«شام آخر»... خب باید بگم من از این نمایش بدم نیومد، حتی شاید بشه گف خوشم هم اومد؛ اما با شرایط و شروطی که بعد از گذشت چند دقیقه از نمایش در ذهن
... دیدن ادامه ››
خودم درنظر گرفتم، نه نمایشی که واقعاً روی صحنه درجریان بود.
من تصمیم گرفتم مثلاً تیشرت و شلوار جین (و جلوتر لباس مأمور ویژه)، سوئیچ بین کتابی و غیرکتابی صحبت کردن، تکرار چندبارهی یهسری دیالوگها (مخصوصاً قسمت ۳ زن و مرد شنلپوش)، انگلیسی صحبت کردن پایانی و نمادهای مدرن اینچنینی رو بالکل ندیده بگیرم و بهعنوان یک تئاتر «کلاسیک» همراه با موسیقی خوب، از کار لذت ببرم.
اینطوری نه زمان طولانیش (۲ ساعت و ۱۵ دقیقه) خیلی به چشمم اومد، نه تناقضات یا مدرنیَتی که هیچ ازشون سردرنیاوردم.
بدنهی اصلی متن، تا جایی که من از قبل به یاد دارم، تو گویی مو به مو از انجیل/انجیلها روایت شده و خب، ازنظر من این نمایش روایتیست مذهبی با پیامی در همون حد.
راستش سنخیتی به جز «خشونت رو نباید با خشونت جواب داد» با جامعه و بشر امروزی پیدا نکردم که با همین کانسپت هم شدیداً مخالفم!
(یادم نیس جایی به جملاتی مثل «چیزهایی باید مینوشتم که ننوشتم» و «باید مینوشتی و ننوشتی» که دهها بار، حتی با افعال مختلف هم روش تأکید شد برخورد کرده باشم. اشارهی دین اسلامه به تحریفات انجیل یا اشارهای به علت وجود انجیلهای چهارگانه؟ یا شاید اصلاً چنین عباراتی در روایات مسیحیت اومده و من ندیدم؟).
درطول اجرا مدام فکر میکردم اگر در اون زمان اینترنت و شبکههای اجتماعی اختراع شده بود اکنون شاهد چه روایاتی بودیم...
بازی اکثر بازیگران خوب بود، اما یکدست نه. بعضیها روون و ملموس، بعضیها «آه ای هملت»طور. حتماً هرکدوم بهتنهایی قابلقبولن؛ اما ازنظر من قرارگیری این دو نوع/سبک بازی متفاوت کنار هم فضای یکدستی رو نساخت. شاید هم این موضوع بهعمد و در راستای همون مدرنیته و مفاهیمی از این دسته که من باهاشون ناآشنام.
من شخصاً بازی پادشاه و «مسیح» رو خیلی دوست داشتم: روون و ملموس. آنچه در روایات اومده رو بسیار خوب به تصویر کشیدن با تمام جزئیات و احساسات.
بازی «متی» جای کار زیادی برای طبیعیتر و روونتر شدن داشت، همینطور بازی همسر پادشاه و درجاهایی هم مادر «مسیح» (همونطور که گفتم شایدم بهعمد بود این نوع بازی در تضاد با نوع دیگر اون).
اما چیزی که خیلی بهنظرم اومد این بود که خیلی از جاهایی که تعداد بازیگرانِ کنار هم از ۲ تا بیشتر میشد، بینشون ناهماهنگیهای عجیبی بهچشم میخورد؛ مخصوصاً بین ۴ تا سرباز یا ۳ زن در کنار هم یا حتی حواریون.
حقیقتاً قاببندیهای زیبایی داشت این نمایش (کارت پستالیطور) که حداقل نقاشیِ ۳ تا از این قاببندیها رو قبلاً دیده بودم (احتمالاً همه دیدن البته) و بازسازی دقیق و چشمنوازی از روی اونها صورت گرفت:
-The Last Supper
-Christ Crucifie
-Crucifixion with the Virgin Mary, St John and St Mary Magdalene
من از موسیقی کار لذت بردم، زیاد!
(حالا بیربط بگم که چند روز پیش، موقع برگشت از تئاتری در «مولوی»، ۳ پسر جوان جلوی دانشگاه تهران چنان گیتار الکتریکی مینواختن و موسیقی راکی اجرا میکردن که باعث شد مدت زیادی میخکوب بایستم به تماشا، با لذتی در حد موسیقی این نمایش و حتی فراتر).
اجرای همنواییها هم اگرچه دوستداشتنی و حرفهای بود، گاهی وصلهی خوبی برای کار بهنظر نمیرسید. ازنظر من شاید به دو دلیل: اول، تکرار و تکرار و تکرار. دوم، اشعار/ترانههای ساده و پیشپاافتاده.
حقیقتاً حسم اینه که اگر این بخشها به یک شاعر یا ترانهسرای متبحر واگذار میشد، سطحش چند پلهای فراتر میرفت.
درکل من شاهد یک تئاتر موزیکال نبودم که ایرادی هم نداره؛ اما بهنظرم نباید با انتظار دیدن اجرایی که قسمت موسیقی خیلی خیلی در اون برجستهس به دیدن این نمایش نشست. شایدم تعریف تئاتر موزیکال همینه اصلاً و من در اشتباهم.
پ.ن: نمیشه نمایشی بر مبنای کتاب «رمز داوینچی» بسازن؟ اونو بیشتر دوس خواهم داشت مسلماً?