«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من من تو دنبال تصویری ثابت و قطعی از من بودی،نگاه کن همه چیزهای اطرافت در حال تغییرند،این کوچه،این بوی لعنتی،حتی این کتابها،....
تو من صدا کردی ... دیدن ادامه ›› که از تنهایی در بیایی که یکی باشه که باهات برقصه اما هیچ وقت ازم نپرسیدی که رقصیدن رو دوست دارم یا نه،پاشو برام توضیح بده عشق چیه؟ اوج عاطفه یا تموم شدن قوه عاقله، اما هیچ کدوم از اینا نیست.....
نمایش من آینه ای بود در مورد تمامی سرکوبها، ترسها، خلا ها و موانعی که در ناهشیار فرد رو کنترل می کنه ولی در اینجا "من" من بهشون آگاه شده و خودخواسته می واد باهاشون مواجه بشه!
آیا ایگوی ما توانایی این مواجه با اید و سوپرایگوش داره؟!
"من" ی که تنها است،منزوی، پارتنر و دوستی نداره، خرید نمی ره ،هایدگر و نیچه می خونه اما تا حالا به پایانش که مرگ فکر نکرده، در کشاکش علم و مذهب گیر کرده بین عشق و منطق در نوسان ،زندگی بسیار خط کشی شده ای داره تا شاید خودش رو از آسیب حفظ کنه اما دیگه حتی خواب راحتی هم نداره!
چهارچوبی که برای خودش ساخته سفید ولی برای رد کردن خط قرمزها باید از این چارچوب ها خارج بشه رقص به عنوان مواجه مثبت و کابوس ها به عنوان مواجه منفی در خارج اتاق اتفاق می افته!
من منش در ابتدا هویتی نداره حتی جنسی، مطیع سلطه پذیر و در تکامل سلطه گری اش عمل می کنه مثل نماد معروف یونگ یین و یانگ نماد زندگی ،در تضاد و تکامل و همسانی باهم(صحنه ای دایره ای کل اتاق رو گرفته بود) اما به تدریج شورشی علیه عادتها صورت می گیره هرچند که فشار ناهشیار انقدر زیاد که با کوچکترین تغییری گارد داره جای دکور اتاق یا حتی تایم خواب.
من من اش رو احضار کرده تا تنها نباشه اما از تنها بودن با خودش می ترسه از موسیقی گوش دادن ، از تلویزیون نگاه کردن، از کتاب خوندن از غذا خوردن با خودش می ترسه!
خوددرمانی رو شروع می کنه از تکنیک تداعی آزاد، بدون محرک نمی تونه صندلی خالی رو می زاره و خوش می شه محرکش!
تغییر دردناک و این درد یعنی بالا آوردن تمام چیزهای که بهمون آسیب زدن یعنی مواجه با نقطه ضعف های خودمون اینجاست که اگه زخم ها و سرکوب کردن ها به اندازه فیلی باشه و نه ماهی فرد نمی تونه تحمل کنه!
تعدادی از دوستان با پایان بندی مشکل داشتن ولی من کاملاً پایان اجرا رو مناسب دیدم، بازی ها خوب و مسلط، موسیقی عالی، طراحی لباس ،دکور و نوپردازی هماهنگ و فکر شده بود، متن می تونست قوی تر باشه و تکرار کمتری داشته باشه به نظرم بازیها جلوتر از متن بود،با سپاس از همه عوامل🤍🙏🏻💫!
پ ن: موسیقی پیانو اوایل اجرا
Step by Step از کریس اسنلینگ https://songsara.net/52946/
بیش از 30 هزار حساب کاربری تیوال هک شده، ما وقت نداریم با همشون لایک بزنیم، فقط 100 تا نمونه کافی بود!
نمی دونیم تا کی مزخرفات یه بیمار باید تحمل کنیم!همیاری جان به جای بلاک کردن ایدی امثال جناب کیانی ایدی های رو بلاک کن که ادعا می کنن هک شدن برای لایک ولی تا الان اسامی شون هم زیر هیچ پیچی دیده نشده!
زمان بررسی صبورانه تون دیگه داره خیلی طولانی می شه هرچی نیاز داشتین تا رصدتون منطقی انجام بشه دیگه خیلی واضح!
درود بر شما
بررسیهای دقیق انجام شد.
هکی روی ندادهاست، ولی تعداد بسیار زیادی از کاربران تیوال رمزهای بسیار ساده همچون ۱۲۳۴۵۶ گذاشته بودند که این دسته از کاربران به سادگی و بدون تلاش خاصی امکان لاگین توسط هرشخصی با کمترین دانش IT را دارد.
همینک امکان لاگین با رمز غیرفعال شد و صرفا با پیامک امکان لاگین وجود دارد. البته لاگینهای قبلی ممکن است تا مدتی باقی بماند.
درود بر شما
بررسیهای دقیق انجام شد.
هکی روی ندادهاست، ولی تعداد بسیار زیادی از کاربران تیوال رمزهای بسیار ساده همچون ۱۲۳۴۵۶ گذاشته بودند که این دسته از کاربران به سادگی و بدون تلاش خاصی امکان ...
درود بر شما
بررسیهای دقیق انجام شد.
هکی روی ندادهاست، ولی تعداد بسیار زیادی از کاربران تیوال رمزهای بسیار ساده همچون ۱۲۳۴۵۶ گذاشته بودند که این دسته از کاربران به سادگی و بدون تلاش خاصی امکان ...
همیاری جان مشخص نشد اینا کی هستن؟ از عوامل کدوم اجرا بودن؟
دوستان نظرات جامعی در مورد اجرا داده اند من فقط خواستم یه نکته رو مجدد یادآوری کنم:
جناب رحیم نوروزی یک کلاس بازیگری هستید!
واقعاً حضورتون روی صحنه لذت بخش بود کاش بیشتر روی صحنه ها ببینمتون🙏🏻🤍💫
امشب سورپرایز اجرا برای من حضور جناب علی شمس بود ، هدویگ باعث شد بعد از سالها باهم آشتی کنیم :)
اتودی از نافرمانی بدن های شورشی!
وقتی بدن کارگردان در بدن بازیگرانش تکثیر می شه!
من اجرا رو شب اول دیدم و سه پرفورمنس عالی دیدم و البته بدون ... دیدن ادامه ›› ارتباط خاصی با هم ( اپیزودهای مختلف) بعد از خوندن نظرات دوستان و اشاره به پوستر نمایش که در پیچ جناب رسولی پست شده بود برداشتم دقیق تر و شفاف تر شد، اینکه در پوستر به عناصر سازنده بدن انسان اشاره شده نوع و مقدارش و ارزش مادی این عناصر سازنده حیات به "دلار"محاسبه شده برای من بازیها تداعی خروج این عناصر از بدن و رهایی از قالب تحمیل شده است اینکه اول اندامها نافرمانی کنن تا برسه به کوچکترین جز یعنی اتم ها!
هر کدوم از کاراکترها برای من نماد یک عنصر سازنده شدن، همه شون باهم صحنه رو زنده نگه می داشتن و هر کدوم ویژگی خودشون رو داشتن، از مدل مو و لباس تا رنگ جوراب و زبان!
زبان بدن اشتراک داشت اما هرکدوم مجزا از دیگری!
تمرین طولانی و سخت هنرمندان کاملاً مشخص بود منتظر کارهای بعدی این گروه خلاق هستم🤍💫🙏🏻
احساس می کنم مثل خاکستر یک نمایشنامه سوخته توی هوا معلقم!
و من در نمایش کارگردان با اولین جمله پدرام زمانی با سایه و صدای بی نهایت زیباشون تو ... دیدن ادامه ›› سالن نمایش معلق می شم!
آقای کارگردان جناب آگاه کرئون ها رو به خوبی نشانه گرفتید و قاتلین آنتیگون رو مقابل صحنه قرار دادید!
کرئون انقدر سیاهی دیده که سفید شده دیگه خاکستری هم نیست کم آورده می یاد به هم دردی کارگردان خسته ما می یاد!
نمایش کارگردان پرده ذهن مخاطب رو با خودش کنار می زنه، در این استیصال کارگردان نقش من مخاطب چقدره؟
کجا کی دردی به دردهاش اضافه کردم؟ کجا دلش رو شکستم؟ کجا تلاشش رو نادیده گرفتم؟!
-برای کی؟ برای کسایی که به وقتش نبودن، نیستن نمی خوان باشن؟!
نمایش کارگردان حرفهای بسیاری دارد از قبل از پیدایش تا بعد هجرت، از خون الوده به استرس مکیده شده جنین نقش اول ما تا ترس از کشتن شخصیت ها در ذهن!
از دست دادنها، رها شدن ها، نادیده گرفتن ها تا کی؟
-انقدر می خوام ازت دور بشم ببینم دلم برات تنگ می شه؟!
پابندهای زیادی هر جا بریم ما رو محدود به همون چمدون ذهنمون می کنه!
-یعنی امشب اتفاقی می افته؟!
اتفاقی بالاتر از این که یک زن میزانسن آخر رو می ده!
جناب آگاه ممنونم که شما هستید که ماندید و با همه سختی ها ادامه دادید!
جناب زمانی قدردان زحمت و انرژی تون روی صحنه هستم و منتظر کارهای درخشان آینده تون💫🙏🏻🤍
همیشه از یادداشت و تحلیلِ شما لذت برده و میبرم ؛ امیدوارم تئاترِ ایران مخاطبِ فهیم و باهوشی مثلِ شما بیش از پیش به خودش ببینه.
قطعا حضورِ امثالِ شما در مسیرِ امیدِ کارگردانهای تئاتر به ساختن و زیستن تاثیر زیادی داره. 🌱❤️
همیشه از یادداشت و تحلیلِ شما لذت برده و میبرم ؛ امیدوارم تئاترِ ایران مخاطبِ فهیم و باهوشی مثلِ شما بیش از پیش به خودش ببینه.
قطعا حضورِ امثالِ شما در مسیرِ امیدِ کارگردانهای تئاتر به ساختن ...
تشنگان، تشنه زیبایی هستند!
نمایش تشنگان کالبد شکافی ذهن و روان یک کالبد شکاف قوه قضاییه است، سفر به درون عمیق ترین ترسناک ترین و سیاه ترین بخش ... دیدن ادامه ›› روان یک نویسنده چیره دست شاعر است، در این سفر شخصیتها، وقایع و روند حوادث ترتیب زمانی نداره و ما شاید در نقش یک تراپیست در حال شنیدن شروع شکل گیری یک تروما ( نروژ)هستیم!
نروژ اسمی بدون هویت جنسی و بدون سوگیری شنونده!
دکتر آرمین در پستشون اجرا رو از دیدگاه یونگ بررسی کردن که برام خیلی جذاب بود ( تضاد رنگ سفید و سیاه لباس دختر و پسر سمبل یین و یانگ بود) اما برای من دیدگاه ژاک لکان روانکاو فرانسوی در این اجرا پر رنگ بود.او روانکاوی را با سیاست، فلسفه، ادبیات، علم، مذهب و تقریباً تمام دیگر رشتههای آموزشی درمیآمیزد.
لکان معتقد است انسان ناقص به دنیا می آید و در جستجوی بی پایان در پی خود است ،مواجه کودک با آینه اولین تصویر از خود رو نمایش می دهد.
مرحله ی آینه ای ممکن است بسیار تشویش آور باشد، چرا که چهره ی در آینه، لزوما همان گونه ای به نظر نمی رسد که فرد احساس می کند.
وقتی نروژ خودش رو در آینه می بینه ( آینه می تونه فرد دیگری هم باشه )موجود هولناک رو زیر پوستش می بینه، مواجه اش با آینه بخشی از هویت اش رو آشکار می کنه.
انقدر این مواجه حتی در ذهن هولناک که فرد تصمیم به نابودی خودش می گیره تا زاینده این جنین ترسناک
نباشه!
اشاره به جامعه مصرفی و نقش رسانه در کنترل افکار عمومی که منجر به خودویرانگری انسان می شه دور تسلسل رو به خوبی نشون داد!
بررسی جزئیات یک خودکشی در ١٥ سال قبل به بررسی زیباشناسی معکوسی می رسه که منجر به تدارک تدفین خود فرد در کلیسا می شه!
به نظرم بازیها از متن جلوتر بود و بازی جناب بابائی درخشان بود!
با سپاس از همه عوامل، بدرخشید🤍💫🙏🏻
نمایش های جناب پرهام چه مونولوگ باشه چه درام چه ضد درام چه فلسفی چه رئال خلاقیتهای داره که اجرا ... دیدن ادامه ›› رو جذاب می کنه، نمایش شی تفی هم از این خلاقیتها بهره بوده بود، بازیهای درست و به اندازه بر روی صحنه ای به اندازه یک جعبه و دو بشکه که آمادگی بدنی بازیگرها رو می رسوند.
موارد عمیقی در پس دیالوگهای ساده از هستی شناسی، مذهب، سیاست و جامعه صنعتی عنوان می شد، استفاده از بشکه نفت و قشر معلق وابسته جامعه به درآمد نفتی و استفاده مناسب از موزیک زنده خلاقانه بود.
لذت بردم از اجرا بدرخشید🤍🙏🏻💫
اشکان خیل نژاد در مقام خدای صحنه روح فاوست رو با مفیستو های جذاب صحنه معامله می کنه . عجب ... دیدن ادامه ›› رویارویی نفس گیر و جذابی!
تایم غیر معمول و تک اجرایی بودن جذابیت قبل از اجرا رو ایجاد کرده بود،ورود تماشاگر با حضور بازیگران در صحنه همراه هست بازیگرانی که به ظاهر خسته تمرین هستن و انگار انها منتظر شروع بازی ما هستن!
روابط خانواده کارامازوف در کنار موارد دور آشنایی از نظر مخاطب واکاوی می شه ، روابط پدری و فرزندی، دین و سیاست، عاشق و معشوق.......
همه به صورتی خلاقانه و گاهی اوقات بداهه با بازی درخشان همه بازیگران به نمایش در میاد.
نمایش زنده است و در جریان اما از شما حین اجرا عکس می گیرن تا وارد اجرا بشید،ثبت لحظه حضور شما در جایی که قبل و بعدش نیستید فریز شدن شما در صحنه!
عکس زخمی واقعیت است واقعیتی که داریم زندگی اش می کنیم و این اجرا تجربه های متفاوتی رو ایجاد می کرد!
نمایش پکیجی خلاقانه از روانشناسی، جامعه شناسی و سیاست است، اشارات به آنیما آنیموس، ادیپ برای من جذاب بود!
و اما حضور حامد رسولی که از پسران تاریخ و شکوفه های گیلاس نامش در ذهنم درخشان حک شده، دیشب درخشان تر بود!
مجبورم اعتراف کنم حتی وقتی نقشی نداشت من ترجیح ام نگاه کردن به ایشون بود تا بازیگرهای دیگه، تنها ایستادن در صحنه اش ،خوندنش ،نگاهش و سیگار کشیدنش به اندازه یک اجرا کامل میارزید!
بیشتر توضیح دادنش مرز اسپوبل رو رد می کنه اما در مورد ردیف مناسب باکس وسط ردیف های یک تا سه مناسب، بعد از سه ساعت یک آنتراک تقریباً نیم ساعته بود بعد یک ساعت اجرا و و مجدد یک برک دیگه در کل زمان اجرا 5 ساعت بود.
سه ساعت اول به دلیل ریتم مناسب اصلاً خسته کننده نیست ولی نیمه دوم دیگه صندلیهای سمندریان عوارض خودشون نشون می دن :)
دیدن این اجرا در کنار دوستان عزیزم لذت اش رو بیشتر کرد و در کل تجربه جذابی بود!
نخند نخند نخند از خنده هات متنفرم!
غلام رضا خوش رو (لبخندی) خفاش شب ، خون آشام تهران ، نام ترسناک برای نسلی که بعدها نامهای ترسناک تری هم دید!
قاتلی ... دیدن ادامه ›› که ٩ زن رو به قتل رسوند، چیزی از خانواده اش نمی دونیم، ازدواج کرد طلاق داد و شد راننده مرگ!
در دسته بندی نمایش مستند عنوان شده و بر همین اساس توقع واکاوی علل روانشناختی شخصیت از بعد اجتماعی و شخصیتی رو نمی شه داشت تنها روایتی از قتل های انجام شده از زاویه دید افراد درگیر در این قتلها روایت می شه، برای من یک بعد پر رنگ و قابل احترام در اجرای جناب کهبد تاراج پرداختن به حرف و حدیث های عوام ریشه دار درسنت و فرهنگ در اتهام زنی به مقتولانی است که حتی نزدیک ترین افراد خانواده هم این شک و ذهنیت رسوب زده تاریخی رو در بزنگاههای رونمایی می کنن!
تو شب رفتی بیرون، چرا تنها رفتی، لباس ات جلب توجه می کرد، مقصر خودتی، چرا جلو نشستی،چرا می خوای سیگار بکشی،چرا اصلاً کشته شدی چرا سوزنده شدی؟
نگاهی سراسر بدبینی و اتهام زنی به جنس زن در جامعه، چه در طبقات پایین جامعه چه در بین تحصیل کرده های جامعه یک دیدگاه پارانوئیدی ضد زن!
در صحنه با دکوری بسیار متناسب مواجه ایم محل وقع جنایت کالبد شکافی شده: پیکان از وسط به دو نیم شده عین داستان که قصد کالبدشکافی قتلها رو داره!
سوپر ایگو قاتل در نقش قاضی، دادستان و وکیل مدافع متهم مشغول بررسی پرونده است، بعد از اجرا در بحث با دوستان اشاره شد که مهتم بعد از اینکه دیده وکیل هم پشت رو خالی کرده سکوت کرده و دیگه هیچ حرفی نزده تصاور گنگی هم از مصاحبه ها با یک روانشناس که از تلویزیون پخش می شد فقط جوابهای یک کلمه اش یادم بود.
و در پایان مجید های غلامی در بین ما هستن!
طراحی لباس و چهره متناسب با سالهای وقوع جنایات بود.
بازیهای تقریباً یک دست و البته بازی جناب پناهنده مثل همیشه درخشان بود!
موسیقی و نور هماهنگ و متناسب بود.
و البته دیدن اجرا در کنار دوستان عزیز تیوالی جذاب تر هم شد!
جناب تاراج عزیز سپاس از دغدغه تون و قلمتون همیشه بدرخشید♥️💫🙏🏻
جذاب جذاب جذاب!
پشت خط مقدم جبهه عروسکها از شهربازی بزرگترها خیلی جذاب تر بود!
اسم،متن، بازیها، عروسکها،موسیقی، نورپردازی حتی بروشور خلاق درجه یک نامبر وان!
امیدوارم زودتر اجرای عموم برن تا دوستان بیشتری موفق به دیدن و لذت بردن بشن!
وقتی تصمیم به رفتن گرفتی
تمام فصل ها در چمدانت جا شدند...
نت های پنهان در سمفونی سکوت برف...
نبض آخرین سطرهای آن ترانه ی غمگین...
لبخندهایی که تو را دوست داشت...
حتا خود من هم در چمدانت جا شدم.….
بی تا شعبان
نمایش کارگردان برای کارگردانش خیلی دردناک بوده!
کاراکتر اصلی نمایش کارگردانی در آستانه مهاجرت است، اضافه بار دارد اضافه باری به اندازه تمام ... دیدن ادامه ›› دردها تروماها و ناکامی ها از خانواده، جامعه ،همکاران و مخاطبانش!
اضافه باری به اندازه سالها تلاش کردن نشدن، دویدن و نرسیدن، خسته از از دست دادنها، از فهم نشدن ها ،از نادیده گرفته شدن ها!
نمایش کارگردان چهار بعدی است: بعدی روانشناختی، بعدی اجتماعی، بعدی سیاسی و بعدی هنری!
جناب پدرام زمانی گرامی با هنرمندی بی نظیر و صدای فوق العاده شون ،این ابعاد رو در کنار دیگر هنرمندان عزیز با نمایشی کمدی و عاشقانه رو روی صحنه برده!
تاریخ دو بار تکرار می شود یک بار تراژیک و یک بار کمدی اما برای ما انگار هر روز در حال تکرار تراژیک است!
اجرا با سایه ها شروع می شه سایه های که بزرگ و کوچیک می شن و می خوان از ذهن کاراکتر فرار کنن وارد ذهن مخاطب بشن، به قول یونگ نمی تونیم از سایه ها فرار کنیم!
و با اذان تمام می شه، صدای اذان پایان زندگی…….
کارگردان بین یک سوپرایگوی وحشتناک و ترسناک و یک ایگوی رنجور آسیب دیده و یک اید مبهم گیر کرد!
اسیب های وارده باعث شده زیباترین اجراش رو در ذهنش به صحنه ببره و خودش تنها مخاطبش!
تنها یک جا ما رو مخاطب قرار می ده……
والدینی با روابط سرد، دوستی هم جنس با احساسات عاشقانه، کاراکتر همیشه گی اجراهاش ،کرئون! این بار اما با لباس دلقک دیگه ترسناک نیست حتی با کارگردان همدلی می کنه، بعد از سقوط اش مهربان شده!
کارگردان ما در ذهن خودش با پابند الکترونیکی در یک فضای معین اجازه دستیابی به خاطراتش رو داره!
دکور اتاقی است با رنگهای سرد که فضای ذهنی کارگردان نشون می ده و موقعیت های زمانی که هر کدوم تاثیر عمیقی بر روی روان و آینده کارگردان داشتن، ارجاعاتی به نمایش انتیگونه داشت که برام جذاب بود به خصوص رقص کرئون!
تعویض صحنه ها خلاقانه و طراحی لباس با توجه به زمان وقایع مناسب بود.
طراحی صدا در فضا سازی خیلی کمک کننده و هماهنگ بود!
مجدد به دیدارتون می یام، با تشکر از همه عوامل بدرخشید♥️💫🙏🏻
-برقص پدر بر سر جنازه زن، زن ات، مادرت، دخترت……
-من نمی تونم بالای سر جنازه یک زن برقص ام!
امیراحمدقزوینی در گفتگو یا صبا:
مثل هر فیلمسازی من نیز به زادگاهم رجوع کردم
من از اسماعیل گرجی تئاتر «سیزیف» را دیدم و خیلی بازیاش را دوست داشتم. از آنجایی که در ذهن من کاراکتر این فیلم یک بازیگر تئاتر بود که در لحظاتی یک اوج تئاتری داشت که هر کسی از پس آن ماجرا بر نمیآید بازیگری میخواستم که آن لحظههای ابتدایی فیلم و تمرین تئاتر را با قدرت زیادی بتواند اجرا کند. اسماعیل نیز در عین حال که یک بازیگر استخواندار، بازیگری خوب و صبور است و جدا از همه این عملگراییاش آدمی است که فایلِ مسئلههای فکری و مسئلههای عمیق انسانی در ذهنش باز است و از نظر فکری آدم عمیقی است. برای من خیلی مسئله بود که بازیگری که این نقش را بازی میکند باید مغزش کار کند و نباید به صورت تک بعدی این صرفاً بدنش باشد که به عنوان بازیگر جلوی دوربین میآید یعنی آدمی باشد که بتواند روح خودش را نیز درگیر این نقش کند.
لینک خبر: https://rooznamehsaba.ir/35200/
نشست نقد و بررسی فیلم سینمایی «ترس از اشکهای واقعی» به کارگردانی امیراحمد قزوینی و تهیهکنندگی آزاده صمدی عصر دوشنبه 28 آبان توسط گروه سینمایی «هنر و تجربه» در پردیس سینمایی چارسو برگزار شده بود.
لینک ویدیو: https://honartajrobeh.ir/Post/1435/
خوب نگاه کن ،من معمار ویرانی انچه تو ساخته ای هستم!
نمایش همه چشمها برای او بار دوم تازه چشمهام رو باز کرد، بازیها، متن و طراحی لباس و صحنه ... دیدن ادامه ›› انگار این بار با ذربین می دیدم!
عجب نمایشی، عجب اجرای ناب، درخشان و مبهوت کننده!
اقا محمد خان باروبانی قرمز آویزان،رد خون عقیمی ، وارد صحنه شد تا با ورودش به تاریخ سراسر این خاک رو به انتقام اخته گی خونین کنه !
در حجله گاهی که آماده کرده بود برای شبهای زفاف چشمها دراتد و وصلت تاریکی رو جشن گرفت!
تنها کسی که لباس سپید بر تن داشت اقا مخمد خان بود، پاک بود عاشق بود به جرم عاشقی از عشق ورزی محروم شد شد، زنی در او زاده شد که آرزوی بازویی مردانه را داشت، خورشیدش غروب کرد و شد آغا محمد خان!
لباس برادران و برادرزاده همگی مشکی و زنانه با رگه های از سیمهای جاه طلبی و نیم تاجی بر سر جانشین که در آرزوی تاج خواجه تاجدار است!
راوی داستان حیوانات زندگی اقا محمد خان بودن روباهی که خود قربانی تنفر و تفریح اقا محمد خان بود و اسبی که تنهار یار او در شرایط سخت و تنهایی بود و البته راوی الکن تاریخ که با ساعت زمان اویخته به جیب اش مدام هشدار می ده!
لطفعی خان زند مناره چشمها رو، انداختن نوزادان به چاه و رگ زدن زنان کرمان رو در خواب دیده بود!
زنان اما در بیداری دیده بودند!
رویاهای اقا محمد خان تنها با حضور دو زن زندگی اش شکل می گیره ؛مادر و عمه! زنان هم خون قجری!
یکی سرکوفت می زنه یکی نگران تنها کسانی که چشمانشون برای دیدن شام اخر اقا محمد خان بینا است ،تنها شاهدان تاربخ!
و در پایان اقا محمد خان خسته از چشم دراوردن ها زبان بریدن ها، کشتن ها خودخواسته به بستر مرگ می رود تا شیرین ها خربزه اش رو بدرند شاید ارام بگیرد!
نمایشی در تمام ابعاد درخشان!
لذت بردم و منتظر کارهای بعدی این گروه جسور هستم✨🙏🏻♥️
آقا محمد خان و شکار روباه
خان زند، پسر ارشد محمد حسن خان قاجار، آغا محمد را اخته میکند تا دودمان قاجار هیچ گاه رنگ سلطنت بر ایران را به خود نبیند، غافل از این که همین اختگی چنان میلی در «آغا محمد» برمیانگیزد که تاخت و تازش از گوشه اندرونی به چهار گوشه ممکلت ایران میکِشد. میکُشد، چشم از کاسه در میآورد، رحم نمیکند و «بیخ تبار» هر که مقابلش نافرمانی کند را برمیاندازد، همانطور که با خودش تا کردهاند. بیمش برود که میخواهند از تحت حکومتش فرار کنند و علیه «اخته خان» توطئه کنند، همان بلایی را سرشان میآورد که در شکار، به سر روباهها میآورد: روباه بخت برگشته را آن قدر تعقیب میکند که اسبش از شدت عرق کف میکند، اما چشم از دم برآمده و خاکستری روباه برنمیدارد تا زنگوله را بیندازد به گردنش، بیندازد به گردنش و رهایش کند و روباه بدبخت هم حالا ندو کی بدو. روباه اول فکر میکند سگ شکاری دنبالش است، نمیداند که زنگوله به گردن خودش است، اما کمکم متوجه میشود سگی در کار نیست. منتها روباه بدبخت از این به بعد از گرسنگیست که میمیرد، برای اینکه دیگر نمیتواند هیچ جانوری را شکار کند. همه جانوران با شنیدن صدای زنگوله فکر میکنند سگ شکاری دارد بهشان نزدیک میشود، ولی زنگوله قاتل بلای دیگری هم سر روباه میآورد. آن روباه بدبخت با زنگولهای که آغا محمد خان به گردنش انداخته، دیگر هیچ وقت نمیتواند جفتش را پیدا کند، چون روباهها ـ چه نر باشند، چه ماده ـ وقتی صدای زنگوله را بشنوند، از ترس میزنند به چاک و روباه محکوم است تا آخر عمر جفتی نگیرد. تنهای تنها، بدون جفت».