من در هوای بودن تو اینروزها نفس گرفته ام
جان دوباره برای رهایی از قفس گرفته ام
سالها گذشت و انگورهای فصل فصل نبودن تو را
در خمره ای ریخته و امروز کامی از هوس گرفته ام
دل را به حسرتت تا همیشه میخکوب دیوار کرده ام
حالا به خیال خام، تقدیر خود را من پس گرفته ام
هر روز م در این هزار و یک شبهای تاریک زندگی
اخبار دلت هر ثانیه از کس و ناکس گرفته ام
در
... دیدن ادامه ››
هر خزانی که بی من تک و تنها پا می دوانده ای
من از بی تو بودن رنگِ بیرنگ خارو خس گرفته ام
پوسته نازک و ترم خشکید و کلفت شد از رویی که
از هرزه علفهایِ جداییِ بی هرس گرفته ام
جایی شنیدم آمدی ، تا دیدنت جانم به لب رسید
باش و بمان برای امشبت جامه ی اطلس گرفته ام