.
میخواستم
میخواستم کمی برایت از بهار نارنجها بگویم
آن هنگام که زیر بارش باران شهرهای شمالی
همان بارانهای سیل اسا
عجول ترینشان روی زمین می افتد
در اغوش باد
و سرسخت ترینشان
انقدر محکم به شاخه میچسبند
که تا پاییز دوام می اورند
و میشوند نارنجهای زردرنگ روی شاخه
میخواستم کمی برایت از اقاقی
... دیدن ادامه ››
ها بگویم
اقاقیای بنفش و سفید
اوایل اردیبشهت
صبح زود
که عطرشان تمام کوچه را پر میکند
میخواستم برایت از یاسها بگویم
یاسهای زرد و سفید
روی شاخه های درخت
یا که نه از نرگسها
در دست گل فروشهای پشت چراغ قرمز
سر چهار راه صبا
یا پشت میدان توحید
میخواستم برایت چند خط شاعرانه بنویسم
از عطر قهوه و بوی عود مشک و صندل
از گرمای آتشی که یک روز برفی کنار خیابان روشن شده
از برگهای زرد و نارنجی و قرمزی که هر پاییز
میان برگهای دفترم خشک میکنم
تا رویشان شاعرانه ای جدید بنویسم
میخواستم برایت از تمام فیلمهایی که دیده بودم بگویم
از تمام شعرهایی که دوست داشتم
از تمام کتابهایی که خواندم
میخواستم
کنارت سکوت کنم
و با تو به کفشدوزک روی برگهای ریحان نگاه کنم
میخواستم اما
کمی تردید داشتم
که باید اینها را به تو بگویم یا نه
به جایش گفتم
سلام
"معذرت میخواهم امروز چندم مرداد است؟"
و هیچ نگفتی
اتوبوس که آمد
رفتی
و من ماندم
با یک برگ سبز
چند شاعرانه سروده نشده
و اتوبوسی که به گمانم دیگر
به ایستگاه بعد رسیده بود
پ.ن: به یاد شعر مرحوم زنده یاد حسین پناهی که گفته بود "ما مدیونیم به آنان که گفتند معذرت میخواهم امروز چندم مرداد است؟ و پاسخ ندادیم ..."
پ.ن: دوباره دلنوشته های من بعد از چند سال سکوت ...