مشغولیت های ذهنی یک انسان و رسیدن به رستگاری ،
شاید اکثر ما در نوجوانی و حتی جوانی همچین فکرهای آشفته ای را در سر داشته باشیم و نتوانیم آنها را سر و سامان دهیم به طوریکه یک روز خود را بازیکن فوتبال و روزی دیگر خواننده ای مردمی و یا یک دانشمند تصور می کنیم ، در کل می خواهیم دنیا را عوض کنیم ، حتی رویای فرشته بودن هم در سر می پرورانیم ، فرشته ای که می خواهد همه را نجات دهد حال یک فاحشه خیابانی باشد و یا یک گدای بادکنک فروش ،
در فیلم ، فاحشه خیابانی بی توجه به الماس هایی که از اشک فرشته بوجود آمده ، سوار ماشین
می شود و می رود چون درد او فراتر از پول است .
شخصیت داستان ( شهاب حسینی ) به دنبال یک پایان درست برای داستانش می گردد و یا شاید برای زندگی شخصی اش ، زندگی که برای او معنا پیدا کند ، او واقعا چه می خواهد ؟ درست کدام است و غلط کدام ؟ هویت او چیست ؟ او کیست ؟
آیا او کسی است که وقتی با یک تاکسی تصادف می کند ، راننده با قیافه معتادگونه اش به او میگوید همه کرکی ، شیشه ای و معتادند ..... و یا کسی است که در تبلیغات تلوزیون به او می گویند تبلیغ پوشک را بازی می کنی و یا پفک ؟ و یا کسی است که به اتهام دزدی در برنامه دوربین مخفی گیر افتاده و زیر چشمش
... دیدن ادامه ››
کبود می شود ؟ و شاید هم یک شاه پوشالی و نمادین که دارد فقط تبلیغ بستنی می کند ؟ واقعا او کیست ؟ او در این دنیا چه می خواهد ؟ دنیای حال بهم زن ، دنیایی که استاد ادبیات به دانشجویش به هیزی نگاه می کند ، منکرات و حراستی که با جمله هایش حال شهاب را بهم می زند . اما یک سئوال ...، آیا حال او را مردم می فهمند ؟ مردمی که با دیدن یک نمایش هنری حالشان بد می شود ، نمایشی که جیگر شخصی از دلش بیرون کشیده می شود و حال تماشاچیان را بد می کند ، اما چرا آنها در زندگی واقعی حالشان بد نمی شود و حالت تهوع پیدا نمی کنند
چرا آنها در زندگی واقعی عادت کرده اند به بی تفاوتی .
دوست شهاب به عنوان یک مرد عام می خواهد به او کمک کند و می گوید درد او چرت و پرت گویی است تا بخندد و به هیچ چیز فکر نکند ، او در یک دقیقه می خواهد ده سیخ جیگر سیخ بزند و وقتی شهاب می خواهد از عرفان با او صحبت کند او را پس می زند و با ولع تمام جیگرها را می خورد . جیگری که در نمایش تئاتر حال همه را بهم می زد . در این جامعه همه بی تفاوت هستند و همه نقابی به صورت زده اند و دارند دائما نقش بازی می کنند ، در جایی از فیلم بهناز جعفری جلوی شهاب را می گیرد و می گوید می دانم خودت هستی تو هم مثل من عکس تقلبی فرستادی و شهاب متعجب شخص دیگری را به او نشان می دهد و به دختر می گوید : برو حقیقت را بگو و دختر مردد به سمت مرد می رود ، در این فیلم تمام هنرپیشگان با آرایشی غلیظ به جلوی دوربین می آیند ، آرایشی که همه ما می گوییم چه بد آرایش کرده اند و این آرایش ها حکم همان نقاب را دارد و تنها کسی که در این فیلم آرایش مناسبی دارد همان فاحشه خیابانی است که نقابی به صورت نزده است و همانی است که در جامعه می شناسیم ، آری جامعه ای کثیف و حال بهم زن که مردم با ولع جیگر هم را می خورند و به ظاهر در یک نمایش بالا می آورند .
شهاب خسته و مانده از این جامعه به گل فروشی می رود تا از همسرش طلب بخشش کند ، او نمی خواهد در این جامعه کثیف بچه دار شود و انسانی پاک را در این دنیای بی رحم بوجود آورد ولی عاقبت تسلیم سرنوشت می شود ، اما واقعیت تلخ تر از آن است که او فکر می کند ، او همسرش را در کنار مرد دیگری می بیند ، او درمانده است ، عصبانی است ، همه چیز را بهم می ریزد . در ابتدای فیلم شهاب می گوید برای آنکه به عشق برسی ، باید نفرت را از دل خود دور کنی ، ولی آیا در چنین دنیایی می توان این کار را کرد ؟ هیچ کس او را درک نمی کند
او عاقبت به فکر خودکشی می افتد اما صدای آهنگ های طبقه پایین او را به فکر وا می دارد شاید بتواند یک زندگی دیگر و به روش دیگری داشته باشد ، شاید بتواند همانند آدم های دیگر بی تفاوت زندگی کند ( در ابتدای فیلم هم سعی می کرد و با آهنگ همسایه می رقصید ) ، شاید بتواند همانند دیگران نقاب بزند ، او قید خودکشی را می زند و به خودش ادکلن زده و با یک دسته گل به طبقه پایین می رود تا با همسایه اش ارتباط جدیدی را آغاز کند اما باز هم همه چیز وارونه است ، سایه ای از یک دختر رقاص ، درست کدام است و غلط کدام ؟ او که در طبقه وسط ساکن است راه بالا را در پیش می گیرد و به خانه اش می رسد ، در یک سمت پنجره خانه ، رقص های یک مرد زن نما و در یک قسمت دیگر آرم برجسته آزادی ( سینما آزادی) مرد ساکن طبقه وسط راه بالا یعنی آزادی را انتخاب می کند و فرشته مرگ با همان نی مخصوصش که فقط او می تواند آهنگ دلخواه شهاب را بنوازد به استقبالش می آید . ( پایانی بر خلاف نظر تهیه کننده اول فیلم .)
پایین آمدیم دروغ بود بالا آمدیم راست بود قصه ما همین بود .
شهاب حسینی عزیز برایت آرزوی بهترین ها را دارم ، سینمای ایران به امثالی مثل شما نیاز دارد و براستی که تو از زمانه خود جلوتر هستی