مانند سیگار در دست آدمی که سیگار نمیکشد
یا زندگی برای آنکه قرنهاست مرده
یا داشتن دل برای آنکه عشق ورزیدن نمیداند
همانقدر بیهوده است
همانقدر بی حاصل
پنجره ای در ظهر تابستان
که نمیدانی ببندی یا باز بگذاریش
حاصل هردویشان یکی است
مثل سرودن شعرهایی که روی هوا مینویسی شان
هزاران هزار تایشان را سروده ام
مولکولهای هوا پر است از این اشعار
چندتایی
... دیدن ادامه ››
هم زیادی خوب شده بود
باد می آمد وقتی می سرودمشان
پرده در آغوش باد میرقصید
و از تو چه پنهان از تو هم اسم بردم
هی در هوا نوشتم و نوشتم
تا نیمه های شب
هنوز می نوشتم
حرفهایی که تمامی نداشت
حرفهایی که کسی نمیخواست بشنود
بی مخاطب
مانند زندگی برای آنکه قرنهاست مرده
حرفهای جالبی بود
سفارش کردم کسی نفس نکشد
که حرفهایم در هوا بماند
نرود قاطی غصه های کسی در هزار توی قلبش
شعرهای من در قلب مردم چه میکند؟
آنهم وقتی مخاطبش نیستند!
سفارش کردم کسی نفس نکشد
خودم هم نفس نکشیده ام
حالا
ساعت همان است
پنجره هنوز باز است
پرده جایی میان زمین و آسمان مانده
صدای بوق ماشینی که قطع نمی شود
واژههایم در هوا می چرخند
من اما نگاهم تنها به یک کدامشان است
نکند کسی نفس بکشد
نه این واژه نه
آنهم وقتی مخاطبش نیستند