با سلام و احترام
دیشب من برای بار دوم این نمایش رو دیدم دفعه اول در سالن شماره دو کار را مشاهده کردم. اجرا در سالن شماره یک را بیشتر دوست داشتم به نظرم فضا برای کار بازیگران در سالن شماره یک بیشتر و عوامل حواس پرت کن کمتر بود و همین موضوع باعث شد که واقعا این بار بتوانم با احساساتم کار را دنبال کنم. یک کار هماهنگ تیمی در حرکت و نور و موسیقی و ... بود که اثری خوب و هماهنگ در ذهن من به عنوان یک بیننده داشت.
ریتم کار به فراخور مضمون در هر برش از کار، با کندی حوصله سر بر زندگی روزمره مخصوصا زندگی اداری، و تندی شتاب و عجله برای هیچ، همخوانی بسیاری داشت و این همخوانی باعث تسهیل همراهی بیننده با کار به ویژه از طریق احساساتش می شد. خاکستری و نه سیاه بودن کار و به تناظر آن زندگی، گذشته از آن که در یکی از قسمت ها صراحتا اشاره شد در طول کار قابل ادراک است مخصوصا در صحنه ای که تعامل را کارآمدتر از خشونت و بی تفاوتی نشان می دهد (صحنه ی توپ) و صحنه ای که عشق مانع از اقدام به خشونت می شود حتی اگر به قیمت از پا افتادن فرد باشد (صحنه ویلچر) که به زعم من صحنه هایی با رنگ و نور روشن بودند، سیاهی ها و تیرگی هایی مثل فشارهای فرهنگی برای تظاهر به عشق اجباری نظیر صحنه جنازه، امیدهای واهی وافسردگی و جنون را تحت تاثیر قرار می دادند. در مجموع کاری بود که رضایت همدلی و همراهی عاطفی و رضایت ناشی از برانگیختن تفکر و اندیشه را توامان برای من داشت مخصوصا در دومین اجرایی که از کار دیدم.