در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سعید عمرانی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 23:58:18
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کد تخفیف 50 درصدی برای خرید محصولات موسیقی درمانی Brain Sync

آدرس سایت: http://brain-sync.ir

کد تخفیف: KAENAT

مدت اعتبار: یک هفته
محمدحسن شاه کرم این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رهایی از گناه با گوش دادن به موسیقی

بیشتر از این نیازی نیست که سنگینی بار پشیمانی، خجالت و یا عدم پاسخگویی را تحمل کنید. این احساسات فقط شادی های شما را تخریب می کنند همچنین توانایی های شما را برای انتخاب های مثبت در زندگی تحت الشعاع قرار می دهند. گناه بیشتر، اعتماد شما به غرایزتان را از بین می برد و از صادق بودن با خودتان و دیگران باز می دارد.

نیمه ناخودآگاه مغز شما با امواج تتا در هم تنیده می شوند تا شما را در آرامش عمیق فرو ببرند، در این زمان ذهن ناخودآگاه شما بیشترین آمادگی را برای پذیرش تغییر دارد. امواج تتا برای قرار گرفتن در بهترین وضعیت برای یادگرفتن و یاد نگرفتن در ذهن شما می باشند. در صورت گوش دادن به صورت روزانه، نگرانی ها و ترس های شما ناپدید خواهند شد. شما لذت آزادی ای که در اثر رهایی از گناه کشف کرده اید را احساس می کنید، پیام ها توسط نیمه هوشیار جایی که امکان تجربه شادی بیشتر، لذت بیشتر و رضایت شخصی در زندگی شما می باشد دریافت می شوند.

http://brain-sync.ir/downloads/%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DA%AF%D9%86%D8%A7%D9%87/
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آغاز فروش محصولات Brain Sync

موسیقی های مدیتیشن Brain Sync و تکنیک های تصویر سازی ثابت کرده اند که می توان از طریق موسیقی کارایی مغز را بالا می برد. در طی دو دهه اخیر، نزدیک به ۳ میلیون از کاربران Brain Sync از مزایای قدرتمند مدیتیشن عمیق استفاده کرده اند که باعث سرعت بخشیدن در شفاء گرفتن، آموختن، رشد شخصی و حمایتگر بودن می شود را تجربه کرده اند.

آدرس سایت: http://brain-sync.ir
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

سفرنامه دور اروپا۲۵: فرانسه (بخش دوم)

صبح روز ۳۸ ام صبح زود به سمت پاریس حرکت کردیم. یک شنبه بود. به توجه به جستجویی که از قبل کرده بودیم می دونستیم موزه لوور روزهای یک شنبه رایگان هست. پس اولین مقصد ما در پاریس موزه لوور بود. به کمپ سایت پاریس رفتیم که با وجود گرونی و شلوغی، اصلا چنگی به دل نمیزد. ماشین رو گذاشتیم و از کمپ سایت ۳ تا بلیط حمل و نقل عمومی که مخصوص اتوبوس و مترو بود، برای ۲ روز به قیمت نفری ۱۷٫۵ یورو خریدیم. نقشه شهر رو هم از کمپ سایت گرفتیم و به سمت موزه لوور راه افتادیم.

با توجه به اینکه موزه رایگان بود، صف بزرگی هم جلوی اون بود که تقریبا یک ساعت ما در صف بودیم. و بالاخره وارد شدیم. قیمت بازدید در روزهای عادی نفری ۱۶ یورو بود. موزه لوور در مرکز پاریس قرار داره و پربازدید ترین موزه جهان هست. آثار بیشماری رو میشه در اون دید از جمله تابلو مونالیزا. همچنین ... دیدن ادامه ›› برای کشور ها و تمدن های مختلف قسمت های جداگانه وجود داره که مصر و ایران از جمله بهترین بخش های اون بود. در قسمت ایران این موزه میتونید آثاری رو ببینید که هیچ وقت در خود ایران ندیدید و نخواهید دید. تخت جمشید واقعی رو اینجا میتونید ببینید.

در مورد موزه لوور این نکات رو در نظر بگیرید، که هیچ کدوم از آثار دارای راهنما و توضیح نیستن و هیچ راهنمایی هم وجود نداره (یعنی کل اروپا اینجوری بود). اگر به راهنما نیاز دارید، دستگاه اون رو باید کرایه کنید و با وارد کردن شماره هر اثر اطلاعات اون رو میشنوید. در ضمن موزه خیلی بزرگ هست و دیدن کامل اون خیلی زمان میبره و سخت هست و داخلش جایی برای تهیه آب وجود نداره. حتما آب همراه داشته باشین.
غروب بود که از موزه بیرون اومدیم و برای دیدن برج ایفل و اطراف اون به سمت برج حرکت کردیم. دست فروش های سیاه پوست و آفریقایی همه جا بودند که با دیدن پلیس به سرعت پا به فرار میذاشتن. سازه ای بزرگ که نماد پاریس هست. راستش به نظرم خیلی جذاب نیومد و فقط چون نماد پاریس هست باید دیدش. و بعدش هم به سمت میدان دوگل و خیابان شانزالیزه حرکت کردیم. جایی که میگن زیباترین خیابان دنیاست. نه اینکه بگم زشته و زیبا نیست، ولی توی همین اروپا خیلی خیابون های دیگه بود که به نظرم قشنگ تر از اینجا بود. تنها چیزی که بود شعبه های بزرگ برندهای معروف رو میشد تو این خیابون دید. شاید اگر جیب پرپولی داشتیم و میشد از این برندها خرید کنیم، برای ما هم خیلی جذاب میشد. هر گوشه از خیابان هم میشد کسایی رو دید که در حال اجرای نمایش های خیابونی بودن و عده ای دورشون جمع شده بودند. یه چیز جالب تو نمایش چند تا جوون که به نظر اصلیتی عرب داشتند بود که یک نفر چاق رو “بیگ علی” که همون “علی گنده” ما هست صدا میزد.

خلاصه دیگه خسته شده بودیم و خواستیم که به کمپ سایت برگردیم قسمتی رو باید با مترو میرفتیم و ادامه مسیر رو با اتوبوس تا کمپ سایت باید ادامه میدادیم. وارد مترو پاریس شدیم. به گفته خودشون هرجا بوی دستشویی میداد، مترو هست. خیلی قدیمی و ترسناک بود. ساعت ۱۰ بود که به ایستگاه اتوبوس رسیدیم. خوشحال نشستیم تا اتوبوس بیاد. یه نیم ساعتی نشستیم و خبری نشد. ماشاالله هیچ کس هم انگلیسی بلد نبود که بپرسیم. بالاخره از راننده یه اتوبوس دیگه با زبون بی زبونی تونستیم متوجه شیم که این خط ما، تا ساعت ۹ شب فقط کار می کنه! و ما مجبور شدیم مسیر چند کیلومتری رو در حومه پاریس اون موقع شب با پای پیاده تا کمپ سایت بریم.

برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه کنید.
http://parsis.ir
امین مهدوی و نیکا نصیری این را خواندند
moh3nz این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

سفرنامه دور اروپا۲۴: فرانسه (بخش اول)

روز ۳۶ ام صبح به سرعت از خواب بیدار شدیم و به خاطر مشکلی که هنوز ماشین داشت به سمت بروکسل برگشتیم.
مستقیم به تعمیرگاه احمد رفتیم و ماجرا رو براش تعریف کردیم. و در کمال خونسردی ازش پاسخ شنیدیم که : آره مشکل ماشین همین کثیف بودن انژکتورها بود! ما خیلی ناراحت بودیم از اینکه بهمون نگفته بود و همین طور هزینه ای که کرده بودیم. به سمت پاریس حرکت کردیم.
با ورود به خاک فرانسه محیط کمی عوض شد. اتوبان های بزرگ و شیک، نیروگاه ها، ساختمان های عجیب، تابلو های زیاد که البته همه به زبان فرانسه بود و … نشون میداد کاملا که وارد یکی از کشورهای بزرگ و قدرتمند اروپا شدیم.

قبل از وارد شدن به پاریس در حومه اون به سمت مقصد بعدیمون تغییر مسیر دادیم. به دیزنی لند معروف پاریس میرفتیم. در حومه پاریس به دیزنی لند ... دیدن ادامه ›› رسیدیم. مستقیم برای خرید بلیط به سمت پارک رفتیم. بلیط ها به صورت روزانه و ۳ روزه و یک هفته ای بود. که ما بلیط یک روزه اون رو برای فردا به قیمت نفری ۷۹ یورو خریدیم.
بعد توی روستاهای اطراف به دنبال کمپ سایتی برای اقامت گشتیم. اکثر کمپ سایت های اون اطراف گرون بودن ولی بالاخره تونستیم یک کمپ سایت ارزون و خیلی دنج پیدا کنیم.
ماشین هم دیگه مشکلی نداشت، ولی برای اطمینان یک بار دیگه هم انژکتورها رو تمیز کردیم. غذایی هم درست کردیم که بوی برنج ایرانیش کل کمپ سایت رو برداشته بود. ادامه شب رو استراحت کردیم و هیجان روز بعد در دیزنی لند رو داشتیم.

صبح روز بعد به سمت دیزنی لند حرکت کردیم و با پرداخت ۱۵ یورو وارد پارکینگ بزرگ اون شدیم. بعد از حدود نیم ساعت پیاده روی به ورودی دیزنی لند رسیدیم. جمعیت زیادی به اونجا اومده بودن. دیزنی لند پاریس خودش شمال چند پارک کوچکتر هست که هر کدوم توی یک ژانر خاص ساخته شدن و دارای بازی های متعددی هستند. بزرگترین مشکل اونجا صف های طولانی بازی ها بود که شاید هر کدوم ۱ ساعت طول میکشید. روی بلیطی که میخرید تو بار میتونید بدون صف وارد یکی از بازی ها بشید. در طول مدت روز هم کارناوال های مختلفی با شخصیت های معرف کارتونی برگزار میشه که خیلی جذاب هست. اما جذاب ترین بخش دیزنی لند، نمایشی هست که بعد از تاریک شدن هوا برگزار میشه و بی نظیر هست. اینجا بود که تازه معنی تکنولوژی رو میشد فهمید. در کل دیزنی لند فوق العاده هست و به نظرم حتی از خود پاریس هم جذاب تر هست. ولی در نظر داشته باشید که یک روز برای دیزنی لند خیلی کم هست و به نظرم حداقل ۳ روز نیاز داره.
شب رو به کم سایت برگشتیم و اماده شدیم که روز بعد به سمت پاریس حرکت کنیم.

