«خانم خزوک»... اقتباسی آزاد از «خانم سوسکه»ی آشنای خودمون.
من که لذت بردم از دیدن این نمایش.
قبل از هرچیز بگم که این نمایش پر از لحظاتی شاد و رنگی همراه با موسیقی و لباسهای قشنگه و گذر زمان تا آخر اجرا حس نمیشه.
خودم در قسمت حضور نقش خر خیلی خندیدم و دیگه با دست زدن همراه کار شدم.
با زنبور عسل ویز و ویز خندیدم. عجب انرژی و حرکات خوبی داشتن!
با قورباغه جهیدم تو شادی و از حرکات آکروباتیکشون کیف کردم!
آقای گاو چقد خوب بودن و مسلط و دوستداشتنی.
دوستان رنگی رنگی دیگه هم که مجلسگرمکنی بودن واس خودشون.
در طول اجرا مدام به ناراحتیِ نمکیِ
... دیدن ادامه ››
خانم سوسکه لبخند میزدم؛ چون میدونستم که آخرش با آقا موشه خوشبخت میشن که اصاً آقا موشهای قدم جلو ننهاد و ضایع کرد ما رو رفت? (دو داستان «خاله سوسکه» و «خانم سوسکه» رو اشتباهی قاطی کرده بودم?♀️)
با اومدن دوربین سهپایهی سبزرنگ که با خلاقیت ساخته شده بود هم چنان دستامو میبردم بالا که گویی آخر نمایش قراره عکس دستهجمعی رو چاپ کنن بدن دست ما!?♀️
با نگاهی به تماشاگرانِ کودکِ حاضر در سالن هم مشخص بود دارن صفا میکنن؛ اما بخوام صادق باشم نمیدونم مامان باباهاشون بیشتر خوش میگذروندن یا بچهها!
معرفی و صحبت از افتخارات کسبشده توسط بازیگران، خاطرات شیرین و صحبتهای پایانی نمایش هم بسیار تأثیرگذار و زیبا بود و چقد این تلاش برای فرهنگسازی زیباست...
برای من بهشخصه، ترحم، بدترین و بدترین حسیه که میتونم به کسی داشته باشم.
بهقول آقای کیانیان عزیز، افراد دارای معلولیت نیاز به ترحم ندارن، نیاز به احترام دارن و احترام من به این گروهِ فعال، پرانرژی، پرامید و پرتلاش بیحد و حصره.
پ.ن: موسیقی گاهی خیلی بلند و اشعار هم گاهی نامفهوم بود. خب البته شاید کودکِ درون من و میشا اینطوری میشنید. یه صحبتی باید باهاشون داشته باشیم?