با سلام خدمت دوستان گرامی
یکی از دوستانم بعد از دیدن نمایش "شبی بیرون از خانه" حس خودشون رو راجع به این نمایش نوشتند و از آنجاییکه دسترسی به اینترنت و تیوال نداشتند از من خواستند که حسشون را با شما قسمت کنم .
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت گروه نمایش شبی
... دیدن ادامه ››
بیرون از خانه
برای من آن قسمتی که مادر آلبرت سلایق و نظرات خودش را به او تحمیل می کرد و آلبرت در واقع اجازه و فرصت ـــ اینکه ببیند چه چیزی را دوست دارد ـــ را نداشت و یا آنجایی که مادرش به او فرصت و جرأت رویارویی با واقعیت و خطرات و مشکلات و در پی آن راه مقاومت و حل مسایل را به آلبرت نمی داد و این مسأله منجر به این می شد که آلبرت هیچوقت توانایی ها و استعدادهایش شکوفا نشود و همیشه بسته و خاموش باشد ،بسیار قابل توجه بود و موردی که خیلی برایم جالب بود این است که اکثر ما آدمها مانند مادر آلبرت در گذشته گیر کرده ایم و با مرده ها و خاطرا ت گذشته که مرده و زمانشان به اتمام رسیده زندگی می کنیم و به قدری خودمان را با آن مأنوس می دانیم که گویی در همین لحظه اتفاق می افتند و با آنها ناخودآگاه زندگی می کنیم و هنوز درد می کشیم و وابستگی های زنجیروار و بیماریهای ذهنی زنجیروار از مادر آلبرت به خود آلبرت منتقل شده بود و او در مهمانی هم درگیر این وابستگی به مادرش بود و فکرش و ذهنش و تمام لحظات شیرین خودش را با یاد حرفهای منفی مادر تلخ می کرد و در لحظه حال نبود ... باز اشتباهی که اکثر ما وابسته ها به آن دچاریم .
و نیز مطلب دیگر اینکه در بدو ورود و در ابتدا آن حالت گورستان در شب ، تاریکی و آن صداهای ترسناک مرا با یکی از ترسهای کودکیم ـــ که ترس از گورستان در شب بود ـــ مواجه کرد و وحشت همه وجودم را برداشت و کلاً در رویارویی با تک تک آن صحنه ها و بیماریها ی خودم حالم بد شد ولی در آخر و امید به اینکه من هم رها شوم و پرواز کنم ، امیدوار شدم و بعد ازدیدن نمایش تا چند روز به آن لحظه ها و وابستگی های خودم فکر می کردم و برایم آگاهی داشت .
در آخر از تمام تلاش و تفکر شما در این نمایش قدردانی می کنم و تبریک می گویم برای این درک و آگاهی و شکوفایی و از خداوند برایتان موفقیت و پیشرفت روزافزون خواهانم .
زهرا 5/11/93