«دِ لاو»... نمایشی که هیچ قصد دیدنشو نداشتم، اما به پیشنهاد دوستی عزیز و به دو دلیل وسوسه شدم برای دیدنش: صامت بودن، کمانچه. که آی وسوسه ازین بهتر؟!؟ من عاشق این نمایش شدم رفت! چند بار دیگه ببینمش تا سیر شم؟ نمیدونم...
ایده، بهنظرم ایدهی جدیدی نیست، عنوانش «لاو»ه دیگه، مگه میشه جدید باشه؟! اونم برای منی که عشق هم برام تعریفی شاید غیرمتعارف داره. پس مسلمه که با انتظاری پایین به دیدار «عشق» شتافتم؛ اما پرداخت و نوع روایت اون چنان گیرا و دوستداشتتی بود که مدام با خودم میگفتم:
«حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو»
(مولانا)
در اولین برخورد با صحنه، طراحی و میزانسن قشنگش خبر از خلاقیت و عدم تکرار داد.
... دیدن ادامه ››
چقد طبیعی بود همهچی، اصاً هرجا چوب حرف اولو بزنه، من حالم یه مینیمومی از خوبی داره.
طراحی لباس معمولی، اما ملموس بود.
نورپردازیِ بهجا، کارو زیبا و زیباتر کرد؛ حتی گاهی چنان در خدمت پیام اثر بود که آه از نهادم برمیخاست! مخصوصاً با درک مفهوم خط نورانی آخر (با تشکر از آرمین جان).
خودم اما شیفتهی قسمت پایانی، البته لحظهی اتمام حضور بازیگر در صحنه شدم که... (خیر، اسپویل نمیکنم!)
موسیقی؟ اجرای تکنفرهی زندهای با کمانچه، دف و دایره (شایدم فقط دف، بلد نیستم🤦♀️). چقدر بهجا، چقدر خلاقانه، چقدر دلنشین، چقدر روحنواز. و اون آواز آخر... کجا بردید منو؟!؟
بازی بازیگر... بهبه، واقعاً بهبه. هرجا لازم بود اغراق و شکستگی، هرجا لازم بود ظرافت، هرجا لازم بود تندی و نوعی جنون و چی بگم، وحشیگری (نه به معنای توهین) و هرجا لازم بود عشق و نرمش دیدم ازشون.
زمان نمایش چنان کوتاهه که گویی لحظهای گذراست: لحظهای به کوتاهی عاشق شدن و لمس عشقی ناگهانْ و به بلندای رهایی، عاشق موندن و عاشقانگی...
«اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من»
(روز، روز مولاناست!)
👇«خطر جدی اسپویل»👇
اول نمایش گفتم نه، مث اینکه روایت این «لاو» با «لاو»های دیگه فرق داره. جلوتر در صحنهی حضور گل سرخ گفتم ای وای، شد «شازده کوچولو». جلوتر دیدم حتی اون هم نیس، ترکیبیه از هرآنچه میدانستم، خونده و دیده بودم و فراتر از اونها.
روایتی گیرا از:
سکون و روزمرگی مداوم
لحظهی عاشق شدن
مقاومت و پس زدن
جنون عاشقی
آرامش و حال عجیب بعدی
جنون از دست دادن
رها شدن از تمام قید و بندهای مسخره
و رهایی مطلق...
روایتِ عاشق شدن و عاشق موندن...