- علاقهمند به سعدی، تئاتر، CELINE DION، مولانا، شجریان، سینما، پدر خوانده
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
قدرت بازیگران و موسیقی متن و شاید نور لحظات مفرحی رو برای تماشاگر فراهم می کردند ولی عدم انسجام و شعاری و کلیشه ای بودن داستان جایی برای تفکر باقی نمی گذاشت. دروغ متاسفانه از معضلات جامعه ما و بسیاری از جامعه هاست موضوع دروغ دغدغه بسیاری از ازاد اندیشان و متفکران است و ریشه یابی دروغ مسئله ای ساده نیست بلکه ظرافت و همیت و تیز اندیشی بسیاری می طلبد...
امشب همراه دوستان تئاتر مخزن رو دیدم. اگر همراهی دوستان نبود شاید از میانه تئاتر بلند می شدم. نه بخاطر اینکه تئاتر بدی بود یا بی محتوا بود بلکه تئاتری بود که معلوم بود زحمت فراوانی برای آن کشیده شده است. بازیها قابل توجه بودند. بازیها یکدست و گاهی قابل تحسین بودند. عمده انتقادم نسبت به داستان و فضای بسیار سرد و افسرده این تئاتر است. متاسفانه جامعه ما جامعه ای نسبتا افسرده است و اینگونه تئاترها نه تنها کمکی به جامعه ما نمی کند بلکه در بازی مرغ و تخم مرغ غمگینی جامعه تاثیر منفی دارند. نه تنها فضا غمگین بود داستان سرد و پر از انتقام و خالی از هرگونه امید و نشاط بود. کندی اجرا در قسمتهایی از تئاتر مخصوصا ابتدای داستان و همچنین پیچیدگی روایت فضا را بسیار کسل آور کرده بود. همچنین تکرار مکرارات که بیش از حد در تمامی صحنه ها اجرا می شد کار را بیش از بیش کسل کننده تر کرده بود. علاوه بر اینها صحنه بسیار بزرگ بود و اجازه تمرکز به تماشاگر را نمی داد و چیزی که در این میان باعث جذابیت نسبی کار شده بود استفاده مناسب از نور در بعضی از صحنه ها بود.
مسعود جان اگر اجازه بدی با نظرت تو بعضی موارد موافق نباشم. از دید من ذات چنین کاری باید به این صورت کند و سرد می بود. فضای ابزورد باید افسرده و ساکن باشد. از دید من کار به شدت حساب شده اجرا شد و همین پیچیدگی بی نهایتش بود که باعث شد بیش از پیش جذبش بشم و انرژیم رو متمرکز کنم برای فهمش. خوشحالم که پایان بخش نمایش هائی که تو سال 90 دیدم مخزن بود.
خانم بهار م. من فکر کنم اصلا نمایش اپزود نبود شما اگر به اجزای صحنه و بازی های اغراق شده بازیگران و فیلترهای رنگی بصورت تلفیقی دقت میکردین می دیدین که این کار امپرسونیم است نه اپزود
و سپاس از نقدتون
فضای سردشو دوست داشتم انگار کل اتفاقا توی همون مخزن با اون فضای تاریکش اتفاق می افتاد. بازی ها رو هم دوست داششتم. کار خیلی خوبی بود به نظرم و خوشحالم که تو این مشغله شدیدی که داشتم تونستم بیام و کار رو ببینم.
البته از همه مهمتر دیدار دوباره دوستان عزیزم بود که خیلی خوشحالم کرد.
تا اونجایی که من می دونم و شاید اشتباه می کنم. فضای ابزورد لزوما کاملا ساکن و افسرده نیست هر چند پوچی دستمایه تئاتر ابزورد است. تئاتر هایی در این زمینه است که روایتگر طنز تلخ است و روایتگر یک تراژدی... با این تئاتر من بیشتر یاد کارهای هدایت می افتم ( هرچند این تئاتر از لحاظ فنی هم خیلی بالا نبود هرچند قابل قبول بود) تلخی را از زبان تلخی روایت کردن هنر بزرگی نیست. سیاه اند سیاه دیدن ... شاید اینگونه تئاتر های در فضایی مثل غرب که کثرت تئاترهای مفرح و با مفهوم قابل مقایسه با کشور ما نیست مزیت محسوب شود...
مسعود جان با این قسمت از نوشته ت که گفتی: "فضا غمگین بود داستان سرد و پر از انتقام و خالی از هرگونه امید و نشاط بود" موافقم. واسه همین تو نوشته ی خودم هم اشاره کردم که این نمایش رو برای آدمای خسته از جامعه و ناامید پیشنهاد نمی کنم. ولی نمایش از نظر فنی خوب بود.
من هم امشب در کنار دوستان این نمایش رو دیدم و به نظرم این خیلی طبیعی است که از یک کار هنری برداشت ها و نظرات متفاوت داشت . اما من از نمایش مخزن خوشم اومد و لذت بردم به خصوص از زبان و شیوه بیان دیالوگ ها و همچنین بازی های خوب کار محمد صادق ملکی و امیر قنبری و به خصوص مجید آقا کریمی بسیار خوب بازی کردند و کسالتی که بعد از دیدن نمایش جنوب از شمال غربی و بازی های اون دچارش شده بودم کاملا از بین رفت .به نظرم مخزن هم متن خوبی داشت و هم کارگردانی خوب ، در کل احساس خوبی داشتم در پایان نمایش.
فیلم هوگو یک اثر استادانه از اسکورسیزی است یک شب خیلی خوب رو برام رقم زد و برای اولین بار یک فیلم 3 بعدی فانتزی با اهنگ و کارگردانی فوق العاده رو شاهد بودم
دقیقا یکی از بهترینهاست...بازیها عالی بودند کاملا حس بازیگر رو انتقال می دادند... طنزش لودگی نداشت. ادم یاده کارهای چارلی چاپلین می افتاد...تقریبا از تمامی عناصر صحنه برای طنز یا روایت استفاده شد... عکس پیرمرد بسیار جالب بود...نمایشی که از مرگ داشت... نمایشی که ازخشم و زن با لباس قرمز داشت...همه بسیار جالب بودند تونسته بود رمز الودی عناصر زندگی رو در این حال که همه چیز تکراری است نشون بده خیلی می شه دربارش حرف زد...
به نظرم اگر بخواهم در مقام کارگردان به ارش عباسی نمره بدم نمره بسیار خوبی می گیره اما اگر در مقام نویسنده به او نمره بدم نمره خوبی نمی گیره و اگر در مقام بازیگر بخوام نمره بدم نمره متوسط به بالا می گیره. بازیها خیلی خوب بودند و واقعا لذت بردم. محمد مطیع خیلی خوب بود رزیتا غفاری رویا دعوتی و سایر بازیگرها خیلی خوب بودند با اینکه از نمایشنامه و موضوعش خیلی خوشم نیومد ولی بازیهای نمایش تونست منو همراه خودش بکنه. اگر ارش عباسی نمایشنامه های بهتری رو کارگردانی کنه تئاترهاش به نظرم عالی خواهند شد.
من دوستش نداشتم و اصلا احساس اینکه دارم تئاتر میبینم بهم دست نداد. بیشتر شبیه نقالی بود تا تئاتر. شوخی هاش هم متاسفانه گاهی اوقات زننده بود. از سیامک صفری انتظار بیشتر ی داشتم. در مقایسه با افسانه ببر ضعیفتر بود...
خلاصه داستان:جشنی بر پا شده در خانه پیر ولی خان برای استقبال از مشروطه بانو که به اهالی شهر در راه مبارزه با استبداد بارها کمک کرده است. پیر ولی خان 27 سال پیش جز مستبدین بوده و جنایتهای زیادی انجام داده ولی هم اکنون دارای کارگاه ساخت وسایل تعزیه است و از این کارگاه برای اسلحه سازی برای کمک به مشروطه خواهان استفاده می کند. وی در شهر به دلیل کارهای خیری که کرده مشهور و معروف شده و صاحب احترام است. از قضا همسر مشروطه بانو نیز 27 سال پیش به دست پیر ولی خان کشته شده است و مشروطه بانو برای انتقام وارد شهر میشود. اهالی شهر از نیت وی بی خبرند...
خانم نادری و محدثه جان: خواهش می کنم... من به نظرم بعد تراژدی داستان خیلی جالب بود کاش اخراشو ناقصتر تموم می کردن... در هر صورت واسه کار زحمت زیادی کشیده اند فقط کاش بیشتر تمرین کرده بودند
سه ساعت و نیم حوصله میخواد من نیم ساعت اولشو دوست نداشتم ولی در کل به نظرم خیلی خوب بود متن هم خیلی جابجایی داشت بین زبان قدیم و جدید اگر صبر کنین کار بیشتر جا بیفته لذت بیشتری خواهید برد
به نظر من خیلی طولانی و حوصله بر بود ... متنش بیشتر برای یه تله تئاتر 3 قسمتی مناسب بود ... شخصیت پردازی اش بد نبود و لی دیگه زیادی ماجراهای فیلم توش گذاشته بودن ... 2-3 جا هم دیالوگ ها یادشون رفت که به کمک رویا نونهالی رفع سوتی شد ... من کالسکه ی گردان رو دوست داشتم ...
به نظر من خیلی طولانی و حوصله بر بود ... متنش بیشتر برای یه تله تئاتر 3 قسمتی مناسب بود ... شخصیت پردازی اش بد نبود و لی دیگه زیادی ماجراهای فیلم توش گذاشته بودن ... 2-3 جا هم دیالوگ ها یادشون رفت که به کمک رویا نونهالی رفع سوتی شد ... من کالسکه ی گردان رو دوست داشتم ...
من به طور کلی خیلی با تئاتر های صامت نمی تونم ارتباط برقرار کنم ولی این یک استثنا بود ... زیبا دوست داشتنی با موسیقی بجا. واقعا زحمت کشیده بودند و دوستش داشتم. خسته نباشید می گم به تمام دست اندرکاران.
این گسیختگیش اینقدر زیاده که واقعا درکش دشواره. بازیها به نظرم در کل خوب نبودند. دوست نداشتم و متاسفانه دیدنش رو هم به دوستان توصیه نمی کنم. قرار بود ایوانف رو ببینم متاسفانه به دلیل مشکلی دیر رسیدم و رفتم این کار رو دیدم هیج وقت از دیدن تئاتر پشیمون نمی شم ولی حیف شد که حداقل ایوانف رو از دست دادم
من نتونستم با کار ارتباط برقرار کنم. به نظرم نمایش بیش از حد گنگ بود شاید دلیل این حس اینبود که یکی از شخصیتها بایستی زن باشه در بین نمایش همچین حسی داشتم و یکی از نقدها هم همین نظر رو داشت. البته با نظر دوستان موافقم که نمایش بسیار خلاقانه بود
ممنون از توضیحتون . احتمالا در میان بروشورهائی بوده که بصورت فله ای در پیشخوان حاشیه گیشه ( البته از داخل سالن ) ریخته بودند . جالب اصت سالن اصلی تئاتر اصلی شهر و این جور پذیرائی از مراجعین . در مراجعه مجدد بروشور رو میگیرم.
چرا زن بود؟ در ضمن من جایی خوندم که یکی از شخصیت ها زن بوده ولی به دلیل ممیزی در ایران بازیگر مرد استفاده شده. ولی در نقدها و خبرهای انگلیسی بر دو مرد بودن تاکید شده و در بقیه اجراها در جاهای دیگر هم دو مرد بودند.
Trapped in a box, Wolfgang Hoffmann and Sven Till are inspired by the limitations of their confine and create a stunning piece ... دیدن ادامه ›› of visual theatre.
The magic of Pandora's box
The show starts in near darkness; two men enter an empty space, move around a little and then find themselves standing together in a Perspex box, perhaps 5ft wide by 10ft high, at the centre of the stage. Apparently they cannot leave it and must co-exist there as best they can. Yet, from this simple beginning, Wolfgang Hoffmann and Sven Till, of the Fabrik Company of Potsdam, create a 65-minute piece of movement theatre (fabulously well directed by Andrew Dawson, with music by Matthias Herrmann and laced with occasional gruff lines of dialogue) that rises to breathtaking heights of intensity. It has that rare quality of seeming to shift on its axis and take with it our whole perception of an idea or an issue that has been haunting our society for decades - in this case, the idea of maleness or masculinity, of how men relate to each other and how they form an identity. At first, the show seems like a fairly conventional resume of thoughts and body-language about masculine behaviour, although some of the visual images they create are stunning. The two men tussle, play, edge around one another, try to get on with their work, ignore one another, and get involved in a long game of imitating animals and objects. However, as the show moves into its second half, it makes a huge leap in dramatic intensity. The men begin to rebel against their imprisonment, to hurl their whole bodies against the walls in a desperate display of frustrated human strength and energy, to support one another in great straining climbs towards freedom, and, in their desperation, to reach new levels of emotional and physical closeness, of an almost sexual tenderness. These are images of what men can do with and for each other, in their strength, their playfulness, their courage and the sheer beauty of their musculature and their bodies, that seem to me to break new ground in the gender debate, beyond simple polarities of hardness and softness, machismo and compassion. And when, at the end, the chance of freedom finally comes, it's with a sense of threat, exhilaration and beauty that is simply unforgettable
از کتاب قلعه حیوانات
___________
پ.ن. دو کتاب قلعه حیوانات و 1984 از معروفترین اثر های جرج ارول هستند که در نقد کمونیست نوشته شدند ولی این کتابها برای هر ایدئولوژی غیر انسانی دیگر نیز کارا هستند من که خیلی از خوندن اونها لذت بردم خوندش رو هم به دوستان توصیه می کنم.
@حلال ارمغان و حسام خالقی: ممنون از شما بابت تایید
@ حسنا پرنیان: خواهش میکنم حسنای عزیز. کمتر کسی رو دیدم که این کتاب رو دوست نداشته باشه.
@ امیر مساوات. ممنون امیر جان بابت اطلاعات مفیدت.
این کتاب واقعا ارزش خوندن داره ، بسیار دوست دارمش..
ممنون از پیشنهاد عالیتون..
آقای محمدی عزیز، شما راحت نظرتونو بدین جدا از دیدن اسم..
بالاخره روزی میرسه که به دلخواه دوست دارم رو بزنید..
من تمام سعی خودمو میکنم..
همین که مرا میخوانید افتخاری برای من..
با نظر امیر مساوات موافقم.
فیلمی بر اساس 1984 ساخته شده ( معرفی مجدد لینک :)
"زندگی دیگران" به کارگردانی فلورین هنکل محصول 2006 المان :
از وب سایت سمیرا منفرد : http://biyataberavim.persianblog.ir/post/615/
در سالهای گذشته نقد و انتقادی بر جورج اورول در نشریه "پیام یونسکو " (که سالها در ایران چاپ میشدواز سال 81 متوقف گردید)بچاپ رسیده ... دیدن ادامه ›› بود. اینرو از اینرو میگم که دیدگاه های متفاوت در باب افراد را بدانیم خوب است . لذا از دوستان اگر کسی مطلبی و نقدی بر اورول سراغ داشته باشد بد نیست لینک بدهند.
در گشتی در اینتر نت به مقاله مفصلی از دیدگاه انتقادی دیگری به جورج اورول و دو کتاب معروف قلعه حیوانات و 1984 بر خوردم . هنوز نخوانده امش . در اولین فرصت.
برای دوستان شاید علاقمند به مطالعه اش : http://www.zamaneh.info/articles/1016.htm
اینهم ... دیدن ادامه ›› چند جمله از محمد قائد نویسنده و منتقد ادبی :
"...جرج اورول در کتاب 1984 دنیایى را پیشبینى مىکند که انسانها در یک جامعه بهشدت ایدئولوژىزده هیچ نقشى در تعیین سرنوشت خود ندارند. در این دنیا، وزارتِ حقیقت عهدهدار روابط عمومى و بخش اخبار و اطلاعات است و هرچند وقت یکبار به کنترل آرشیوها مىپردازد و کتابهاى قبلى را با وقایع جدید منطبق و اصلاح مىکند. کتابها و اسنادى که مغایر با وضع موجود باشند و مضرّ تشخیص داده شوند معدوم مىشوند. گذشته دائماً در حال تغییر است و تاریخ بىوقفه بازنویسى مىشود...."
ممنون از شما آقای نخعی در مورد فیلم. اما مقاله رو تا دو سه صفحه خوندم خیلی برام جالب نبود بیشتر سعی کرده بود در انگیزه اورول شک و تردید ایجاد کنه. و به خود کلام کاری نداشت. در هر صورت ممنون
یادآوری اینکه من به زودی خواهم مرد، مهمترین ابزاری است که تاکنون برای ساختن گزینههای بزرگ در زندگیام با آن روبرو شدهام. چرا که تقریباً همه چیز - تمامی توقعات بیرونی، همهی غرور، و تمامی ترسی که از شکست وجود دارد - در مواجهه با مرگ رنگ خواهند باخت و تنها آنچه حقیقتاً اهمیت دارد باقی خواهد ماند. یادآوری اینکه شما بهعنوان یک حقیقت، در حال مرگ هستید، بهترین راهی است که من میشناسم تا از دام فکر کردن به اینکه چیزی برای از دست دادن وجود دارد، رها شوم. شما پیش از این عریان بودهاید. پس دلیلی وجود ندارد تا به ندای قلبتان گوش ندهید
به عبث می کوشم نبینمت
بر موجی شناورم
که سرانجام
سر بر شانه ی تو خواهد نهاد
و مرا بر سواحل تو خواهد گذاشت
به عبث می کوشم نبینمت
اگر چه موازی با من نفس میکشی
روزی اما
با من تلاقی خواهی کرد
و مرا خواهی ... دیدن ادامه ›› شکست
به عبث می کوشم نبینمت
از هر گوشه سرازیری
و یکروز غرقم خواهی کرد
به عبث می کوشم
و راه به جائی نخواهم برد
یک زندگی از تو پرم
آی مرگ !
بالاخره بعد از مدتها موفق به دیدن این نمایش شدم. خوشم اومد. وقایعی که تعریف می کرد رو با گوشت و خون حس می کردم. خیلی خوشم اومد اما بازیها:
رویا افشار: خوب
ایدا کیخایی: خوب یا خیلی خوب
علی سرابی ضعیف
باران کوثری خیلی ضعیف
نوید محمد زاده: دلیل بازی و اون خروس رو نفهمیدم