در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فرزانه یزدی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 21:01:54
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
هلیکون در باب رساله اعدام: اعدام تسلی می دهد و رهایی میبخشد.اعدام امری است عالمگیر نیروبخش و چه در نیت و چه در عمل عادلانه. آدمی می میرد چون مقصر است. مقصر است چون از کالیگولا تبعیت می کند و از اونجایی که همه تابع کالیگولا هستند پس همه مقصرند و بدین ترتیبه که همه می میرند. فقط به کمی زمان احتیاج هست.
بعد از چهارسال دوباره همون حال خوش بهم دست داد امشب.... ممنونم از همتون
دوستان گفتید که تا 29م اجرا هست!!!!!
پس چی شد؟؟؟
نمایش « دو لیتر در دو لیتر صلح » به دلیل استقبال قابل توجه تماشاگران تا آخرین روز اجرا ، در دو نوبت اجرا می شود .
به گزارش روابط عمومی مجموعه تئاتر شهر ، این اثر نمایشی که از بیستم فروردین ماه به کارگردانی حمید رضا آذرنگ اجرای خود را در تالار چهارسو مجموعه تئاتر شهر آغاز کرده تاکنون با استقبال قابل توجه تماشاگران مواجه شده است .
براساس این گزارش با توجه به استقبال تماشاگران و درخواست گروه اجرایی ، نمایش « دو لیتر در دو لیتر » صلح تا پایان اجراهای خود ساعت های 18:30 و 20:30 میزبان علاقه مندان تئاتر خواهد بود.

http://teatreshahr.com/news/dol.html

-تا اونجایی که من یادم هست قرار بود از 24-29 تمدید بشه و در ضمن دو اجرایی.خبر دو اجرایی شدنشو گذاشتن ولی تاریخ نداره!از تو لیست اجراها که کلآ اسمشم برداشتن!
شاید از فردا که 24 میشه,درستش کنن.
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
فرناز جان ممنونم از اطلاع رسانیتون
منم از دوستم پرسیدم گفت این هفته هم اجرا هست شکر خدا
داشتم سکته می کردم!
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من زمان زیادی را با تو زندگی کرده ام ....

مگر می شود ؛ رنگی زرد با رنگی آبی مدت ها هم خانه باشد

و سبز نشود ...

از: ناشناس
شد ار جهان قیود بندگی
اگر رسد دفاع مردمی
زدست توست
ز رأی مشت توست
رهایی جهان ز تو به جور و ظلم بپا کنید
قیام مردمی
رها شویم زقید بندگی

هم کاریم هم راهیم هم رزمیم هم خاکیم
جان بر کف بر خیزیم
بر خیزیم پیروزیم

بر پا خیز از جا کن بنای کاخ دشمن
بر پا خیز از جا کن بنای کاخ دشمن
بر پا خیز از جا کن بنای کاخ دشمن
:)

از: انقلابیون دهه 50 ایران !
برپاخیز یکی از سرودهای انقلابی معروف دوره انقلاب ایران است که در سال ۱۳۵۷ ساخته شد. آهنگ این سرود از سرود شیلیایی معروف «خلق متحد» اقتباس شده و شعر آن از علی ندیمی است.
سرود خلق متحد (El pueblo unido jamás será vencido مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد) در سال ۱۹۷۳ توسط آهنگساز شیلیایی سرجیو اورتگا ساخته شد. این سرود که به سرعت میان مردم شیلی معروفیت یافت، اندکی بعد با وقوع کودتای پینوشه در شیلی ممنوع شد.
از ویکیپدیا :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D9%BE%D8%A7%D8%AE%DB%8C%D8%B2
۳۱ شهریور ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوست نداشتم به نظرم یه کمدی ساده بود!
به هر حال من اصلا لذت نبردم و اجرایی مثل جیره بندی ... رو 100 ها بار به این اجرا ترجیح می دم...
اینکه کار را دوست نداشته اید یک نظر شخصی است که نظری درباره اش ندارم. اما این که این اجرا را یک کمدی ساده خطاب کرده اید تا حدی به دور از انصاف است. اولاً که این کار ساده نیست. نقاط ضعفی دارد ( از جمله در دیالوگهای پی در پی اش که به تماشاگر اجازه هضم جملات را نمی دهد) اما ساده نیست و مشخصاً در تئاتر ما در پله های بالایی می ایستد. دوماً به نظرم این کار کمدی نیست. لحظات کمیک دارد اما کمدی نیست. شاید گروتسک واژه بهتری برای توصیف این کار باشد.
۰۴ تیر ۱۳۹۰
اصلا کمدی ساده ای نبود...
و می توان گفت اصلا کمدی نبود...
اصلا ساده هم نبود..
و خیلی حرف ها برای گفتن داشت...
۰۷ تیر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خیلی لذت بردم... یه کار کاملا متفاوت
به گروه خسته نباشید می گم ...
تاثیر عجیبی روی من داشت مرسی بابت چنین اجرای دلنشین و فراموش نشدنیی
وحید هوبخت این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به خودت نگیر شیشه‌ی پنجره
تمیزت می‌کنند
که کوه را بی‌غبار ببینند و آسمان را
بی‌لکه
به خودت نگیر شیشه
...تمیزت می‌کنند که دیده نشوی.

علیرضا روشن
ک دیده نشوی .. . . .


عالیییییی بود
مرسی از انتخابتون
۲۰ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای توای که مرا در سقوط میبینی.......تا به حال اندیشیده ای که شاید،تو خود وارونه ایستاده ای؟
جالب بود..
۰۶ فروردین ۱۳۹۰
محشر بود....
سپاسگزارم.
۰۶ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادمان باشد
تاوان کارهایمان
دامن عزیزانمان را
هم میگیرد

......همچون ما که تاوان
یک لحظه غفلت آدم و حوا
را میدهیم
سلام خانم صحیحی
صحنه ای که مفیستو و واگنر با هم روبه رو میشند و بهش پول می ده و میگه برات هتل رزرو شده و ...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای بار دوم این کار رو دیدم که یه قسمتی هم حذف شده بود و چه عالی که حذف شده بود
خیلی این کار رو دوست داشتم خیلی مخصوصا یکی شب عشق فاوست و مارگاریت و دوم هم پایان اجرا... خسته نباشید میگم به گروه خوب شایا و از آقای نعیمی دوست داشتنی دنیایی ممنونم که دو شب حاطره انگیز و لذت بخش برام بوجود اوردند... زنده باشید همگی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است...
عادت‌ ِدل‌شکستن، شاید از جواب دادن به همین سوال احمقانه آغاز می‌شود:
«کوچولو، مامانتو بیشتر دوست داری یا باباتو؟»
جالب بود.

*و اما راجع به سؤال به صورت جداگانه:
واقعا که سؤال بیخودیست از بچه؛
اگه بگه مامانمو میگن آفرین ولی باباشم دوست داره.اگه بگه بابامو میگن آفرین ولی مامانشم دوست داره.اگر هم که بگه هر دو رو فقط میگن آفرین.آخه مگه بیکارید بچه رو اذیت می‌کنید!!!
۰۶ اسفند ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

من همان قدر از شرح حال خودم رَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای... علاقهٔ خوانندگانست؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم بعلاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.

از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.


صادق هدایت
امیررضا کوهستانی :
آقای ارشاد! آن روز که دکور نمایش هدا گابلر را جمع می کردند، تو کجا بودی تا به جای کارگردان از خانواده ی نگران بازیگران آن نمایش عذر خواهی کنی ؟

http://koohestani.wordpress.com/2011/02/04/%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%8C-%D9%81%D8%AC%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%D8%AA-%D8%B1%D8%A7-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2/
آن زمانی
که برای تو
تمامیت تن های جهان
در یک تن
و تمامیت زنهای جهان
در یک زن
و تمامیت عشق
و تمامیت شعر
در نگاهش
متجلی گردد
و تو مجبور به دوریّ و صبوری باشی

آه
آن روز
تو محروم ترین مرد زمین خواهی بود
...
محرومیت..محمدرضا ترکی
مسیر خانه ات را از حافظه ی کفش هایم پاک کرده ام

غمگین نباش

همیشه

عکس تکی تو

زیباتر بود ... !
امیر بنکدار بینهایت این پست را دوست دارد.
۱۳ بهمن ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی که به پیرامنِ تو
چانه‌ها
دمی از جنبش بازنمی‌مانَد
بی آنکه از تمامیِ صداها
یک صدا
آشنای تو باشد،
....

من مرگ را زیسته‌ام
با آوازی غمناک
غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.

زنده یاد شاملو
در شبی خوش ، کارمندی به اسم ایوان دمیتریچ چرویاکف که خود نیز به اندازه ی همان شب ،‌ خوش بود در ردیف دوم تئاتر نشسته و دوربین به چشم سرگرم تماشای اپرت « ناقوسهای کورنیلف » بود. چشم به صحنه دوخته بود و عرش اعلی را سیر میکرد. اما ناگهان … راستی در داستانها غالباً به عبارت « اما ناگهان » بر میخوریم. مؤلفان حق دارند این جمله را به کار گیرند چرا که زندگی پر است از رویدادهای ناگهانی و غیر منتظره! باری … اما ناگهان صورت او پر چین و چروک شد ، چشمهایش به پیشانی اش غلتیدند و نفسش بند آمد و … هاپچی!!! و همان طوری که ملاحظه میفرمایید ، ایشان عطسه کردند. هر کسی ــ حالا میخواهد دهاتی باشد یا کلانتر یا حتی مدیر کل ــ ممکن است عطسه کند. چرویاکف از عطسه ای که کرده بود به هیچ وجه احساس شرمندگی نکرد ؛ لب و لوچه را با دستمال پاک کرد و به عنوان مردی مؤدب و با نزاکت ، به پیرامون خود نگریست تا مطمئن شود که اسباب زحمت کسی را فراهم نکرده باشد. اما درست در همان لحظه ، ناچار شد احساس شرمندگی کند زیرا مردی مسن را دید که در ردیف اول ــ درست جلو خود او ــ نشسته بود و داشت کله ی طاس و پس گردن خود را با دستکش به دقت خشک میکرد و زیر لب ، غر میزد. چرویاکف در همان نگاه اول ، همردیف ژنرال بریزژالف مدیر کل اداره ی راه را شناخت و با خود فکر کرد: « چه بد شد که به سر و کله اش تف پاشیدم! گرچه رئیس مستقیم من نیست ، با اینهمه خیلی بد شد … باید از حضورشان عذرخواهی کنم ».

تک سرفه ای کرد ، اندکی به جلو خم شد و دم گوش ژنرال ، به نجوا گفت:

ــ ببخشید قربان … جنابعالی را خیس کردم … تعمد نداشتم قربان …

ــ مهم نیست …

ــ شما را به خدا ، ببخشید … عرض کردم تعمد نداشتم ، قربان ... دیدن ادامه ››

ــ مهم نیست ، راحت باشید! لطفاً حواسم را پرت نکنید!

چرویاکف ، باز احساس شرمندگی کرد ، لبخند احمقانه ای بر لب آورد و نگاه خود را به صحنه دوخت ؛ گرچه چشمش به صحنه بود اما دیگر عرش اعلی را سیر نمیکرد. اضطراب و نگرانی ، عذابش میداد. در فاصله ی دو پرده ، به طرف ژنرال رفت ، چند دقیقه ای در اطراف او چرخید ، سرانجام بر ترس خود فایق آمد و من من کنان گفت:

ــ جنابعالی را خیس کردم ، حضرت اجل … ببخشید ، ولی بنده … نه آنکه تصور بفرمایید بنده قصد …

ژنرال که لب زیرینش ، از سر بی حوصلگی مرتعش شده بود گفت:

ــ آه کافیست آقا! بس کنید! … من که فراموشش کرده ام …

چرویاکف نگاه آمیخته به تردیدش را به ژنرال دوخت و با خود فکر کرد: میگوید « فراموش کرده ام » ولی در نگاهش طعنه موج میزند. نمیخواهد حتی کلمه ای با من حرف بزند. نه ، باید توضیح بدهم … باید متوجه اش کنم که قصد بدی نداشتم … باید بفهمانمش که عطسه یک امر طبیعی است وگرنه ممکن است دچار این توهم شود که به عمد خیسش کرده بودم. تازه اگر هم امشب این تصور را نکند ، فردا به این فکر خواهد افتاد! …

بعد از خاتمه ی نمایش ، به خانه رفت و ماجرای عطسه ی گستاخانه و بی ادبانه ی خود را برای همسرش تعریف کرد. زنش ــ البته به گمان چرویاکف ــ موضوع عطسه را خیلی سرسری تلقی کرد ؛ ابتدا دستخوش ترس و وحشت شد اما وقتی دریافت که ژنرال بریزژالف ، رئیس دیگران است ، نه رئیس چرویاکف ، آرام گرفت و گفت:

ــ با اینهمه ، برو خدمتش و ازش عذرخواهی کن ، وگرنه ممکن است تصور کند که از آداب معاشرت ، بو نبرده ای!

ــ با نظرت موافقم … البته عذرخواهی هم کردم ولی خیلی عجیب است که … جواب درست و حسابی به من نداد … ناگفته نماند که فرصت هم کافی نبود …

صبح روز بعد ، لباس رسمی نو خود را پوشید ، سر و صورت را صفا داد و به قصد ادای توضیحات ، به خدمت ژنرال شتافت … در سالن پذیرایی ایشان ، مراجعان زیادی نشسته بودند ، خود بریزژالف نیز که استماع درخواستهای ارباب رجوع را شروع کرده بود در میان آنان دیده میشد. بالاخره نوبت به چرویاکف رسید و ژنرال ،‌ نگاه پرسشگر خود را به او دوخت. چرویاکف ،‌ گزارشگرانه آغاز سخن کرد:

ــ دیشب در تئاتر « آکاردی » ــ البته اگر حضرت اجل ، فراموش نکرده باشند ــ بنده عطسه کردم و … حضرتعالی را نادانسته … خیس … معذرت …

ــ اینکه اهمیتی ندارد … خدا می داند که حرف هایی می زنید!

سپس رو کرد به ارباب رجوع بعدی و پرسید:

ــ شما چه فرمایشی دارید؟

چرویاکف ، غمین و رنگپریده ،‌ با خود فکر کرد: « نمیخواهد با من حرف بزند! معلوم میشود از دست من عصبانی است! … نه ، این کار را نباید به امان خدا رها کرد … باید توضیح داد … »

و هنگامی که ژنرال آخرین ارباب رجوع را راه انداخت و قصد خروج از سالن پذیرایی را داشت چرویاکف از پی او راه افتاد و من من کنان گفت:

ــ حضرت اجل! احساس ندامت وادارم کرده است که با گستاخی خود ، موجبات ناراحتی سرکار را فراهم آورم … خود جنابعالی هم مسبوق هستید که تعمدی در کار بنده نبود!

ژنرال ، قیافه ی گریه آلودی به خود گرفت ، دستی تکان داد و گفت:

ــ شما ، شوخی و لودگی می کنید ، آقا!

و پشت در سالن پذیرایی ، ناپدید شد.

چرویاکف با خود فکر کرد: « آخر من و شوخی؟ من و لودگی ؟ چرا باید فکر کنید که مسخره بازی در می آورم؟ گرچه مدیر کل است ،‌ اما هنوز هم نمی تواند مطالب جدی را از شوخی ، تمیز دهد. حالا که این طور شد ، دیگر حاضر نیستم از این لافزن رستم صولت ، عذرخواهی کنم! مرده شوی قیافه اش را ببرد! به خدا قسم که دیگر عذرخواهی نمیکنم! »

و غرق در همین اندیشه ، به خانه بازگشت … می خواست خطاب به ژنرال ، نامه ای بنویسد اما منصرف شد ــ هر چه فکر کرد نتوانست متن مناسبی برای نامه ی مورد نظرش بیابد. پس ناچار شد روز بعد ، بار دیگر جهت ادای توضیحات ، به حضور ژنرال برود.

هنگامی که بریزژالف ، پرسشگرانه نگاهش کرد ، او من من کنان گفت:

ــ حضرت اجل ، دیروز ــ برخلاف نظر جنابعالی ــ به قصد شوخی و لودگی ،‌ مصدع نشده بودم … بنده می خواستم از عطسه ی آن شب که موجبات ناراحتی جنابعالی را فراهم کرده بود ، عذرخواهی کنم … بنده هرگز قصد لودگی نداشتم … مگر بنده جسارت میکنم که مسخره بازی درآورم؟ اگر بنا باشد افرادی در حد بنده ، لودگی کنند ، هیچ گونه احترامی برای شخصیتها … باقی نمی …

ژنرال که سراپا میلرزید و صورتش کبود شده بود ، داد زد:

ــ بیرون! برو گم شو!

چرویاکف ، سراپا لرزان ، زیر لب من من کنان پرسید:

ــ چه فرمودید؟

ژنرال ، پای خود را به کف اتاق کوبید و بار دیگر بانگ زد:

ــ برو گم شو!!

چیزی در درون چرویاکف ، گسیخته شد. زار و نزار ــ با حالتی که گفتی بینایی و شنوایی خود را از دست داده باشد ــ عقب عقب به طرف در خروجی رفت ، پا به کوچه گذاشت و پاکشان به منزل خود مراجعت کرد … وقتی با گامهای نااستوار و غیر ارادی ، به خانه رسید ، بی آنکه لباس رسمی را از تن درآورد ، روی کاناپه دراز کشید … و مرد.
یادش بخیر....
"یک مشت روبل" یکی از اجراهای خیلی خوب امسال بود.
۰۶ بهمن ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید