدیگر سازش کنیم و به دژ سپید برویم .

 
. من قول می دهم که کاری کنم تمام سپاه ایران زیر فرمان تو بروند و دژ سپید را نیز در اختیار تو قرار می دهم . آنگاه گرد آفرید تبسمی زیرکانه به سهراب زد . سهراب دل به او باخت و از او خواست که پیمان شکنی نکند.

پس گرد آفرید و سهراب تا در دژ سپید با یکدیگر تاختند . گژدهم وقتی دخترش را دید در دژ را گشود و گرد آفرید داخل شد. آنگاه در دوباره بسته شد و سهراب به پشت در باقی ماند . در همین حال گرد آفرید به پشت بام دژ رفت و به سهراب گفت :

ناراحت نشو ای دلاور ، اکنون به سوی سرزمینت باز گرد ، زیرا ترکان نمی توانند از ایرانیان همسری انتخاب کنند .

سهراب که بسیار خشمگین شده بود چون حرفهای گرد آفرید را شنید بسیار خجالت زده شد که خود را بازیچۀ دست دختری قرار داده ، پس هر چه در زیر دژ سپید بود به یغما برد و بسوی سپاه خود بازگشت.

 
نمایش" به زور " برگرفته از دو داستان فوق، به زیبایی ، تنها با حرکات و بدون کلام، حکایت ها را شرح می دهد. طراحی صحنه و لباس عالی بودند. بازیگران به بهترین شکل ممکن ، نقش آفرینی کردند.
موسیقی نمایش به صورت زنده و با هنرمندی بانو رها نقوی، عالی اجرا شد.

منابع:
وبلاگ پیام عدالت و وبلاگ سنگ صبور







نمایشی در مذمت استعمال مواد مخدر و پیامدهای جبران ناپذیر آن که با ورود کودک (برادر کوچکتر دو فرد معتاد)، پایان قابل پیش بینی را رقم زد. بازی بازیگران به جز دو برادر معتاد، ضعیف بود. بازی بازیگران اصلی(معتادان) ، متوسط بود. طراحی صحنه خوب و شبیه به نمایش خاک سفید بود.
پی نوشت:
رفتار با بازیگر خردسال نمایش بغایت خشن و بی ملاحظه بود.
و در کمال تعجب ، علی رغم اعمال محدودیت سن برای مخاطبان نمایش، چند نفر از دوستان بازیگر خردسال در بین تماشاچیان حضور داشتند. در نمایش استعمال مواد مخدر به صورت کامل نمایش داده شد.
جناب آقای یونسی
با درود و احترام

خواهشمند است در طراحی پوستر حداقل به نام طراح پوستر فیلم غلاف تمام فلزی آقای استنلی کوبریک اشاره شود و لطفا ننویسید طراحی پوستر ، بنویسید کپی از فیلم مذکور
سپاس از نگاه پر مهر شما دوست عزیز.
ممنونم که توجه کردید به پوستر نمایش جنگ.
خدمت شما عرض کنم که اگر اجرا نمایش را هم ببنید متوجه می‌شوید
یکی از اپیزودها برداشتی آزاد از غلاف تمام فلزی استاد استنلی کوبریک کبیر هست.
از آنجا که حق کپی رایت برای هنرمند همیشه در الویت هست من یک صفحه از برشور اجرا برای ایشون در نظر گرفتم.
و این پوستر بمانند نمایشی ... دیدن ادامه ›› از یک نویسنده خارجی که عکس کتاب آن روی جلد هست نگاه کنید.
در قسمت طراح پوستر ایشان زحمات زیادی کشیدند اما این خواست من بود که ادعا دینی توسط من به غلاف تمام فلزی باشد.
باز هم ممنون که توجه کردید
علیرضا یونسی
سپاس از نگاه پر مهر شما دوست عزیز. ممنونم که توجه کردید به پوستر نمایش جنگ. خدمت شما عرض کنم که اگر اجرا نمایش را هم ببنید متوجه می‌شوید یکی از اپیزودها برداشتی آزاد از غلاف تمام فلزی استاد ...
با درود و احترام
ممنونم از پاسخی که فرمودید
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


در هنگام ورود به محل اجرا، مشاهده قفسه های مخصوص کفش و یا استفاده از پوششی برای کفش ها و نشستن روی فرش و قرار گرفتن در مجلس ختم، فضای دلچسبی را برایم رقم زد. لیکن در ادامه، ضعف نمایشنامه و فقدان انسجام در اجرا ، فراموشی گاه و بیگاه متن توسط بازیگران، علی رغم ایده جذاب نمایش، موجب آشفتگی و عدم ارتباط با نمایش شد.
همچنین برخلاف نوشته پنجره تیوال در معرفی نمایش، مبنی بر تعاملی بودن آن، صرف تعارف کردن چای و قلیان به مخاطبان ، نمی توان این واژه را در مورد اجرا به کار برد.
به امید تماشای آثار بهتر از طرف گروه اجرایی
من سردم بود،بمن چای دادند و همینطور که چای میخوردم گفتم مرگ بر کمونیسم،زنده باد کاپیتالیسم،حذف باد فئودالیسم🥶و این نهایت تعامل بود واقعا❤️🤣
مریم علیپور
من سردم بود،بمن چای دادند و همینطور که چای میخوردم گفتم مرگ بر کمونیسم،زنده باد کاپیتالیسم،حذف باد فئودالیسم🥶و این نهایت تعامل بود واقعا❤️🤣
🤣🤣🤣
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش با هُبوط و سقوط انسانِ رانده‌شده از باغ عدن و فرستاده‌شدن او به زمین آغاز می شود. انسان گم گشته در جستجوی هویت و ادامه بقا، به عده ای با نام هایی که در جستجوی آنهاست، ملحق می شود. در ادامه با بخش تاریک وجودش آشنا می شود و میان گرگ بودن و بره بودن ، ناگزیر یکی را می پذیرد.
طراحی صحنه و نور و نمایش فیلم خوب بود. بازی‌ها و طراحی حرکات متوسط. همچنین ایده نمایش نیز خوب بود.
منگی در لغت نامه دهخدا، به حالت گیجی و سرگشتگی از بیماری یا مسمومیت یا صدمه معنی شده است؛ در نمایش نیز که با یک بازیگر اجرا شده ، همین حالت سرگشتگی را شاهد هستیم. در ابتدا، همچون مرده ای از گور برمی خیزد و در ادامه حکایت رویاگونه زندگی اش، باقیمانده کفن پاره پاره شده و مندرس را از تنش می زداید. و سرانجام با پاک کردن باقی گریم روی صورت و برداشتن موهای مصنوعی، دوباره به کسوت پیش از مرگ رجعت می کند. سه بازیگر زن نیز ، بی کلام و با حرکات نمایشی ، تنها بازیگر اجرا را در تجلی رویاهایش و روایت رنج هایش یاری می دهند.

متن نمایش متوسط ، بازی آقای فردین رحمانپور و طراحی صحنه هم خوب بود. موسیقی در شروع نمایش و در فضای تاریک ، کمی رعب آور و همراه با تعلیق بود.

پی نوشت: یادآوری یک نکته که ارتباطی به اجرا ندارد. از مسئولین تئاتر هامون استدعا دارم، همانند تماشاخانه دا ، فضایی را برای دورانداختن ته سیگار ، بیرون از سالن تعبیه نمایند. چقدر خوب می شد اگر هنرمندان تئاتر که رسالت فرهنگی دارند، در این زمینه نیز الگو سازی کنند.
ایده نمایشنامه خوب بود ولی به نظر من کارگردانی و بازی ها ضعیف بودند. به امید تماشای کارهای بهتری از این گروه
اجرای مفرحی بود. لذت بردم. طول مدت نمایش عالی بود. گروه موسیقی خیلی خوب بودند
بازی ها خوب بودند. نمایشنامه متوسط بود. طراحی صحنه خوب بود.
مونولوگی با مفاهیم روانشناسی همراه با اجرای قطعاتی از موسیقی با اشعار شیخ اجل، استاد سخن، حضرت سعدی . موضوعی که در نمایش مطرح شد، کمتر در اجراهای دیگر دیده بودم و انتخاب آن برایم بسیار دلپذیر بود. نکات بسیار خوبی در نمایش عنوان شد. خوشبختانه این نمایش در سالنی دیگر به اجرای خود ادامه می دهد و علاقمندان به مباحث خودشناسی و روانشناسی می توانند از این نمایش لذت ببرند.
متاسفانه نتوانستم با نمایش ارتباط برقرار کنم.
به امید تماشای اجراهای بهتر از این گروه.