در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ماهور ابراهیمی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 16:18:53
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

وقتی که گل در نمیاد، سواری این ور نمیاد، کوه و بیابون چی چیه؟
وقتی که بارون نمیاد، ابر زمستون نمیاد، این همه ناودون چی چیه؟

حالا تو دست بی صدا، دشنه ی ما شعر و غزل، قصه ی مرگ عاطفه
خوابای خوب بغل بغل، انگار با هم غریبه ایم، خوبی ما دشمنیه
کاش من و تو می فهمیدیم، اومدنی رفتنیه، اومدنی رفتنیه ...

تقصیر این قصه ها بود، تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن، سپیده امروز با ما بود
سپیده امروز با ما بود

کسی حرف منو انگار نمی ... دیدن ادامه ›› فهمه، مرده زنده، خواب و بیدار نمی فهمه
کسی تنهاییمو از من نمی دزده، درد ما رو در و دیوار نمی فهمه

واسه ی تنهایی خودم دلم می سوزه
قلب امروزی من خالی تر از دیروزه


سقوط من در خودمه، سقوط ما مثل منه
مرگ روزای بچگی از روز به شب رسیدنه

دشمنیا مصیبته، سقوط ما مصیبته
مرگ صدا مصیبته، مصیبت حقیقته
حقیقت حقیقته

تقصیر این قصه ها بود، تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن، سپیده امروز با ما بود
سپیده امروز با ما بود ...




از: شهیار قنبری
اومدنی رفتنیه ...
۳۰ فروردین ۱۳۹۴
سلام ماهورخانم منم عضوتازه واردگروهم خوشحال میشم به منم کمک کنیدتابتونم جایگاه خوبی تواین مجموعه داشته باشم درکناردوستان حوبی مثل شما بازم ممنون
۰۲ خرداد ۱۳۹۴
جناب صارمی گرامی ممنون از توجه تون به نوشته های بنده. باید عرض کنم خیلی متوجه نشدم منظورتون چیه اما اگر که منظور بر چگونگی فعالیت و دوستی با عزیزان تیوالی هست باید بگم کار سختی نیست و اینجا دوستان همه لبریز محبت و الگوی دوستی هستند شما میتونین با مطالعه ی نوشته ها و یادگاری هاشون که روی این دیوار میزارن ، بهترین الگو های خودتونو انتخاب و از حضورشون لذت ببرید.اینجا یه جای خیلی خوب با خوبترینهاست فقط کافیه ببینید و بشنوید و لذت ببرید.
۰۵ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


دلم تنگ... شعورم کال...حسم ناتوان. فقط و تنها میگویم جایت خالیست.


"شرح حال صادق هدایت به قلم خودش"

من همان قدر از شرح حال خودم رم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج ... دیدن ادامه ›› زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و روسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان آوری پذیرفته شده‌است روی هم رفته موجود وازدهٔ بی مصرفی قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.

در آخر : "همه از مرگ می ترسند و من از زندگی سمج خودم "
19 فروردین سالروز نبود یکی از گنیجنه های ادبیات ایران.
روحت شاد و یادت گرامی.
ممنون از یادآوری روز 19 فروردین ، سال روز فقدان اسطوره ادبیات ما صادق هدایت .
" چه می دیده ست آن غم ناک بر روی جاده نم ناک " . اخوان ثالث
و به قول نویسنده ارزش مند ، محمود دولت آبادی :" همه ما از تاریک خانه او بیرون آمده ایم ". یادو خاطره اش جاودانه باد .
۱۹ فروردین ۱۳۹۴
ممنون از توجه و همراهی شما دوستا گرامی.
۲۲ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

بی تو دنیا بر سرم آوار شد
بین ما هر پنجره دیوار شد
بر سر چشم انتظاری های من
خاک سرد خاطرات خروار شد
روز و شب بی تو شکستم در خودم
راه به سوی غصه ها هموار شد
تکه تکه شد وجودم از غمت
بی تو حتی مرگ هم دشوار شد
کاش "بودن" را تو هم میخواستی
بی تو دنیا بر سرم آوار شد

با الهام از شعرِ شاعر گرامی اردلان سرفراز .
ماهور عزیز، لذت بخش بود.
۱۹ فروردین ۱۳۹۴
سلام بر ماهور عزیز
فقط همین رو بگم که:

با الهام و بی الهام در شعر توانایی
اردلان نباشی هم، مهرَبانِ تیوالی

امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشی
۲۰ فروردین ۱۳۹۴
نازی جانم زندگیت سراسر لذت و خوشی باشه بانو. سپاس از توجهت.

بانو رویا ایمانی عزیزم همیشه بهاری و سر زنده باشی و خوبتر که تو هستی.

صهبای گرامی سپاس فراوان

نیلوفر ثانی عزیز سپاس بانو

لیلای جانم همیشه در مقابل محبت تو سرم پائینه و حرفی ندارم که جوابگوی ... دیدن ادامه ›› محبتت بشه بانوی خوش و ذوق و لبریز عشق. سال نو بر تو هم مبارک و زیبا.

زهراخسروانی عزیز ممنون دوست مهربان که خوندیم و توجه کردید و مرسی از بیان نظرتون. بی شک همینطوره.

مجید سلیمی گرامی فقط سکوت میکنم و از خجالت سرمو بالا نمیارم. خیلی به بنده لطف دارید بهترینهارو براتون آرزو دارم.
۲۲ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیروز رفتم
کارو دیدم
و عجبا که نقش خوانان بینهایت از لحاظ صدا و چهره شبیه دوستان عزیز و هنرمند و هنردوست خودمون بودن که همیشه از تفکراتشون لذت میبردم و میبرم.

دوستان گرامی تبریک و تبریک و تبریک. هیچ چیز زیباتر و خاطره انگیز تر این نبود که نمایشنامه ای با ذوق و اندیشه هنری شما عزیزان در گوش جان و دل ثبت بشه.

آقای سلمانی گرامی بهتون تبریک میگم بابت قلم خوب ، روان و انتخابهای خوب و شایسته تون، توی هر زمینه برای تا به اینجا رسیدن این کار دوست داشتنی.
همه گروه : دست مریزاد و به امید موفقیت های روز افزون.
ماهور عزیزم مرسی از تو و رضای عزیز که با حضورتون مارو شرمنده کردین.... و اینکه ما بی صبرانه منتظریم که شمارو روی صحنه ببینیم.
۱۶ اسفند ۱۳۹۳
سلام بر ماهور خانوم عزیز
سال نو بر شما و خانواده عزیزتون مبارک
شاد باشید...
۱۵ فروردین ۱۳۹۴
آقا میثم سلام و عرض ادب و تبریک فراوان
ممنون که مثل همیشه محبت خودتونو به من یاد آور شدید .
امیدوارم سالی سرشار از خوبیهارو شروع کرده باشید و به همراه همسر مهربان و دیگر اعضای خانواده به سلامتی و سرزندگی در گذر از مسیر سر سبز زندگی باشید.
پایدار باشید.
۱۶ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


ﮔﻠﻮﻟﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ،
ﺗﻔﻨﮓ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ،
ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ،
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺟﻪﻫﺎﯾﺶ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺒﺮﺩ ... ؛

ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ !....
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ؟ !!!



از: حسین پناهی
خدا که می دانست!











نمی‌دانست؟




!!!!!!!!!!!!!
خوب می دانست
گفت تا که باران خیس کند باروت را
آسمان سستی کرد
و همان یک لحظه
کافی بود
تا صدای رعدی
بر باد دهد عمری را

به خداوندی نامش می دانم آسمان سستی کرد
۲۰ دی ۱۳۹۳
خدا می دانست
خوب هم می دانست
اصلا
در جسم گلوله خود خدا روح دمیده بود
تا که بشکافد سینه ای را بزند زمین پرنده ای را
تا بگوید منم آن روزی ده روزی بخش
به پناهی چه؟ که چگونه خدایی میکنم....



من آن پرنده‌ی دیگر را روزی رسانش کردم
شعر انسانیت را درون پرنده ای دیگر سروده یافتم


۲۷ تیر ۱۴۰۲
مست بودیو من هوشیار
                          بی غم بودیو من بیمار
                   قاصدک بانگ به گوشت رساند؟
             حال من بی خود شده از رنجش افکار!!!
             گریه کردم که مرا سوخته ای سوخته دل
        جان دل، دل که بجان آمد ازین همه رنجش و آزار
       من که جان در بر تو ... دیدن ادامه ›› دادم و خود را به نگاهت دادم
        شیطنت کرد بحق منو تو این فلک رنجیده ی بیمار
          دلبرا بی جهت رفتیو جانی به ستوه آمده است
       آه کشیدم و بریدی از دل من شوق آن لحظه ی دیدار
            زندگی کن دل من را که بهشتت اینجاست
       جان بجانت کنم هر دم، این قصه ی شیرین پرتکرار
              دلبرا زخم به دل دادی و جایت خالیست
                در میان دل زخم خورده ی پر افگار
               شام من زهر شدو در پی تو رفت جوانی
                  این تاج و تخت بی مثال بی تکرار
(بیاد مریم)
۲۷ تیر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند
چون من که آفریده‌ام از عشق
جهانی برای تو …

از: حسین پناهی
هیچی!خواستم بگم اولم!!قصد دیگه ای نداشتم
اِ نه!یادم اومد..مرسی از اشتراکت
۰۸ دی ۱۳۹۳
حسین پناهی جان.....
عالی بود
۱۰ دی ۱۳۹۳
گلبو جان محبت دارید

پسر شجاع خوب و مهربان :)
۱۱ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من در هوای بودن تو اینروزها نفس گرفته ام
جان دوباره برای رهایی از قفس گرفته ام

سالها گذشت و انگورهای فصل فصل نبودن تو را
در خمره ای ریخته و امروز کامی از هوس گرفته ام

دل را به حسرتت تا همیشه میخکوب دیوار کرده ام
حالا به خیال خام، تقدیر خود را من پس گرفته ام

هر روز م در این هزار و یک شبهای تاریک زندگی
اخبار دلت هر ثانیه از کس و ناکس گرفته ام

در ... دیدن ادامه ›› هر خزانی که بی من تک و تنها پا می دوانده ای
من از بی تو بودن رنگِ بیرنگ خارو خس گرفته ام

پوسته نازک و ترم خشکید و کلفت شد از رویی که
از هرزه علفهایِ جداییِ بی هرس گرفته ام

جایی شنیدم آمدی ، تا دیدنت جانم به لب رسید
باش و بمان برای امشبت جامه ی اطلس گرفته ام
عالی عالی عالی
۰۴ دی ۱۳۹۳
پرفکت وبی نظیر
۰۲ خرداد ۱۳۹۴
جناب صارمی گرامی.سپاس
۰۵ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به سادگی نه
با درهم شکستن بلور
با شکنجه کردن غرور
به سرعت عبور نگاه و نور
بدون ترسی از حضور
برگرد
برگرد به سطر سطر شعرهای نانوشته ام
بنشین به نقطه چین های به کجا نرسیده ام
پاک کن افکار ِ در لغت پوسیده ام
برس به داد این دل از هم پاشیده ام
برگرد
به یاد فنجانهای نصفه ... دیدن ادامه ›› نیمه و تلخ
برای گلایه های ناتمام این برزخ
به سکوت و نگاه به دیوار کوبیده و مسخ
به قعر دلمردگیها در این شبهای سخت
ساده تر بگویمت
برگرد به روزهای خالی خیالت
برگرد به شبهایی که نیستی
شبهایی که نیستی
شبهایی که نیستی

باز منو چشمی بیخواب و بالشی خیس
ای وای من ،شبها که نیستی!!!؟؟؟...

برگرد به سطر سطر شعر نانوشته ام
خیلی دوستش داشتم ماهوری
۱۶ آذر ۱۳۹۳
باز منو چشمی بیخواب و بالشی خیس ...
۲۹ آذر ۱۳۹۳
جناب سلیمی سپاس از توجه و خوانش شما
۰۱ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

"وجدان بیدار"


دنیایی آشنا که از بدو ورود به آدم میفهماند هیس...، سکوت کن حرفی نزن ، اینجا دیوارها همه به گوش هستند. مبادا قدمهایت را در تاریکی اشتباه برداری ، زمینت میزنند و کشان کشان تو را به قعر دلمردگی میبرند. . در وجود خود از حضورت در این تنگنا شِکوه نکن اینجا احساست را به دست تیغ جلاد میسپارند.
خاموش باش و مسخ و هرچه میخوراننت چشمهایت را ببندو بپذیر اما یادت باشد غرق ... دیدن ادامه ›› لذت نشوی.

قدرت و حکم کالون با طنابهای سفید و رها که تنها تورا درگیر و در فکر اسارت میبرد به جای زنجیر های سیاه و کلفت به همراه قفل، میگوید تو اسیر آزادی "خود" هستی تو خود برده ی خود شدی و میخواهی اینگونه باشی تو خود قبول کردی که انسانیتت را در وجود خود بارها به زیر گیوتین ببری.

نورهای مستطیلی و خطی و بریده نماینگر میزهای قدرت است . راس دار و بنده.

دالان های سیاهی که دور تا دور محیط اطراف را گرفته بود نشانگر غرق شدن همه ما در صدای فروخورده خود است و و بانگ بر می آورد :" همه دردی داریم که در این کورراهها فریاد میزنیم." حتی راس قدرت خود نیز دردی دارد که شاید تنها با گذراندن اندک لذتی خاموش میشد.
سراپا سیاهی و سراپا چرک و کثیفی که در آن بین طعم شیرین مربای تمشک را میشد از چند فرسخی حس کرد نماینگر بوته گیاهی است که گاهی از دل آسفالتها و آسمانخراشها در دود و سیاهی روزنه می یابد اما قدرت با ترس اینکه مبادا امید به چیزی جز آنچه خود هست پیدا کنیم نابودش میسازد.
موسیقی که برای من گویا فریاد خداست که بلند و با قدرت از همه آن موجودات در هم لولیده میخواهد بگوید من هستم آیا نمیبینید مرا؟؟؟ نمیشنویدصدایم را؟؟؟
خدا بود. در رویش آن گلدانهایی که از دل خاک، رنگین برگ زدند و جوانه و تغذیه شدن از همان هوایی که انسان نفس میکشید . او زیبا بود چون آزادی را باور داشت و هیچ چیز جز بزرگی خدا در اندک فضای محزون گلدان سفالی خودش نمیدید.
همه چیز گفته شد و همه چیز شنیده شد. و آنچه در کل دیده شد قدرت بود که همیشه بهترین پستو برای قایم کردن ترسش،" فریاد" است و رگهای گردنی که گویی دارد از بی منطقی پاره پاره میشود اما باید به گوش برسد و بر جان بنشیند.
در نهایت بازی بسیار خوب و تاثیرگذار جناب آقای امام بخش که صدایش و زجه هایش چنان در جان رسوخ میکرد که در نهایت با او مُردم.

سکوت کن حرفی نزن ، اینجا دیوارها همه به گوش هستند.
۱۲ آذر ۱۳۹۳
لیلای نازم سلام و عرض ادبی به تو دوست نازنین .
خداروشکر میکنم که لطف تو مهریان همیشه شامل حال منه و به خود میبالم که عزیزانی چون شما دست نوشته های منو با نگاه زیباشون دید میزنن و میخونن و مینویسن برام.
باورت دارم بانو و شادم.
۲۰ آذر ۱۳۹۳
درود آقای مهدی گرامی، شرمنده میکنید با بیان وصف حالتون از نوشته های این نابلد. پایدار باشید
۲۷ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"زندگی در قاب"


گاهی قواعد زندگی آنچنان دست و پای ذهن و دل را میگیرد که در نقطه ای، از خود بیگانگی را ترجیح میدهیم به شناخت و درک صحیح از "خود" ، از "من".
زمانیکه در فضای خسته روزمرگی ها با دغدغه های معمولی و همیشگی دست و پنجه نرم میکنیم ناگهان جایی می ایستیم و میگوییم که این زندگی برای کیست و چیست و به چه قیمت می ارزد؟؟؟!!! نان شب میشود خرید؟؟؟
گاهی حس و نگاه خود از عشق را با قالبی روشنفکرانه طی سالها تلاش در چارچوبی به حبس میکشیم و این تنها تسلایی است برای باورها و اهداف به گل نشسته و نمیدانیم چه ویرانگر خواهد بود آنچه تنها فکر میکردیم یک" فکر "است ... دیدن ادامه ›› همین.

آب و آئینه و اثر پیگمالیون، اثری بود محصور شده برای آنها که نه راه پس دارند نه پیش . حصار قاب هایی که مو سپید میکنند تا روزی به قیمت برسد. مبل و تخت و تبلت و ... در یک قاب کوچک قرار بود طرحی از یک زندگی ساده و کوچکی که بی پایه و فکر بود را به تصویر بکشد که بازیچه شدند. گفتند شاید بشود باهم از همه فرار کرد اما بیخبر از اینکه نتیجه اش تلاطمی سخت به همراه دارد . تلاطمی از نوع تغییرات شگرف لب مرز منطق و دل .

آنقدر کلمات و جملاتی که ادا میشد خوب و راحت و بدون تاثیر از نقش بازی کردن بود که احساس میکردی باید بگویی "بس است دیگر ". "آیدین تمومش کن" و "دنا تو کوتاه بیا"
بازی مسلط و روان خانم دنا تارفی به خوبی به باور کلیت نقش و البته خود کار کمک میکرد و آنچه باید میبود را بهتر بود. به انضمام بازی خوب آقایان آیدین بهاری وپوریا بشری مقدم که همه با دست به دست هم دادن سوالی در ذهنم ایجاد شد. آیا اینها دیوار خانه اشان فرو ریخته و هوشیار نیستند که چشمهای مخاطبان خیره به آنهاست.
سکوت ، گپ های کوتاه و حتی مجازی و انتقال نکات کلیدی برای توجیه این سادگیها یکی از نقاط قوت کار بود.

خوشحالم که هنوز هستند کارگردانانی که برای گفتن خیلی از مهم ها نیازی به زیاده گویی و اضافات ندارند و تنها با تکیه به توانایی بازیگر و شعور مخاطب ، هدف را نشانه میگیرند.
آب و آئینه و اثر پیگمالیون، اثری بود محصور شده برای آنها که نه راه پس دارند نه پیش
۰۳ آذر ۱۳۹۳
جناب راقب کیانی گرامی ممنون از توجه و نگاشت برای این حقیر.

مصطفی بیگ محمدی عزیز. سپاس که خوندیم و شکر که مورد لطفتون قرار گرفت.

.

.

نا گفته نمونه حضور شما بزرگان درس پس میدم و بس
۰۴ آذر ۱۳۹۳
متاسفانه ندیدم اینکارو اما از تعاریفی که گفتی و نوشتی میدونم کار خوبی بوده.
با جمله آخرت هم خیلی موافقم و بهش فکر میکنم.
۱۶ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

لذت ما تو این شبا خرقه ی ماهو دیدنه
غرق سکوتیم این روزا زنگ ستاره چیدنه

نوشت پیشونی ما دیدن هر شب غمه
تا عاقبت دنبال هم کوه به کوه دویدنه

خدا کجاست تو این روزا ؟ مبهوت حرفهای کیه؟
تو این بدی و زشتیا ، خالق چشمای کیه؟

دلا به سادگی شدن بشکن حرفای دروغ
تو این روزای غصه ... دیدن ادامه ›› دار گریه ی غمهای کیه؟

تموم این وجود ما روزو شباش تو سرنوشت
تو خط و پاره خطای چکنویسا و رونوشت

نشونگر تنهاییو بی کسیو بی زبونیس
نمیدونم خدای ما با چه زبون مارو سرشت؟؟!!

خدا کجاست تو این روزا ؟ مبهوت حرفهای کیه؟
تو این بدی و زشتیا ، خالق چشمای کیه؟

دلا به سادگی شدن بشکن حرفای دروغ
تو این روزای غصه دار گریه ی غمهای کیه؟
ماهور عالی و بیشتر وقتی خودت اینو میخونی دوسش دارم.
۰۲ آذر ۱۳۹۳
ماهور جان ، زیبا بود
مرسی
۱۰ آذر ۱۳۹۳
حدیثی نازنینم خوشحالم که به اون دل نازت نشست.

جناب سلیمی مرسی از خوانش و احساس شما
۱۱ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قراری برای بیقراری

مشتاق و دلتنگ با همه آمدن ها و نیامدن ها. همراه شدن و رفتن . قراری از جنس پائیزی به رنگانگی خزان و نرم شدن زمین از برکت آب. بوی نم ، آفتاب لاجون ، سوز و سرمای بی رمق، همه و همه ی زیبایی هایی که احاطه کرده بودن زنجیره زیبای دوستی هارو. همه عزیزان دیروز ،دوستان امروز و ارزشهای فردا ، امیدوارانی با وجود گرم بودند که با حضور خودشون تکمیل کننده محفل پائیزی در زیر آسمان چهارفصل شدند. یکی سبک و یکی با کوله پشتی ، یکی تنها یکی با همراه ، یکی با کتابی بغل و باتومی در دست، یکی با کوله پشتی و چای خوش طعم و معطر (شربت داغ) ، دیگری با تنی لرزان و یکی با لباسی اندک، یکی سرما خورده و اون یکی شادابتر از همیشه و اما باز همه چی به چشم بر هم زدنی گذشت و باز دلتنگی هامون از اول هفته آغاز شد.
چکیده ای از درکه:
1- بعد یک ساعت و اندی پیاده روی به بالا
2- چیدمان تخت های(بهم زدن :D) کافه، بنا به ظرفیتو سلیقه گروه البته با اجازه از صاحبش
3- منوی آزاد صبحانه :D
4- خاموش کردن باند کافه ... دیدن ادامه ›› و حذف سرو صدای اضافی محفل خودمون البته کمی به زور :D
5- خوندن شعرو ترانه
6- پیشنهاد های اقتصادی و فرهنگی و هنری
و ...
در نهایت یک ساعت و اندی دیگر پیاده روی و دشواری خداحافظی تا جمعه ی دیگر .
جای همه اونایی که نتونستن بیان یا میتونستن و نیومدن یا خواب موندن و نیومدن خالی بود. به امید دیدارتون تا قراری دیگر.

و...
7-ورزش صبحگاهی برای فرار از سوز و سرما :D
۰۱ آذر ۱۳۹۳
بله بله جناب آرش گرامی. ما اینبار خیلی بیشتر بالا رفتیم . جاتون خالی
۰۴ آذر ۱۳۹۳
دوستان جای من..من بیام دوباره برنامه بالا رفتن کنسل میشه :)
۰۵ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو وسعت یه جای دنج، گل می کنن ترانه هام
عشق تورو تا میخونم پر میکشن بهونه هام
یه روزی این قصه بازم نقطه میشه از سر خط
روزی به معنا میرسه تمومی زمزمه هام

اینو میدونم که تویی تموم زندگیم همین
تو نه سرابی ،نه یه خواب همینجایی روی زمین
اینو میدونم که میایی دوباره با دلم کنار
تو از خود خود منی ،اینو توی چشام ببین

قدم بزن تا بگذریم،گذشته هارو در کنیم
تو خاطرات فردامون دلخوشی هارو سر کنیم
بشیم دوباره قد به قد به قامت یه آسمون
دستا به دست هم گره دوباره بال و پر کنیم
خیلی هم خوب ، مرسی
۲۶ آبان ۱۳۹۳
تو وسعت یه جای دنج، گل می کنن ترانه هام
عشق تورو تا میخونم پر میکشن بهونه هام

زیباست.
۰۲ آذر ۱۳۹۳
رضای عزیزم سپاس از تو که همیشه همراهی
۰۳ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نام پدر: جنگ


کودکانی که گوش هایشان آشناست به فریاد ها و و ناله هایی که در وجود مادرهاشان با آنها تغذیه شدن و به امید دیدن ماه بی دست و پا ،درخت و رودخانه ، فارغ از چه رنگی بودنشان تنها به پشتوانه داشتن" مادر" پیله رویای پروانگی شان را پاره کردند.
بیخبر از خراش مادرها و زن ها و دخترها که با یک جیغشان عمیق تر میشود و بر تحمل دردشان می افزاید.
زنهایی که تنها به نام مقدس مادر بودنشان ملزم به قبول کودکی هستند هرچند ریشه در نفرت و بی ریشگی داشته باشد.
مادر است دیگر غده سرطانی از جنس تف و لعن و نفرت هم که باشد با عشق بارورش ... دیدن ادامه ›› خواهد کرد .

سالها میگذرد از زنجیره جنگها و نابودی مردانو نوزادگان جنگ و دخترانی در آرزوی لباس سفید عروسی در سرزمینمان و سرزمینشان و سرزمینها.
سالهاست سرخی سیلی جنگ بر صورت "دورا "ها و "کیت" ها نمایان است.
و سالهاست بیزاری از تولد در وجود فرزند جنگ ، تمام خلقت و هستی را زیر سوال میبرد و" لکه" دار میکند دامن مادران را.

"لکه "نماینگر زایش دو زن از دو دیار که تنها نقطه مشترکشان جنگ بود. یکی از وجودش خاطرات مرگ و نابودی سرزمینش به ازای پیروزی و دیگری زایش کودکی منفور از سرود فاتحان جنگ .

و تصویرهای فریمی و خلاقانه کارگردان غزل نعیمی.

بازی خوب و باور پذیر گروه بویژه آیدا صادقی عزیز .

دیالوگهای خوب و خوش وزن و قابل تامل امیر گیل.

و موسیقی کُردی که نوای سوزناکش به روح و قلبت نفوذ می کرد و لالایی گرمی بود برای فرزندان مام میهن. ممنون اشکان فرامرزی.

مشتاقتر شدم واس دیدن کار :)
۲۱ آبان ۱۳۹۳
مینای نازنین بی نهایت لطف داری و خوشحالم که خوب خوندیم.
پایدار باشی بانو :)
۰۳ آذر ۱۳۹۳
ماهور جان همیشه نگاه و احساست زیباست.
۱۶ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حرف این روزهاست
دلم درد دارد
حریمی نیست
نمی فهمند
دلم را زخم کردند
ببرند این سرم
چه فرقی دارد؟؟؟!!!
به حصار میکشند
بندت میکنند
حرف مفت میزنند
سنگ جمع میکنند
لذت سنگسار ببرند
ببرند این سرم
چه فرقی دارد؟؟؟!!!
نحسی وجودشان ،
آتش ... دیدن ادامه ›› درونشان را
به روی الهه هایی
که آرزوی هرروزشان است
میپاشندو تحف میکنند
"دل" جراحت دارد
ببرند این سرم
چه فرقی دار؟؟؟!!!!!!!
به رویای حوریان بهشتی
آرزوی سیاه چشمان شرقی را
به زوال گورهاشان خواهند برد
با دستان از مادر متولد نشده شان
زخم دل را به رخ میکشند
این که دردی نیست
دلم درد دارد
بسوزانند یا بمیرانند
چه فرقی دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!








همه گیر دادین به نحسیااااا..چه تلخ بود..مثل قهوه...ولی شیرینیش این بود که ماهوره خانم سرودش..آفرین
۰۴ آبان ۱۳۹۳
abji mahooor inghadr nevisandeye khobi bodio nemineveshti?
vaghean in aliiiiii bod
۲۱ آبان ۱۳۹۳
داداش رضای مهربون باز میخواهی شرمندم کنی؟؟
ممنون ازت که خوندیم :)
۲۱ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"توقف اجرای یک نمایش در یک دانشگاه"


اجرای نمایش «25 ماه جاری،تهران حومه 20:47 » در دانشگاه الزهرا متوقف شدطبق نمابر ارسالی روابط‌ عمومی گروه اجرایی، نمایش «25 ماه جاری،تهران حومه/20:47» به نویسندگی و کارگردانی سمیرا رحیمی اجراهای خود را از روز پنجشنبه یکم آبان در دانشگاه الزهرا(س) شروع کرده بود که طی دو روز نخست اجرا با استقبال از سوی مخاطبان روبه‌رو شده بود اما برخی مسئولان دانشگاه، نمایش را «به دلیل بدحجابی گروهی از تماشاگران و ورود آقایان به محیط دانشگاه الزهرا(س) تعطیل کردند.
‎ نمایش «تهران حومه» پیش‌تر در بخش تجربه‌های اجرایی هفدهمین ﺟﺸﻨﻮاره ﺑﯿن‌اﻟﻤﻠﻠﯽ ﺗﺌﺎﺗﺮ داﻧﺸﮕﺎهی نیز به اجرا درآمده بود
اﯾﺪه اجرایی این نمایش از ﯾﮏ ﺳﺎل ﭘﯿﺶ ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ بود که در سه ﻣﮑﺎن واﮔﻦ ﻗﻄﺎر ﻣﺘﺮوک،گُل‌خانه و ﻣﺤﻮﻃﻪ‌ی ﺑﺎز دانشگاه اجرا می‌شد و ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮان از هر ﺳﻪ محل اﺟﺮا ... دیدن ادامه ›› دﯾﺪن ﻣﯽکردند.
سارا پورسرخ،آیدا شیرخو،الهام مهرپرور،هما شیرازی،الناز مهاجر، نگار خوانین‌زاده، مرضیه فروزان‌فر، فاطمه حقیقی‌مقدم، سمانه ذاکری، هلن مهدوی، پرستو قربانی، مژده مهدوی، مریم عنبرستانی، سوده فارانی، مریم صادقی،راضیه شاهوردی، نسترن نوری،افسانه میرزایی،آتوسا دانیالی،هستی نفیسی،کیمیا معلمیان، نازنین بهرامی، عادله امامی، سمیه رستمی و عاطفه تقی‌لو بازیگران نمایش بودند.
منبع :ایسنا
امشب دلم را باختم مانند هرشب
با بیقراری ساختم مانند هرشب
امشب خیالت خلوتم را زیرو رو کرد
من پشت گوش انداختم مانند هرشب
امشب به یاد روزهای باتو بودن
رازو نیاز پرداختم مانند هرشب
امشب تو ماه کاملی در آسمانم
دیدم تو را، نشناختم مانند هرشب





"خیلی قدیمی"
آبجی ماهور خوب شاعری بودیدا نمیگفتی
۲۷ مهر ۱۳۹۳
جناب حیدری ممنون از دقت نظرتون :)
۲۵ آبان ۱۳۹۳
البته بخاطر مضمون و وزن این نظر رو داشتم:)
۲۵ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیروز
جمعه 18 مهرماه 93
من به همراه خانواده با کوله بار خستگی برگشت از مسافرت و دیر رسیدنو جابجا نکردن وسایلو و باز نکردن چمدان، کوله پشتی همیشه همراه کوهو بستم که اینبار بریم اردو.
یه مسافرت یه روزه عالی
سرشار از سر سبزی و سرزندگی و همراهی.
جاتون خالی ماشینارو میدون صادقیه گذاشتیمو و با اتوبوس دل به جاده چالوس زدیم و شاد بودیم .ته ذهن هممون اردوهای بچگیمون مرور شد و دست زدیم و پا کوبیدیمو و شادی کردیم حتی توی تونل نفر جلویی میگفت بچه ها توووووونل و همه جییییییییغ.
رسیدیم به نزدیکی های آبشار اما اما اما متاسفانه اتوبوس نمیکشید (البته مقصر هیچکس نبود چون راننده این ماشین گفته بود نمیتونم بیام اما به ... دیدن ادامه ›› ناچار اومد چون راننده قبلی مارو جا گذاشت و نیومد)
اما به هر حال جاری شدیم سمت رودخونه جاده چالوس و یه جای دنج و سبز با صدای رودخونه بساط یکدلیو پهن کردیم.
گفتیم و خندیدیمو بازی کردیم و باز هم شاد بودیم.
صبحونه کیک و آبمیوه خوردیم ، تخمه،کلوچه فومن.ناهارم دوستای مهربون زحمت زغال و سیخ زدن جوجه رو کشیدنو نزدیکه دو متر منقل به پا کردند و جوجه زدیم. دم رفتنم که بلااااال خوردیم و بعضی از دوستانم بلالی شدن واسه شاد کردن بقیه گروه.
خلاصه براتون بگم نمیدونم دیروز کودک بودم یا آدم بزرگ هر چی که بودم همه چی خیلی خاطره انگیز شد .
ممنون از همراهی همتون . دلاتون شادو لباتون خندون. تنتون سالم.
جوجه کباب، منقل دومتری، کنار آبشار، صدای رودخانه، کلوچه فومن، بلاللللللل. تونل و جیغغغغغغغغغغغغ ماهور خانم این جوری با احساساتمون بازی نکن.....:))))
ماشاا... به شما که نرسیده عزم مجدد کردید:)))
۱۹ مهر ۱۳۹۳
آقا آرش مردم از خنده. جاتون خالی بود
۲۷ مهر ۱۳۹۳
خواهشمند است ماهوره خانم ابراهیمی...دوستان جای من
۲۷ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"دیروز هم جمعه دیگری بود با همه پستی ها و بلندهای دارآباد ".
گذشت و چقدر خوب و روان و در آرامشی همچون صدای رود جاری گذشت، خیلی ها نبودند،خیلی ها بودندو خیلی بیشتر قدمی نو با خود آوردند.متعجبم از این همه هارمونی .گویی تمامی رنگها با هارمونی خاصی از جنس محبت و یکرنگی همانند یک پازل ناتمام کنار هم شکل دوستی به خود دادند. هر کدام از ما با گویش ، رفتار و منش و... از با هم بودن لذتی را تجربه کردیم که شاید تنها توصیفش و شنیدنش کمال مطلب را ادا نخواهد کرد. این روزهای ما حال و هوایی دیگر دارد حال و هوایی گرم به گرمی وجود دوستان، خنک به خونسردی و صبرشان، مرطوب به لطافت ابری دلهاشان، خشک به رعایت حریم دوستانشان.
یکی مادرانه ،یکی پدرانه ،یکی برادرانه و دیگری خواهرانه و همه و همه عاشقانه با زنجیری پیوسته با حلقه های همدلی ، همزبانی، یکرنگی ، تعصب ، حرمت ،ادب ، متانت و... به هم متصل شدند که قفلهایش تنها برای ورود یکی از اینها باز خواهد شد و بس.
برای دوستانم که نبودند آرزوی سلامتی و لبی خندان آرزو کردیم و آنان که مسافرت بودند سفری بی خطر رااز خالق این دوستی ها خواستار شدیم.
باشد که جمعمان جمع شود نه منها و تقسیم.
چقدر قشنگ گفتی ماهور جان به نظرم هیچ چیز رو نگفته نذاشتی و واقعا عشق و علاقه بین مون که ما رو وجود همه تفاوت هامون به هم پیوند میده و باعث می شه هر جمعه از سفره صبحانه مون یک تابلوی زیبا خلق بشه
۲۲ شهریور ۱۳۹۳
نظر لطفتونه جناب مهدی سلیانی. من فقط حس و حال همون لحظاتم رو از ذهنم و دلم اینجا آوردم. میل به سفر یه چیزه و همسفر شدن با همسفرهای سراسر محبت یه چیزه دیگه حتی اگه به کوتاهی یه مسیر تا پارک محله باشه.
ممنون که خوندید.
۰۴ آبان ۱۳۹۳
به واقع همینطوره سرکار خانم ابراهیمی عزیز و بزرگوار
۰۴ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یعنی ماااه بود.خیلی دوسش داشتم.
علاوه بر شخصیت های خاطره انگیز و شخصیتهای جالب و جدید و با مزگی فضای کار باید بگم که خوش ساخت بود.
ما تقریباً یه جمع سی نفری رفتیم دیدیم که همه راضی و با لبی پرازخنده اومدیم بیرون.
دیشب با این فیلم زندگی کردمماهور آخه چرا کپلک انقدر خوبه ؟ من کپلک می خوام زیاااااد .
۱۲ شهریور ۱۳۹۳
سلام ماهور خانوم
می خواستم از حس مادرانه تان تشکر کنم و از همراهی های دلسوزانه تان در کوهنوردی دیروز.
راستی به آقا سید هم سلام برسونید. سید رضای عزیز که خیلی خوشحالم باهاش آشنا شدم و امیدوارم که سال های سال سایه مهربونش بالای سرتون باشه.

بابت همه چیز ممنون
شادی شما دو نفر از آرزوهای من شده...
۲۲ شهریور ۱۳۹۳
سلام آق میثم رشیدی گرامی
اجازه بدید من هم از طرف خودم و سید رضا ازتون تشکر کنم که برادرانه کنارمون و راهنمامون بودید به همراه همسیر مهربان و آرامتون.
از اینکه دیروز رو با ما بودید باعث خوشحالی و افتخاره. امیدواریم باز هم کنار خودمون ببینیمتون.
هر کاری هم کردیم چیزی نبود جز جواب محبت دوستانی همچون شما با محبت.
لبهایتان خندان و دلتان شاد و تنتان سالم باشد الهی.
۲۲ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید