در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سعید عمرانی: سفرنامه دور اروپا 17: هلند (بخش سوم) صبح روز بیستم بعد از خوردن
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 18:20:56
سفرنامه دور اروپا 17: هلند (بخش سوم)


صبح روز بیستم بعد از خوردن صبحانه دوباره برای گشت وارد شهر Enkhuizen شدیم. بر خلاف شب گذشته، شهر شلوغ بود و زندگی در جریان. برخلاف خیلی از ماها، اروپایی ها شب ها زود می خوابن و صبح ها هم خیلی زود بیدار میشن. مثل سایر شهرهای هلند، زیبایی و آرامش در همه جا موج می زد. خلاصه اینکه به راهمون ادامه دادیم.
مقصد ما شهر Diever بود. برای دیدن یک دوست به این شهر میخواستیم بریم. برای رسیدم به این شهر از مسیری میرفتیم که دو طرف اون رو آب گرفته بود و فقط جاده بین آب ها بود. هر چند کیلومتر هم پل های معلقی بود که بالا میرفت تا کشتی ها و قایق ها بتونن از یک طرف به سمت دیگه برن. در سرتاسر این مسیر میشد، کشتیهای ماهیگیری و دسته های بزرگ پرندگان رو دید. این همون مسیری بود که صاحب اون کمپ سایت کوچیک به ما معرفی کرده بود. از شهرهای کوچیک و زیبا عبور می کردیم. تا حدود 4 عصر بود که به Diever ... دیدن ادامه ›› رسیدیم.
دلیل ما برای اومدن به Diever دیدن یک دوست و اقامت در منزل بود. "جرالد اوست" دوست هلندی ما بود که در یکی از کمپ سایت های ایتالیا با اون و خانوادش آشنا شده بودیم و از ما دعوت کرده بود که وقتی به هلند رسیدیم به منزلش بریم. یکی از تجربه های جالب این سفر همنشینی با جرالد و خانوادش بود. چون ساعت 4 عصر شده بود و ما هنوز ناهار نخورده بودیم کمی به حاشیه شهر رفتیم و ناهار خوردیم و بسته هایی از پسته و خرما و آجیل برای هدیه دادن به خانواده جرالد آماده کردیم و به لطف GPS خیلی قویی که داشتیم، مستقیما به درب خانه جرالد رفتیم.
از بیرون خانه جرالد بسیار زیبا بود. با استقبال گرم همسر جرالد وارد منزل شدیم. جرالد یک کارخانه دار بود (یه جورایی میشه گفت آدم پولداری بود) و با همسرش "مریج" 11 سال بود که زندگی میکردند و صاحب دو دختر زیبا و با مزه بودند. علارقم بیرون خونه که به شدت زیبا بود و فضا سازی شده بود، داخل خونه برای ما چنگی به دل نمیزد. خونه دو طبقه که طبقه بالا اتاق های خواب بود و طبقه پایین یک اتاق کوچیک (نشیمن) و یک اتاق دیگه که آشپزخانه هم قسمتی از اون بود و داخل اون فقط یک میز ناهارخوری بود و یک دستگاه کامپیوتر. داخل اتاق نشیمن هم یک تلویزیون، یک کاناپه جلوی اون، که جرالد و همسرش روی اون منشستن و دو تا صندلی پلاستیکی که بچه هاشون روی اونها می نشستن! و کل زندگی اونها همین بود! همین و فقط همین! کاملا متفاوت از نوع و روش زندگی ما ایرانی ها! که داخل خونه هامون شیکه و بیرون زشت!
خلاصه بعد از کمی گپ و گفت همسر جرالد ازمون پرسید شام دارید یا از شام ما می خورید؟ این سادگی و بی تعارف بودنشون رو خیلی دوست داشتم. ما هم ازشون خواستیم تا براشون یک غذای ایرانی درست کنیم، و خوب غذامون چیزی نبود جز آش رشته. که پیشنهاد ما با استقبال مریج روبرو شد. چون شغل مریج ، تست کننده غذاهای مختلف بود و با صنایع غذایی کار می کرد و طعم و مزه محصولات مختلف رو تست می کرد. خلاصه آش رو درست کردیم و نشستیم پای میز غذا که دیدیم مریج و جرالد معضب نشستن! پرسیدیم چیه؟ که گفتن ماها عادت نداریم قبل از غذا دعا کنیم، اگه شما میخواهید دعا کنید که بعد غذا برو بخوریم. یک بار دیگه ما در تعجب کامل از احترامی که این افراد به عقاید دیگران میذارن موندیم. خوشبختانه مریج از طعم آش خیلی خوشش اومد، اما جرالد زیاد خوشش نیومد و غذای خودشون رو خورد. مریج از ما خواست که دستور پخت آش رو حتما بهش بدیم.
بعد از شام شروع کردیم با اونها از ایران صحبت کردن و معرفی کردن ایران به اونها. فیلم های مختلفی از ایران رو براشون نمایش دادیم، اونها خیلی خوششون اومده بود و میگفتن شما باعث شدید دید ما کاملا نسبت به ایران عوض شه. یکی از سوال هاشون مسئله حجاب بود که مخصوصا مریج خیلی ازش می پرسید، ولی وقتی عکس های جوان های ایرانی رو دید، کاملا حسش عوض شده بود. جالب این بود که اونها خیلی دوست داشتن به امریکا برن، مثل خیلی از ماها که راحتی خودمون رو در رفتن به اروپا می دونیم، اونها هم خیلی دوست داشتن به امریکا برن و اونجا زندگی کنن. یه نکته جالب دیگه این بود که جرالد و مریج هنوز به شکل رسمی ازدواج نکرده بودن، و وقتی از مریج علت رو می پرسیدیم می گفت دوست ندارم چون بعد از ازدواج نام فامیل من به نام فامیل جرالد عوض میشه و من دوست ندارم! باز یه مسئله جالب دیگه که ما گفتن این بود که ما اولین مهمون های خونه اونها بودیم، می گفتن در هلند کسی خونه یکی دیگه نمیره. در آخر هم یکی از صنایع دستی هلند رو بهمون نشون دادن که یه کفش چوبی سنگین و بزرگ بود، که مال خود جرالد بود و می گفتن به راحتی اون رو می پوشن و راه میرن. شب رو در کمپر زیبای اونها خوابیدیم و بعد از بیست روز در چادر و کیسه خواب خوابیدن طعم لذت بخش تخت خواب رو باز چشیدیم.





برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.

نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir
"اونها خیلی خوششون اومده بود و میگفتن شما باعث شدید دید ما کاملا نسبت به ایران عوض "
چقدر خوب
و خوبتر پیشنهاد آش رشته به به
۲۹ مهر ۱۳۹۳
یه نکته جالبتر این بود که همش به ما می گفتن شما از دولتتون پول گرفتین که براش تبلیغ می کنید؟!!! اصلا باورشون نمیشد که با هزینه شخصی اومدیم.
۲۹ مهر ۱۳۹۳
عجب داستانهایی؟؟؟!!!!
ولی خدارو شکر که شماها با ذوق و انرژی خودتون مُهر خوبی ایرانی هارو میزنید تو دل دیگران. امیدوارم همیشه جیبتون پر پول باشه واسه سفرهای آینده و راهگشایی به دلای دیگر مردمان.
۲۹ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید