در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | تانیا درباره نمایش دیو و دلبر: «دیو و دلبر»... شنیدین می‌گن تئاتر نطلبیده مراده؟ حکایت ماست! با لطف ی
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 21:13:01
«دیو و دلبر»... شنیدین می‌گن تئاتر نطلبیده مراده؟ حکایت ماست! با لطف یکی از دوستان عزیزم به دیدن این نمایش رفتم و چی بگم؟ عالی بود دیگه، اگرچه...

قبل از هرچیز بگم اجرای این‌کار بسسسسیار پرزحمت و البته پرهزینه بود: دکور و تعویض دکور بسیار زیبا، لباس‌های بسیار زیبا، گریم بسیار زیبا، موسیقی زنده‌ی بسیار جذاب، بازیگران فوق‌العاده مسلط، هماهنگی‌های خارق‌العاده، نورپردازی بسیار خوب (یه جاهایی البته انگار نور باید می‌بود اما نبود)، آوازهای خوش و صداها و رقص‌های روح‌نواز.

این تئاتر تقریباً همه‌چی تموم بود؛ اما چه کنم که به دل من ننشست. مث اینکه یک نفر هیچ ایرادی تو صورتش نداره اما من نمی‌تونم بهش بگم خوشگل و جذاب!

اول اینکه زمانش به نسبتِ پرداختش به اجزای داستان برای من طولانی بود: حدود ۲ ساعت و ۲۰ دقیقه فکر می‌کنم. اگه در بالکن و اون‌قدر راحت و رها ... دیدن ادامه ›› نبودم احتمالاً تا آخر دووم نمی‌آوردم.
دوم اینکه گویا من آدم تئاتر موزیکال نیستم و این هم تقصیر هیچ‌چیز و هیچ‌کس نیس و مشکل تماماً از گیرنده‌س.
سوم اینکه من با ترجمه‌ی این متن خیلی ارتباط نگرفتم و قسمت‌های ایرانیزه شده‌ش که بار اصلیش روی دو تا از وسایل خونه بود هیچ به دلم ننشست.

چهارم و از همه مهمتر اینکه من با این انیمیشن زندگی کردم.
حس می‌کنم در دوران ابتدایی جرقه‌ی خیلی از چیزها با هزاران بار دیدن این کارتن در من شکل گرفت و بی‌اغراق نقش بسیار مهمی در شکل گرفتن منِ امروزی داشت. هرچی از سیندرلا و پری دریایی بدم می‌اومد، عاشق و شیدای این کارتن بودم (این و پوکاهانتس).

من باهاش عاشق شدم (البته عشق پاکِ الهی منظورمه و عشق به پاک‌کن مثلاً?)؛ ترانه‌هاشو با اینکه نمی‌فهمیدم زیرلب زمزمه می‌کردم؛ با کتابخونی بل به کتاب‌خونی جذب شدم؛ با ورودش به ضمیر ناخودآگاهم، توجهم از ظاهر به باطن انسان‌ها جلب شد؛ با تبدیل نگاه‌های دیو از خشونت به مهربانی به معجزه‌ی محبت ایمان آوردم؛ از وسایل خونه مرام و معرفت و داشتن امیدو یاد گرفتم و هربار هربار با دیدن صحنه‌ی آخرش منم با بغض و گریه به یک انسان با ظاهر دیو، اما با باطنی شریف و دوست‌داشتنی و اون‌جور عاشق که هرکاری برای عشقش می‌کنه گفتم دوستت دارم...
می‌خوام بگم این انیمیشن بُتی بود و هست برای من. پس اینجا هم مشکل از منه که با حذف پیام اصلی کارتن و تقلیلش به ظواهر، با ندیدن شخصیت‌پردازی‌های درست، با حذف المان‌هایی که سیر منطقی داستانو بالکل زیر سؤال برد (مخصوصاً شکل گرفتن تدریجی عشق بین دیو و دلبر)، قلبم طوری شکست که صداش تا خود کودکیم رفت...

درکل اگه کار موزیکال و پرزحمت و پربازیگر و هماهنگ و کاردرست دوست دارید، و البته مث من روی بعضی بُت‌هاتون این‌جور حساس نیستید، این نمایش برای شماست. لذتشو ببرید که واقعاً کار ارزشمندیه.

?از اینجا به بعد خطر اسپویل?

می‌فهمم محدودیت‌های اجرا، دکور و حتی سانسور رو، اما لااقل زمان و امکانات اجرا برای بسیاری از این پرداخت‌های موردنظر انیمیشن اصلی و من کافی به‌نظر می‌رسید.
-کجا بود اون قسمتِ رقصِ خوش‌خوشانه‌ی یک دخترک روستاییِ رها و مستقل با کتاب تو دستش دور حوض شهر و خوش و بشش با اهالی شهر که قلب مهربون و شجاع و اعتمادبه‌نفس مثال‌زدنیشو نشون می‌داد نه فقط زیبایی ظاهریشو؟ (در نمایش، فقط روی خوشگلی بل تأکید شد و حتی بل جایی به پدرش ‌گف به من می‌گن عجیب! کسی واس خوشگلی به کسی می‌گه عجیب؟! پدرش هم فرمودن تو فقط بخند همه‌چی حله!).
-کجا بود اون گستون درشت هیکل و خودشیفته و سِیل عشاقش (می‌شد اون ۳ دختر طناز رو دورادور جا داد دیگه، نه؟) که همون اول کتاب بل رو ازش گرف پرت کرد تو گِل و می‌خواست با زور عاشقش کنه و طبق دلخواه خودش شکلش بده؟
-کجا بود صحنه‌ی نشون دادن/هدیه دادن اون کتابخونه‌ی باعظمت از طرف دیو به بل و آزادی عملی که بهش داد و مقایسه‌ی ذهنی ناخودآگاه ما با اعمال گستون؟
-کجا بود لمس و حس چند نوع غرور مختلف و درجاتش؟ (غرور زنانه‌ی بل، غرور پدرانه‌ی پدر بل، غرور چندش‌آور گستون و در آخر غرور دوست‌داشتنی و متغیر دیو).
-کجا بود صحنه‌ی بلد نبودن حتی یه برف‌بازی ساده و دونه دادن به گنجشک‌ها و یاد گرفتن و لمس مفهوم مهربونی و محبت واقعی از طرف بل و دیدن نرم شدن تدریجی قلب دیو که گویی قلب من رو هم ذوب می‌کرد؟
(تو نمایش دیو رفت بل رو نجات داد و ثانیه‌ای بعد عاشقش شد! مگه می‌شه؟!؟)
-کجا بود صحنه‌ی شام خوردنشون که بل برای همراهی با دیو، قاشق و چنگالو گذاشت کنار و سوپ رو سر کشید؟
-کجا بود کنش بین خانم قوری و سؤالات بچگانه اما عمیق کودکش (فنجون)؟
-کجا بود لمس اون دوستی عمیق بین شمعدون و ساعت؟ فقط کل‌کل دیدیم ازشون.

همه‌ی اینا حذف شد، به‌جاش مثلاً صحنه‌ی اولیه‌ی ملاقات بل و پدر در زندانش انننننننقد طولانی و اضافه درنظر گرفته شد!
چرا؟!؟

با حذف آینه و کادو دادن گردنبند ارث رسیده از سمت مادر دیو (!)، مسیریابی قصر دیو توسط گستون کاملاً سیر دیگه‌ای در پیش گرفت. چه کاری بود؟!؟ نقش آینه‌ی جادویی خیلی مهم بود، چون در این نمایش، گویی بل با خواست خودش یا نهایتاً تحت فشار این‌کارو کرد.

چرا «دوستت دارم» گفتن آخر رو حذف کردید؟!؟ (پس چه جمله‌ای طلسم رو شکست؟!؟)
چرا تدبیر هنری زیبایی برای اون صحنه‌ی تبدیل دیو به شاهزاده درنظر گرفته نشد؟ مثل یک نور خیلی درخشان و بوم، شاهزاده وارد می‌شود و شادی‌ها جایگزین غم‌های دیرینه.
صحنه‌ی رقص پایانی و دیدن انسان‌هایی که قبلاً در قالب اشیا دیده بودیمشون هم که مطمئناً مقدور نبود.

درکل کارتون درجه یک و ستودنی بود؛ فقط روم به دیوار که این نمایش، نمایشِ من نبود.

پ.ن: خوب شد تمایلی به رفتن نداشتم یه ساعت بعد جلوی تالار وحدت بودم و البته خوب شد قرار بود ننویسم، وگرنه احتمالاً دیگه خوندنش قد مدت زمان نمایش طول می‌کشید!
لذتبخش مینویسید تانیا جان و این باعث میشه وقتی میخونمتون برام فرقی نکنه که مخالفم یا موافق . اصلن مجال به ارزیابی و سنجش و موافق و مخالف نمیرسه انقدر که همه چی شیرین و شورانگیزه .
وقتی خوندم گفتم چه قشنگ . ایول . بعد به خودم گفتم بابا تو که شیفته و شیدای تئاترِ موزیکالی ، ازش دفاع کن ، ازش دفاع کن :d بعد دیدم نه ، اینجا ، هر چی شما گفتید درسته ، هر چی شما میگید درسته :)
خلاصه که دست مریزاد
۲۱ خرداد ۱۴۰۱
تانیا
جدی؟ جونمی جان!😍 مرسی مرسی که گفتید. تیزرش چه خوب بود😂 No, no HaHa😂
اتفاقا تو فکر بودم چند روزه تشریف نداشتید توی تیوال که خب خوشبختانه پیام تون رو دیدم الان 🌹
۳۰ خرداد ۱۴۰۱
میثم هنزکی
اتفاقا تو فکر بودم چند روزه تشریف نداشتید توی تیوال که خب خوشبختانه پیام تون رو دیدم الان 🌹
تو تَرک بودم آقای هنزکی عزیز، می‌خواستم ببینم تفننیه یا اعتیاد دارم که گویا تفننیه😂 برمی‌گردم به زودی. مرسی که به یادم بودید.
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید