در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سعید عمرانی: سفرنامه دور اروپا ۱۴: آلمان (بخش سوم) عصر شده بود دیگه. هیچ کدوممون
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 04:27:20
سفرنامه دور اروپا ۱۴: آلمان (بخش سوم)

عصر شده بود دیگه. هیچ کدوممون حس خوبی نداشتیم و فقط میخواستیم زودتر این کشور رو که جز جنگ چیزی رو یاد ما نمی انداخت زودتر ترک کنیم. نمی دونم شاید دلیلش این بود که خاطرات بچگی خودمون با جنگ همراه بود و اون روزها رو یاد ما می انداخت. توافق کردیم که سریع از آلمان خارج شیم. که باز هم می گم الان خیلی پشیمون هستم. در حال رانندگی توی شهر بودیم که یه ماشین کنارمون بوق بوق می کرد، شیشه رو دادیم پایین که دیدیم ایرانی هست و ازمون می پرسید چه جوری این همه راه رو اومدیم تا اونجا و در آخر هم با اون لحجه با مزش به ما می گفت : درود؛ درود. خلاصه اینکه به سمت هامبورگ راه افتادیم. ۲۹۰ کیلومتر راه داشتیم تا هامبورگ. رانندگی تو اتوبان های آلمان کار سختی نبود. رانندگی قانونمند و اتوبانهای بزرگ و خوب. مسیر مثل سایر نقاط اروپا سرسبز و زیبا. با یک تفاوت بزرگ. آلمانی ها از همه چی در حال استفاده بودند و همه چی رو به انرژی تبدیل می کردن: باد ، خورشید… جایی نبود توی مسیر که توربین های بادی غول آسا و یا مزرعه های سلول های خورشیدی رو نبینی.

دیگه هوا داشت تاریک می شد که به نزدیکی هامبورگ رسیدیم. کنار جاده توی یک منطقه بزرگ تعداد زیادی ماشین دیدیم، اینبار که تجربه فستیوال رو داشتیم ... دیدن ادامه ›› خرد جمعیمون گفت حتما اونجا یه خبری هست، سریع مسیر رو کج کردیم و رفتیم به اون سمت. از شانس ما دیر رسیدیم و همه داشتن برمیگشتن، که یک دفعه یک موضوعی نظر من رو به خودش جلب کرد… دست خیلی از اونهایی که داشتن بر می گشتن، اون زیرانداز معروف ما ایرانی ها که همیشه توی پیک نیک ها یکی با خودش داره بود! داد زدم گفتن جون خودم اینا همه ایرانین. شیشه ها رو دادیم پایین و دقت کردیم… بله همه فارسی حرف می زدن! اما با دیدن ماشین ما که روش کاملا مشخص بود ما ایرانی هستیم اکثرا مسیرشون رو عوض می کردن. ما هم سریع برگشتیم و رفتیم به یک روستا همون نزدیکی. اونجا بودیم که دیدیم همه اون روستا در حال فارسی حرف زدن هستن. انگار خود ایران بودیم. جالب تر اینکه خیلی از خانوم ها هم محجبه بودن. اما باز هم از ما دور می شدن. نمی دونم، فکر کردیم شاید از مجاهدین بودن که توی اون منطقه ساکن شده بودن. خلاصه ما هم اصراری نکردیم و به هامبورگ رسیدیم. دیر وقت بود و خیابونها خلوت. توی شهر چرخی زدیم . و خوب بدشانسی بزرگ ما این بود که نقشه GPS ما برای هامبورگ به روز نبود و به دنبال کمپ سایت وارد بندربزرگ هامبورگ شدیم و ساعت ها گم شده بودیم و نمی تونستیم خودمون از بندر و کارخونه های بزرگ منطقه به سمت شهر برسونیم. خلاصه اینکه بعد از یک شب طولانی و سخت بالاخره تونستیم مسیرون رو پیدا کنیم.

صبح روز بعد ساعت ۹ صبح بیدار شدیم و سریع به سمت برمن (Bremen) راه افتادیم. قصد موندن در آلمان رو نداشتیم به همین علت فقط به گشتی کوتاه در شهر با ماشین قناعت کردیم و بعد هم به سمت شهر لیر (Leer) و مرز هلند حرکت کردیم. یه چیز جالب که قبل از لیر بود مزرعه هایی بود که درختانش رو به شکل های یکسان و جالبی درست کرده بودن. باز با ماشین وارد لیر شدیم. شهر کوچیک ولی دوست داشتنیی بود. دیگه عصر شده بود، که به مرز هلند رسیدیم و بالاخره از آلمان با اون همه حس بد خارج شدیم، هر سه نفرمون به شدت خسته بودیم هم از نظر جسمی و هم روحی. آلمان کاملا انرژی ما رو گرفته بود… خسته وارد هلند شدیم، غافل از اینکه هنوز خبر نداشتیم وارد یکی از بهشت های زمین شدیم…



برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir
وحید هوبخت و moh3nz این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید