«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
درود.
تاریکخانه 2 را دیشب دیدم.. کار فرم مبتنی بر استفادۀ حداکثر از نشانههای دیداری شامل ایماها، حرکت ها و ... بود که در نمایش ایران گرایش بسیار کمی از سوی نویسندگان و کارگردانان به خلق این نوع آثار وجود دارد لذا دیدن این کار برای من بسیار لذتبخش بود. کارگردانی، بازیها، طراحی گریم و لباس و موسیقی کار را دوست داشتم. کار شسته رفته و یکدستی بود. در مورد متن، واقعیت انسان و روابط انسانی در عصر بیگانگی در همه عرصه ها از فردی ترین تا جمعی ترین آنها به زیبایی و دقت بازنمایی شده بود و تعارض و کشاکش این واقعیت موجود با تمایل طبیعی ذهن انسان و عواطف انسانی به گریز از چندپارگی و بیگانگی نیز همین طور.
طبیعتا کار فرم و تصویر، رفتن به سمت تئاتر بی چیز، و بازنمایی همه سیاهی ها و تاریکی های زندگی بشر امروز در متن و اجرا، گروه زیادی از مخاطبان عام را از مجموعه مخاطبان بالقوه نمایش حذف می کند هم به دلیل آن که برایشان ناشناخته است و ممکن است توانایی پردازش در لحظه برای بسیاری از کدهای دیداری را نداشته باشند، هم به دلیل آن که کشش روانی و آستانه تحمل بالا لازم است برای مواجهه با این همه تاریکی، به صورت یکجا و فشرده؛ و درصد کمی از تماشاگران عام به رغم آن که در زندگی واقعی در حال تجربه و دست و پنجه نرم کردن با بسیاری از مصادیق این تاریکی ها هستند، این کشش و آستانه تحمل را دارند.
با درودی دیگر و سپاس فراوان و آرزوی موفقیت روز افزون برای گروه خوب نمایش تاریکخانه 2 (تنهایی).
با سلام و احترام
دیشب من برای بار دوم این نمایش رو دیدم دفعه اول در سالن شماره دو کار را مشاهده کردم. اجرا در سالن شماره یک را بیشتر دوست داشتم به نظرم فضا برای کار بازیگران در سالن شماره یک بیشتر و عوامل حواس پرت کن کمتر بود و همین موضوع باعث شد که واقعا این بار بتوانم با احساساتم کار را دنبال کنم. یک کار هماهنگ تیمی در حرکت و نور و موسیقی و ... بود که اثری خوب و هماهنگ در ذهن من به عنوان یک بیننده داشت.
ریتم کار به فراخور مضمون در هر برش از کار، با کندی حوصله سر بر زندگی روزمره مخصوصا زندگی اداری، و تندی شتاب و عجله برای هیچ، همخوانی بسیاری داشت و این همخوانی باعث تسهیل همراهی بیننده با کار به ویژه از طریق احساساتش می شد. خاکستری و نه سیاه بودن کار و به تناظر آن زندگی، گذشته از آن که در یکی از قسمت ها صراحتا اشاره شد در طول کار قابل ادراک است مخصوصا در صحنه ای که تعامل را کارآمدتر از خشونت و بی تفاوتی نشان می دهد (صحنه ی توپ) و صحنه ای که عشق مانع از اقدام به خشونت می شود حتی اگر به قیمت از پا افتادن فرد باشد (صحنه ویلچر) که به زعم من صحنه هایی با رنگ و نور روشن بودند، سیاهی ها و تیرگی هایی مثل فشارهای فرهنگی برای تظاهر به عشق اجباری نظیر صحنه جنازه، امیدهای واهی وافسردگی و جنون را تحت تاثیر قرار می دادند. در مجموع کاری بود که رضایت همدلی و همراهی عاطفی و رضایت ناشی از برانگیختن تفکر و اندیشه را توامان برای من داشت مخصوصا در دومین اجرایی که از کار دیدم.