برای مشاهده تصاویر به سایت پارسیس بروید.
http://parsis.ir
امین مهدوی و نیکا نصیری این را خواندند
نیما نیک و moh3nz این را دوست دارند
سفر با خودرو به اروپا باید جالب باشه
لطفا درباره معایب و محاسن وهزینه ها و اقدمات اولیه اگه امکان داره توضیح بدید
۰۱ بهمن ۱۳۹۴
سلام دوست عزیز.
در مورد هزینه و کلیات سفر کامل در سایت توضیح دادم.
اما در کل بزرگترین حسن سفر زمینی خوب دیدن و لمس کردن واقعی اوضاع و فرهنگ و ... هست و شاید بزرگترین عیبش لااقل تو اروپا هزینه بالای اون هست. برای ما حدود 25 میلیون فقط هزینه بنزین شد.
۰۳ بهمن ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سفرنامه دور اروپا ۲۳: لوگزامبورگ

صبح روز۳۵ ام بود که با خداحافظی از خاله از بروکسل به سمت لوگزامبورگ حرکت کردیم. ظاهرا ماشین مشکلی نداشت. نزدیک به دو ساعت راه بود. حوالی شهر لوگزامبورگ بودیم که ماشین دوباره شروع کر به ریپ زدن. با همون وضعیت وارد شهر شدیم و در جایی پارک کردیم تا نگاهی به ماشین بندازیم. بعد از کمی توقف خواستیم که شهر رو بگردیم ولی هیچ کدوممون دل و دماغ گشتن نداشتیم و نگران بودیم که وضعیت ماشین چی میشه. برا همین برگشتیم سمت ماشین و تصمیم گرفتیم که به بروکسل برگردیم هر چه سریع تر تا باز ماشین رو به احمد نشون بدیم.

لوگزامبورگ رو ندیده، دوباره راهی بروکسل شدیم. هنوز کمی دور نشده بودیم که وضعیت ماشین به حالت وحشتناکی در اومد و به زور راه میرفت. با همون وضعیت و سلام و صلوات خودمون رو به یه پمپ بنزین رسوندیم و واردش شدیم. به محض وارد شدن ماشین خاموش شد و دیگه روشن نشد.
اعصاب هممون داغون بود ولی مشخص بود که هرکدوم داشتیم سعی میکردیم روحیه خودمون رو خوب نشون بدیم و به دیگران انرژی بدیم. کمی نشستیم و فکر کردیم ... دیدن ادامه ›› و تصمیم گرفتیم خودمون همه چی رو چک کنیم دوباره. از اونجایی که لوازم یدک وسایل مصرفی رو داشتیم شروع کردیم به تعویض همه چی. از فیلتر بنزین و پمپ بنزین شروع کردیم. با تعویض اونها دوباره استارت زدیم که ماشین استارت خورد و روشن شد. ولی خوشحالیمون ادامه پیدا نکرد و بعد چند دقیق باز خاموش شد.
اینبار به سراغ انژکتورها و باز کردن اونا رفتیم و با بازشدن اونها متوجه کثیفی بیش از حد سوزنشون شدیم. سریع از مغازه پمپ بنزین مواد شتشوی انژکتور خریدیم و با هر دردسری که بود، اونها رو تمیز کردیم و بستیم. با استارت زدن و روشن شدن ماشین صدای جیغ و خوشحالی ما کل پمپ بنزین رو برداشت. کمی صبر کردیم و مطمئن از اینکه دیگه همه چی درسته تصمیم گرفتیم که به بروکسل برنگردیم و به مسیرمون به سمت پاریس ادامه بدیم.
درمورد لوگزامبورگ چیزی نمیتونم بگم، جز اینکه این کشور ارزان ترین کشور اروپاست و قیمت ها به دلیل مالیت کم، تفاوت چشمگیری با بقیه اروپا داره.
دیگه عصر شده بود که به سمت پاریس حرکت کردیم. حدود صد کیلومتری رفته بودیم و هنوز درخاک بلژیک بودیم، که دوباره ماشین حالش بد شد! از اونجایی که دلیل مشکل رو پیدا کرده بودیم دیگه وارد یک محل استراحت بین راهی شدیم و دوباره سوزن انژکتورها رو باز کردیم. چون هوا تایک شده بود و از طرفی هم خجالت می کشیدیم دوباره مزاحم خاله شیم، شب رو همونجا موندیم و تصمیم گرفتیم صبح روز بعد حتما حتما ۶۰ کیلومتر برگردیم و باز به بروکسل بریم و ماشین رو پیش احمد مکانیک ببریم.


برای مشاهده تصاویر به سایت پارسیس بروید.
http://parsis.ir
امین مهدوی و نیکا نصیری این را خواندند
نیما نیک و moh3nz این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


سفرنامه دور اروپا ۲۳: لوگزامبورگ


صبح روز۳۵ ام بود که با خداحافظی از خاله از بروکسل به سمت لوگزامبورگ حرکت کردیم. ظاهرا ماشین مشکلی نداشت. نزدیک به دو ساعت راه بود. حوالی شهر لوگزامبورگ بودیم که ماشین دوباره شروع کر به ریپ زدن. با همون وضعیت وارد شهر شدیم و در جایی پارک کردیم تا نگاهی به ماشین بندازیم. بعد از کمی توقف خواستیم که شهر رو بگردیم ولی هیچ کدوممون دل و دماغ گشتن نداشتیم و نگران بودیم که وضعیت ماشین چی میشه. برا همین برگشتیم سمت ماشین و تصمیم گرفتیم که به بروکسل برگردیم هر چه سریع تر تا باز ماشین رو به احمد ... دیدن ادامه ›› نشون بدیم.
لوگزامبورگ رو ندیده، دوباره راهی بروکسل شدیم. هنوز کمی دور نشده بودیم که وضعیت ماشین به حالت وحشتناکی در اومد و به زور راه میرفت. با همون وضعیت و سلام و صلوات خودمون رو به یه پمپ بنزین رسوندیم و واردش شدیم. به محض وارد شدن ماشین خاموش شد و دیگه روشن نشد.
اعصاب هممون داغون بود ولی مشخص بود که هرکدوم داشتیم سعی میکردیم روحیه خودمون رو خوب نشون بدیم و به دیگران انرژی بدیم. کمی نشستیم و فکر کردیم و تصمیم گرفتیم خودمون همه چی رو چک کنیم دوباره. از اونجایی که لوازم یدک وسایل مصرفی رو داشتیم شروع کردیم به تعویض همه چی. از فیلتر بنزین و پمپ بنزین شروع کردیم. با تعویض اونها دوباره استارت زدیم که ماشین استارت خورد و روشن شد. ولی خوشحالیمون ادامه پیدا نکرد و بعد چند دقیق باز خاموش شد.
اینبار به سراغ انژکتورها و باز کردن اونا رفتیم و با بازشدن اونها متوجه کثیفی بیش از حد سوزنشون شدیم. سریع از مغازه پمپ بنزین مواد شتشوی انژکتور خریدیم و با هر دردسری که بود، اونها رو تمیز کردیم و بستیم. با استارت زدن و روشن شدن ماشین صدای جیغ و خوشحالی ما کل پمپ بنزین رو برداشت. کمی صبر کردیم و مطمئن از اینکه دیگه همه چی درسته تصمیم گرفتیم که به بروکسل برنگردیم و به مسیرمون به سمت پاریس ادامه بدیم.
درمورد لوگزامبورگ چیزی نمیتونم بگم، جز اینکه این کشور ارزان ترین کشور اروپاست و قیمت ها به دلیل مالیت کم، تفاوت چشمگیری با بقیه اروپا داره.
دیگه عصر شده بود که به سمت پاریس حرکت کردیم. حدود صد کیلومتری رفته بودیم و هنوز درخاک بلژیک بودیم، که دوباره ماشین حالش بد شد! از اونجایی که دلیل مشکل رو پیدا کرده بودیم دیگه وارد یک محل استراحت بین راهی شدیم و دوباره سوزن انژکتورها رو باز کردیم. چون هوا تایک شده بود و از طرفی هم خجالت می کشیدیم دوباره مزاحم خاله شیم، شب رو همونجا موندیم و تصمیم گرفتیم صبح روز بعد حتما حتما ۶۰ کیلومتر برگردیم و باز به بروکسل بریم و ماشین رو پیش احمد مکانیک ببریم.




برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir

سفرنامه دور اروپا ۲۲: بلژیک (بخش دوم)


شب بود که به بروکسل رسیدیم. شهری که همیشه با شنیدن اسمش ما یاد یک سریال و خاطره بچه گیمون میوفتیدم: ارتش سری! خونه خاله رو هرجور بود پیدا کردیم. داخل کوچه که رسیدیم ماشین که خیلی وقت بود داشت بد کار می کرد، خاموش شد. به سراغ ساختمون خاله رفتیم و امیدوار بودیم اسمش نوشته شده باشه رو زنگ که خوشبختانه بود. زنگ خونه رو زدیم و امیدوار بودیم که خونه باشه چون بهش نگفته بودیم که کی میرسیم. بالاخره شانس اوردیم. خاله بود. به گرمی از ما استقبال کرد و چون قرار بود که ما بیشتر از یکی دو روز اونجا نباشیم همون شب ما رو به دیدن بروکسل برد.
اولین جا دیدن میدان اصلی شهر به نام Grand Place بود. میدان زیبایی که کاخ سلطنتی بلژیک هم در همونجا قرار داشت. با اینکه ساعت دیر بود ولی شلوغ بود. برای شام به یه رستوران یونانی همون اطراف رفتیم و غذایی یونانی به اسم پیتا خوردیم، برخلاف سایر جاها تقریبا قیمت غذاها ارزون بود در این شهر. در ... دیدن ادامه ›› گوشه دیگر میدان مجسمه معروف Manneken Pis وجود داشت. بعد به دیدن Atomium رفتیم. که سازه ای بزرگ به شکل چند ملکول بود. شب به خاله گفتیم که ماشین مشکل پیدا کرده و ما مشکل زبان داریم با بلژیکی ها. و خاله به ما آدرس یک مکانیک ایرانی را نزدیک خونه داد.

روز بعد سراغ ماشین رفتیم و خوشبختانه روشن شد و به تعمیرگاه احد آقا در همون نزدیکی رفتیم. باز هم به گرمی از ما استقبال شد و احد گفت که مشکل ماشین احتمالا شمع هاش هست. با چند ایرانی دیگه تو تعمیرگاه آشنا شدیم. احد به ما آدرس جایی رو برای خرید شمع ماشین داد. ایرانه دیگه به اسم مجید که اصفهانی بود گفت من شما رو میبرم و با ماشین اون به راه افتادیم. حدود ۲ ساعتی گشتیم تا شمعی که ماشین ما بخوره رو پیدا کردیم. یا تعویض شمع ها ماشین درست نشد و احد گفت باید موتور باز بشه! و آدرس تعمیرگاه یه ایرانی دیگه به اسم احمد رو به ما داد. روز بعد پیش احمد رفتیم و اون موتور ماشین رو باز کرد و با مشکل نبود قطعات مواجه شدیم. خلاصه بعد از گشتن زیاد و ناامید شدن، بالاخره خواستیم که از ایران قطعات مورد نیاز رو بفرستن. که همه این مشکلات و حلش ۱۰ روزی طول کشید و ما برای تعمیر ماشین ۵۰۰ یورو به احمد دادیم.

توی این دو هفته تجربه های جالبی کسب کردیم، حتی تجربه کار کردن. توی این چند روز به چند شهر مختلف رفتیم که مهم ترین و جالب تریتش Waterloo بود. جایی که ناپلئون آخرین جنگ زندگیش رو انجام داد و شکست خورد. نکته مهمش این بود که تابلوی انگلیسی هم داشت!!! به شهر Verviers ( به فرانسوی میگن وقویه) رفتیم و دیدن سد بزرگ اونجا. اینجا همون شهریه که چند وقت پیش تروریست های داعش رو توش دستگیر کردن. توی همین شهر با یه خانواده مسلمان کزوویی (Kosovo) آشنا شدیم و به منزلشون رفتیم. نزدیکی فرهنگشون به فرهنگ ما برام خیلی جالب بود. با اینکه کشوری اروپایی هستن ولی کاملا فرهنگی شرقی دارن. در منزلشون ما رو به خوردن چای و یه شیرینی دست ساز خودشون که اسمشون یادم نمیاد دعوت کردن که طعمی فوق العاده داشت.

تجربه چند روز کار کردن در یک رختشورخانه ای بزرگ رو پیدا کردیم، که کار به شدت و وحشتناک سخت بود با ساعت خیلی طولانی، یعنی از ۵ صبح تا ۷ عصر و فقط در مقابل ماهی ۹۰۰ یورو. یه اتفاق بامزه ای که برامون افتاد این بود که اون چند روز ماشین خاله دست ما بود اونجا، و یه روز که برای بنزین زدن به پمپ بنزین رفتیم و غصه مون گرفته بود که چجوری حالیشون کنیم. به داخل فروشگاهش رفتیم و از فروشنده ها پرسیدیم انگلیسی بلدید، که فروشنده با فارسی گفت فارسی هم بلدیم. نمیدونید چقدر ذوق کردیم، انگار دنیا رو به ما داده بودن که اونا ایرانی بودن. با اکثر ایرانی های اون کشور که صحبت کردیم راضی نبودن از وضعیت. کلا بلژیک کشور داغونی بود. کشوری که نیمی از اون دست هلندی زبانها و نصف دیگش فرانسوی زبان ها بودن. کشوری که از هرچیزی ۲ داشت. دو مجلس، دو دادگستری، دو دولت. کشور کاملا درگیر مشکلات داخلی بود. نیمی از مردم کار می کردند و نیمی دیگر بیکار بودن و حقوق بیکاری می گرفتن، در واقع این نصفه کار میکردن پولشو میدادن به این نصف دیگه! و از همه اینا بدتر که بر خلاف بروژ سایر جاها شما حسی از اروپا نداشتین. مخصوصا خود بروکسل. شما اونجا کاملا حس می کنید در کشوری عربی هستید!!! بلژیک کشوری عرب در اروپا بود. مهاجرین عرب و سیاه که بیشتر از مراکش بودند تعدادشون خیلی از مردم اصلی اونجا بیشتر شده بود و با همون لباس ها و فرهنگ عربی خودشون همه جا ظاهر میشدن.
از این حرفا بگذریم. روز ۳۴ ام سفرمون بالاخره ماشین رو احمد درست کرد و ما خوشحال به سمت لوگزامبورگ راه افتادیم.




برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir

سفرنامه دور اروپا ۲۱: بلژیک (بخش اول)

در روز ۲۴ ام سفرمون وارد بلژیک شدیم. قرار نبود در بلژیک زیاد وقت بگذاریم و زود از اونجا به سمت فرانسه حرکت کنیم. با توجه به اینکه خاله من در بروکسل زندگی میکرد قرار بود دو روزی رو اونجا باشیم و بعد هم بریم. اما اتفاقاتی افتاد که باعث شد طولانی ترین قسمت سفر رو تجربه کنیم و با کشوری متفاوت در اروپا آشنا بشیم. این شروع اقامت دو هفته ای ما در بلژیک و کسب تجربه ای متفاوت بود.

با خداحافظی از خانواده ساسان به سمت شهر Brugge در بلژیک حرکت کردیم. ما این شهر رو به اسم بروژ میشناسیم ولی شاید درست تر “بروخه” باشه. که در واقع تلفظ هلندیش هست. چرا که ساکنان این شهر هلندی زبان هستن. از زیبایی این شهر هرچی بگم کم گفتم. شهری توریستی که به ونیز بلژیک معروف بود. وقت زیادی نداشتیم و باید سریع شهر رو می دیدیم. یکی از بزرگترین لذت ها برای ما قدم زدن تو این شهرهای زیبا بود. در مسیر رسیدن به میدان اصلی به کلیسای Sint-Jacobskerk ... دیدن ادامه ›› رفتیم و از اون دیدن کردیم. بزرگترین مشکلی که اونجا بود این بود که هیچ تابلوی راهنمایی به زبان انگلیسی نبود. در کلیسا پر بود از تابلوهای نقاشی و مجسمه های قدیمی. دوست داشتیم بدونیم چی هستن ولی نه تابلویی بود و بدتر از همه جای اروپا کسی هم انگلیسی بلد نبود.

خلاصه از میون ساختمان ها و کوچه هایی قدیمی، قدم زنان خودمون رو به میدان اصلی شهر به نام میدان Market رسوندیم. میدانی بسیار شلوغ که پر بود از توریستهایی که در اون در حال تردد بودند، جنوب میدان قلعه ای قرارداشت که از اون دیدن کردیم.
این میدون شلوغ ولی زیبا یه جورایی منو یاد میدان امام اصفهان مینداخت، اونم به علت اینکه در میدان گاری های وجود داشتن که توریست ها رو جا به جا میکردن و برای گردش می بردند. قدم زنان به سمت میدان Burg رفتیم، در مسیر مغازه های فروش صنایع دستی و صد البته شکلات فروشی های زیاد و رنگارنگی وجود داشت.

این شهر کمی شبیه به ونیز و خوب صد البته کل شهرهای هلند بود. و از همه جا کانال های آب رد میشد، و میشد در اونها با قایق تردد کرد. خیلی دوست داشتیم به کلیسای معروفی که می گفتن یک قطره از خون حضرت مسیح رو نگه میداره بریم (راست و دروغ با خودشون) ولی وقتمون اجازه نمیداد بیشتر از این در این شهر زیبا بمونیم. باید خودمون رو به بروکسل میرسوندیم. پس حرکت کردیم و در راه طبق معمول حدود ۶ بعد از ظهر ناهار خوردیم. بنزین نداشتیم و برای بنزین زدن به پمپ بنزین رفتیم. به اولین مشکلمون در بلژیک برخوردیم. پمپ بنزین ها اتومات بودن و پرداختهاشون با کارت اعتباری انجام میشد و مسئولی هم در آنها وجود نداشت. به چند پمپ بنزین رفتیم و به همین مشکل برخوردیم. تقریبا بنزینمون تموم شده بود. درمونده در یکی از پمپ بنزین ها ایستادیم به امید اینکه کسی بیاد و ما بهش پول بدیم و از کارتش استفاده کنیم. چند ماشین اومدن و با زبون ایما و اشاره بهشون حالی کردیم که چی میخوایم ولی هیچ کس قبول نکرد. بعد از حدود ۲ ساعت که اونجا بودیم بالاخره تونستیم رئیس یکی از مارکت های اون اطراف رو راضی کنیم و اومد با کارت اون بنزین زدیم بالاخره. حدود ۸ شب بود و یک ساعتی تا بروکسل مونده بود. عجله داشتیم چون باید خونه خاله من میرفتیم و باز اتفاق بدتر اینکه فقط آدرس خونش رو داشتیم و تلفنی نداشتیم.
از طرف دیگر مشکلی بزرگ تر ظاهرا به سراغ ما اومده بود. ماشین داشت بد کار می کرد و دائم ریپ میزد. نگران به مسیر ادامه دادیم. به لطف GPS قدرتنمد تا دم در خونه خاله رفتیم و داخل کوچه که رسیدیم ماشین خاموش شد! و روشن نشد. همونجا پارک کردیم و زنگ در خونه خاله رو زدیم به امید اینکه خونه باشه.





برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سفرنامه دور اروپا 20: هلند (بخش ششم)


صبح از خواب بیدار شدیم و اولین صحنه ای که دیدیم پائول بود، همون پیرمرد صاحب کمپ سایت. در حالی که سوار موتورش داشت به سمت ما میومد. هنوز به ما نرسیده و پیاده نشده بود که داد میزد آدرس و شماره ساسان رو براتون اوردم... پیاده شد و آدرس رو به ما داد و گفت حتما برید پیشش و باز شروع کرد از ساسان تعریف کردن و جمله ای که دائم درباره ساسان تکرار می کرد: Sasan is a big man! . فک کنم پائول بیچاره تا صبح تو فکر ساسان بوده و داشت خواب ساسان رو میدید.
بعد از جمع کردن وسایل راه افتادیم و تصمیم گرفتیم که به دیدن ساسان بریم. آدرسی که پائول به ما داده بود برای شهر Sluis در نزدیکی اونجا و در خاک هلند بود. بعد از کمی به این شهر رسیدیم. شهری کوچک و خیلی زیبا مثل سایر شهرهای هلند. کلا تمام شهرهای هلند جز آمستردام خیلی به دل می نشست. ماشین رو پارک کردیم و به دنبال آدرس ساسان رفتیم. پائول گفته بود همون اول شهر، تو یه پاساژ مغازه فروش لوازم کامپیوتر داره. پیدا کردنش با کوچیکی شهر اصلا کار سختی نبود.
به مغازه ای رفتیم و از صاحب مغازه آدرس ساسان رو پرسیدیم و اون گفت که ساسان برادر من هست. همسرم داشت انگلیسی ازش میپرسید که ساسان رو کجا ... دیدن ادامه ›› پیدا کنم که من فارسی حرف زدم و گفتم خوب برادرشه دیگه میفهمه فارسی. برادر ساسان هم تا دید ایرانی هستیم به شدت ما رو مورد توجه خودش قرارداد و به گرمی از ما استقبال کرد و ما رو به مغازه ساسان برد. ساسان برادر کوچکتر بود. خانواده اونها اوایل انقلاب از ایران خارج شده بودن و اونجا ساکن شده بودن ولی کاملا رفت و امد داشتن به ایران و اوضاع ایران خبر داشتن. آذری بودند و اهل خوی. بعد از کمی پدرشون هم به جمع ما پیوست. از سفرمون پرسیدند و جالب بود براشون که با ماشین تا اونجا رفته بودیم. بهشون از پائول و گفته هاش گفتیم. که گفتن راست میگه ما اینجا تنها کاخ منطقه رو خریدیم و بالاش پرچم ایران رو نصب کردیم... گویا اونجا رو فتح کرده بودن :D
علاوه بر مغازه ها یک رستوران بزرگ و یک مارکت خیلی بزرگ هم داشتند که به علت ارزونیش حتی از آلمان برای خرید به اونجا میومدن. البته اجناس اکثرا به نظر Fake میومدن. ولی با همه اوصاف این خانواده بسیار موفق بودند اونجا و تقریبا میشه گفت کل شهر برای اونا بود و کل اقتصاد اون شهر رو اونا می چرخوندن. ساسان از آرزوش میگفت که دوست داره با لیموزینش تا چند ماه دیگه به ایران بیاد زمینی. البته ایران نه، خوی! کلا عشق عجیبی به شهرشون داشتن. یه نکته جالب همسر برادر بزرگ بود که هلندی بود و چون اونا تو خونه آذری حرف میزدن مجبور شده بود آذری یاد بگیره ولی فارسی اصلا بلد نبود. به گرمی این خانواده مهربون از ما پذیرایی کردن و اصرار کردن که به کاخشون بریم و بمونیم. ولی خوب ما باید هرجور می بود خودمون رو امشب به بروکسل میرسوندیم و قبلش هم میخواستیم بروژ رو ببینیم. ازشون خداحافظی کردیم و به سمت بروژ در بلژیک راه افتادیم.




برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir

مرتضی کلانی و عمو فرهاد قصه ها این را خواندند
وحید هوبخت و moh3nz این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

سفرنامه دور اروپا ۱۹: هلند (بخش پنجم)

روز بیست و دوم سفرمون بود. از آمستردام خوشمون نیومده بود. شب رو هم به سختی خوابیده بودیم. سریع آمستردام رو ترک کردیم و مسیرمون رو به سمت شهر The Hague یا همون شهر لاهه ادامه دادیم. قرار بود در مسیر کمی از مسیر اصلی فاصله بگیریم تا به سمت منطقه Keukenhof بریم و بعد به لاهه بریم.
باغ های معروف Keukenhof ، یکی از معروف ترین نقاط هلند هست که خیلی ها برای دیدن لاله های هلندی به اون منطقه میرن. البته ما نمیدونستیم که این باغ فقط در بهار باز هست و الان که ما به اونجا میریم بسته هست. طبیعت هلند همچنان بی نظیر بود و بدون شک تکه ای از بهشت روی زمین. به پارک Keukenhof رسیدیم ولی خوب متاسفانه تعطیل بود. ولی ما ناراحت نبودیم از تغییر مسیرمون. این منطقه در واقع منطقه اصلی پرورش گل در هلند بود. همه جا پر بود از گل خانه های بزرگ و تریلی های حمل گل همه جا در حرکت بودند.
از اونجا به سمت شهر The Hague حرکت کردیم. لاهه برای ما شهر جالبی بود. شهر حقوقدان های جهان و جالب تر افراد کت شلواری با لباسهای رسمی و کیف ... دیدن ادامه ›› (که احتمالا حقوقدان بودن) که با دوچرخه همه جا در حرکت بودن! دیدن ماشین عروسی که از نظر ما ایرانی های به همه چی شبیه بود جز ماشین عروس! شیفته ی سادگی و بی تکلفی این مردم شدیم. چند ساعتی رو در شهر گشتیم و بالاخره تصمیم گرفتیم با هلند خداحافظی کنیم و به سمت بلژیک حرکت کنیم.
مقصد ما Brugge بود. به محض اینکه وارد همسایه جنوبی هلند شدیم همه چی تغییر کرد. کارخانه های بزرگ، نیروگاه ها، تونل های زیرزمینی چند کیلومتری که به زیر آب کشیده شده بود، برای ما حکایت از این داشت که وارد کشوری صنعتی و پولدار شدیم... برخلاف هلند، بلژیک پر نور بود و همه جا پر از چراغ بود. در مسیرمون به سمت بروژ بودیم که شب شده بود و ما هم خسته. پس تصمیم گرفتیم که یه کمپ سایت پیدا کنیم و شب رو همونجا بمونیم. نزدیک شهر Eede بودیم و جی پی اس به ما یه پیشنهاد عالی داد. فقط چند کیلومتر با هلند فاصله داشتیم  ما هم که خاطره ای خوب از هلند داشتیم سریعا به سمت Eede رفتیم. شهری بین هلند و بلژیک. شهری با یک جاذبه خاص که خیلی هامون عکس هاش رو قبلا دیده ایم. ما هم نمیدونستیم و اتفاقی به اونجا رفتیم.
Eede شهری هست که کافه ای در اون قرار داره که نصف این کافه در بلژیک و نصف دیگش در هلند قرار داره. و ما بصورت اتفاقی به اونجا رسیدیم. برای کمی استراحت به اون کافه رفتیم و جالب تر از اینکه ما اونجا رو میبینیم، خود ما برای محلی های اونجا بودیم. با صاحب کافه و چند نفری که اونجا بودن هم صحبت شدیم و می گفتن تا حالا ایرانی به اونجا نرفته بود. از کشور و از دینمون می پرسیدن و با مهربانی اصرار داشتند تا ما رو مهمون کنن. بعد از خداحافظی از اونها وارد خود شهر eede شدیم. مشخص بود این شهر، شهری جنگ زده هست. دیگه هوا تاریک شده بود. در روستاهای اون اطراف به دنبال کمپ سایت می گشتیم. تا بالاخره جایی رو پیدا کردیم که تبدیل به یکی از بهترین خاطرات سفرمون شد.
پیرمرد صاحب کمپ سایت به محض دیدن ما و فهمیدن اینکه ما ایرانی هستیم، با خوشحالی به سمت ما اومد و به ما گفت که از ایران اومدین؟ ما هم گفتیم آره. و جمله بعدی پیرمرد این بود: شما فامیل های ساسان هستین؟!!!
ما هم گیج هم رو نگاه می کردیم و بهش گفتیم. نه... خلاصه اینکه یک ساعتی داشت برای ما تعریف می کرد که ساسان کیه و ما هم کنجکاو که بیشتر درباره ساسان بدونیم. صاحب کمپ سایت به ما گفت که ساسان خیلی پولداره، ساسان اینجا کاخ داره و خیلی مرد خوبیه و در شهری همین حوالی در هلند ساکن هست و پیرمرد اصرار داشت که ما به دیدن ساسان بریم فردا.
خود کمپ سایت فوق العاده زیبا بود. در میون گندمزارهای منطقه قرار داشت و با چراغ های کوچیک و عروسک های مختلف به شکل زیبایی تزئین شده بود. و البته کمپ سایت خیلی ارزونی هم بود. فقط برای حمام برای 6 دقیقه باید نیم یورو جداگانه پرداخت می کردیم. خیلی از جاهای هلند به علت اینکه آب گرم هزینش بالا بود باید جداگانه برای حمام وجه پرداخت میشد. شب رو با بارون نم نمی که میبارید خوشحال از اینکه باز در هلند هستیم به خواب رفتیم.




برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir

سفرنامه دور اروپا 18: هلند (بخش چهارم)


صبح روز بیست و یکم رو در حالی از خواب بیدار شدیم که بعد از مدتها شب قبل رو در چادر و کیسه خواب نخوابیده بودیم. جرالد و خانوادش از ما زودتر بیدار شده بودند. کلا اروپایی ها خیلی زود از خواب بیدار میشدند و البته خیلی زود هم می خوابیدن. بعد از خداحافظی از جرالد و خانوادش راهمون رو به سمت آمستردام پیش گرفتیم. شهری که همیشه مورد تعریف ایرانی هایی بود که به اون رفته بودند. هوا ابری بود و گاهی بارون میومد. دیگه ما هم به این شرایط آب و هوایی عادت کرده بودیم که یک دفعه بارون بیاد و یک دفعه آفتاب شه. هلند همچنان زیبا بود و دوست داشتنی. حدود عصر بود که به آمستردام رسیدیم. هوا بارونی بود. برای همین اول از همه به دنبال کمپ سایت برای محل اقامت گشتیم. به چند کمپ سایت رفتیم ولی همه پر بودند و ظرفیت نداشتند. تا بالاخره جایی در کمپ سایت gaasper درحومه شهر پیدا کردیم. کمپ سایت به شدت شلوغ بود و البته گرون. تقریبا برای هر چیزی توی این کمپ سایت جداگانه پول دریافت ... دیدن ادامه ›› می کردن.
یه نکته جالب دیگه این بود که بر خلاف کمپ سایت های دیگه ای که می رفتیم و معمولا مسافرانش افرادی با سن های بالا بودن، توی این کمپ سایت یا بهتر بگم تو آمستردام اکثر مسافرها جوون بودند. خلاصه بعد از برپا کردن چادر و کمی استراحت به سمت مرکز شهر ره افتادیم. بوسیله مترو خودمون رو باید به مرکز شهر می رسوندیم. بلیط متروی یک روزه رو به قیمت نفری 7.5 یورو خریدیم که نشون میداد آمستردام شهر گرونی هست بر خلاف سایر هلند. خلاصه با مترو و سوار شدن دو اتوبوس به مرکز شهر رسیدیم.
با رسیدن به مرکز شهر اما همه چی برای ما عوض شد و هرچی زیبایی از هلند دیده بودیم برای ما تبدیل به زشتی شد. این قسمت از نظرات و دیده هام از آمستردام شاید با خیلی ها متفاوت باشه ولی این حسی بود که هم من و هم همسفرانم از آمستردام داشتیم و خوب حدس می زنیم تنها دلیلش دیدن زیبایی های واقعا رویایی در سایر قسمتهای هلند بوده باشه.
در میان کانالهای این شهر قدم میزدیم ولی کثیفی (صد البته نسبت به سایر هلند) از سر و کول این شهر می بارید. شهر خیلی شلوغ بود و مشخص بود که خیلی ها برای چی به این شهر اومدن... همه جا پر بود از سیاهپوست ها (نژاد پرست نیستم، منظورم اینه که تو بقیه جاهای هلند تا اینجا ما زیاد سیاهپوست ندیده بودیم.). تا دلتون هم بخواد میشد آدم هایی رو دید که توی حال طبیعی نیستند. دیگه حال به هم زن ترین قسمتش دستشویی های عمومی!!! (واقعا عمومی بودااا) بود که تو شهر بود و چیزی نبود جز یه جایی مثل تلفن عمومی های ما، که نه آبی بود، نه چاهی بود و نه...!!!
به نظر هر سه نفرمون آمستردام کثیف ترین و زشت ترین شهر هلند بود. خلاصه ما که هم خسته بودیم و هم کلی تو ذوقمون خرده بود به کمپ سایت برگشتیم تا بخوابیم ولی خوب کمپ سایت هم محل آرامش نبود و تا صبح با سر و صدا و عربده های سایر مسافرا نتونستیم بخوابیم.




برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir


سفرنامه دور اروپا 17: هلند (بخش سوم)


صبح روز بیستم بعد از خوردن صبحانه دوباره برای گشت وارد شهر Enkhuizen شدیم. بر خلاف شب گذشته، شهر شلوغ بود و زندگی در جریان. برخلاف خیلی از ماها، اروپایی ها شب ها زود می خوابن و صبح ها هم خیلی زود بیدار میشن. مثل سایر شهرهای هلند، زیبایی و آرامش در همه جا موج می زد. خلاصه اینکه به راهمون ادامه دادیم.
مقصد ما شهر Diever بود. برای دیدن یک دوست به این شهر میخواستیم بریم. برای رسیدم به این شهر از مسیری میرفتیم که دو طرف اون رو آب گرفته بود و فقط جاده بین آب ها بود. هر چند کیلومتر هم پل های معلقی بود که بالا میرفت تا کشتی ها و قایق ها بتونن از یک طرف به سمت دیگه برن. در سرتاسر این مسیر میشد، کشتیهای ماهیگیری و دسته های بزرگ پرندگان رو دید. این همون مسیری بود که صاحب اون کمپ سایت کوچیک به ما معرفی کرده بود. از شهرهای کوچیک و زیبا عبور می کردیم. تا حدود 4 عصر بود که به Diever ... دیدن ادامه ›› رسیدیم.
دلیل ما برای اومدن به Diever دیدن یک دوست و اقامت در منزل بود. "جرالد اوست" دوست هلندی ما بود که در یکی از کمپ سایت های ایتالیا با اون و خانوادش آشنا شده بودیم و از ما دعوت کرده بود که وقتی به هلند رسیدیم به منزلش بریم. یکی از تجربه های جالب این سفر همنشینی با جرالد و خانوادش بود. چون ساعت 4 عصر شده بود و ما هنوز ناهار نخورده بودیم کمی به حاشیه شهر رفتیم و ناهار خوردیم و بسته هایی از پسته و خرما و آجیل برای هدیه دادن به خانواده جرالد آماده کردیم و به لطف GPS خیلی قویی که داشتیم، مستقیما به درب خانه جرالد رفتیم.
از بیرون خانه جرالد بسیار زیبا بود. با استقبال گرم همسر جرالد وارد منزل شدیم. جرالد یک کارخانه دار بود (یه جورایی میشه گفت آدم پولداری بود) و با همسرش "مریج" 11 سال بود که زندگی میکردند و صاحب دو دختر زیبا و با مزه بودند. علارقم بیرون خونه که به شدت زیبا بود و فضا سازی شده بود، داخل خونه برای ما چنگی به دل نمیزد. خونه دو طبقه که طبقه بالا اتاق های خواب بود و طبقه پایین یک اتاق کوچیک (نشیمن) و یک اتاق دیگه که آشپزخانه هم قسمتی از اون بود و داخل اون فقط یک میز ناهارخوری بود و یک دستگاه کامپیوتر. داخل اتاق نشیمن هم یک تلویزیون، یک کاناپه جلوی اون، که جرالد و همسرش روی اون منشستن و دو تا صندلی پلاستیکی که بچه هاشون روی اونها می نشستن! و کل زندگی اونها همین بود! همین و فقط همین! کاملا متفاوت از نوع و روش زندگی ما ایرانی ها! که داخل خونه هامون شیکه و بیرون زشت!
خلاصه بعد از کمی گپ و گفت همسر جرالد ازمون پرسید شام دارید یا از شام ما می خورید؟ این سادگی و بی تعارف بودنشون رو خیلی دوست داشتم. ما هم ازشون خواستیم تا براشون یک غذای ایرانی درست کنیم، و خوب غذامون چیزی نبود جز آش رشته. که پیشنهاد ما با استقبال مریج روبرو شد. چون شغل مریج ، تست کننده غذاهای مختلف بود و با صنایع غذایی کار می کرد و طعم و مزه محصولات مختلف رو تست می کرد. خلاصه آش رو درست کردیم و نشستیم پای میز غذا که دیدیم مریج و جرالد معضب نشستن! پرسیدیم چیه؟ که گفتن ماها عادت نداریم قبل از غذا دعا کنیم، اگه شما میخواهید دعا کنید که بعد غذا برو بخوریم. یک بار دیگه ما در تعجب کامل از احترامی که این افراد به عقاید دیگران میذارن موندیم. خوشبختانه مریج از طعم آش خیلی خوشش اومد، اما جرالد زیاد خوشش نیومد و غذای خودشون رو خورد. مریج از ما خواست که دستور پخت آش رو حتما بهش بدیم.
بعد از شام شروع کردیم با اونها از ایران صحبت کردن و معرفی کردن ایران به اونها. فیلم های مختلفی از ایران رو براشون نمایش دادیم، اونها خیلی خوششون اومده بود و میگفتن شما باعث شدید دید ما کاملا نسبت به ایران عوض شه. یکی از سوال هاشون مسئله حجاب بود که مخصوصا مریج خیلی ازش می پرسید، ولی وقتی عکس های جوان های ایرانی رو دید، کاملا حسش عوض شده بود. جالب این بود که اونها خیلی دوست داشتن به امریکا برن، مثل خیلی از ماها که راحتی خودمون رو در رفتن به اروپا می دونیم، اونها هم خیلی دوست داشتن به امریکا برن و اونجا زندگی کنن. یه نکته جالب دیگه این بود که جرالد و مریج هنوز به شکل رسمی ازدواج نکرده بودن، و وقتی از مریج علت رو می پرسیدیم می گفت دوست ندارم چون بعد از ازدواج نام فامیل من به نام فامیل جرالد عوض میشه و من دوست ندارم! باز یه مسئله جالب دیگه که ما گفتن این بود که ما اولین مهمون های خونه اونها بودیم، می گفتن در هلند کسی خونه یکی دیگه نمیره. در آخر هم یکی از صنایع دستی هلند رو بهمون نشون دادن که یه کفش چوبی سنگین و بزرگ بود، که مال خود جرالد بود و می گفتن به راحتی اون رو می پوشن و راه میرن. شب رو در کمپر زیبای اونها خوابیدیم و بعد از بیست روز در چادر و کیسه خواب خوابیدن طعم لذت بخش تخت خواب رو باز چشیدیم.





برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir
"اونها خیلی خوششون اومده بود و میگفتن شما باعث شدید دید ما کاملا نسبت به ایران عوض "
چقدر خوب
و خوبتر پیشنهاد آش رشته به به
۲۹ مهر ۱۳۹۳
یه نکته جالبتر این بود که همش به ما می گفتن شما از دولتتون پول گرفتین که براش تبلیغ می کنید؟!!! اصلا باورشون نمیشد که با هزینه شخصی اومدیم.
۲۹ مهر ۱۳۹۳
عجب داستانهایی؟؟؟!!!!
ولی خدارو شکر که شماها با ذوق و انرژی خودتون مُهر خوبی ایرانی هارو میزنید تو دل دیگران. امیدوارم همیشه جیبتون پر پول باشه واسه سفرهای آینده و راهگشایی به دلای دیگر مردمان.
۲۹ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سفرنامه دور اروپا ۱۶: هلند (بخش دوم)

صبح روز نوزدهم سفر رو در حالی از خواب بیدار شدیم که کل شب گذشته بارون میومد و ما در آرامش خوابیده بودیم. هوا ابری بود و کمی هم سرد. بعد از صرف صبحانه فرصتی شد که کمی با صاحب کمپ سایت صحبت کنیم. با دخترش همونجا زندگی می کرد. شغل اصلیش کارهای ساختمانی بود و به خاطر علاقش بود که اون کمپ سایت رو درست کرده بود.
در حالی که بارون میومد به راحتی و در آرامش کامل زیر بارون در حال انجام کارهای روزانش بود و نجاری می کرد. با اینکه دلمون میخواست اونجا بمونیم ولی مجبور بودیم اونجا رو ترک کنیم. قبل از رفتن صاحب کمپ سایت، دفتری رو اورد که توی اون افرادی که اونجا اقامت داشتن یادگاری هایی نوشته بودن. ما هم براش مطلبی نوشتیم. قبل از اینکه راه بیوفتیم ازش خواستیم که مسیرهای دیدنی توی هلند رو به ما معرفی کنه. اونم با صبر و حوصله کامل به ما مسیری رو برای رسیدن به آمستردام نشون داد روی نقشه که به گفته خودش زیباترین مسیر هلند بود. همین راهنمایی اون باعث شد که برنامه حرکت ما هم به مسیر جدید تغییر کنه.
به سمت شهر Groningen و از اونجا Leeuwarden راه افتادیم. شهرهای کوچک که اکثرا حتی از روستاهای ما هم کوچیکتر بودن رو رد می کردیم. زیبایی بیش از حد مناظر باعث میشد به کندی حرکت کنیم. هلند یه معنی بیشتر نداشت: آرامش! توی این کشور همه چی آروم بود. مردم به شدت آروم بودند و اکثر مشغول ورزش کردن. ... دیدن ادامه ›› تفریح مورد علاقشون دویدن و دوچرخه سواری بود. توی شهرها اکثرا با دوچرخه تردد می کردن. اونم نه دوچرخه های نو! بلکه دوچرخه های قدیمی! قدیم هم نه خیلی قدیمی! دوچرخه هایی که احتمالا خیلی از ما سالهاست ندیدیم و اگه داشته باشیم فقط گوشه انبار یا کنار سطل آشغال های شهرداری جا داره!
به Groningen رسیدیم و برای دیدن شهر وارد اون شدیم. در ابتدای شهر میشد کمپانی های بزرگ خودرو رو دید. وقتی وارد شهر شدیم تازه فهمیدیم چه کلاه بزرگی سرمون رفته! تا الان فکر می کردیم ونیز شهر روی آب هست. ولی از وقتی وارد هلند شدیم، متوجه شدیم که هلند کشور روی آب هست. این شهر که به نسبت شهرهای دیگه بزرگتر بود، معدن دوچرخه بود! شهر زیبایی که یک فستیوال توی اون درحال برگزاری بود. تمام شهر بوسیله رودخانه متصل بود به هم و درون رودخونه قایق های زیادی در حال تردد بودن. توی این شهر حتی تونستیم ماشین چاق و لاغر رو هم ببینیم (
به مسیرمون ادامه دادیم. هرچه بیشتر میرفتیم، بیشتر مجذوب زیبایی های این کشور میشدیم. گله های گوسفند، اسب و گاو رو میبشد همه جا دید. آسیاب های بادی همه جا وجود داشتن... هوا هم هلند رو برای ما جذابتر میکرد. هوای ابری، با بارش هایی که هر چند مدت رخ می داد و سریع هم تموم میشد. مسیر رو از روی یک جاده زیبا که در دو طرفش دریا بود به سمت Enkhuizen ادامه میدادیم... هر چند کیلومتر روی جاده پل هایی بود که با بالا اومدن جاده، مسیر رو برای حرکت کشتی ها باز میکرد. نزدیک های غروب بود که دیگه به شهر Enkhuizen رسیدیم. کل مسیری که از صبح اومده بودیم، 100 کیلومتر هم نبود، ولی یک روز از ما زمان برد.
شب گشتی در شهر زدیم. تقریبا همه جا تعطیل بود، جز یکسری کافه. برامون جالب بود وقتی از کنار خونه ها رد میشدیم، اکثرا پرده نداشتن و به راحتی میشد توی خونه ها رو دید. و خوب معمولا روی یه کاناپه نشسته بودن و تلویزیون تماشا می کردن. شب رو در همون شهر موندیم.



برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir
moh3nz این را خواند
عاطفه، شهرزاد شفیعی و ماهور ابراهیمی این را دوست دارند
آقای عمرانی سفرهاتون بی خطر و لبریز از انرژی های خوب و خاطرات زیبا. وقتی میبینم پستی از سفرنامه هاتون هست با ذوق زیاد میام میخونمشونو وبعد همه رو با یه شوق فراوان شب واسه همسرم تعریف میکنم.
به به چه تصاویری . خیره کننده هستند.
۱۹ مهر ۱۳۹۳
دوست عزیز بسیار سپاسگذارم از لطف شما. امیدوارم شما هم همیشه موفق باشید.
۲۹ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سفرنامه دور اروپا 15: هلند (بخش اول)


عصر هجدهمین روز سفر شده بود، که به مرز هلند رسیدیم و بالاخره از آلمان با اون همه حس بد خارج شدیم، هر سه نفرمون به شدت خسته بودیم هم از نظر جسمی و هم روحی. آلمان کاملا انرژی ما رو گرفته بود… خسته وارد هلند شدیم، غافل از اینکه هنوز خبر نداشتیم وارد یکی از بهشت های زمین شدیم…
یه محض وارد شدن به خاک هلند، به دلیل خستگی زیاد، تصمیم گرفتیم به نزدیک ترین کمپ سایت بریم و استراحت کنیم. توی GPS سرچ کردم و در همون چند کیلومتری مرز آلمان، در شمال هلند، چند تا کمپ سایت وجود داشت. از اتوبان خارج شدیم و به سمت اونا حرکت کردیم.
هنوز چند دقیقه ای بیشتر نرفته بودیم که انگار تمام انرژی عالم خالی شد تو بدن ما سه نفر. محیط دور و برمون به شدت تغییر کرد و منظره ها زیبا شد. باورش برای ما سخت بود که تو فاصله چند کیلومتر این همه تغییر وجود داشته باشه. آلمانی که کاملا انرژی ما رو تخلیه کرده بود فقط چند کیلومتر اونورتر بود... ولی هلند داشت به ما انرژی تزریق میکرد. از شهرهای خیلی کوچیکی رد شدیم. منظره ها بی نظیر بود و از اون جالب تر خود شهر ها بودن. شهرها خیلی کوچیک بودن ... دیدن ادامه ›› ولی بسیار زیبا ئ تمیز. به هر محل که وارد میشدی، همه خونه ها یک شکل و یکسان بودن و ظاهر خیلی تمیزی داشتن. خبری از دیوار حیاط نبود و فضاسازی های قشنگی جلوی هر خونه بود.
تو حیاط خونه های بزرگتر، میشد اسب ها و گوسفندها رو دید. همه جا آب رد میشد. هوا کمی ابری بود. کمی بیشتر که رفتیم یکی از نمادهای هلند خودنمایی می کرد. آسیاب های بادی... خیلی جاها میشد آسیاب های بزرگی رو دید. خلاصه به شهر Finsterwolde رسیدیم. دنبال یه کمپ سایت گشتیم که پیداش نکردیم که توی GPS یه مینی کمپ سایت دیدم نزدیکمون. به دنبال اون تغییر مسیر دادیم. در مسیر دو سایکل توریست دیدیم که به همون سمت میرفتن. دلگرم شدیم که داریم درست میریم. خلاصه بعد از دیدن تابلوی کمپ سایت خوشحال شدیم. و پیاده شدیم. مینی کمپینگ Kostverloren 11. که درواقع اسم همون خیابونی بود که توش قرار داشت. یه خونه بود، که دور تا دورش مزرعه قرار داشت.
شاد و خوشحال رفتیم به سمت در خونه و در زدیم... ولی کسی در و باز نکرد. ناراحت روی نیمکتی که اونجا بود نشستیم و داشتیم فکر می کردیم که کجا بریم که همون دو تا سایکل توریست رسیدن. یه کلبه اون بقل بود. اونها رفتن اون تو و برای خودشون کافی ریختن و اومدن کنار ما نشستن و مشغول خوردن شدن. ازشون پرسیدیم کسی نیست اینجا. که اشاره کردن به نوشته روی همون کلبه. نوشته بود که: "خوش اومدین به اینجا. داخل کلبه چای و شیرینی و کافی هست. هر چی دوست دارید برید بردارید بخورید. قیمت ها هم همونجا نوشته شده و پولش رو داخل قوطی روی میز بریزید. من عصر برمی گردم."
یعنی ما رو میگی!!! داشتیم شاخ در میوردیم! مگه میشه. رفتیم داخل کلبه دیدیم پر از خوراکی و وسایل پخت و پز. و توی قوطی هم پر پول! دو تا سایکل توریست هم که از آلمان اومده بودن، اومدن پولو انداختن توی قوطی و رفتن. ما همچنان هاج و واج مونده بودیم. مگه میشه؟! یعنی چی؟! تو بلاد کفر و این کارا؟! مگه اینجا صدر اسلامه الان که این همینجوری خونه زندگیش رو ول کرده و رفته؟!! خلاصه ما هم تا صاحب اونجا بیاد مشغول به درست کردن و خوردن ناهار توی همون کلبه شدیم.
بعد از حدود یک ساعت صاحب اونجا اومد. یه مرد مسن بود. با خوشرویی از ما استقبال کرد و ما رو به پشت خونش برد و گفت هرجا دوست دارید چادر بزنید. کمی با تاب درختی که نصب کرده بود بازی کردیم. گهگاه یه نم نم بارون هم میزد. ساعت حدود 11 شب بود، ولی هوا کاملا روشن بود هنوز. کمی هم سرد شده بود. نشسته بودیم کنار چادر که صدایی اومد. رفتیم دیدیم پشت چادر یه تشی (جوجه تیغی) داره راه میره. کمی دورو بر رو گشتیم و دیدم که اونجا پر است از جوجه تیغی. خلاصه شب رو با کلی هیجان به خواب رفتیم.




برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir
وای که چقدر هیجان انگیز و زیبا. از دیدن سایتتونم خیلی لذت بردم و حس کردم خودمم اونجام. امیدوارم خبرهای تازه و زیباتری هم ببینم ازتون. لطفاً هرجا که میرید جای ما و کسایی که دوست دارن باشن هم خالی کنید.
بیشتر بگید لطفاً
۲۳ شهریور ۱۳۹۳
خواهش می کنم. متاسفانه GPS ای که در اروپا استفاده کردیم و مسیرها رو ترک کرده بودیم در اختیارم نیست و مسیرهاش رو ندارم. ولی مسیر شهرهایی که رفتیم توی سفرنامه ها سعی می کنم کامل بنویسم.
توی سفرهای داخلی هم ترک نمی کنم.
۲۴ شهریور ۱۳۹۳
متاسفانه سایتی که عکسها رو برگزاری کردین باز نمیشه :(
۲۵ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سفرنامه دور اروپا ۱۴: آلمان (بخش سوم)

عصر شده بود دیگه. هیچ کدوممون حس خوبی نداشتیم و فقط میخواستیم زودتر این کشور رو که جز جنگ چیزی رو یاد ما نمی انداخت زودتر ترک کنیم. نمی دونم شاید دلیلش این بود که خاطرات بچگی خودمون با جنگ همراه بود و اون روزها رو یاد ما می انداخت. توافق کردیم که سریع از آلمان خارج شیم. که باز هم می گم الان خیلی پشیمون هستم. در حال رانندگی توی شهر بودیم که یه ماشین کنارمون بوق بوق می کرد، شیشه رو دادیم پایین که دیدیم ایرانی هست و ازمون می پرسید چه جوری این همه راه رو اومدیم تا اونجا و در آخر هم با اون لحجه با مزش به ما می گفت : درود؛ درود. خلاصه اینکه به سمت هامبورگ راه افتادیم. ۲۹۰ کیلومتر راه داشتیم تا هامبورگ. رانندگی تو اتوبان های آلمان کار سختی نبود. رانندگی قانونمند و اتوبانهای بزرگ و خوب. مسیر مثل سایر نقاط اروپا سرسبز و زیبا. با یک تفاوت بزرگ. آلمانی ها از همه چی در حال استفاده بودند و همه چی رو به انرژی تبدیل می کردن: باد ، خورشید… جایی نبود توی مسیر که توربین های بادی غول آسا و یا مزرعه های سلول های خورشیدی رو نبینی.

دیگه هوا داشت تاریک می شد که به نزدیکی هامبورگ رسیدیم. کنار جاده توی یک منطقه بزرگ تعداد زیادی ماشین دیدیم، اینبار که تجربه فستیوال رو داشتیم ... دیدن ادامه ›› خرد جمعیمون گفت حتما اونجا یه خبری هست، سریع مسیر رو کج کردیم و رفتیم به اون سمت. از شانس ما دیر رسیدیم و همه داشتن برمیگشتن، که یک دفعه یک موضوعی نظر من رو به خودش جلب کرد… دست خیلی از اونهایی که داشتن بر می گشتن، اون زیرانداز معروف ما ایرانی ها که همیشه توی پیک نیک ها یکی با خودش داره بود! داد زدم گفتن جون خودم اینا همه ایرانین. شیشه ها رو دادیم پایین و دقت کردیم… بله همه فارسی حرف می زدن! اما با دیدن ماشین ما که روش کاملا مشخص بود ما ایرانی هستیم اکثرا مسیرشون رو عوض می کردن. ما هم سریع برگشتیم و رفتیم به یک روستا همون نزدیکی. اونجا بودیم که دیدیم همه اون روستا در حال فارسی حرف زدن هستن. انگار خود ایران بودیم. جالب تر اینکه خیلی از خانوم ها هم محجبه بودن. اما باز هم از ما دور می شدن. نمی دونم، فکر کردیم شاید از مجاهدین بودن که توی اون منطقه ساکن شده بودن. خلاصه ما هم اصراری نکردیم و به هامبورگ رسیدیم. دیر وقت بود و خیابونها خلوت. توی شهر چرخی زدیم . و خوب بدشانسی بزرگ ما این بود که نقشه GPS ما برای هامبورگ به روز نبود و به دنبال کمپ سایت وارد بندربزرگ هامبورگ شدیم و ساعت ها گم شده بودیم و نمی تونستیم خودمون از بندر و کارخونه های بزرگ منطقه به سمت شهر برسونیم. خلاصه اینکه بعد از یک شب طولانی و سخت بالاخره تونستیم مسیرون رو پیدا کنیم.

صبح روز بعد ساعت ۹ صبح بیدار شدیم و سریع به سمت برمن (Bremen) راه افتادیم. قصد موندن در آلمان رو نداشتیم به همین علت فقط به گشتی کوتاه در شهر با ماشین قناعت کردیم و بعد هم به سمت شهر لیر (Leer) و مرز هلند حرکت کردیم. یه چیز جالب که قبل از لیر بود مزرعه هایی بود که درختانش رو به شکل های یکسان و جالبی درست کرده بودن. باز با ماشین وارد لیر شدیم. شهر کوچیک ولی دوست داشتنیی بود. دیگه عصر شده بود، که به مرز هلند رسیدیم و بالاخره از آلمان با اون همه حس بد خارج شدیم، هر سه نفرمون به شدت خسته بودیم هم از نظر جسمی و هم روحی. آلمان کاملا انرژی ما رو گرفته بود… خسته وارد هلند شدیم، غافل از اینکه هنوز خبر نداشتیم وارد یکی از بهشت های زمین شدیم…



برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir
وحید هوبخت و moh3nz این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سفرنامه دور اروپا ۱۳: آلمان (بخش دوم)

روز 16 ام تا دیر وقت در برلین قدم زدیم و شب رو با خستگی زیاد به خواب رفتیم. صبح روز بعد دوباره به سمت پارک Tiergarten حرکت کردیم، ولی این بار خیلی با روز قبل متفاوت بود. آرامش همه جا برقرار بود و تازه تونسته بودیم زیبایی های این پارک بزرگ رو ببینیم. در گوشه و کنار خیلی ها در حال ورزش و یوگا بودن، دسته هایی از پیر و جوان. کلا ورزش کردن و مخصوصا دویدن، یکی از علایق اصلی اروپایی ها هست. در وسط پارک به محلی رسیدیم که تکه سنگ های بزرگی وجود داشت و یک تابلوی راهنما. بهتر بگم اولین تابلوی راهنمایی که توی اروپا میدیدیم که به انگلیسی نوشته شده بود! و روی اون بزرگ نوشته شده بود Global Stone Project و زیرش توضیحی داده بود.
توضیحی که نوشته شده بود برای پروژه سنگ های جهانی همچین مضمونی داشت که فردی در بیش از 30 سال با یک قایق کل دنیا رو گشت و به قاره های مختلف سفر کرد و توی هر قاره 2 تکه سنگ که وزن هرکدومشون حدود 30 تن هست که نظر جنس و رنگ و ظاهر و ... شبیه هم هستند رو پیدا می کنه. یکی از اون سنگ ها رو در همون محل اصلی قرار میده و سنگ خواهرش رو به برلین میاره و نزدیک یادبود کشته های جنگ جهانی قرار میده. این سنگ ها همه جلا داده شده و سیقلی هستند. و طریقه قرار گرفتنشون جوری هست که در 21 ژوئن هر سال نور خورشید رو به مدت 16 دقیقه به سمت هم به شکلی منعکس می کنند که همه به هم متصل میشن و هدف هم برقراری اتصال همه مردم دنیا برای مشارکت در روند صلح جهانی هست. در واقع این خطوط به ایجاد یک دایره به عنوان نمادی از انسان متحده است. جفت سنگ ها از قاره ها بیانگر ... دیدن ادامه ›› پنج گام به سوی صلح: (اروپا) بیداری (آفریقا) امید، (آسیا) عفو و بخشش، (امریکا) عشق، و استرالیا (صلح) هست.
مسیرمون رو در شهر پیاده به سمت محلی که هنوز بخش هایی از دیوار برلین باقی بود در پیش گرفتیم. برلین هنوز بوی جنگ رو میداد و همه جا جنگ جلوی چشماتون هست. این مسئله دیگه داشت ما رو عصبی می کرد. حس خوبی نسبت به این شهر نداشتیم. توی شهر مجسمه های زیادی از مفاخر آلمان وجود داشت. بعد از یکی دو ساعت پیاده روی بالاخره به بزرگترین یادگار جنگ رسیدیم. دیوار برلین! چند صد متری از دیواز هنوز باقیمانده بود و پشت اون یادبودهای مختلف از جنگ و تکه های باقیمانده از دیوار. و ماکت های قرار گیری دیوار، مثلا خود من فرک می کردیم که فقط همین دیوار بوده، ولی در ماکت ها و تصاویر مشخص شده بود که از یک سالی، یک دیوار آهنی هم پشت دیوار اصلی کشیده شده بود. یکی از بدترین قسمت ها جایی بود که از میان عکس کشته شدگان رد می شدیم. بعضی ها هم تلاششون رو می کردن مثل روزگار جنگ سرد، از بالای دیوار بپرن و فرار کنند. طبق آمار حدود 125 نفر پای این دیوار کشته شده بودند. در امتداد دیوار روی زمین نوشته شده بود: دیوار برلین 1961 – 1989



برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir
شکیلا و وحید هوبخت این را خواندند
سید حامد حسینیان، ali n، dokmeh و moh3nz این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سفرنامه دور اروپا ۱۱: چک (بخش سوم)

صبح روز ۱۵ام سفر در پراگ از خواب بیدار شدیم. اولین کاری که کردیم این بود که به یک بانک برای تبدیل یورو به کرونا رفتیم. بعد هم با قطار خودمونو به مرکز شهر رسوندیم و مستقیم به میدان واسلاوسکی رفتیم دوباره. در انتهای خیابان منتهی به میدان یک بازارچه کوچیک و سنتی بود، با عبور از اون وارد زیبایی های پراگ شدیم.

اولین سورپرایز این شهر رو آسمون برامون رقم زد. در حالی که تا روز قبل از شدت گرما در حال کباب شدن بودیم، ناگهان هوا ابری شد و دمای هوا تا حدود بیست درجه ای فکر می کنم پایین اومد و کم کم بارون آرومی شروع شد. هوا کمی سرد شده بود. اما نمی شد دیدن پراگ رو از دست داد. همه جا پر بود از جمعیت. هر قسمتی هرکسی هر کاری بلد بود انجام میداد تا بتونه پولی دربیاره، از تئاترهای خیابانی گرفته تا اجرای موسیقی های محلی و حتی گدایی! اون هم با هنرنمایی بی ... دیدن ادامه ›› نظیر سگ گدا!

واقعیت اینه نمی تونم خیلی از پراگ بنویسم، چون نمیشه نوشته و فقط و فقط باید دید. این شهر واقعا رویایی بود.بعد از دیدن ساختمان شهرداری و ساعت معروف اون آروم آروم به سمت پل چارلز رفتیم. پلی قدیمی با مجسمه هایی با مضامین مسیحیت. برام جالب بود که اکثر مجسمه هایی که توی این شهر بود، بیانگر شکنجه، ترس و وحشت بود… بر روی پل پر بود از نقاشان و دست فروش ها.

یکی دیگه از زیبایی های پراگ این بود که کل این شهر سنگ فرش شده بود. در انتهای پل چارلز هم تعداد زیادی اتومبیل قدیمی برای گشت و گذار در پراگ ایستاده بودند. بارون هم شدت زیادی گرفته بود، مجبور شدیم جایی مسقف بایستیم تا از شدت بارون کم بشه. این شهر پر از کافه بود، به کافه ای عربی برای خوردن چای! رفتیم. توی اون سرما خوردن چایی و گرم شدن بدنمون حسابی چسبید.

ساعت ها توی این شهر زیبا قدم زدیم و نزدیک غروب به کمپ سایت برگشتیم. چادر رو صبح جمع نکرده بودیم و دوباره با صحنه وین مواجه شدیم. داخل چادر آب رفته بود. خلاصه چادر رو خشک کردیم و دورتا دور اونو با سفره یک بار مصرف آب بندی کردیم! نکته جالب چادر ما ۱۰۰% واتر پروفی بود که بزرگ روی اون نوشته بود! اما بعد از آب بندی دیگه مشکلی نداشت و بعد از کمی وقت گذرونی در کمپ سایت به خواب رفتیم. فردا باید به سمت آلمان حرکت می کردیم.

در مورد پراگ، این شهر یک ساحر واقعیست، بعید می دونم کسی پا به پراگ بذاره و مسحور این شهر زیبا نشه. برای دیدن پراگ باز هم خواهم رفت.


برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir
وحید هوبخت این را خواند
علی اژدری، نیلوفر ثانی، dokmeh و moh3nz این را دوست دارند
چقدر عالی ...
۱۸ فروردین ۱۳۹۳
یکی از آرزوهای دیرین من گپ زدن و قهوه خوردن با پرویز دوایی نازنینِ نازنین توی یکی از کافه‌های پراگه.

http://sainttouka.blogfa.com/post-322.aspx
۱۹ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سفرنامه دور اروپا 10: چک (بخش دوم)

چک با جاهای دیگه ای که توی اروپا دیده بودیم متفاوت بود. انگار یه کشور اروپایی نبود! ظاهر مردم خیلی شکسته بود. خلاصه از برنو خارج شدیم و مسیرمون رو به سمت پراگ که متوجه شده بودیم خودشون به اون پراها (Praha) میگن ادامه دادیم.

با توجه به سابقه ای که توی یونان و ایتالیا در رفتن از مسیرهای فرعی داشتیم، اینبار هم تنظیمات gps رو برای مسیرهای فرعی تغییر دادیم. حدود ساعت ۳ بود که از برنو به سمت پراگ راه افتادیم. مسیرهای جنگلی انبوه، دریاچه ها، کوهستانها همه و همه جزئی از زیبایی های طبیعی چک بودند. توی مسیر قلعه های قدیمی زیادی رو ... دیدن ادامه ›› می شد دید.

مسیرهای کوهستانی پر بود از درخت های سیب و آلوی وحشی. از شهرهای کوچک و زیبای زیادی عبور کردیم. قسمتی از مسیر از یک جاده خاکی زیبا از وسط جنگل عبور کردیم. بر خلاف سایر بخش های اروپا که نمیشد به راحتی وارد جنگل شد و جنگل ها حصارکشی شده بودند، در چک از حصار خبری نبود. داخل جنگ هم غارت درختان دیده می شد.کشاورزی اصلی مردم توی جمهوری چک، گندم و ذرت بود و بود که بصورت سنتی بیشتر در حال کشاورزی بودند.

نزدیک های غروب بود که نزدیک پراگ برای خوردن نهار توقف کردیم. خودمون رو آماده می کردیم برای ورود به یکی از شگفت انگیزترین شهرهای جهان. بالاخره به پراگ رسیدیم. با ماشین وارد شهر شدیم. شهر خیلی جذاب تر از اونی بود که فکرش رو می کردیم. پراگ ما رو سحر کرده بود. فقط ساختمان های قدیمی و زیبای شهر رو میدیدیم. بدون اینکه فکری برای شب مانی کنیم، اولین پارکینگ توقف کردیم و پیاده راه افتادیم توی شهر!

هنوز خیلی نرفته بودیم که ترس تمام وجودمون رو فرا گرفت! شهر اصلا به شهرهای دیگه ای که دیده بودیم شبیه نبود! به هیج وجه احساس امنیت نمی کردیم! گارد پلیس همه جا پر بود، درحالی که سایر جاها اصلا پلیس دیده نمی شد. توی پارکی که ازش رد شدیم پر بود از کارتون خواب ها و معتاد! با این حال این شهر انسان رو جادو می کرد و ما رو به ادامه دادن ترغیب می کرد.

پیاده به میدان واسلاوسکی رفتیم. میدان واسلاوسکی، میدانی بزرگ است که آخر آن یک ساختمان قشنگ و بزرگ است و سه مجسمه جلوی آن هست و مجسمه ی وسطی مجسمه ی چارلز چهارم روی اسب است. ساختمان های اطراف بسیار زیبا و البته خوشرنگ هستند و اجتماع عزیمی از نیروهای پلیس و جهانگردان توی این خیابان دیده میشه.

دیگه هوا هم داشت تاریک میشد، دیگه خیلی احساس عدم امنیت می کردیم. سریع خودمون رو به ماشین رسوندیم و به سمت یک کمپ سایت که تقریبا داخل شهر بود رفتیم. در راه کاملا این احساس بهمون دست داده بود که وارد یک شهر مافیایی شدیم. به کمپ سایت رسیدیم و بیشتر ترسیدیم. دور تا دور کمپ سایت با سیم خاردار پوشیده شده بود! و با نگهبان و سگ محافظت می شد و بدتر از همه اینکه کمپ سایت پر بود! با اصرار زیاد بالاخره نگهبان راضی شد که یه جای کوچیک به ما بده. کمپ سایت کوچیک و نسبتا کثیفی بود. ولی بسیار محیط گرم و با صفایی داشت، و سازه هایی به سبک سرخپوستی و آتیش همه رو دوره هم جمع کرده بودیم. شب رو با صدای تیراندازی به خواب رفتیم.

برای دیدن تصاویر به http://www.parsis.ir مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
متشکرم ازآقاسعید
۱۴ دی ۱۳۹۲
سعید عزیز:
منتظر سفرنامه دور اروپا شماره 11 شما هستیم :-)
۲۳ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سفرنامه دور اروپا ۹: چک (بخش اول)

روز سیزدهم سفر وارد جمهوری چک شدیم. به محض وارد شدن به خاک این کشور تفاوت با کشورهایی که تا اینجا دیده بودیم کاملا محسوس بود. وجود تابلوهای تبلیغاتی بزرگ وسط جاده های بین شهری از همین تفاوت ها بود. همون اول ورود یه تابلوی خیلی بزرگ بود، که تبلیغ کازینو عباس بود!
مردم چک هم خیلی اهل دوچرخه بودند، توی جاده ها و مزارع دوچرخه سوارها در حال تردد بودند. ما مسیرمون رو به سمت شهر برنو (Brno) ادامه دادیم. هنوزخیلی نرفته بودیم که وارد یه منطقه زیبا شدیم. جایی که جاده از وسط مردابهای زیبا رد میشد و داخل مردابها پر بود از پرنده های مختلف. جایی شبیه میانکاله بهشهر. همون حوالی کنار یک پارک آبی خیلی شلوغ یک دریاچه کوچک ولی زیبا بود. تصمیم گرفتیم همون جا برای شب بمونیم. از جاده های خاکی کنار مزارع مسیری رو پیدا کردیم تا خودمون رو به یه ساحل بکر دریاچه برسونیم.
چادر زدیم، که متوجه شدیم کنارمون چند تا ماهیگیر در حال ماهیگیری هستند، ازشون پرسیدیم که مزاحمشون نیستیم که با ایماع و اشاره گفتن که نه مشکلی نیست. شب رو همون جا تا صبح خوابیدیم. کنار دریاچه پر بود از پشه و حسابی از خجالتمون تا صبح ... دیدن ادامه ›› در اومدند.
کنار دریاچه پر بود از درختچه های سیب. کمی سیب چیدیم و به سمت برنو راه افتادیم. بین مزارع بودیم که یک دفعه موجودی وسط مزرعه حواسم رو به خودش جلب کرد. یه بچه آهو ! بارها تو ادامه سفرمون توی این کشور آهو دیدیم. طبیعت چک بی نظیر بود.
ظهر به برنو رسیدیم. برنو دومین شهر بزرگ جمهوری چک بود. شهری که به کارخانه اسلحه سازیش توی دنیا معروفه. تصمیم گرفتیم فقط با ماشین از داخل شهر عبور کنیم. داخل شهر ترافیک سنگینی داشت و خیلی جاها نقشه های gps ما برای این شهر قدیمی بود و خوب تابلویی هم نبود که ما بفهمیم و مسیر رو به سمت پراگ پیدا کنیم. خلاصه اینکه تو شهر چند ساعتی دور خودمون چرخیدیم.
چک با جاهای دیگه ای که توی اروپا دیده بودیم متفاوت بود. انگار یه کشور اروپایی نبود! ظاهر مردم خیلی شکسته بود. خلاصه از برنو خارج شدیم و مسیرمون رو به سمت پراگ که متوجه شده بودیم خودشون به اون پراها (Praha) میگن ادامه دادیم.

برای دیدن تصاویر به http://www.parsis.ir مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی

سپاسگذارم
لیدر به اون صورت رسمی نه. اما خوب یه گروه به اسم 4x4iran.com هست که اونجا کار لیدری می کردم.
۰۷ دی ۱۳۹۲
من در حد همون میانکاله بهشهر رو دیدم. مه، صبح زود، پرنده های مهاجر، با چکمه تویه آب، تجربه ی بی نظیری بود.
ممنون از شما
۱۲ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید