در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 01:49:19
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام
خداقوت به گروه نمایش بچه

به عنوان یک مخاطب علاقه‌مند به هنر، همه چیز در حد استاندارد، تهیه، تدارک و ارائه شد که جای تقدیر و تشکر ویژه ... دیدن ادامه ›› دارد.

کارگردان به خوبی توانسته است تا فضای وهم و جادو را به کمک دکور، جلوه‌های ویژه نور و صدا و بازی‌های درخشان به نمایش درآورد. مخاطب از بدو ورود به سالن و مواجهه اولیه با صدا متوجه آغاز نمایش می‌شود که به خوبی او را درگیر تعلیق و رمز و راز نمایش می‌کند.

پرداختن به واژه دست‌مالی شده کائنات خیلی حساب شده و دقیق بود.

تکرار جملات بیرون گرگ داره (نقل به مضمون می‌کنم) یا محکوم کردن خوردن گوشت و ... استفاده از زمزمه‌های نامفهوم که برای من تداعی آشفتگی فضای حاکم بر دنیای روایت و شخصیت‌های داستان بود. ایده استفاده از صدای مخالف برای بچه و کلید یا قفل ساز عالی بود! و من رو به سوال و شگفتی توامان انداخت!!
بازی‌های خیلی خوب دو شخصیت زن و شوهر، بچه، پزشک (متین میرزایی) به خصوص در صحنه زایمان و طراحی حرکات متناسب با فضای داستان پازل موفقیت نمایش را تکمیل کرد.
و نکات جذاب دیگری که امیدوارم خواننده‌ این نوشته که هنوز موفق به دیدن نمایش نشده این دو فرصت آخر را از دست ندهد.

برای این گروه پرتلاش و خوش‌آتیه آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
ممنونم بابت فراهم آوردن اوقات سرشار از تامل و تفکر و زیبایی‌هایی به رنگ ترس و زشتی و توهم و تعلیق
با احترام به گروه اجرایی متاسفانه به‌نظرم این نمایش نقطه ضعف‌های فراوانی داشت. منطق روایی قصه در نمایش‌نامه ایراد دارد یا این‌که من آن را نمی‌فهمم. ... دیدن ادامه ›› چه‌طور می‌شود آدم مدت‌ها کسی را بشناسد و بخواهد با او ازدواج کند ولی وقتی برای اولین بار خواهرش را می‌بیند، در یک ظهر تا شب نظرش عوض می‌شود و تصمیم می‌گیرد با خواهرش ازدواج کند!

بازی‌ها متاسفانه خوب نیست و صداسازی پدر ژولیا و مادر فردریک آزاردهنده است. تنها بازی ژولیا قابل‌قبول است. طراحی صحنه ربطی به موضوع نمایش ندارد و بدتر از آن طراحی لباس فاجعه است. آدم از لباس فردریک به جای آن‌که تصور آدمی فرانسوی داشته باشد، یاد کارمندان بانک‌های ایران می‌افتد! طراحی نوری در کار وجود نداشت، موسیقی تکرارشونده‌ی یک‌چهارم پایانی کار آزاردهنده بود و کارگردانی هم ایده‌ی خاصی نداشت.

به عنوان آدمی که تئاتر کارکرده‌ام متوجه زحماتی که برای به روی صحنه بردن این نمایش کشیده‌اید هستم اما کاش هم انتخاب متن بهتری داشتید، هم روی کارگردانی، ریتم، بازی‌ها و حتا جزئیات بیشتر کار می‌کردید. امیدوارم به‌زودی کارهای بهتری از شما ببینیم.
من فقط به عنوان یک تماشاگر دارم نظر میدم و چون نظر شما رو خوندم با توجه به کاری که دیدم نظرات شما کمی دور از واقعیت و در برخی موارد دور از انصاف است
اولاً این اثر نوشته یک درام نویس مطرح دنیاست و قطعا ژان آنوی از من و شما خیلی بهتر زندگی رو درک کرده و میشناسه و بی جهت چنین صحنه ای خلق نکرده .
و نکته دوم اینکه مشکلی که شما با این موضوع دارید دقیقا همون مشکلیه که جامعه مطرح شده در اثر با این عاشق و معشوق دارد به این معنی که چون این جامعه عشق رو نمیفهمه به همین دلیل تبدیل میشه به یک جامعه سرکوب گر و چون عشق رو نمیفهمن اون رو میکوبن در حالی که عشق در لحظه اتفاق میافته و اگر شما شناختی از این قضیه داشتین براتون عجیب نبود ولی خب شما هم مثل همون جامعه درون متن هستین، حتی عشق به ظهر تا شب هم نیاز نداره ... دیدن ادامه ›› .
درمورد بازی ها هم باید بگویم این سلیقه بسیار شخصی و جهت دار شماست در صورتی که بازی های روانی در این اثر مشاهده می شد که حتی ژولیا درمقابل آنها اندکی با تصنع همراه بود درصورتی که بازی برخی بازیگران کار بسیار روان و حرفه ای بود .
در ضمن کارمندان بانک ها کت و شلوار پارچه ای به تن می دارند ، کارمند کدوم بانک شلوار جین می پوشد؟
اگر قدری عمیق تر نگاه میکردید رد قاب های طراحی شده و مشاهده نقاط تمرکز اثر در این قاب های پنجره مانند برایتان معنی می یافت و این نکته هم مشخص نیست که از نظر شما طراحی نور و کارگردانی چه معنایی در خود دارد که از نگاه شما اشکال داشت.
در ضمن اگر شما نویسندگانی بهتر از افرادی چون ژان آنوی را می شناسید معرفی کنید و قطعا تاریخ تئاتر اسکار براکت و دیگر کتب تئاتری در خصوص تواناییِ ژان آنوی دچار اشتباه و خطا شده اند و لازم است که با نظر شما تصحیح شود .
۲ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوشتن از این نمایش سخت ترین اظهار نظری هست که تا حالا سعی در ثبت اون داشتم
من در ظرف فکری یک آدم ۳۳ ساله مجرد و فرزند که پیش از این بسیار به ... دیدن ادامه ›› تربیت والدین و تروماهای والد به فرزند اعتقاد داشت به دیدن این نمایش نشستم
و آدمی که پس از نمایش بیرون آمد کلا نظرش تغییر پیدا کرده بود
در واقع برای من حکایتی مشابه عالی جناب سعدی رخ داد که گفتند لقمان ادب از که آموختی گفت از بی ادبان.
البته قصد جسارت و بی ادب خطاب قرار دادن گروه نمایش ندارم اما به نظرم ما در این نمایش شاهد نگاه جانبدارانه غلط گروهی با دغدغه جامعه مرفه بی درد به تربیت فرزند هستیم که در این نگاه والد دیو صفت خواسته ها و آمال کودک معصوم و تمام استعداد هایش را سر کوب میکند.
از آنجایی که نمیخواهم سخن به درازا بکشد تنها با یک مورد کوتاه از متن نمایش را برای مثال عرض میکنم
در مورد فرزندی که عشق فوتبال دارد و شب دیرهنگام به منزل باز میگردد باید عرض کنم شاید از هزاران هزار بازیکنی که به قصد فوتبال حرفه‌ای یا صرفاً سلامت و ورزش وارد دنیای فوتبال میشوند شاید یک بازیکن هم حرفه ای نشود و به درآمد نرسد آن هم در جامعه ایران و فوتبال پاک آن اما شهر زیبایی ها و زشتی های خود را در شب عیان تر به نمایش میگذارد درصد وقوع جرم مانند فحشا اعتیاد دزدی در انسان و شکار و اعمال خشونت آمیز در حیوانات در شب افزایش پیدا می‌کند این فقط یک مثال از والد دیو صفتی است که در نظر مولف نمایش بی‌دلیل نگران فرزند است و باعث تخریب او میشود. در سراسر نمایش این دید غیر منطقی جریان دارد
در مذمت این نمایش باید عرض کنم شخصا افرادی را مشاهده کردم که با فرزندان و والدین خود معذب بودند یا والدینی که به شوخی میگفتند ما نباید اینچنین و آنچنان میکردیم و احتمالا کسی به دیگری توصیه نمیکند به عنوان خانواده نمایش را تماشا کنید.ما معمولا در کودکی تمام نمی‌شویم ما در جایگاه والدین خود زندگی و آدمه حیات خواهیم داد آنوقت که سازها به گوشه انباری میروند و ما هم نگران نسل بعد هستیم آنگاه که جا پای والدین خود گذاشتیم اگر مصلحت اندیشی در کار نبوده باشد با پشیمانی و حسرت توأمان باید زیست.
اما در مورد نمایش
موسیقی پس زمینه کار و اجرا چرخ دنده‌ ای و ساعت وار بازیگران به سان تماشای دور باطل سیزیف زیبا و غم انگیز است.
ایده ساعت و زمان در قسمت ابتدایی و قسمت باز گشت فوق العاده در ایده پردازی و اجرا بسیار هوشمندانه است
و اجرای بازیگران هم بسیار نیکو است. از طراح وآهنگ ساز اثر و بازیگران تقدیر میکنم سپاس از تمامی عوامل و درس نگرشی که در من ایجاد کردند
امیرمسعود فدائی، امیر مسعود، حسین بهمنش، آرمین و سپهر این را خواندند
سینا نریمان این را دوست دارد
اسپویل؟
۲ روز پیش، چهارشنبه
Amir Sharifi
اسپویل؟
اصلاح شد
۲۲ ساعت پیش
مرتضی تقی‌وند
اصلاح شد
سپاس
۲۱ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از لحظه ی ورود با اون طراحی صحنه شاهکار و لباس ها و گریم منگ میشی ..!
بازی ها و اکت های بدن به صندلی شمارو میخکوب میکنه … کارگردانی فکر شده ... دیدن ادامه ›› بود و خلاقیت کار و شگفتی هاش که زیاد توضیح نمیدم اسپویل بشه به دلم نشست اما ….
اما متنی که نیاز باشه چندین بار کار رو ببینید تا شاید بتونید بفهمید برام خوشایند نیست …! بنظرم نقطه درخشان یک نمایش بیان درست و قابل فهم مطالب هست نه اینکه مجبور باشیم بریم تحلیل بخونیم …!
بنظرم صدای موسیقی کار پایین بود تاثیر بیشتری میتونست بذاره…
در کل زحمات فراوانی کشیده شده بود اما در نهایت متن در بیان داستان ناکام ماند …
| امتیاز ۳ از ۵ |
تنانگی در تنگنای حضور متعهد
نمایش زنان آوینیون را باید به دو بخش اصلی تقسیم کرد، اضطراب حضور برای عدم حضور و اضطراب حضور اجتماعی.
بازیگر، خانم ... دیدن ادامه ›› بقایی، اضطرابی را متحمل می‌شود که نه به دلیل حضور کارگردان، خانم نیک اندیش، است ، بلکه به دلیل عدم حضور او در جایگاه بازیگر است، بقایی که نمایش را به عنوان وسیله‌ای جهت مهاجرت و خروج از ایران می‌بیند، تمام خودش را برای نقش نمی‌گذارد و جهان دوگانه ریاکارانه به بازیگر مرد- امیر جوشقانی- تسری پیدا می‌کند. این اضطراب تا جایی پیش می‌رود که امر تنانه ناپدید شده و زبان آشکار می‌شود، با حضور زبان اضطراب رسوایی جایگزین اضطراب ریاکارانه می‌شود و امر دوگانه از بین می‌رود. در اینجا بازیگر به بدن خودش باز می‌گردد و امر تنانه در نهایت اعتلا میابد و ژویسانس شکل می‌گیرد.
در جایگاه مقابل کارگردان- فرنوش نیک اندیش- دغدغه اجتماعی دارد، خواستش بر تطبیق مکبث بر جریان‌های اجتماعی ایران است، تغییر جایگاه ظاهری مرد و زن (مکبث و لیدی) و بدل شدن به زن یاغی در فرم بدنی در بدن خود کارگردان از همین روست و آنچه در پایان به مسئولین جشنواره آوینیون می‌گوید که در واقع مانند آن است که در برابر سازمانی جهانی ایستاده است و می‌گوید ما همین هستیم و تمام ما این است.
انتخاب مکبث به عنوان یک اثر ریاکارانه جهت استفاده در متاتاتر زنان آوینیون و مراسم زار در یک اثر شکسپیری از زیرکی و دانایی حسن معینی است، اینکه حسن معینی در واکنش نسبت به جامعه برای تولید یک اثر متعهد زنان آوینیون را در بازآفرینی اثر پیشین استفاده کرده است از حساسیت او نسبت به پیرامونش خبر می‌دهد.
نمایش زنان آوینیون نمایشی است که از دیدگاه اجتماعی و هنری قابل تأمل و مهم است.
سپاس سپاس
ممنونم جناب پرهام
چه اندیشمندانه
خوشحالیم و خداروشکر میکنیم
که در این وانفسا
کلمه متعهد در مورد ما به کار رفت🙏🙏🙏🙏🤍
شکر و سپاس
۲ روز پیش، چهارشنبه
رضا بهکام (reza.behkam)
سپاس از نقد و نظر حضرتعالی 💟
۲ روز پیش، چهارشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
2️⃣ زبان و ماهیت اولیه و پر رمز و راز آن مقوله ای بسیار مهم و کلیدی در زندگی بشر است. پدیده ای که ارتباط بین انسان ها را ممکن می سازد و امکان ... دیدن ادامه ›› انتقال مفاهیم درونی هر شخص را به شخص دیگر فراهم می کند. زبان نیروی زیادی دارد و چنانکه حتی در تاریخ خود ما نیز مشهود است، بزرگی همچون فردوسی با استفاده از قدرت زبان می آید و یک فرهنگ، تاریخ، تمدن و حتی خود همان زبان را ماندگار و جاودانه می سازد. در طول تاریخ تا به کنون قدرتی که زبان در مقاطع مختلف زندگی بشر اِعمال کرده همواره قابل مشاهده و بررسی است، چنانکه تابلوهای بسیاری را در گذر سالیان از قدرت تأثیر و نفوذ خود به نمایش گذاشته است. حال چه می شود که در دنیای معاصر بسیاری از انسان ها حرف همدیگر را نمی فهمند؟ چه می شود که نزدیک ترین افراد به یکدیگر؛ زن و شوهر که غالباً عمری را با یکدیگر به سر می برند از درک کلام و زبان یکدیگر قاصرند و پیرو آن زندگی ای نامنتظر و نامطلوب را سپری می کنند و طبیعتاً بر فرزندان خود نیز تأثیر سوء می گذارند؟
در این نمایش یک واقعۀ اسطوره ای که ریشه های تاریخی نیز دارد با این اپیدمی روزمره و فراگیر پیوند می خورد و در بستر داستان روایت می شود؛ واقعۀ برج بابل. برج و همچنین باغ های معلق بابل جزو یکی از عجایب هفت گانۀ جهان باستان به شمار می روند. طبق آیه هایی از انجیل در آغاز، زبان تمام مردم زمین یکی بود. در سرزمین بابل مردمی جاه طلب زندگی می کردند که تصمیم گرفتند برج بلندی بسازند. آنقدر بلند که به بهشت برسند. با این کار درصدد آن بودند نام خود را در تاریخ ثبت کنند و برخلاف دستور خدایشان که به پراکندگی در زمین حکم کرده بود، در یک جا جمع شوند. کار ساخت این برج آغاز شد. ذات الهی از این عمل ناخشنود شد و حکم بر آن قرار گرفت که در زمین پراکنده گردند و هرکدام به زبانی صحبت کنند به طوری که هیچ یک زبان دیگری را نفهمد. حکم الهی بر آنان جاری شد، زبان های مختلف جهان به وجود آمدند و مردم در سراسر زمین پراکنده شدند. برخی عقیده دارند که این فقط داستانی است بدون ریشه های تاریخی و در طول ادوار و ازمنۀ گذشته هیچ گاه تمام انسان های کره زمین به یک زبان واحد سخن نگفته اند. برخی نیز بر این عقیده اند که این داستان کاملاً جنبه نمادین دارد و احتمالا این تنها توجیهی بوده است که انسان های پیشین برای تعدد زبان های موجود داشته اند. پرداختن به ریشه های اسطوره ای و تاریخی برج بابل بحثی جداگانه و به تفصیل می طلبد اما هر چه که است نمایشنامه نویس، این ماجرا را به عنوان دستمایه ای برای این معضل نفهمیدن حرف یکدیگر در زندگی زناشویی انتخاب کرده و به خوبی آن را در ساختار دراماتیک متن گنجانده و پرورانیده است. این که انسان با کسی زندگی کند آن هم به درازای یک عمر، در حالتی که زبان همدیگر را نفهمند و از پایه با مفهوم حرف های یکدیگر بیگانه باشند به واقع کابوسی است شکنجه وار که هم اکنون در اجتماع خود نمونه های بسیاری را از این حالت ها می بینیم. اشاره ام به حالتی است که از آن با نام طلاق عاطفی یاد می کنند. بسیاری از زوج های این چنینی به دلایلی از قبیل وجود فرزندانشان، ناتوانی اقتصادی در صورت جدایی، بی کسی و تنهایی و ... تن به ادامۀ زندگی مشترک می دهند اما گویی یک عمر زندگی خود را با یکدیگر در کنار برج بابل می گذرانند، بدون اینکه هیچ زمانی حرف همدیگر را بفهمند و این عذابیست بزرگ. حرفی که دانیال در پایان نمایش می زند مبتنی بر همین معناست. او نمی خواهد به این دنیا بیاید تا پدر و مادرش فقط به خاطر او یک عمر در کنار هم بمانند اما با رنج و آزردگی زندگی کنند بدون اینکه لحظه ای طعم یک حیات سعادتمندانه را بچشند.
زن و شوهر داستان این نمایش افرادی هستند عالِم و تحصیل کرده آن هم در رشتۀ زبان که نه تنها یک زبان بلکه بسیار بیش از آن را می دانند. زن استاد زبانی انگلیسی است و تدریس می کند و مرد دکترای زبان های باستانی دارد. آنها هر دو به چم و خم و ریزه کاری های زبان خود و بسیاری زبان های دیگر واقف هستند و به درجات بالای علمی در این زمینه دست یافته اند، اما با این حال باز هم از فهمیدن زبان و مکنونات قلبی یکدیگر عاجزند! از همین روست که نویسنده از منظر نفرین خدایان بابل به این ماجرا می نگرد و از نگرۀ این ماجرا این سؤال را مطرح می کند که پس چرا ما زبان همدیگر را نمی فهمیم؟! گویا به راستی نفرین آن خدایان از دل تاریخ و اسطوره ها هنوز هم تأثیر خود را حفظ کرده و همچنان ما را محکوم در عدم درک زبان یکدیگر نگاه داشته است! گویا ما همگی ساکنان جوار برج بابلیم؛ جامعه ای که در آن زبان همدیگر را نمی فهمیم، به حرف و کلام یکدیگر وقعی نمی نهیم و روز به روز شکاف و افتراق بین ما از این لحاظ بیشتر و عمیق تر می شود، آمار طلاق سر به فلک گذاشته است، تنهایی ورد زبان جوانان معاصر و آهنگ ناله های شبانه روزی آنهاست و فاصلۀ انسان ها با یکدیگر روز به روز رو به افزایش می گذارد.
وجهۀ دیگری که تحت لوای مسئلۀ زبان در این اثر به آن پرداخته می شود مربوط به برخی آسیب شناسی های اجتماعی است که تحت عنوان کنترل مستقیم انسان ها در برخی جوامع از سوی عوامل قدرت انجام می پذیرد. کنترل ها و نظارت هایی که در صورت افراط موجب می شوند تا فرد همواره، فکر خود را، عقیده، نظر و حتی زبان خود را سرکوب کند و بر خلاف شخصیت و جایگاه فکری اش مجبور باشد به قامت دیگرانی درآمده و تنها در همان محدودۀ آنها بیاندیشد که چه بسا سقفی کوتاه تر از او دارند و فارغ از تفاوت های انسانی همگان را موجوداتی یکسان و سری دوزی شده می پسندند تا مبادا به ساختارهای نهاد قدرت خدشه ای وارد آید. در صحنه ای از زبان شخصیت مرد نمایش چنین مطرح می شود: «چقدر این هشت سال آدم هایی که فکر می کردیم خیلی عاشق همند از هم جدا شدند. شاید به خاطر اون بیرونه. چون نمی تونیم بریم داد بزنیم، می گیرن می برنمون یه جایی که معلوم نیست کجاست. اینه که می آییم خونه و سر هم دادمون رو می زنیم.» یعنی وقتی فرد مدام در هر جامعه ای از نظر فکری، زبانی و ابراز نظر و عقیده محدود شود، همۀ اینها عقده وار در درونش تجمیع می شوند و در فضای خانواده که تحت کنترل خودش است سر باز کرده و چون سدی کهنه ترک برداشته و می شکنند تا موجبات تنش و اختلافات را فراهم کنند که این خود باعث دوری افراد از همدیگر در بنیادی ترین واحد اجتماع خواهد گردید. به دنبال فروپاشی واحد بنیادین جامعه، بخش های دیگر نیز به مرور دستخوش آسیب و تخریب می شوند و در نتیجه این معضل از جزء به کل نیز تسرّی خواهد یافت.
دغدغه های انسانی مطرح شده در متن، ترکیب و تجمیع افسانه و اسطوره و تاریخ با زمان معاصر، موسیقی، بازی‌های مطلوب و قابل قبول و غیره همگی دست به دست هم داده و موجب شده اند تا نمایشی شکل گیرد که فراتر از خصیصۀ سرگرم کردن تماشاگر، برخی سوال های اساسی و کلیدی در زندگی بشری را مطرح کند و مسائلی انسانی را به منظور تحریک اندیشه و غور به مفاهیم باطنی عنوان سازد به طوری که مخاطب را با وجهه هایی درونی از وجود خود به مواجهه بکشاند تا در این چالش فکری چه بسا به کشف حقایقی نامحتمل که همواره در پس ذهن خود داشته، رهنمون شده و راه های جدیدی را در ساحت تفکرات او پیش رویش بگشاید.
1️⃣ نمایش «زبان تمشک های وحشی» اثری است که در فرم و ساختار چه در متن و چه شاخصه های اجرایی و کارگردانی از مکتب سورئالیسم پیروی می کند. متنی پر ... دیدن ادامه ›› ابهام و پر گره که اندک اندک مجهولات خود را روشن و مفهوم های پنهان را هویدا می سازد به طوری که در پایان نمایش و معرفی و حدیث نفس کاراکتر پسر جوان (دانیال)، ناخودآگاه تماشاگر تمامی صحنه ها را یک بار دیگر با شناخت جدیدی که از شخصیت مجهول الهویه به دست آورده مرور کرده و ربط ماجراها و صحنه ها را کشف می کند. تم و زمینۀ فراگیر اثر، زبان است و مسائلی از قبیل حدود درک انسان ها از یکدیگر همراه با ترکیبی از افسانه، تاریخ و واقعیت به پروردن آن کمک می کنند.
داستان نمایش، روایت زن و شوهری است (داوود و دنیا) که طبق آیین مشخصی که برای خود قرار داده اند هر سال مسیری را که برای اولین بار در ماه عسل خود از تهران تا شمال رفته اند، دوباره طی می کنند و در تمامی مکان هایی که در آن روز توقف داشته اند، غذا خورده یا استراحت کرده اند دوباره از نو توقف می کنند و روز اول زندگی مشترک را از نو با جزئیاتش تکرار می کنند. این بار آنها با قصد متفاوتی این سفر را آغاز می کنند و آن هم این است که از مادر زن عقدنامه و مدارک ازدواجشان را بگیرند تا بتوانند پس از بازگشت به تهران از یکدیگر جدا شوند. قبل از آغاز این سفر پسر جوانی را می بینیم که زیر تأکید نوری در گوشه ای از صحنه اعلام می کند که می خواهد مرتکب قتل بشود و چراغی را در ذهن تماشاگر روشن می کند که همان بوی حادثه است. این پسر در جای جای سفر پیش رو به سراغ این زوج جوان می رود، هر بار به بهانه ای، یک بار در قالب پسرک تمشک فروش، یک بار به عنوان خدمه رستوران، یک بار مأمور امداد خودرو، یک بار پسری در راه مانده که می خواهد برای مادرش که در حال زایمان است دکتر ببرد و ... او می خواهد کاری کند تا هر طور شده این زن و شوهر یا از بین بروند، یا به تهران برگردند، یا سریع تر بروند و به مقصد که خانۀ مادر زن است برسند و اما به هیچ وجه آن شب را در هتل بابل به صبح نرسانند. دلیل این تلاشها مجهول می ماند تا اینکه در پایان، پسر جوان به جلو و نقطۀ طلایی صحنه می آید و اعلام می کند که او دانیال فرزند این زن و شوهر جوان است. او خارج از بُعد زمان و مکان معمول این دنیا آگاه است که پدر و مادرش پس از این که ماشینشان در جادۀ جنگلی در آن شب بارانی خراب می شود به هتل بابل خواهند رفت و علیرغم اینکه قصد جدایی دارند نطفۀ او را در همان شب خواهند بست. دانیال با دید و شناختی که از این دنیا دارد می خواهد اجازه ندهد تا این اتفاق بیافتد و به این دنیای نابسامان مملو از جنگ، آسیب، محرومیت و حرمان پا بگذارد. پدر و مادرش او را به وجود می آورند و از تصمیمشان که جدایی است به خاطر وجود او منصرف می شوند و تا پایان عمر با یکدیگر زندگی می کنند اما با نارضایتی. این نارضایتی و کلاً آن دلیل اصلی که این زوج را به فکر طلاق انداخته بود چیزی نیست جز اینکه گویا زبان یکدیگر را نمی فهمند. آنها با اینکه عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما حرف هم را نمی فهمند و هر بار که همکلام می شوند نتیجۀ صحبت به عدم درک یکدیگر و نارضایتی متقابل می رسد. گویی آنها هر کدام به زبان دیگری صحبت می کنند. این اپیدمی که هم اکنون در جامعۀ حاضر نیز نمونه های آن را زیاد می بینیم؛ یعنی عدم درک متقابل به عنوان یکی از هسته های اصلی و زمینه ای فراگیر در این نمایش به کار می رود. این روزها اگر دلیل طلاق ها را جویا شوید اکثراً می گویند که من را درک نمی کرد یا حرف همدیگر را نمی فهمیدیم. دنیای ما تفاوت داشت و...
اگر این آقای اشکان نمایش به ما هم پیشنهاد دوستی نمیده و پولی برامون واریز نمی‌کنه یه چند خط درباره این اجرا بنویسم ....

خب چرا؟
چگونه و به ... دیدن ادامه ›› چه علت تا این سطح زنان رو زیر سوال بردین؟!!!
یا شاید بهتر هست بگیم کلیت جامعه رو زیر سوال بردین

نمایش شامل چندین کاراکتر زن و مرد حاضر و غایب هست

7 زن رو در صحنه می‌بینیم

زن هایی که همگی خیانتکار،منفعت طلب، ضعیف، توسری خور، در تمامی سنین به دنبال مردها و خرافاتی هستند

2 مرد هم حضور دارند که فقط ازشون می‌شنویم که از قضا مردان این نمایش هم دورو، خیانتکار، دغل باز، دروغگو و دارای دست بزن هستند.

یعنی در این جامعه هیچ زن و مرد شریفی نیست؟
از همسایه و کاسب محل و دوست دوران کودکی و و و و همگی بد و زشت و سیاه هستند؟

همسر شعله که یک خیانتکار بالفطره هست( زنی که از ترس حرف دیگران تمام زندگی خودش رو نابود کرده اما ایشون هم سر خواهران همسرش رو کلاه گذاشته)
همسر مریم خسیس بود(زنی که فقط به فکر عمل‌های زیبایی هست)
همسر نازنین اون رو کتک می‌زد(زنی که مدام حسرت زندگی دیگران رو می‌خوره)
همسر لیلا فقط برای نیاز و هوس به سراغش میاد و فرزندانش هم همگی زورگو و بی ادب هستند(زنی که زن دوم هست و از این اتفاق ناراحت نیست)

منطقیه به نظر خودتون؟
یه آدم درست و حسابی میشه که در این وسعت از انسان‌ها پیدا نشه؟


بعد یه سوال دیگه
مگه نه اینکه این خانم فالگیر منشی شرکت بود و فالگیر نبود؛ پس چجوری از ریز زندگی این افراد خبر داشت حتی مسائلی که اینها برای کسی بیان نکرده بودن؟
پ.ن : من یادم نمیاد در نمایشی بین دیالوگ‌ها مثل کلیپ‌های اینستگرام تبلیغ انجام شده باشه که قفل این مرحله دیشب برام باز شد 😕
من راستش نمایش رو ندیدم و عضو گروه اجرایی هم نیستم، اما چه استدلال عجیبی داشتین

مگه کاراکترهای نمایش باید بازنمایی افراد جامعه باشند؟ یا باید اخلاق مدار باشند؟ یا خوب باشند حتما؟

مثلا مگه میشه گفت چرا عموی هملت برادرش رو کشت تا به تخت بشینه مگه ما عموی خوب تو جامعه نداریم؟
یا مثلا گرترود چرا خیانت کرد مگه ... دیدن ادامه ›› ما مادر و یا همسر خوب تو جامعه نداریم؟

یا مثلا گرگه چرا شنگول و منگول رو خورد مگه ما گرگ خوب تو جامعه نداریم؟

قصه است دیگه
داستانه دیگه
باید یه جوری باشه که بخونیم یا نگاهش کنیم دیگه؟ نه؟
به خوبی بخونید پیامم رو
۳ روز پیش، سه‌شنبه
رضا جاویدی
من راستش نمایش رو ندیدم و عضو گروه اجرایی هم نیستم، اما چه استدلال عجیبی داشتین مگه کاراکترهای نمایش باید بازنمایی افراد جامعه باشند؟ یا باید اخلاق مدار باشند؟ یا خوب باشند حتما؟ مثلا مگه ...
سلام. اصلا بحث کاراکتر بد یا badman یا شخصیت شرور نیست کمااینکه تو اکثر فیلم ها و نمایش ها و داستان ها اینو داریم.. بحث سر اینه که این بد بودن و ورای بدبودن رو عادی جلوه کنیم و این حقارت ها و سرخوردگی ها رو لای زرورق زیبایی بپیچیم و به نمایش بزاریم... اگه شکسپیر از عموی هملت شخصیتی می‌ساخت که پلیدی و خباثت اون رو لای زرورق زیبا می‌پیچید و از اون شخصیت مطلوبی ارائه میداد که اگر مردی برادر خودش رو بخاطر حرص و طمع و شهوت هم بکشه نه تنها اشکالی نداره بلکه هیلی هم عادی و مرسومه و همه جا همینه، اونوقت شکسپیر هم قطعا اشتباه میکرده..
۳ روز پیش، سه‌شنبه
میگن شماره موبایل اشکان رو گذاشتن مزایده😉😉😉
۳ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شام آخر آقامحمد خان قاجار
قبل از اجرا پوستر نمایش به شدت زیبا و مفهومی ترسیم شده:
زنان قجری با روبنده عین دخترکانی که چشمهاشون نابینا شده که ... دیدن ادامه ›› نه دیده بشن نه ببینن که مبادا هوس کنن از کنج اندرونی و مطبخ خارج بشن، مردانی کشته شده که خونشون شده نگین تاج پادشاهی سر سلسله قجر و چشمهای دریده که اطراف اقامحمد خان رو فرا گرفت و اما چشمهای خود شاه قاجار، پسر جیران، عاشق خورشید خورشیدی که باعث غروب مردانگی اش شد،آقا محمد خان حالا که تا مناره چشم ها رو دریدی چشمهای خودت چی می بینه؟! می بینه که زنها در اعتراضت رگ می زنن، بچه به چاه می اندازن گوشه چارقد آتیش می زنن؟!
نمایش الف ……. رو به دلیل علاقه ام به ادبیات و دوران قاجار قبل از شروع اش دوست داشتم همین که خلاصه رو خوندم برام کافی بود نمایش شازده اجباری رو دیده بودم و قلم جناب زمانی و بازی جناب نعیمی تو ذهنم درخشان حک شده بود، نمایش با اغا محمد خان کفن پوش شروع می شه که روی تختی روان به جای تخت پادشاهی بین زنان دست به دست می شه، زنان زندگی اقا محمد خان از مادر، معشوق و عمه و زن برادر همگی زنانی مقتدر و با انیموس قوی بودند که هم تمنا اقا محمد خان رو تحریک می کردن هم حسادتش رو!
اسب آقا محمد خان روایتگر ترس ها و حقارتهای صاحبش در زمانهای تاریک زندگی اش هست( کتاب مجمع الوحوش اشاره داشت بعد از ترور ناصرالدین شاه اسبش رو سر بریدن) انگار اسبش محرم اسرارش و تنها یارش بود و ناظر بی نظیر انتقامها و سرخوردگی ها و اشکهای پنهان و فرمان کور کردن و زبان بریدن و …….
قلم جناب زمانی داستانی رو مسجع و آهنگین از دل تاریخ بیرون کشیده و کاری کرده که ما با چشمهامون بشنویم،بازی همه هنرمندان با تسلط کامل بودن.
صحنه مریوط به رویای آقا محمد خان با استفاده از مه نورپردازی زیبا خلق شد، طراحی لباس خلاقانه و جسورانه بود، آقا محمد خان به دو نیمه تقسیم شده بود بخشی با لباس فاخر درباری و ترمه دوزی شده و بخشی با علیل بودن و ناتوانی در ادامه این سر سلسله قجری!
-من علیل هستم شما ولی بکشید کور کنید لال کنید!
قاب اخر از زنان دوران های مختلف زندگی آقا محمدخان زیبا ترسیم شد قابی تماشایی اما با چشمان بسته!
و آقا محمد خانی که با دکلته سفید و روبانی قرمز به بستر می ره تا با چشمهای باز قربانی انتقام تک تک افرادی بشه که می خواست نبینن! ندیدن بالاترین مجازات بود برای مخالفان!
ممنون از همه عوامل،بدرخشید♥️🙏🏻✨
روایتی سطحی و سردرگم، سانتیمانتال و تا حدودی بچه گانه و لوس از عشق با متنی خام و درامی عقیم و شخصیت هایی پرداخت نشده و سرگردان و با فرمی کلیشه ... دیدن ادامه ›› ای (ترکیب کلاژ و مونولوگ با استفاده از مولفه های جریان سیال و روایت غیر خطی) که زیر گلچینی از قطعات موسیقی درجه یک دیرآشنای خارجی پنهان شده است.
اما نورپردازی، صحنه، انتخاب موسیقی و اجرای بازیگر زن و طراحی لباس نسبتا خوب بود.
در کل ارتباط برقرار نکردم و این خاطره گویی همراهم نکرد.
جناب ضرغامى عزیز
درود بر شما و سپاس از اینکه نظرتونو با دقت و موشکافی در این فضاى تیوال به اشتراک گذاشتید.
نقد شما برای من بسیار ارزشمند است، چرا که هدف اصلی هر اثر هنری، ایجاد دیالوگی میان اثر و مخاطب است. از این‌که برخی از جنبه‌های نمایش، مثل طراحى نورپردازی، طراحی صحنه، موسیقی و طراحی لباس توانسته‌اند توجه شما را جلب کنند، خوشحالم...
اما درباره نقدهایی که به روایت، فرم و پرداخت شخصیت‌ها داشتید، دیدگاه خودم را هم ... دیدن ادامه ›› بیان کنم:

✍🏻 این نمایش عمداً به‌دنبال خلق فضایی سانتیمانتال و نوستالژیک بوده است، چرا که مفاهیمی همچون عشق، حسرت، و جدایی گاهی در چنین قالب‌هایی بهتر به مخاطب منتقل می‌شوند. در مورد فرم، ترکیب روایت غیرخطی و جریان سیال ذهن، واقعاً انتخابی آگاهانه بود تا احساس پراکندگی و سرگشتگی شخصیت‌ها، بازتابی از عواطف درونی و تجربه زیسته‌ی اونها باشد. شاید این فرم برای برخی مخاطبان ارتباط عمیق‌تر ایجاد کند، اما قطعاً با سلیقه و انتظار همه همخوانی نخواهد داشت.
در «هست و نیست» تلاش کردیم تا تعادل بین فرم، محتوا و تأثیرگذاری احساسی را حفظ کنیم و البته به بازخوردهای ارزشمندی مثل نظر شما، برای بهبود توجه می‌کنیم..
از نقد صریح شما سپاس، و متشکرم که نمایش رو دیدید.
۳ روز پیش، سه‌شنبه
علیرضا کنگرلو
جناب ضرغامى عزیز درود بر شما و سپاس از اینکه نظرتونو با دقت و موشکافی در این فضاى تیوال به اشتراک گذاشتید. نقد شما برای من بسیار ارزشمند است، چرا که هدف اصلی هر اثر هنری، ایجاد دیالوگی میان ...
با سلام، عرض ادب و نهایت احترام
ضمن تشکر از پیام شما که نشان از آستانه تحمل و تأمل توأم با مهرتان دارد یه قاعده مشهور عقلانی و عرفی و حقوقی وجود داره که میگه:
اول باید برادری رو اثبات کرد بعد ادعای ارث و میراث.
وقتی عشق ساخته نشه روی صحنه، چطور می‌شه توقع داشت جدایی اثر گذار بشه؟ بشخصه اشاره های "این همانی" رو کافی نمی‌دونم و دوست دارم داستان روی صحنه، جهان خودش رو خلق و اجرا کنه
تیپیک بودن و کیچ بودن کار با سلیقه ام جور نبود، همین
با آرزوی سلامتی و موفقیت
۳ روز پیش، سه‌شنبه
عرفان ضرغامی
با سلام، عرض ادب و نهایت احترام ضمن تشکر از پیام شما که نشان از آستانه تحمل و تأمل توأم با مهرتان دارد یه قاعده مشهور عقلانی و عرفی و حقوقی وجود داره که میگه: اول باید برادری رو اثبات کرد ...
درود
و سپاس؛
در خصوص نکته‌ای که درباره ساختن عشق و تأثیرگذاری جدایی مطرح کردید، باید بگم که این دقیقاً یکی از چالش‌های اصلی ما در روایت «هست و نیست» بود؛ اینکه چگونه بتوانیم در زمانی محدود، عشق و جدایی را به‌گونه‌ای باورپذیر و ملموس به تصویر بکشیم. تلاش من و رفقام بر این بود که با نشانه‌ها و جزئیات، تماشاگر رو به دنیای شخصیت‌ها نزدیک کنیم، اما قطعاً این تلاش ممکنه برای برخی مخاطبان کافی نبوده باشه.
در مورد اشاره به «تیپیک بودن» و «کیچ بودن» هم، هدف ما خلق فضایی بود که در عین ساده بودن، بتواند با طیف گسترده‌ای از مخاطبان ارتباط برقرار کند. اما می‌پذیرم که این انتخاب ممکنه با سلیقه همه سازگار نباشد.
باز هم متشکرم.
۳ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در ابتدا باید به تمام عوامل نمایش ایرج ، زهره، منوچهر خسته نباشید بگم.
یک اثر کاملا ایرانی و پر شور و هیجان
موسیقی ایرانی و البته سبکی نو و جذاب
ارتباط با تماشاگر که با شیوه اجرایی نمایش هماهنگی کامل دارد
کارگردانی و طراحی حرکات چشمگیر
نوید آغاز (navidaghaz)
درباره نمایش بی پایانی i
درباره نمایش «بی پایانی» / منوچهر اکبرلو

در میان نمایش‌های زیادی که روی صحنه است اگر دنبال نمایشی رئالیستی با آدم‌ها و وقایع آشنای دور و برمان ... دیدن ادامه ›› هستید با بازی‌های طبیعی و واقع گرایانه نمایش «بی پایانی» پیشنهاد می‌شود.

متن مردان را از صحنه حذف کرده تا زنان از مردان بگویند از عاملیت آنها در زندگی فردی و اجتماعی شان از سرکوب قربانی شدن حمایت، رفاقت و اینها

نمایش شاد و کمیک آغاز می‌شود و ناگهان روی تراژیک زندگی خودش را نشان می‌دهد.

در صحنه ای که سه زن برای دیدن یکدیگر دور هم جمع شده اند. یک مرتبه به خود می آیید خنده هایتان می ماست و درگیر دنیایی آن سوی سرخوشی‌ها می‌شوید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

خیلی خوش گذشت ، خیلی کیف کردیم
خیلی برات احترام قائلم آقای قاتل
حقیقتا برام عشق به بازیگری رو ترجمه کردی
بدون یک دیالوگ تحت تاثیر شخصیت ... دیدن ادامه ›› بازیگر قرار گرفتم
رفتم تو فکر اصلا وسط نمایش وقتی از زیر تخت اومد بیرون
به نظرم فقط تو و امثال تو از زندگی لذت میبرید که اینطور عاشق کارتون هستید
و کیف قاپ به نظرم ستاره ی صحنه بود . من به واسطه ی طلوع بی نشان ها که بیشتر تمرکزش روی کارتن خواب هاست زیاد پیش این عزیزا رفتم و راستش از وقتی وارد شد با حیرت و با دهن باز داشتم بازیشو نگاه میکردم بس که خودِ خودِ جنس شده بود
و نقره ی عزیز که با اینکه روزهای زیادی نمونده سعی میکنم دوباره بیام و به تماشاش بشینم
چون یه خنده های از یه جنس خوشمزه و شیرینی رو باش تجربه کردم که فکر نمیکنم جای دیگه پیدا کنم .
سلام و عرض خسته نباشید، نمایش بچه بگونه ای طراحی شده که تماشاگران را شوکه کند ، از طریق فضا سازی ترسناک و پر ابهام داخل خانه و همچنین رفتار عجیب ... دیدن ادامه ›› و غریب زن و شوهر که هرلحظه ی نمایش اتفاقی غیر قابل پیش بینی رقم میخورد؛ همانند تراژدی های سنکا که به مضامین عمیق انسانی و اخلاقی پرداخته و شخصیت هایی که دارای پیچیدگی و تضاد های داخلی اند ، مخصوصا شخصیت بچه. ابتدای نمایش زن و شوهر هدیه ی ناگهانی کائنات را بدون هیچ حرفی پذیرفته و باید شکرگزار باشند ، و با ناپدید شدن بچه و استخدام کارآگاه برای کشف حقیقت بحران هویت پررنگ تر مطرح میشود بخصوص با سوالات بچه درمورد کیستی و چیستی اش. حرفهای نامفهوم و بازی های تکرار شونده اش شباهت هایی با مراسم آئینی دارد ،زمزمه های زیر لب بصورت ذکر بارهاو بارها توسط تمام بازیگران به جز کارآگاه تکرار میشوند که این شباهت هارا بیشتر میکند . اما گویی کارآگاه از زمان دیگری به داخل نمایش آمده ست یا آئینی دیگر دارد. خبربارداری زن اوضاع را تغییر داده و باعث طرد شدن و حتی حذف بچه میشود. مانند پاسخی که به برخی مشکالت میدهیم و آنها را نادیده میگیریم. پس از بازگشت پزشک و رد شدن احتمال بارداری زن ، بی اعتمادی و سوءظن و شکاکیت برفضا چیره میشود. نور پردازی و جزئیات صحنه و موسیقی به خوبی این حس ها و فضای دلهره آور را منتقل میکنند.
سپاس از نظرتون🙏🏻
۳ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

خب، آناتومی نمایشی دوست‌داشتنی بود، با خلاقیتی فراوان و داشتن سبک اجرایی‌ای پرریسک و جسورانه...
من تقریباً تمام ارکانشو دوستش داشتم و از نظر ... دیدن ادامه ›› من نه تنها نمایش موفقی بود، بلکه شاید بتونه سبک خاص خودش رو در تئاتر این دیار پایه‌گذاری کنه.

اولِ هر جمله‌م، به‌صورت خودکار، یه «از نظر من» درنظر بگیرید!

قبل از هرچیز، این نمایش برای من، تداعی‌کننده‌ی فیلم The Hours بود. نه اینکه دو‌ متن دقیقاً کپی هم باشن، نه؛ ولی دغدغه‌ی هر دو، حضور پررنگ‌‌ ۳ زن و دیدن سه پرده‌ی زمانی-مکانی متفاوت اما در عین حال مشابه و مرتبط، کار خودشو کرد و لبخندی نشاند بر لبانم از جنس یادآوری دغدغه‌های دوران نوجوانی که هنوزم همراهم هستن.

اگرچه طبق تحقیقات و پژوهش‌های علمی، تمایل به خودکشی می‌تونه تحت تأثیر عوامل ژنتیکی و ‌وراثتی قرار بگیره، اما این تنها یکی از عوامل مؤثره و محیط، تجربیات شخصی، وضعیت روانی و عوامل اجتماعی همگی در این شکل‌گیریِ میل و جامه‌ی عمل پوشوندن به اون نقش مهم و غیرقابل انکاری دارن‌. اما از نظر من، خودکشی یک انتخابه، انتخابی که در مورد پا گذاشتن به دنیا وجود نداره، اما درمورد ترک کردنش هست، همین.
شاید تفاوت دو دیدگاه نهیلیسم و اگزیستانسیالیسم از همین انتخاب ناشی می‌شه:
نهیلیسم معتقده که زندگی پوچه و معنا و مفهوم ذاتی نداره، پس می‌توان یا حتی باید اونو ترک کرد؛ اما اگزیستانسیالیسم معتقده که زندگی، هرچند ذاتاً بی‌معناست، اما انسان، مسئول خلق معنا برای اونه و نباید در مقابل این پوچی تسلیم شد. در این دیدگاه، تجربه‌ی زندگی، یک فرصته، فرصتی که تنها یک بار به دست می‌آد؛ پس حتی اگر مثل سیزیف (در فلسفه‌ی آلبر کامو)، زندگی یک چرخه‌ی بیهوده و تکراری بشه، باید اون رو پذیرفت، علیه این پوچی شورید، تلاش کرد و از همین مسیر لذت برد. زندگی کردن، به معنای بودن در مقابل پوچیه، بودنی که حتی در مواجهه با بیهودگی ادامه پیدا می‌کنه، تا زمانی که لحظه‌ی نبودن فرا برسه...
برای من جالب بود که در برهه‌ی حساس کنونی‌ای به تماشای این نمایش نشستم که توجه عموم به این موضوع، با انتشار اخبار کسانی که با اهدافی والا، برنامه‌ریزی، اطلاع‌رسانی و درنهایت عزمی راسخ در راه پایان دادن به زندگی خودشون قدم برداشتن جلب شده. جالب و تأمل‌برانگیز.

ریتم نمایش در هر قاب زمانی، ترکیبی از لحظات تند و‌ کند رو به نمایش می‌ذاشت. وقتی هر سه قاب همزمان اجرا می‌شدن، حس تندی و شلوغی غالب بود و همین شلوغی و درهم‌تنیدگی در ۴۰ دقیقه‌ی شروع اجرا، فشار دیداری و شنوایی قابل توجهی برای من ایجاد کرد و این‌طوری بودم که لطفاً یه دقیقه آروم بگیرید! من چشام و گوشام درد گرفتن هی ازین سو به اون سو. ولی خب، بعدش، با شروع صحبت آنا جلوی دوربین، جریان روایت، متعادل‌تر شد. اگرچه من متوجه ضرورت این نوع اجرا هستم، اما به‌نظر می‌رسه جداسازی نسبی قاب‌ها می‌تونست زودتر از دقیقه‌ی ۴۰ صورت بگیره تا ریتم نمایش یکنواخت‌تر و تجربه‌ی دیداری/شنوایی روون‌تر بشه.
به این هم اشاره کنم که تکرار همزمان کلمات و گاهی عبارت‌هایی که همدیگه رو کامل می‌کردن از ۳ فرد متفاوت در ۳ قاب زمانی متفاوت، از دلنشینی‌های اجرا بود.

هیچ قسمت از این اجرا قابل حذف نبود، شما بگو یک دقیقه! این نمایش برای تک‌تک لحظات و صحنه‌ها برنامه و هدف داشت و لااقل من چیزی برای حذف به ذهنم نمی‌رسه که نمایش کوتاه‌تر یا خلاصه‌تر بشه و به کار، لطمه وارد نشه. نه، باید ۱.۵ ساعت نشستن روی صندلی‌های ناراحتِ خانه‌ی هنر دیوار رو تاب آورد (اونم بعد از ۳۳ دقیقه تأخیر ناقابل!).

بازی بازیگران برای من قابل قبول بود، اگرچه بازی خانم‌ها در سطح بالاتری قرار می‌گرفت؛ مخصوصاً کارول در لِول دیگه‌ای قرار داشت و حتی نگاه و لبخند و بازی با انگشتاش هم عالی و به‌جا و انتقال حسش کامل بود.
لحن هر ۳ بازیگر خانم در ابتدای نمایش انگار تصنعی، یا شاید در اثر فشار استرس، عادی نبود؛ اما در ادامه و به‌مر‌ور، به‌خوبی در نقششون فرو رفتن و این لحن، حالت غیرتصنعی و ملموس خودشو پیدا کرد.
بازی شوهر عمه/دکتر و بیمارِ چاقوخورده‌ی بانی رو هیچ نپسندیدم متأسفانه.

دکور و میزانسن، جالب بود و به کمال، در خدمت اجرا. فقط یه نکته به ذهنم رسید که کاش تاریخ‌های درج شده روی قاب‌ها (قاب‌های زمانی) ثابت نبودن. به‌هرحال نمایش رو به جلو بود و مثلاً کارول بعد از ۱۶ سال، هنوز از قاب ۱۹۷۱ بیرون می‌اومد! ولی خب، شاید این اجرا انقد پیچیدگی داره که نیاز به اضافه کردن پیچیدگی بیشتری نباشه یا از نظر کارگردان، مهم، نقطه‌ی آغازین هر داستان بوده باشه.
اون نئون‌ها پشت پرده به شکل رشته DNA، در کنار عبارت Happy Birthday و بادکنک هم بامزه بود.

طراحی و اجرای لباس‌ها زیبا، و تعویض اون‌ها هم به‌جا بود.
در تعویض صحنه‌ها، هماهنگی کافی وجود داشت و و زمان زیادی صرف نمی‌شد که ریسمان ارتباط، پاره بشه. برای هر قسمت، فکر و تمرین کافی انجام شده بود. مثلاً در یک تعویض صحنه، برای بردن کالسکه به بیرون، اون رو خیلی حساب‌شده از یک سمت به سمت دیگه بردن تا با بقیه‌ی عوامل برخوردی صورت نگیره. توجه به این جزئیات از طرف کارگردان، قشنگ نیس واقعاً؟

نورپردازی خاصی ندیدم. برای روایت چنین متنی نیازی هم بهش نبود. جایی که نیاز بود، می‌اومد و قسمت‌های دیگه تاریک می‌شد و... معمولی اما هماهنگ و کافی.
فقط در اجرای دیشب، یه جا یه نور چشمک‌زن پارتی‌طور بی‌ربطی، اگه اشتباه نکنم موقع راه بردن آنا در راهروی بیمارستان اومد که حدس می‌زنم نقص فنی بوده باشه؛ یعنی امیدوارم که نقص فنی بوده باشه!

موسیقی خاصی نشنیدم من. اصلاً هم نمی‌طلبید! اجرا انننقدر حرف برای گفتن داشت که اگه موسیقی هم بهش اضافه می‌شد من دیگه رسماً مجنون می‌شدم! اما در تعویض صحنه‌ها و با رفتن نور، یه موسیقی تکراری پلی می‌شد که ما می‌فهمیدیم خب، وقت تعویض صحنه‌ست (یاد ایکیوسان افتادم چرا؟!؟😂).

درمورد بانی و خرگوش، استفاده از خرگوش در این قاب بسیار هوشمندانه بود و برای من، طبق دیدگاه یونگ، در درجه‌ی اول نمادی از باروری و نیروی حیات (مادر) بود که به‌نوعی با مرگ خرگوش، عزم بانی برای عقیم کردن خودش جزم می‌شه و حالتی از شورش و جدایی از این نماد باروری رو شاهد هستیم؛ و در درجه‌ی دوم، نماد غرایز زنانه که در زندگی بانی، شاید با روابط متعددش، نمود پیدا کرد.
توجه همزمان به اینکه مادر بانی، یعنی آنا هم می‌گف یه خرگوش به‌عنوان حیوان خانگی بیاریم هم درنوع خودش جالب بود و برای من بازتابِ تداوم فشار یا تأثیرات اجتماعی/خانوادگی از زنان برای ایفای نقش مادر بود که درنهایت، بانی اون رو رد می‌کنه.

«زندگی رسم خوشایندی‌ست
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه‌ی عشق»
اما درنهایت، انتخاب زنده موندن و زندگی کردن، یک تصمیم فردیه. چه این تصمیم درستی باشه چه غلط، یک تصمیمه مث تمام تصمیم‌های دیگه در زندگی.
این شاید اصلی‌ترین پیام نمایش بود: مسئولیت انتخاب، در مواجهه با معنای زندگی، به عهده‌ی خود ماست...
Happy birth day🎂🎈🎈🎈
خوشحالم که در اجرای سانس ویژه تونستم این نمایش رو ببینم، نمایش آناتومی نمایشی جذاب،عمیق و تلخ دردناک از جدال همیشگی بین ... دیدن ادامه ›› روانشناسان بود: تاثیر ژنتیک یا محیط؟!
این نمایش نشون داد ژنتیک محیط رو می سازه، کیک تولد می تونه با شادی، غم ،تعجب یا تحقیر همراه باشه، بادکنک تولد می تونه سالها دست به دست بشه ولی اگه حاوی گذشته دردناکی هست و داره روی قلبمون سنگینی می کنه بهتره با همه عذاب و ترس مواجه شد و ترکوندش!
بازیها، نور، موسیقی طراحی لباس و صحنه عالی بود فقط خواهشاً خرگوش نیارید روی صحنه قلبشون ضعیف سکته می کنن!

پست جناب دکتر آرمین به دلیل اینکه همه موارد مورد نظر من ذکر کردن ( حتی نیم ساعت تاخیر رو) مجدد لینکش رو پست می کنم:

https://www.tiwall.com/wall/post/369740

با تشکر از همه عوامل بدرخشید🙏🏻🤍✨
برقرار باشید، خوشحالم دوست داشتید
۵ روز پیش، یکشنبه
گروه اجرایی اگر صلاح می‌داند فایل نقد را در زمان مطبوع انتشار بدن تا بهره ببریم
۵ روز پیش، یکشنبه
آرمین
برقرار باشید، خوشحالم دوست داشتید
🙏🏻🌸
۵ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حجاری پوچی
آنالیز هیج
به معنای واقعی کلمه هنر نیستی
یا همون
اصل عدم قطعیت هامون


فیلم ترس از اشک های واقعی به قول میترا جان شریفی ... دیدن ادامه ›› ادای دینی به هامون و دل شدگان بود که البته به نظر من کفه ای هامونش سنگین تر بود اگه هامون باز باشید و فیلم رو ببنید از همون صحنه حمام زیر دوش کد ها رو می گیرید و با موزیک باخ تو جاده دیگه نیازی به کد نیست!
فیلمی زیبا ،شاعرانه ،عمیق و دردناک!
اگه تو هامون حمید هامون دنبال دلیل عشق ابراهیم به اسماعیل بود اینجا "اسماعیل" خودش ابراهیم شده بود و دنبال معجزه بود!
هامون دنبال علی رفت کاشان ،ابراهیم دنبال علی اش رفت یزد!
بازیگر تیاتری که دیالوگ هاش بین نمایشنامه و واقعیت در نوسان هست در حال تمرین نقش هملت، حالش بد می شه و برای درمان حال بد باید فرار کنه به جای که قبل تر از فرار کرده بوده حتی سرک هم نکشیده بوده: شهر مادری!
از نظارت و کنترل فراری چه رابطه باشه چه تهیه کننده و چه دوربین مدار بسته!
ابراهیم شیدا است و در صحنه شیداتر!
تک تک المانهای استفاده شده حتی موسیقی پس زمینه هدفون در انتقال این حس سرگشتگی نقش زیادی داره!
عین هامون خواب می بینه با عده ای غریبه و اشنا مثل کارگردان و همسر و دوست با مرده خودش مواجه می شه اسکلتی شاعرانه!
در مسیر به نخل های سوخته می رسه: هر نخل یک نفر است! و اینجا تماشاگر یک نخل است چون ابراهیم به دوربین و ما نگاه می کنه!
در ناکجا آباد به دوستی می رسد که پرفورمنسی رو تنها برای اون به نمایش در می یاره و با او کوچه های عرفان رو طی می کنه از بادگیر تا آب انبار از مسجد تا کلیسا(تصویر گنبد مسجد با صدای ناقوس کلیسا خیلی صحنه زیبایی رو خلق کرد) از مرگ به زندگی و از درد به اشک!
در هنگام ورود به خانه ،بچه گی اش رو در کنار استخری بدون اب می بینه و دوچرخه ای خاک گرفته،خانه ای با چراغ ها و تلویزیون همیشه روشن که داره برنامه کودک نشون می ده!
ابراهیم دنبال معجزه است:
-روی صحنه که بازی می کنم حس می کنم خیلی خالی ام
-معجزه تو شغل شما چیه؟
-جنون
-زیبایی.... درد بکش
صدای قلب صدای زندگی در مقابل مرگ و این خود معحزه است!
دیدن عشق قدیمی ،دیدن پدر د،یدن دیوانه ای که از همه واقعی تر بود و دیدن خودش در نهایت درد رو به اشک تبدیل کرد!
-تو بازیگی می تونه گریه مادرت رو در بیاری!
-تو بچه ناخواسته بودی......
-یه بازیگر نابغه بودن چه حسی داره؟
-من حالم از خودم بهم می خوره
بازیگری که زمانی نقال بوده و الان هملت!

پرفورمنس مرگ در خرابه ای با شعار مرگ بر شاه ادامه داره خرابه ای که زمانی سالنی مجلل و شیک بوده و بهترین اجراها روی صحنه اش بودن و الان تنها تماشاگرش گربه ای روی پشت بام!
هر وقت حالت بد شد به خودت نگاه کن .... به تصویر خوابیده ات یا مرده ات......
ما واقعاً حالمون خوبه؟ نه من حالم اصلاً خوب نیست!
آزمودم عقل دوراندیش را
عاقبت دیوانه سازم خویش را

شاید درستش همینه باید ادا دراورد ادای خوشبختی، ادای عاشق بودن، ادای زندگی کردن!

اسماعیل گرجی بی نهایت زیبا در نقش خودش ( یک بازیگر نابغه تیاتر) ظاهر شده خسته از پوچی به دنبال نقش واقعی خودش!

قطرات اشکی که در اینجا و در صحنه تیاتر از چشمان اسماعیل گرجی می چکه به نظرم عصاره بازیگری!

بله جناب اسماعیل گرجی شما نابغه بازیگری هستید و هر چی پشت سرتون گفتن و می گن درست بوده!

تایم فیلم به دلیلی طولانی بود حدود نیم ساعت حذف شده که به نظرم تا حدی به تدوین لطمه زده امیدوارم فرصتی بشه نسخه اصلی رو ببینم!
دو بار این فیلم دیدم لذت بردم!
تصویر برداری، موسیقی های استفاده شده و کارگردانی عالی بود!


منم آری منم
که از اینگونه تلخ می‌گریم
که اینک
زایشِ من
از پسِ دردی چهل‌ساله
در نگرانی‌ِ این نیمروزِ تفته
در دامانِ تو که اطمینان است و پذیرش است
که نوازش است و بخشش است. ــ
در نگرانی‌ِ این لحظه‌ی یأس،
که سایه‌ها دراز می‌شوند
و شب با قدم‌های کوتاه
دره را می‌انبارد.
ای کاش که دستِ تو پذیرش نبود
نوازش نبود و
بخشش نبود.........
با اینکه خیلی موافق نبودم، لایک کردم...
گرجی رو دوست دارم هنوز...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"مشتبا داداش صیغه‌ای حسین آدیداس"، یک اجرای قوی
نمایش خیلی خوبی از ماجراهای شاید فراموش شده ی شهر که برای درک بهتر نیاز به شناخت قبلی ... دیدن ادامه ›› از شخصیت های داستان داره.
چه سرشناس باشیم چه نباشیم، با دیدن این اجرا یادمون میاد که تو این مملکت چه قدر اجحاف شد در حقمون و به آنچه که باید نرسیدیم. چه قدر ای کاش میشدها داشتیم که نشد و میبینیم که حسرت و سرخوردگی تا حد نابودی انسان عمق پیدا میکنه. چند نفرمون حسین داشتیم تو زندگیمون که از جونش بگذره تا آدیداس برسونه بهمون؟ چند نفرمون حسین میشیم برای دیگری؟ اگر حسین و آدیداس در زمانی که باید تو زندگیمون میبود ما الان کجا بودیم؟
قبل از شروع با ایده ی نوع ورود تماشاگر میشه حدس زد که قراره با چه فضایی روبرو شه و من این ورود رو علیرغم ترسی که بهت القا میکنه، دوست داشتم.
نمایشی با شخصیت پردازی خوب و بازی بسیار خوب. حسین خیلی خوب درست مثل یک مرده هیچ میمیکی نداره و مشتبا عالی بازی میکنه، با هربار زمین خوردنش قلب مچاله میشه. اشک مشتبا درد مشترکی بود که میریخت. بیان تو این اجرا عالیه. ریتم نمایش خیلی خوبه و طراحی صحنه مینیمال بهترین انتخاب برای این اجرا بود.
چه قدر دیالوگ ها به جا و درست و متناسب بود و چه قدر خوب اجرا شد. واج آرایی لحاظ شده در دیالوگ ها به دل مینشست ولی در برخی لحظات کمی زیادروی هم حس میشد. (شاید ادبیات اون شخص و اون منطقه هم همین زیاده روی رو داشته...نمیدونم!)
هماهنگی همه چیز و همه کس تو این اجرا به بهترین شکل انجام شده بود. تنها مشکلی که میشه بهش اشاره کرد صدای بلند دیالوگ های ضبط شده بود که حجم صدا برای فضای سالن مناسب نبود.

سوالاتی که برام پیش اومد این بود که
- ارتباطی بین مجتبی محرمی با حسین آدیداس در واقعیت وجود داشته؟
- دیشب به خاطر بارون کاور کفش داده شد (که چه کار خوبی بود) یا این جزئی از نمایش بود؟
سلام
خانم رکسانا
ممنون از لطفی که دارید
سپاس از پست و نوشته شما
♥️🫡
کهبد تاراج
در واقعیت مجتبی محرمی و حسین کریمی پور دوستی و رفاقتی نداشته اند 🇯🇵🫡 کاور ها هم ایده ورود تماشاگر هست و ربطی به بارندگی نداشت
ممنونم
درخشان بودید 💐
رکسانا
ممنونم درخشان بودید 💐
لطف شماست
ممنون🫡
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایشی گروتسک و کمدی دیدیم واقعا جزو معدود نمایش‌هایی که توی تیوال دقیق سبک و ژانر رو نوشته‌ن. نمایش با ریتم بسیار خوب شروع می‌شه، همزمان با ... دیدن ادامه ›› ورود تماشاچیا، موزیک و بازی‌ها اجرا می‌شه و همین برای من یه شور و شوق خوبی ایجاد کرد.


طراح صحنه آقای سعید حسنلو که بهترین طراحی‌های تئاتری رو دارن، صحنه‌ی خلاقانه و باحالی رو طراحی کرده بودن

متن مهدی زندیه مثل همیشه درام دقیق و کمدی واقعی داشت تقریبا همه‌ی نمایش‌هایی که ایشون نویسندگی‌کرده و اجرای عموم داشته از ۹۶ دیده‌م و تحسین می‌کنم این استمرار در هنرورزی رو. داستان‌نویس هستم‌و می‌فهمم نوشتن چه امر طاقت‌فرسایی است و عرق ریزی روح یعنی چی. دست مریزاد می‌گم

بازی همه‌ عالی بود و فرزام عزیز و مهدی زندیه رو از پیش همیشه پیگیر اجراهاشون بودم اما بازی همه عالی و یک دست بود و ۷۰ دقیقه لذت بردیم.

آخرین نمایش کمدی که دیدم، پپرونی بود در شهریور امسال که واقعا اینقدر شوخی جنسی داشت حس می‌کردم ۴۰۰ هزار تومن داده‌م فقط شرمگین شم اما امشب واقعا خندیدم، بدون حتی یک شوخی ناخوب.

تماشاخانه ملک بسیار محیط مطبوع و دل‌انگیزی هم داره، زیر این بارون رسیدیم و با دوست خوبم قهوه نوشیدیم و چقدر آدم وقتی می‌ره تئاتر شهر بابت رفتار بد عواملش عزت نفسش زیر سوال می‌ره...

نمایش بهمن تمثیلی از ایران و شرایط زیست ماست این سال‌ها، و خب طنز و کمدی می‌تونه یکی از بهترین ژانرها برای انتقاد باشه و مخاطب وقتی بهش خوش بگذره ، بهتر می‌اندیشه و مگه تئاتر از دیرباز چه وظیفه‌ای داشته جز اینا؟

به نظرم نگاه درستی به زن در این نمایش شد، با ظرافت درستی نمایشنامه نوشته شده بود و به عنوان یک زن هم‌لذت بردم از نوع نگاه و هم تحسین می‌کنمش.


شخصیت‌ها چقدر برام باور کردنی بودن و نقص‌های بدنی‌شون کم‌شنوایی، کم‌بینایی و ... من رو یاد اون داستان ساموئل بکت انداخت که اصلا نمایشی از گروتسک هست.


فکر می‌کنم تیمی که متن فارسی تولید می‌کنن ، دغدغه‌های روز مردم رو اهمیت می‌دن، به همه‌چیز فکر می‌کنن که نمایش خوب و درست اجرا شه، شایسته‌ی حمایت هستن. توی این دوره که خیلی از بزرگا و شاید هم‌کوچیکه قهر کرده‌ن با تئاتر، چه اجرایی‌ها چه ما مخاطبا، این گروه‌های خوب که با همه‌ی شرایط و موانع کنار می‌آن و اجرا می‌رن، موهبت هستن.


آخه اون گردن زرافه کنه گرفته و پاندای که منتظره بامبول تشویقی هست و فاتحه ای که ازغدی روی قاب ها خوند و اون دامپزشک کم‌شنوا و سکیوریتی که عاشق سلاح هست و فضایی‌ها رو توی حیاط می‌بینه با فلاسک چای چقدر دلبر بودن غش کردیم از خنده...

از هرچیزی مهمتر زمان کافی نمایش بود. واقعا این روزا چیزی که باعث رنجش ما مخاطبان بی حوصله و خسته است این که کش می‌دن کار رو . پریشب کاری می‌دیدم که دقیقا از نیمه خوابم‌ داشت می‌برد توی سالن. و انگار کارگردان خوشش اومده هی کش بده ... تمام‌تماشاچیا گوشی دستشون بود از کسالت باری ...


نمایش کمدی بهمن رو توصیه می‌کنم با خانواده ببینین و کیف کنین...
تو این هفته اگه رفتم ببینم فقط بخاطر این شرح و توصیف شما بود .
کاوه کامران
تو این هفته اگه رفتم ببینم فقط بخاطر این شرح و توصیف شما بود .
اصلا نرو
۴ روز پیش، دوشنبه
سلام و عرض ادب
ممنون از نظرتون و امیدواریم لایق این محبت شما باشیم
۳ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند سال پیش، "لاموزیکا سوم" برام یه جوری بود مثلِ فالِ حافظ... مطمئن نبودم می‌فهممش، ولی هر جاش که دست می‌ذاشتم به حال و احوالِ اون ... دیدن ادامه ›› روزام ربط داشت... و امشب "بونکر" هم دقیقاً همین بود!

بغض می‌کنم، یه چیزی توی گلومه که نمی‌دونم چیه، سخت می‌خندم، با خودم حرف می‌زنم... و هر وقت فکر می‌کنم همه چی بهتره، دوباره آب می‌چرخه و برمی‌گرده بالا...

کسی قیمتِ بونکرِ دستِ دو نداره؟
درود صبا...
قیمت ندارم...
https://www.sheypoor.com/l/%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D
9%84%D8%B1-%D8%A8%D9%88%D9%86%DA%A9%D8%B1
ولی لینک بالا را بگرد، فکر کنم قیمت دستت میاد...
H.M.kiani2
ارادت... حال اگر میکسر بخوای انتخاب هات بیشتر میشن.. همون کار واسه ات میکنه...
مرسی، اگه بونکر پیدا نشد مشورت می‌گیرم ازتون 😁✌️
صبا صالحیان
مرسی، اگه بونکر پیدا نشد مشورت می‌گیرم ازتون 😁✌️
👍👌
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید