در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال عباس الهی | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 16:59:12
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کار جمع و جوره و مختصریه، مختصر اما مفید

کاری از جنس آب
از جنس سهراب

کاری از جنس کمانچه و آواز
از جنس زندگی
از جنس محیط زیست
لینک خرید؟
زهره الف و آقای سوبژه (محمد لهاک) این را دوست دارند
جناب الهی عزیز خیلی ممنون که خبر دادین.
ولی متاسفانه برای افطار دعوتم نمیتونم بیام :((((((
ای کاش 2 شنبه بود بلیطتون. .
سخت مشتاق دیدارم . :)
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸
حیف که از دیدارت بی نصیب می مونم
آرزوی قبولی طاعات
افطار نوش جان
دیدار ایشالا در اولین فرصت
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
کم سعادتیم آقا کم سعادت :(((
باید دم افطار دعا کنم هرچی زودتر شما رو زیارت کنم تا مراد دلم حاصل بشه :)
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تا ۲۰
R 0 y a، *مریم*، شکوه حدادی و امیر مسعود این را خواندند
نیلوفر ثانی این را دوست دارد
فکرکنم معنیش تعریف بود :)
۲۷ فروردین ۱۳۹۸
عباس جان می رفتی کافه ی قشنگشون بااون حیاط جذاب، جبران مافات می کردی :)
۲۸ فروردین ۱۳۹۸
کاش این کار رو می کردم. حالا دفعه بعد فال و تماشاش می کنم.

تا به حال اونجا -اینجا- نرفته بودم. گفت گالری بسته است مثل کسی که سرش به سنگ خورده باشه برگشت خوردم.
به نظر پاتوق طور هنرمندان می اومد.
۲۸ فروردین ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ساعت کاری پنج شنبه ها: 9 الی 13
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در اجرای شب اول

1- بازیگران اجرای روانی بر صحنه نداشتند (البته از تپق یا فراموشی متن خبری نیست). گمانم این موضوع به دلیل ترس از صحنه و بازی در برابر تماشاگران در اولین روز اجرا برای بازیگران غیرحرفه ای، معمول و پذیرفتنی است. امیدوارم در روزهای آتی، این اضطراب فروکش کند و همه توانایی بالقوه هنرمندان بالفعل گردد. البته ریسک کار با نابازیگر/ بازیگر غیرحرفه ای/ تازه کار و دست شستن از ورود دادن به سلبریتی های فقط نام دار جای تبریک دارد.

2- زمان کار به واسطه کشدار شدن برخی صحنه ها، تکرار حرف های مشابه کمی طولانی تر از آنچه باید شده است. به نظرم متن، جای ویرایش در راستای کاهش زمان اجرا ... دیدن ادامه ›› را دارد.

3- نمایش سعی در شیر فهم کردن مخاطب را دارد. این از لذت اجرا خواهد کاست. می شود به تماشاگری که تئاتری را نه بر اساس نام چهره ها انتخاب کرده است اطمینان بیشتری کرد.

4- گاهی در نمایش، شاهد پیام ها، دیالوگ ها و ارجاعات به اصطلاح گل درشت هستیم. امیدوارم این نمایش و نمایش ها از این نگاه های سطحی (حتی در حد بخشی کوچک از یک نمایش) پیراسته شود و مصون بماند.

5- پالت های مورد استفاده در دکور به شکل فعلی، کارکرد موثری ندارند. به نظرم با اضافه کردن المان های مکمل به آنها، می توان به شکل دادن و ایجاد مکان و فضای نمایش کمک کرد.

6- دوک های نخ، المان اصلی دکور است. با خلاقیت بیشتر، می توان علاوه به جلوه بخشی بصری به کار، در پیشبرد هدف نمایش و ارتقای فرم اجرا از آنها بهره برد.
جناب الهی عزیز پس شما هم دیشب در سالن بودید ولی من توفیق زیارتتون رو نداشتم :((
۲۴ فروردین ۱۳۹۸
از لطف تون ممنونیم
۲۴ فروردین ۱۳۹۸
نماینده محترم گروه نمایش موج

درود بر شما
پیام تبریک و دست مریزادم را به دوستان هنرمندمان برسانید
۲۵ فروردین ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پدر چگونه شخصیتی است؟ چرا خانه و خانواده رو ترک کرده است؟ چرا ارتباط خود را با دختر قطع کرده است؟
چرا رابطه مادر و دختر قوی و صمیمانه نیست و ... دیدن ادامه ›› دختر در بی خبری از مادر به سر می برد؟
چرا شخصیت ها (حتی شخصیت های اصلی) برای ما ناشناخته باقی می مانند؟
چرا نقش همه کاراکتر های مرد را یک نفر بازی می کند؟ آیا قرار است این طور القا کند که مادر/ دختر داستان رفتار یکسانی با همه مردان دارند فارغ از شخصیت مثبت و منفی آنها؟ همه را می رانند و سپس تنهاییشان را آه می کشند؟
آیا قرار است همه چیز نمایش حذف شود و تنها یک تابلو از فقدان پیش چشم باقی بماند. قرار است فردی با مرور نیست های یک دفترچه خاطرات، متاثر و افسرده چمدان آه و افسوس های خود و اطرافیان را هل بدهد؟

روایت ساده قصه فقدان پدر و مادر، غم غربت و بی وطنی در وطن با اشک و آه و بغض برای متاثر کردن مخاطب، همه چیزی بود که من از این نمایش فهمیدم و چند پرده که جابجا می شدند و شاید قرار بود مفهومی با خود داشته باشند
چقدر سوال ذهن شما رو در گیر کرده با دیدن این نمایش ، بهتره نمایشنامه رو بخونین شاید راهگشا باشه.
۲۳ اسفند ۱۳۹۷
من چون دوست خوب شمام میخوام کمکتون کنم در هر موضوعی نیمه‌ی پر لیوان رو هم ببینید :)
:)))))
۲۵ اسفند ۱۳۹۷
شرمنده شدم
لیوانت را به من بسپار
۲۵ اسفند ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرایی که از نقطه کمال نمایشی تا دیالوگ گویی صرف حرکت می کند.

خروس غلط می خواند و کابوسی آغاز می شود.
هسته اصلی و جایی که نمایش در آن شروع ... دیدن ادامه ›› می شود، یک فضای وهم الود و کابوس زده است. کسی پریشان از خوابی پریشان بر می خیزد و کابوسی را روایت می کند. کابوسی که اشتراک خواب و بیداری اوست. دیالوگ های گیرای ابتدایی که شکسته و نامنظم با لحن و بازی صورت و بدن خوب بازیگران، بیان می شود، با همراهی یک دکور حساب شده (صحنه سفید رنگ خالی از جزییات که دود و مه در آن دمیده می شود و نورهای از میان آنها تابانده می شود و می تواند القا کننده بی مکانی این مکان و همزمان سفر به ذهن کابوس زده باشد)، نوع پوشش و گریم بازیگران در شکل گیری یک فضای ذهنی سورئال بسیار موثر عمل می کند و تماشاگر را بر لبه دنیای واقعی و خیالی قرار می دهد. نگاه به صحنه دوخته شده، سوال و میل به پیگیری در ذهن ایجاد شده و تماشاچی در اتمسفر کار قرار می گیرد. این یک شروع طوفانی برای یک نمایش است.

خروس غلط می خواند و می شود آنچه همیشه می شود.
داستان از پایان شروع به روایت می شود، جایی که قرار نیست پایان داستان باشد. داستان کابوس زندگی حاکمی است که بر اریکه نشسته و مثال همه شاهان بیشتر قصه قدرتش را بر گرده زیردستان بنا کرده و هر چه ناروا، روا داشته است. فرازهای بسیار تجربه کرده است و فرودهای بسیار. تنها چیزی که از آن گریزی نیست، پژواک حقیقت در خیال و خواب و ذهن است. از خود گزیری نیست اگر از هر چه دیگر گریز باشد. دست و تن قدرتمندی که روزی زنان و سرزمینان را فتح می کرده، امروز بسته بر بستر خواب ناتوان و خواهشمند است.

خروس غلط می خواند و تقدیر انتخاب می شود.
اگر تو باشی بسیار می کشی و بسیار آتش می افروزی اما اگر من باشم چنین نیست. انتخاب تو چیست؟
از هر شیفته قدرتی هر گاه که این را بپرسی، غلط می خواند و انکار می ورزد و خود را برمی گزیند و بسیار می کشد و آتش بسیار می افروزد. که خواند و ورزید و گزید و کشت و افروخت.
قسمت دوم نمایش بازگشتی است به گذشته حضرت حاکم امروز، روزی که چریکی معتقد و راسخ است و برای آنچه ایدئولوژی اش می گوید درست است، خود و عشق خود را ندیده می گیرد و سختی و تلخی را بر خود و جان خود روا و بجا می پندارد. این بخش نمایش از فضای سورئال اولیه به طور کامل فاصله گرفته و در بستری رئال سعی در تصویرسازی از فضای خشک و خشن این گونه محافل دارد. این مهم با نمایش حرکات و رفتار تند و خشن همراه با استفاده از کلمات تلخ و خشن سعی در القای فضای نامطبوع و غیرانسانی حاکم بر چنین محاملی است تا به این ترتیب تماشاگر را متاثر نماید. هر چند که دوری از فضای سورئال اولیه و روایت این بخش در قالب رئال لازم و اجتناب ناپذیر است اما در وجوه نمایشی با بخش اول فاصله دارد و از جذابیت های آن به شکل چشم گیری کاسته شده است.

خروس می فهمد که همیشه خروس غلط می خواند و می خواهد که نخواند.
قسمت سوم نمایش، یک گفتگوی دو نفره است. گفتگوی کسی با نماینده خود. گفتگوی کسی با خود. گفتگوی امروز و دیروز با فردا. گفتگوی کسی که تصور می کند با آنکه تجربه کرده است.
این قسمت در قالب یک گفتگو دو نفره بیان می شود و ردی از فضاسازی های متاثر از دکور و دیگر المان های تصویری نیست. همه چیز در قالب کلمات فرو رفته اند. کارگردان همه قدرت و زمان خود در تصویرسازی را در قسمت اول خرج کرده و اینجا و پایان را به دست قدرت بیان بازیگران سپرده است و این خلاف انتظاری است که شروع طوفانی نمایش در بیننده ایجاد کرده است.
قسمت سوم نمایش دیروز امروز است. دیروزی که تکه ای از فردا را با خود دارد. کسی از فردا عازم دیروز شده است تا امروز را تغییر دهد تا پایان نمایش را تغییر دهد؛ تا پایان تلخ را جایگزین یک تلخی بی پایان نماید. سفری که مقدور نیست، خواسته ای که بجز آرزو چیزی نیست؛ چیزی که نیست و پس نمی تواند. این پایان تنها یک آرزو است. این نمایش افسانه یک آه است.

این نمایش افسانه یک آه است
چه تعبیر زیبایی
۲۱ اسفند ۱۳۹۷
جناب لهاک
بسیار ممنون
۲۱ اسفند ۱۳۹۷
میثم جان هنزکی
متشکرم
۲۱ اسفند ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بسم القاصم الجبارین
با تبریک فی المقدمه چهلم و سی هفتم

از قدیم گفتن جوش واره ای که نگوست از سوآرمش پیداست.
چند نفر از مجارستان تشریف آورده بودند که براشون سوال پیش اومده بود این سوآرمی که پرندگان تو آسمون و ماهی ها تو دریا پیاده می کنند رو آدم ها هم می تونند انجام بدن یا نه. حالا سوآرم چیه. همین که جانوران گروهی با هم میرن با هم میان.

ناگفته پیداست که برای اجرا همچین کاری نیاز به تعداد زیادی اجرا گره که خب این تعداد چیز (همون اجراگر) تو مجارستان پیدا نمیشه. اینه که برایمان از سفر چه سوغات آورده هیئت انتخاب؛ خلاقیت هانگری که با اکونومی حامد بهداد هم بخونه. خلاقیت رو چطوری اکسپوز کردند؟ گفتند شما تماشاچی ها که تماشاچی ... دیدن ادامه ›› نیستید هزار ماشالا خودتون اجراگرید. ما هم که اینترسد توجه خارجی ها نود و هشت و دو دهم درصدمون گفتیم یس یس.
اونا هم لیزرهاشون رو دادن دست ما گفتند نور رو بندازید اینجا انداختیم اینجا گفتند بندازید اونجا انداختیم اونجا گفتند بندازید روی توماش (تومـــــــاش بود ها نه توماش) انداختیم روی توماش (البته بعضی ها استادیم طور کردند تو چشم توماش). بعد توماش رقصید بما گفتند بندازید روی رقص توماش اونم انداختیم. گفتند نور رو بکنید تو جیب توماش .اونم چشم.

حالا درسته اجرا خیلی گیرا نبود ولی باید به این نکته اشاره کرد که کار علاوه بر اجرا موسیقی زنده داشت که درسته کیفیت چندانی نداشت ولی در عوض کمیت چندانی هم نداشت و من از این بابت از همه به خصوص نادر برهانی مرند ممنونم
آخرش هم گفتند که لیزرها رو پس بدید و برید. اکثرن پس دادند و همگی رفتیم
تازه داریم "استاندارد جهانی" یک جشنواره ی فجرو به طور نبوغ واری می بینیم ...
صد حیف ...
۲۳ بهمن ۱۳۹۷
جناب الهی نازنین
این دوره جشنواره یکی از فاجعه بار ترین دوره ها در طول تاریخ جشنواره بوده متاسفانه ، واقعا متاسفم ، این جشنواره داد خیلی ها را در آورد از گروه ها گرفته تا تماشاچیان ، از داوری های بودار و سفارشی تا بلیط فروشی های ارگانی که بلیط به تماشاگر تئاتری نرسید و اینهم از کیفیت کارهای خارجی... حالا این وسط کی خورده و کی برده ( که صد البته مشخصه ) حالا پیدا کنین پرتقال فروش را :(((((((((((
۲۵ بهمن ۱۳۹۷
آقا امین
مرسی درستش کردم

حدیثم
خواهش می کنم بگو کیفیت کارها رو کمی ارتقا بدن. قول می دم از این چیزا بنویسم
تو رو خدا

جناب رزمجو
من به اندازه شما از پشت صحنه خبر ندارم. ولی روی صحنه خبر از پشت صحنه ناجور و نومیدکننده داره

۲۶ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آریو خان تبریک می گم
امید به داشتن یک کارگردان توانا در انتقال حس و فضای کلی نمایش و همزمان دقیق در جزئیات در دلم زنده شد.

و چه صحنه دراماتیکی بود صحنه پس از نمایش. اگر بی خدافظی و عرض تبریک رفتن بی ادبی نبود حتمن خودم رو منع می کردم از ورود به اون صحنه و لحظه. امیدوارم حس و حالت رو خراب نکرده باشم
عباس الهی (aelahi)
درباره نمایشنامه‌خوانی بیرون از مولینگار i
ما همگی، دست به دست، راهی کوه
نگاهی به نمایش نامه «بیرون از مولینگار» جان پاتریک شنلی

نویسنده: پیام حیدرقزوینی

مرگ، اولین تصویر «بیرون ... دیدن ادامه ›› از مولینگار» جان پاتریک شنلی است. نمایش نامه ای که اگرچه در جایی از جهان مدرن فعلی اتفاق می افتد، اما چندان نسبتی با ویژگی های سازنده این جهان ندارد و مضامینی را به یاد می آورد که روزی مهم ترین مضامین سازنده آثار رمانتیک ها به شمار می رفت.
صحنه اول نمایش نامه در دسامبر سال ٢٠٠٨ اتفاق می افتد و اولین صدایی که مخاطب می شنود، صدای گاو و کبوتر و باد است از خانه ای در یک مزرعه گاو و گوسفند در دهکده کیلوکان. دهکده ای در نزدیکی شهرک مولینگار؛ جایی در شصت کیلومتری دوبلین ایرلند. خانه ای که انگار در دوردست ترین جای جهان قرار گرفته، در ته جاده ای همواره خلوت و متروک. و در کنار این خانه، خانه ای دیگر هست که آن نیز شکل وشمایل همان اولی را دارد. خانه هایی قدیمی با کف پوش های زهواردررفته و اسباب و وسایلی کهنه و ازکارافتاده: «تلویزیونی قدیمی روی قفسه ای در بالای ظرفشویی قرار دارد. کف پوش کهنه ای زمین را پوشانده و یک بخاری زغالی در گوشه ای قرار دارد. میزی کوچک، انباشته از ظرف های کثیف کنار پنجره است. مبل یک نفره چرم نمایی نیز که دل و روده اش بیرون زده در فضای زیر پله هاست...».
آدم های این دو خانه، کل آدم های نمایش و جهان تصویرشده در آن هستند: پیرمردی هفتادوپنج ساله به همراه پسر چهل ودوساله اش ساکنان یک خانه اند و در خانه دیگر، زنی هفتادساله با دختر سی وشش ساله اش زندگی می کند. ماجرا با مرگ شوهر ایفا، زن هفتادساله، شروع می شود. مرگی که البته در دیالوگ های متن با طنز و شوخی درآمیخته و در صحبت های تونی و آنتونی، پدر و پسر داستان، به تمسخر گرفته می شود. مرگ اما نه فقط در ابتدای داستان بلکه در کل روایت حضور دارد و تونی و ایفا هر دو آدم هایی در آستانه مرگ اند و این چیزی است که در دیالوگ هایشان مدام تکرار می شود. حس مرگ نه فقط برای این دو بلکه در فرزندانشان هم وجود دارد و آن ها نیز اگرچه هنوز به پیری نرسیده اند اما به خودکشی و مرگ فکر می کنند. تونی، پیرمردی است که سخت به زمین زراعی اش دل بسته و تمام فکرش درگیر آینده زمین و اتفاقی است که قرار است بعد از مرگش برای این زمین بیفتد. او پسرش را اهل زمین و مزرعه داری نمی داند و می خواهد بعد از مرگش او را از زمین محروم کند و ارثش را به کسی دیگر ببخشد. آدم های «بیرون از مولینگار»، آدم هایی از دو نسل مختلف اند که گرچه در زمین هایی مشترک زندگی می کنند اما اختلافاتی ریشه دار آن ها را از هم جدا کرده. هرچند «بیرون از مولینگار» ارتباط زیادی با وضعیت فعلی ایرلند ندارد اما یکی از ریشه های اختلافات آدم های نمایش نامه به ایرلند کنونی برمی گردد:
تونی: «تو طبیعتت نیست که وایستی رو زمین و ازش قدرت بگیری. اون طور که من می گرفتم؛ تا وقتی مادرت مرد.»
ایفا: «ناراحت نشو. کریس مولدون هم اهل مزرعه داری نبود. بارها بهم گفته بود. فقط موقعی زندگی شو دوست داشت که تو رختخواب بود یا گوشت می خورد. اما مزرعه رسشو کشید.»
آنتونی: «هر جفت شما، هر دوتون خوب می دونین که نسل شما این کشور رو
با منفی بافی اش نابود کرده.»
تونی: «ما نبودیم که اقتصاد الاکلنگی درست کردیم.»
آنتونی: «نه، شما رفتین پایین و همون جا موندین.»
آنتونی اگرچه همه روزهای عمرش را در زمین پدری کار کرده، اما حالاقرار است بعد از مرگ پدرش از زمین و خانه پدری به بیرون پرتاب شود.
نقش محوری زمین و خانه پدری در «بیرون از مولینگار»، یادآور پاسخی است که نوالیس به پرسش «به کجا می روی؟» داده بود. نوالیس در مواجهه با این پرسش پاسخ داده بود «به خانه پدری ام». برای نوالیس و رمانتیک ها، خانه پدری جایی بود که در آن می شد از تیرگی های جهان مدرن در امان بود و به آرامش و آزادی بدوی رسید. برای آنتونی نیز، انگار جایی بیرون از زمین و خانه پدری وجود ندارد و او حسی توامان از دلزدگی و عشق به این زمین و خانه دارد: «به من خرده نگیر بابا. بعضی آدم ها مثل من اهل لذت بردن نیستن، اما کاری که باید رو انجام می دن. حالاآدمی که کارشو انجام می ده ولی لذت نمی بره از آدمی که لذت می بره چیزی کم داره؟ حالابه مجله هام ایراد می گیری بی رحم؟ آخه من بدبخت تو اینجا چه زندگی ای دارم غیر از بارون و سرما؟...خب آره به چیزهای برقی نگاه می کنم حواسم بره جای دیگه. بذار یه چیزی بهت بگم. این اواخر بعضی وقت ها حتی نمی تونم نفس بکشم تو این خونه. مزرعه رو نمی دی به من، هان؟ ماتم از دستت! ماتم از دستت!». آنتونی از زندگی در این جهان دورافتاده دلزده است اما چیزی او را به این زمین چسبانده. چیزی که در آخر معلوم می شود عشق پرشوری است که همیشه به رزمری، دختر ساکن در خانه کناری، داشته است. عشقی که به گذشته ای دور برمی گردد و در همه این سال ها هیچ وقت علنی نشده است. عشق فروخورده آنتونی به رزمری و عمری تنهابودن و کارکردن در مزرعه، او را به ملالی دچار کرده که حالاتنها کار خود را ادامه دادن چیزها همان طور که بوده اند می داند. او با پناه بردن به آرامش و بدویت طبیعت، به مخالفت با جهان مدرن می پردازد: «مشکل این جاست که برای من تو دنیا به اندازه کافی هوا وجود نداره، هیچ وقت نداشته. همینه. مدرن شدن دنیا هم که فضای بین چیزها رو از بین برده. ستاره ها تو آسمون دارن خفه می شن، خاک زمین هم نمی تونه نفس بکشه».
در «بیرون از مولینگار»، مثل آثار رمانتیک ها؛ مرگ، عشق، زیبایی، طبیعت و جنون حلقه هایی درهم تنیده و جدایی ناپذیرند. گرچه این نمایش نامه در کلیت اش تمثیلی نیست، اما در اواخر نمایش نامه، جایی که عشق مشترک آنتونی و رزمری عیان می شود، عشق و جنون به شکلی تمثیلی به تصویر کشیده می شوند. آنتونی همیشه خود را گرفتار جنون و دیوانگی می دانسته و به این خاطر هرگز نخواسته حرفی از علاقه اش به رزمری پیش بکشد. در مقابل اما رزمری هم از کودکی دچار عشق آنتونی بوده و تمام عمرش را در انتظار او به سر برده است: «... من این جا تو این خونه نشسته ام، بیشتر از تمام سال های عمر مادربزرگم، منتظر که تو متوجه قلب من بشی که چطوری کوچه منتهی به تو رو روشن می کنه. بهم بگو چرا تا حالانیومدی». در صحنه پایانی نمایش، تونی و ایفا هردو مرده اند و آنتونی و رزمری در دو خانه کنار هم تنها مانده اند:
آنتونی: «می دونی، اخیرا خواب هایی می بینم! راجع به همه آدم هایی که تا حالاوجود داشتن.»
رزمری: «خیلی می شن که.»
آنتونی: «جد و آباد همه. کل نظرات، تاریخ بشریت. من هم جلوی همه، مثل سردسته ارکستر مارش تو رژه. عجیب بود، نشستم تو تختم و فکری بودم که معنی اش چیه. من اینجا، تنها، رانده و مانده، اون وقت شب هام پر از آدم هاست. ما دو تا هم که دیگه الان خیلی وقته همدیگه رو می شناسیم.»
رزمری: «آره درسته.»
آنتونی: «حالادیگه ما جلوی دسته ایم. فکر کردی به چیزی که بهت گفتم؟»
رزمری: «چی گفتی؟ ما که هیچ وقت با هم حرف نمی زنیم. الان یک سال شده. من تو خونه تنهام، کاری ندارم اگه می خوای بیا سر بزن».
آنتونی اما در تنهایی اش قرار ندارد و با جنونی عجیب تمام روز در مزرعه می چرخد و به دیوانه ای تمام عیار شبیه شده که به جز گشتن در مزرعه هیچ کاری برای انجام دادن ندارد. او با دستگاه فلزیاب در زمین می چرخد از دور به کسی شبیه است که به دنبال گنجی در زیر زمین است. در آخر، وقتی بالاخره حرف عشق میان رزمری و آنتونی پیش می آید، آنتونی از رازی حرف می زند که در همه این سال ها مانع ابراز علاقه اش می شده. او می گوید دیوانه و غیرعادی است و شباهتی به آدم های دیگر ندارد این دلیل سرکوب عشقش بوده است. آنتونی به قدری در طبیعت حل شده که خود را زنبوری می داند که در محیط خانه نمی تواند زندگی کند: «من فکر می کنم زنبورم! حتی همین الان دارم خفه می شم تو اتاق. من فقط تو مزرعه خوشحالم و کنار پنجره که باد رو حس کنم و تصور کنم دارم توی هوای باز بال می زنم.» رزمری اما ترسی از جنون آنتونی ندارد و عشق او را می پذیرد و گرچه این دو سال های زیادی را از دست داده اند اما هنوز هم فکر می کنند آینده ای پیش رویشان قرار دارد تا در خانه های پدری به زندگی با هم بپردازند. آنتونی بعد از مرگ پدرش، در زمین به دنبال گنج نبوده بلکه در پی یافتن حلقه ازدواج مادرش بوده که سال ها پیش در مزرعه گمش کرده بود. او تمام روز در مزرعه با دستگاه فلزیاب به دنبال این حلقه می گشته تا آن را به رزمری بدهد و نیافتن آن را نشانه ای برای عدم ابراز علاقه اش می دانسته. اما این حلقه از همان روز گم شدنش در دست رزمری بوده. «بیرون از مولینگار» اولین بار در ژانویه ٢٠١٤ در برادوی به روی صحنه رفت و متن آن در تابستان همان سال به چاپ رسید. این نمایش نامه نامزد بهترین نمایش نامه سال ٢٠١٤ از طرف تونی، مجمع منتقدین تئاتر نیویورک و مجمع منتقدین خارج از نیویورک شد و خود شنلی در حال ساختن فیلمی بر اساس داستان آن است. از جان پاتریک شنلی، پیش از این نمایش نامه های «شک: یک حکایت» و «بیا بریم تو دل شب پرستاره» به فارسی منتشر شده بود. اولی با دو ترجمه مختلف توسط محمد منعم در نشر نیلاو آزاده شاهمیری در نشر قطره به چاپ رسیده و دومی را هم بهرنگ رجبی در نشر نیلامنتشر کرده است.

روزنامه شرق، شماره 2544 به تاریخ 24/12/94، صفحه 10 (ادبیات)

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3331334
کاش لوکیشن ها مخصوصن فضای داخلی خونه ها رو در قالب یک عکس روی پرده پشت سر می دیدیم. یک عکسی که شبیه توصیفات پاراگراف اول می بود.
۱۱ آذر ۱۳۹۷
حمید خان خورشیدی
خوشحالم که ارزشمند بوده برای شما
و سپاس متقابل دارم برای اجرای خوبتون
۱۲ آذر ۱۳۹۷
لطف دارید، قربان شما
۱۲ آذر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش بر سه پایه موسیقی، کلام و پرفورمنس است که موسیقی بیش از دو دیگر به چشم می آید. آیا موسیقی راوی همانی است که کلام پیش و پس از خود روایت ... دیدن ادامه ›› می کند. شاید خیر. اما با آن متضاد یا متنافر نیست. موسیقی در این کار نقش آماده کننده ذهن مخاطب برای شنیدن کلام پسین و فراهم آورنده فرصت برای رسوب و نشست کلام پیشین خود را دارد. با این مقدمه می توان گفت که کلام علیرغم سهم کمتر زمانی در زیر سایه موسیقی نمی ماند و همچنان عنصر اصلی نمایش است؛ البته اگر فرض گرفته شود که " صدا، تنها چیزهای نیست که می شنوی بلکه سکوت هم هست؛ نبود صدا؛ انتظار صدا". تنها قسمتی که هم اندازه دو بخش دیگر نیست، بخش اجرای بازیگران یا پرفورمنس است که بجز در بخش اول نمایش، همراه و هم اندازه دو جز دیگر نیست. مشکلی که کمتر به بازی بازیگران باز می گردد بلکه بیشتر مربوط به کارگردانی کار در طراحی پرفورمنس است.
شروع نمایش در تاریکی همراه با موسیقی پر تپش تداعی تولد بود، آغاز نمایش، آغاز هر نمایش. با روشن شدن صحنه، کل دکور نمایان می شود. دکور یک آپارتمان مبله است که جمع همه حداقل های زندگی این دوره زندگی انسان است. بعلاوه یک سری گلدان با گیاهان خشکیده (تنها المان زنده مرده در دکور). این می رساند که با محیط زیست ماشینی انسان معاصر روبروییم. جلوتر هم گفته می شود که دریاچه ای خشکیده و ماهی های آن زوال یافته اند. گیاهانی که پس از خشک شدن آب داده می شوند و ماهی که از دهان یکی از ماشین ها بیرون می افتد و قرار است سینک روشویی حکم دریاچه حیات آن را بازی کند.
در اولین قسمت نمایش شاهد روزمرگی دو انسان هستیم که سیزیف وار خود را تا دامنه زیست انسانی خود بالا می برند و دوباره به درون تخت غلت می خورند و دوباره و دوباره. تا جایی که در پس این تکرار در بی زمان بی مکان، شروع به زمزمه نغمه خود می کنند "حتمن قفلی هست که با کلید این آهنگ گشوده می شود". سپس سوال دیگری مطرح می گردد که "نغمه حیات را چه کسی با من اموخته است".
در اینجا نقش دوم موسیقی به چشم می آید که گویا زبان سخن و پل ارتباط بین نوع بشر و همچنین جهان پیرامون است. کاراکترها در مواجهه با انها انعکاس موسیقی خود را می شنود و در ذیل همین ارتباط و انعکاس آواهاست که به مسیر شناخت خود و دیگری راه می افتند و پاسخکی برای پرسش نخستین یافته می شود. هر چند که این انعکاس ها به دلیل ناهمواری سطح آینه ها مخدوش است.
نمایش شاعرانگیی دارد که بیشتر محصول کلاژ کلام و موسیقی آن است و اگر طراحی بازی ها کامل تر و همگام تر با این دو بخش بود حتمن یک کل و مجموعه بهتری شکل می گرفت. نویسنده در پی نمایش چندین دغدغه انسان امروز (روزمرگی، تنهایی، ناتوانی در برقراری ارتباط، محیط زیست و ...) به طور همزمان است که گاهی در طرح آنها پیوستگی متن دچار اخلال می گردد و متن نیاز به ویرایش برای یافتن یکدستی بیشتر است. نمایش در کل و بخش اول به طور خاص روند کندی دارد که مناسب و متناسب نمایش است چراکه زندگی سیزیفی و همچنین سیر مسیر اگاهی همین سان سخت و کند می گذرد. نمایش در طرح سوالات بنیادی خود به دنبال بیان فلسفی آنها نیست تا بتواند برای همه مخاطبان خود طرح مساله نماید تا بتواند یک چالش ذهنی ایجاد کند.
عباس عزیز لذت بردم از خواندن متن ات و خوشحالم که نظرات ارزشمندت را در مورد نمایش به اشتراک گذاشتی
باهات موافقم که موسیقی در این نمایش رنگ مهمی دارد و البته مانند هر نمایشی که قرار است موسیقی نقش مهمی ایفا کند نقشش را در ایجاد آمبیانس ایفا می کند.. اما در اینجا به رغم ادعای هنرمندان اثر؛عوامل سه گانه متن؛ موسیقی/اصوات؛ پرفورمنس به عنوان سه رکن مستقل رژیم برابری ندارند و در هم برایندی یکسان تولید معنا/اندیشه نمی کنند. اتفاقا من روایت کلامی و متن را که اجراگران انرا بیان می کنند غالب و چیره دیدم.. به نحوی که به نظرم تمرکز غالب بر سر دنبال کردن روایت است که بیشتر درغالب شاعرانگی ادبی شنیده می شود و کمتر به شاعرانگی اجرایی منتهی شده است...
به نظرم وقتی در اجرایی به موسیقی وزن /سهم برابر متن و پرفورمانس داده میشود صرفا نقش پیش آگهی حسی و خبری ندارد و ای بسا از این وظیفه فاصله می گیرد. در فاصله کانونی موسیقی/ اصوات در شروع اجرا و موقعی که آن مرد در خواب است از جمله اصوات معناساز و مساله ساز معدود و محدود ... دیدن ادامه ›› در روند ماجرا/اجرا است و بسیار کارکردی و متمایز از کارکرد روتین موسیقی در نمایشهای معمول . . نمونه ساده و کمیاب و البته تکرار شده دیگر وقتی است که سازها جیغ پرنده دریایی را به گوش می رسانند و کارکرد انضمامی محتویی در ارتباط با کل اجرا پیدا می کند...به هر حال به نظرم آمد سه ضلع متن, صدا ،اجراگران مثلثی معنارسان نشده بود
طرح پرسشهای فلسفی یا وجودشناختی از دل کلیت اجرا و تیاتریکالیته بیرون نمیزند بلکه بیشتر محدود و محصور در ابراز لاینهای متن شنیده می شود
درود و ارادت به تو دوست خردمندم
۰۵ مهر ۱۳۹۷
ابرشیر گرامی
مرسی که خوندی و ممنون از نظرت
با شما موافقم که هسته و جز اصلی مورد نظر کارگردان متن و کلامه. متنی که تلاش می کنه مساله خودش رو به زبان ادبی و شاعرانه بیان کنه و اینکه بازی/پرفورمنس بازیگران متن رو به خوبی یا کامل همراهی نمی کنه.
در مورد موسیقی، اینکه تنها نقش آمبیانس رو داشته باشه چندان مورد نظر من نیست. به طور مثال اگر پرفورمنس مناسب تری با متن برای این کار در نظر گرفته می شد، در ترکیب با موسیقی (موسیقی که آمبیانس نبوده بلکه مکمل پرفورمنس باشد) بسیار کارا و اثرگذار می بود.
موسیقی به عنوان آمبیانس ... دیدن ادامه ›› در کنار متن (همزمان یا پس از آن) سبب تکمیل روایت متن یا عمق بخشی به دریافت یا حس آفرینی متن می شود که نمونه خوبش همان است که گفتی و متاسفانه تعداد آن در کار زیاد نیست.
علیرغم موارد بالا، به نظرم موسیقی ناکارامد نیست، چرا که بسترسازی برای متن شعرگونه را انجام می دهد. مثل دکلمه ای در قاب موسیقی. که اگر نبود کار به سطح یک شعر خوانی بلند و محزون افت پیدا می کرد.
همین فضای موسیقایی بود که من رو از حس تماشای یک تیاتر در مفهوم آشنای آن به یک فضای فانتزی ذهنی برد که چند نفر در حال قدم زدن بلند بلند شعر می خوانند، آواز می خوانند و شعر و آواز یکدیگر می شوند. این چیزی بود که برای من جالب بود و از این جهت این کار رو برای من یک تجربه حسی دارای ارزش کرد.
۰۷ مهر ۱۳۹۷
عباس ارجمند البته من هم موسیقی این کار را ناکارامد ندیدم بلکه منظور نظرم عدم هم برآیندی و سنتز کامل معنا از سه گانه متن اصوات و‌پرفورمنس بود.
بسیار ممنون از شما دوست اندیشه ورزم. لذت بردم از خواندن نظرات با ارزش ات و خوشحالم لذت حسی خوبی از اجرا داشتی که به راستی این لذت ناب از رازهای مانایی عشق به تاتر است
۰۷ مهر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این نمایش امروز اجرا نمی ره
در تماسی که با مرکز تیاتر مولوی داشتم، این اطلاع را گرفتم.
کاش زودتر اعلام می کردند یا اطلاعیه ای تیوال منتشر می کرد.
دوستان تیوال تماس گرفتند و گفتند از مسوول سالن موضوع را سوال کردند. پاسخ گرفتند که اجرا برقرار است.

نمی دونم والا
۱۹ شهریور ۱۳۹۷
متاسفانه بدون اطلاع قبلی و بعد از ورود به سالن با نیم ساعت تاخیر نمایش اجرا نشد
۱۹ شهریور ۱۳۹۷
چی بگم والا
۱۹ شهریور ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در گلوی رزهای سیاه پوش
مشت مشت فریاد
اینجا ایرانشهر
واقعا چیدمان زیبا و تکان دهنده ای بود عباس جان چه خوب که درباره اش نوشتی
۱۵ تیر ۱۳۹۷
همزمانی برپایی این چیدمان با اخبار تلخ تر از همیشه از گوشه گوشه میهن در نگارخانه ای که نامش ایرانشهر است، تاثیر نمایشگاه و تاثر آدمی رو دو چندان می کنه.
۱۶ تیر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عباس الهی (aelahi)
درباره نمایشگاه فرآیند i
دوستان فرصت کردید یک سر خانه هنرمندان بزنید. آثار این هنرمند و آثار محمد ناصری پور در نگارخانه زمستان به نظرم دیدنی است.
در این نگارخانه ویدئویی از چیدمان آثار این هنرمند نمایش داده می شود. تماشای آن خالی از لطف نیست.
Ali.n، امیر و عاطفه گندم آبادی این را خواندند
نیلوفر ثانی و محمد لهاک این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیشتر در نمایشی که سالن باران داشت، کار رو دیدم. خیلی جالب و دیدنیه. توصیه می کنم اگر فرصت دارید.
البته یادمه قسمت اولش رو بیشتر دوست داشتم
چه خوب جمعه است :)
۲۸ خرداد ۱۳۹۷
اردشیر جان
اگر خطا نکنم آقای مرادی در اجرای قبلی گفتند قسمت سومش کوتاهه در مقایسه با دو قسمت اول. شاید به همین دلیل همراه با قسمت دوم پخش میشه.
۲۸ خرداد ۱۳۹۷
دوستان احتمالن می دونن که قصه کار بسیار تلخ و تکان دهنده است
۲۹ خرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فرقی نمی کند در یک آپارتمان در طبقه ششم یک شهر شلوغ باشی یا در یک کلبه در کوهستانی آرام
فرقی نمی کند در غرب زمین باشی یا شرق
فرقی نمی کند نیما باشی یا مهسا
ما مسافریم
یا به اراده پرواز می کنیم یا بی اراده پرتاب می شویم
یا به مسیر انتخابی یا مطابق دستورالعمل دیگری

ما سقوط می کنیم
یا بی آنکه سقوط کرده باشیم سقوط می کنیم

ما می میریم
یا از چیزی
یا از ترس چیزی

ما خویش را بارداریم
اگر چهل باره ... دیدن ادامه ›› و به تولدی نو از خود زاده شویم،
موجودی دیگر متولد خواهیم شد
اگر ترس چشم قرمز، طبیعت ما را نخشکاند
اگر به تکثیر خود، ما را فتح نکند
اگر سینه آمال ما را ندرد
عالی بود ..
۰۲ خرداد ۱۳۹۷
خیلی ممنونم و سپاس از به قول تیوال دیوارنوشته و به قول خودم دل نوشته شما!
۳۰ خرداد ۱۳۹۷
سپاس گزارم
همه نوشته های من دلنوشته اند
۳۱ خرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بارها و بارها سقوط می کنیم بی آنکه سقوط کرده باشیم
و یا حتی آنکه از سقوط می میریم بی آنکه سقوط کرده باشیم
چقدر خوب بود اگر متن این نمایش در دسترس بود، بارها و بارها
میشد بخونیمش.
۰۶ خرداد ۱۳۹۷
بله حتمن خیلی خوب بود
۰۷ خرداد ۱۳۹۷
سارا جان باهات موافقم
منم خیلی دلم می خواست متن نمایش رو می داشتم
و غرق میشدم توش
یک مشق روحانیه
۲۹ خرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من وطن رو تداعی می کنم
هر کس من رو تداعی کنه، وطن رو تداعی کرده
:-)
فیلمنامه لاغر و نحیف

از متن نقد سام دولتی در سایت درامانقد
دیشب کار با 35 دقیقه تاخیر شروع و 11:15 تموم شد. اگر ساعت بازگشت براتون مهمه اینو در نظر بگیرید.
Samira، اعظم م و محمد لهاک این را خواندند
فرزاد و مریم زارعی این را دوست دارند
ممنون اطلاع رسانی کردید
تعریف کار رو زیاد شنیدم ولی متاسفانه زمان شروع نمایش دیروقته و همگی هم به قول شما از تاخیر و درنتیجه زمان ساعت بازگشت شکایت داشتن.
۱۳ اسفند ۱۳۹۶
دوستان عزیز بابت تاخیر شب گذشته از شما عذر میخواهیم اما سالن رو به ما دیر تحویل دادن دوستان گروه قبلی بنا به این دلیل کمی با تاخیر شروع شد ما این هفته ١٧ و ١٨ اسفند و ٢٤،٢٥ اسفند بنا به درخواست بیشتر دوستان وهمراهان عزیزمون دو سانس اجرا داریم ساعت ١٩:١٥ تا ٢٠:٤٥ و ٢١ تا ٢٢:٣٠
۱۳ اسفند ۱۳۹۶
ممنون از توضیحات دوستان
امیدوارم که پس از این مشکلی پیش آمد نکنه و بتونید کارتون رو سر وقت اجرا برید

@خانم امیری
نمایش ساعت 9:50 آغاز و 11:15 تمام شد.

@آقای یعقوب زاده
من در مورد کیفیت کار چیزی نگفتم
۱۳ اسفند ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید