1️⃣ نمایش «زبان تمشک های وحشی» اثری است که در فرم و ساختار چه در متن و چه شاخصه های اجرایی و کارگردانی از مکتب سورئالیسم پیروی می کند. متنی پر
... دیدن ادامه ››
ابهام و پر گره که اندک اندک مجهولات خود را روشن و مفهوم های پنهان را هویدا می سازد به طوری که در پایان نمایش و معرفی و حدیث نفس کاراکتر پسر جوان (دانیال)، ناخودآگاه تماشاگر تمامی صحنه ها را یک بار دیگر با شناخت جدیدی که از شخصیت مجهول الهویه به دست آورده مرور کرده و ربط ماجراها و صحنه ها را کشف می کند. تم و زمینۀ فراگیر اثر، زبان است و مسائلی از قبیل حدود درک انسان ها از یکدیگر همراه با ترکیبی از افسانه، تاریخ و واقعیت به پروردن آن کمک می کنند.
داستان نمایش، روایت زن و شوهری است (داوود و دنیا) که طبق آیین مشخصی که برای خود قرار داده اند هر سال مسیری را که برای اولین بار در ماه عسل خود از تهران تا شمال رفته اند، دوباره طی می کنند و در تمامی مکان هایی که در آن روز توقف داشته اند، غذا خورده یا استراحت کرده اند دوباره از نو توقف می کنند و روز اول زندگی مشترک را از نو با جزئیاتش تکرار می کنند. این بار آنها با قصد متفاوتی این سفر را آغاز می کنند و آن هم این است که از مادر زن عقدنامه و مدارک ازدواجشان را بگیرند تا بتوانند پس از بازگشت به تهران از یکدیگر جدا شوند. قبل از آغاز این سفر پسر جوانی را می بینیم که زیر تأکید نوری در گوشه ای از صحنه اعلام می کند که می خواهد مرتکب قتل بشود و چراغی را در ذهن تماشاگر روشن می کند که همان بوی حادثه است. این پسر در جای جای سفر پیش رو به سراغ این زوج جوان می رود، هر بار به بهانه ای، یک بار در قالب پسرک تمشک فروش، یک بار به عنوان خدمه رستوران، یک بار مأمور امداد خودرو، یک بار پسری در راه مانده که می خواهد برای مادرش که در حال زایمان است دکتر ببرد و ... او می خواهد کاری کند تا هر طور شده این زن و شوهر یا از بین بروند، یا به تهران برگردند، یا سریع تر بروند و به مقصد که خانۀ مادر زن است برسند و اما به هیچ وجه آن شب را در هتل بابل به صبح نرسانند. دلیل این تلاشها مجهول می ماند تا اینکه در پایان، پسر جوان به جلو و نقطۀ طلایی صحنه می آید و اعلام می کند که او دانیال فرزند این زن و شوهر جوان است. او خارج از بُعد زمان و مکان معمول این دنیا آگاه است که پدر و مادرش پس از این که ماشینشان در جادۀ جنگلی در آن شب بارانی خراب می شود به هتل بابل خواهند رفت و علیرغم اینکه قصد جدایی دارند نطفۀ او را در همان شب خواهند بست. دانیال با دید و شناختی که از این دنیا دارد می خواهد اجازه ندهد تا این اتفاق بیافتد و به این دنیای نابسامان مملو از جنگ، آسیب، محرومیت و حرمان پا بگذارد. پدر و مادرش او را به وجود می آورند و از تصمیمشان که جدایی است به خاطر وجود او منصرف می شوند و تا پایان عمر با یکدیگر زندگی می کنند اما با نارضایتی. این نارضایتی و کلاً آن دلیل اصلی که این زوج را به فکر طلاق انداخته بود چیزی نیست جز اینکه گویا زبان یکدیگر را نمی فهمند. آنها با اینکه عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما حرف هم را نمی فهمند و هر بار که همکلام می شوند نتیجۀ صحبت به عدم درک یکدیگر و نارضایتی متقابل می رسد. گویی آنها هر کدام به زبان دیگری صحبت می کنند. این اپیدمی که هم اکنون در جامعۀ حاضر نیز نمونه های آن را زیاد می بینیم؛ یعنی عدم درک متقابل به عنوان یکی از هسته های اصلی و زمینه ای فراگیر در این نمایش به کار می رود. این روزها اگر دلیل طلاق ها را جویا شوید اکثراً می گویند که من را درک نمی کرد یا حرف همدیگر را نمی فهمیدیم. دنیای ما تفاوت داشت و...