در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | تانیا درباره نمایش دلاو: «دِ لا‌و»... نمایشی که هیچ قصد دیدنشو نداشتم، اما به پیشنهاد دوستی عزی
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 20:49:34
تانیا (taniaaa)
درباره نمایش دلاو i
«دِ لا‌و»... نمایشی که هیچ قصد دیدنشو نداشتم، اما به پیشنهاد دوستی عزیز و به دو دلیل وسوسه شدم برای دیدنش: صامت بودن، کمانچه. که آی وسوسه ازین بهتر؟!؟ من عاشق این نمایش شدم رفت! چند بار دیگه ببینمش تا سیر شم؟ نمی‌دونم...

ایده، به‌نظرم ایده‌ی جدیدی نیست، عنوانش «لاو»ه دیگه، مگه می‌شه جدید باشه؟! اونم برای منی که عشق هم برام تعریفی شاید غیرمتعارف داره. پس مسلمه که با انتظاری پایین به دیدار «عشق» شتافتم؛ اما پرداخت و نوع روایت اون چنان گیرا و دوست‌داشتتی بود که مدام با خودم می‌گفتم:
«حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو»
(مولانا)

در اولین برخورد با صحنه، طراحی و میزانسن قشنگش خبر از خلاقیت و عدم تکرار داد. ... دیدن ادامه ›› چقد طبیعی بود همه‌چی، اصاً هرجا چوب حرف اولو بزنه، من حالم یه مینیمومی از خوبی داره.
طراحی لباس معمولی، اما ملموس بود.
نورپردازیِ به‌جا، کارو زیبا و زیباتر کرد؛ حتی گاهی چنان در خدمت پیام اثر بود که آه از نهادم برمی‌خاست! مخصوصاً با درک مفهوم خط نورانی آخر (با تشکر از آرمین جان).
خودم اما شیفته‌ی قسمت پایانی، البته لحظه‌ی اتمام حضور بازیگر در صحنه شدم که... (خیر، اسپویل نمی‌کنم!)

موسیقی؟ اجرای تک‌نفره‌ی زنده‌ای با کمانچه، دف و دایره (شایدم فقط دف، بلد نیستم🤦‍♀️). چقدر به‌جا، چقدر خلاقانه، چقدر دلنشین، چقدر روح‌نواز. و اون آواز آخر... کجا بردید منو؟!؟

بازی بازیگر... به‌به، واقعاً به‌به. هرجا لازم بود اغراق و شکستگی، هرجا لازم بود ظرافت، هرجا لازم بود تندی و نوعی جنون و چی بگم، وحشی‌گری (نه به معنای توهین) و هرجا لازم بود عشق و نرمش دیدم ازشون.

زمان نمایش چنان کوتاهه که گویی لحظه‌ای گذراست: لحظه‌ای به کوتاهی عاشق شدن و لمس عشقی ناگهانْ و به بلندای رهایی، عاشق موندن و عاشقانگی...

«اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من»
(روز، روز مولاناست!)

👇«خطر جدی اسپویل»👇
اول نمایش گفتم نه، مث اینکه روایت این «لاو» با «لاو»های دیگه فرق داره. جلوتر در صحنه‌ی حضور گل سرخ گفتم ای وای، شد «شازده کوچولو». جلوتر دیدم حتی اون هم نیس، ترکیبیه از هرآنچه می‌دانستم، خونده و دیده بودم و فراتر از اون‌ها.

روایتی گیرا از:
سکون و روزمرگی مداوم
لحظه‌ی عاشق شدن
مقاومت و پس زدن
جنون عاشقی
آرامش و حال عجیب بعدی
جنون از دست دادن
رها شدن از تمام قید و بندهای مسخره
و رهایی مطلق...
روایتِ عاشق شدن و عاشق موندن...
اجرای دوشنبه، ۲۳ خردادماه

گویا حکایت ما و عکاسان، حکایتی‌ست تمام‌ناشدنی.
حضور دو عکاس درست در جلوی ما در ردیف اول.
صدای خیلی بلند شاترِ یک دوربین بسسسیار قدیمی و یک دوربین کمی قدیمی قبل از شروع نمایش.
-می‌شه لطفاً شاترتونو خاموش کنید؟
+نمی‌شه، ... دیدن ادامه ›› همینه صداش. (اساساً همین‌که دوربینه قادر به عکس گرفتن بود جای بسی تعجب داشت!)
لحظاتی بعد:
+هنوز که نمایش شروع نشده.
-بله، اما من می‌دونم در ادامه چه خواهد شد.
+با شما نبودم خانم! (با همکار عکاسشون بودن).
خطاب به دوست کناریم:
-ما همیشه بدهکاریم به این عکاسان محترم.
+یعنی چی خانم؟ من دارم کارمو انجام می‌دم.
-منم دارم کارمو انجام می‌دم: اومدم در آرامش تئاتر ببینم.
+اینکه کار نیس! من از کارم پول درمی‌آرم.
اون لحظه جواب دادم:
_مثلاً منم منتقدم و از نقد نوشتنم پول درمی‌آرم. چه ربطی داره؟!؟
ولی بعدش دوست داشتم بهشون بگم اگه من مخاطبِ «بی‌کار» نبودم، شما الان یک عکاسِ بی‌کار بودید. (ازین جملات که تازه بعد اتمام بحث یادت می‌آد کاش گفته بودی که البته بعدش به کارگردان عزیز گفتمش و تو دلم نموند!😂).

انتهای نمایش و صحبت با کارگردان محترم:
-قبل از هرچیز بگم که این گفتگو خصوصی نیس و من صحبت‌های خودمون رو در تیوال خواهم نوشت.
+حتماً، راحت باشید.

توضیحات ایشون بعد گلایه‌های من:
+کاملاً درسته. ما برای مخاطب نمایشو اجرا می‌کنیم نه عکاس. این نمایش به سکوت کامل نیاز داره؛ حتی من گفتم تذکر ابتدای نمایش هم ندن یا با صدای بسیار آروم. من اجازه‌ی حضور عکاس رو ندادم تا امر‌وز (به جز یک مورد) و این عکاسان از بچه‌های گروه ما نیستن و از دست من خارج. خودم هم در حین نمایش از صدای شاتر مداوم اذیت شدم.

کلی عذرخواهی و بعد گپی دوست‌داشتنی. چقد خوب و خودمونی و همراهن ایشون. دمشون گرم.
امیدوارم مسئولینی که باید هم به این مورد توجه کنن و عیش ما رو با چنین مسائل پیش‌پاافتاده‌ای مخدوش نکنن.
۲۵ خرداد ۱۴۰۱
چه خوب که دوستی عزیز به شما پیشنهاد داد و چه خوب که به وسوسه‌ی تماشایش پاسخ مثبت دادید ...
که هم حظش را بردید و هم دریافت دقیق خود را به این شیوایی و زیبایی به دیگران انتقال دادید 🌿
۲۵ خرداد ۱۴۰۱
امیدوارم تمدید بشه بتونم ببینمش
۲۵ خرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید