"مشتبا داداش صیغهای حسین آدیداس"، یک اجرای قوی
نمایش خیلی خوبی از ماجراهای شاید فراموش شده ی شهر که برای درک بهتر نیاز به شناخت قبلی
... دیدن ادامه ››
از شخصیت های داستان داره.
چه سرشناس باشیم چه نباشیم، با دیدن این اجرا یادمون میاد که تو این مملکت چه قدر اجحاف شد در حقمون و به آنچه که باید نرسیدیم. چه قدر ای کاش میشدها داشتیم که نشد و میبینیم که حسرت و سرخوردگی تا حد نابودی انسان عمق پیدا میکنه. چند نفرمون حسین داشتیم تو زندگیمون که از جونش بگذره تا آدیداس برسونه بهمون؟ چند نفرمون حسین میشیم برای دیگری؟ اگر حسین و آدیداس در زمانی که باید تو زندگیمون میبود ما الان کجا بودیم؟
قبل از شروع با ایده ی نوع ورود تماشاگر میشه حدس زد که قراره با چه فضایی روبرو شه و من این ورود رو علیرغم ترسی که بهت القا میکنه، دوست داشتم.
نمایشی با شخصیت پردازی خوب و بازی بسیار خوب. حسین خیلی خوب درست مثل یک مرده هیچ میمیکی نداره و مشتبا عالی بازی میکنه، با هربار زمین خوردنش قلب مچاله میشه. اشک مشتبا درد مشترکی بود که میریخت. بیان تو این اجرا عالیه. ریتم نمایش خیلی خوبه و طراحی صحنه مینیمال بهترین انتخاب برای این اجرا بود.
چه قدر دیالوگ ها به جا و درست و متناسب بود و چه قدر خوب اجرا شد. واج آرایی لحاظ شده در دیالوگ ها به دل مینشست ولی در برخی لحظات کمی زیادروی هم حس میشد. (شاید ادبیات اون شخص و اون منطقه هم همین زیاده روی رو داشته...نمیدونم!)
هماهنگی همه چیز و همه کس تو این اجرا به بهترین شکل انجام شده بود. تنها مشکلی که میشه بهش اشاره کرد صدای بلند دیالوگ های ضبط شده بود که حجم صدا برای فضای سالن مناسب نبود.
سوالاتی که برام پیش اومد این بود که
- ارتباطی بین مجتبی محرمی با حسین آدیداس در واقعیت وجود داشته؟
- دیشب به خاطر بارون کاور کفش داده شد (که چه کار خوبی بود) یا این جزئی از نمایش بود؟