سفرنامه دور اروپا ۲۲: بلژیک (بخش دوم)
شب بود که به بروکسل رسیدیم. شهری که همیشه با شنیدن اسمش ما یاد یک سریال و خاطره بچه گیمون میوفتیدم: ارتش سری! خونه خاله رو هرجور بود پیدا کردیم. داخل کوچه که رسیدیم ماشین که خیلی وقت بود داشت بد کار می کرد، خاموش شد. به سراغ ساختمون خاله رفتیم و امیدوار بودیم اسمش نوشته شده باشه رو زنگ که خوشبختانه بود. زنگ خونه رو زدیم و امیدوار بودیم که خونه باشه چون بهش نگفته بودیم که کی میرسیم. بالاخره شانس اوردیم. خاله بود. به گرمی از ما استقبال کرد و چون قرار بود که ما بیشتر از یکی دو روز اونجا نباشیم همون شب ما رو به دیدن بروکسل برد.
اولین جا دیدن میدان اصلی شهر به نام Grand Place بود. میدان زیبایی که کاخ سلطنتی بلژیک هم در همونجا قرار داشت. با اینکه ساعت دیر بود ولی شلوغ بود. برای شام به یه رستوران یونانی همون اطراف رفتیم و غذایی یونانی به اسم پیتا خوردیم، برخلاف سایر جاها تقریبا قیمت غذاها ارزون بود در این شهر. در
... دیدن ادامه ››
گوشه دیگر میدان مجسمه معروف Manneken Pis وجود داشت. بعد به دیدن Atomium رفتیم. که سازه ای بزرگ به شکل چند ملکول بود. شب به خاله گفتیم که ماشین مشکل پیدا کرده و ما مشکل زبان داریم با بلژیکی ها. و خاله به ما آدرس یک مکانیک ایرانی را نزدیک خونه داد.
روز بعد سراغ ماشین رفتیم و خوشبختانه روشن شد و به تعمیرگاه احد آقا در همون نزدیکی رفتیم. باز هم به گرمی از ما استقبال شد و احد گفت که مشکل ماشین احتمالا شمع هاش هست. با چند ایرانی دیگه تو تعمیرگاه آشنا شدیم. احد به ما آدرس جایی رو برای خرید شمع ماشین داد. ایرانه دیگه به اسم مجید که اصفهانی بود گفت من شما رو میبرم و با ماشین اون به راه افتادیم. حدود ۲ ساعتی گشتیم تا شمعی که ماشین ما بخوره رو پیدا کردیم. یا تعویض شمع ها ماشین درست نشد و احد گفت باید موتور باز بشه! و آدرس تعمیرگاه یه ایرانی دیگه به اسم احمد رو به ما داد. روز بعد پیش احمد رفتیم و اون موتور ماشین رو باز کرد و با مشکل نبود قطعات مواجه شدیم. خلاصه بعد از گشتن زیاد و ناامید شدن، بالاخره خواستیم که از ایران قطعات مورد نیاز رو بفرستن. که همه این مشکلات و حلش ۱۰ روزی طول کشید و ما برای تعمیر ماشین ۵۰۰ یورو به احمد دادیم.
توی این دو هفته تجربه های جالبی کسب کردیم، حتی تجربه کار کردن. توی این چند روز به چند شهر مختلف رفتیم که مهم ترین و جالب تریتش Waterloo بود. جایی که ناپلئون آخرین جنگ زندگیش رو انجام داد و شکست خورد. نکته مهمش این بود که تابلوی انگلیسی هم داشت!!! به شهر Verviers ( به فرانسوی میگن وقویه) رفتیم و دیدن سد بزرگ اونجا. اینجا همون شهریه که چند وقت پیش تروریست های داعش رو توش دستگیر کردن. توی همین شهر با یه خانواده مسلمان کزوویی (Kosovo) آشنا شدیم و به منزلشون رفتیم. نزدیکی فرهنگشون به فرهنگ ما برام خیلی جالب بود. با اینکه کشوری اروپایی هستن ولی کاملا فرهنگی شرقی دارن. در منزلشون ما رو به خوردن چای و یه شیرینی دست ساز خودشون که اسمشون یادم نمیاد دعوت کردن که طعمی فوق العاده داشت.
تجربه چند روز کار کردن در یک رختشورخانه ای بزرگ رو پیدا کردیم، که کار به شدت و وحشتناک سخت بود با ساعت خیلی طولانی، یعنی از ۵ صبح تا ۷ عصر و فقط در مقابل ماهی ۹۰۰ یورو. یه اتفاق بامزه ای که برامون افتاد این بود که اون چند روز ماشین خاله دست ما بود اونجا، و یه روز که برای بنزین زدن به پمپ بنزین رفتیم و غصه مون گرفته بود که چجوری حالیشون کنیم. به داخل فروشگاهش رفتیم و از فروشنده ها پرسیدیم انگلیسی بلدید، که فروشنده با فارسی گفت فارسی هم بلدیم. نمیدونید چقدر ذوق کردیم، انگار دنیا رو به ما داده بودن که اونا ایرانی بودن. با اکثر ایرانی های اون کشور که صحبت کردیم راضی نبودن از وضعیت. کلا بلژیک کشور داغونی بود. کشوری که نیمی از اون دست هلندی زبانها و نصف دیگش فرانسوی زبان ها بودن. کشوری که از هرچیزی ۲ داشت. دو مجلس، دو دادگستری، دو دولت. کشور کاملا درگیر مشکلات داخلی بود. نیمی از مردم کار می کردند و نیمی دیگر بیکار بودن و حقوق بیکاری می گرفتن، در واقع این نصفه کار میکردن پولشو میدادن به این نصف دیگه! و از همه اینا بدتر که بر خلاف بروژ سایر جاها شما حسی از اروپا نداشتین. مخصوصا خود بروکسل. شما اونجا کاملا حس می کنید در کشوری عربی هستید!!! بلژیک کشوری عرب در اروپا بود. مهاجرین عرب و سیاه که بیشتر از مراکش بودند تعدادشون خیلی از مردم اصلی اونجا بیشتر شده بود و با همون لباس ها و فرهنگ عربی خودشون همه جا ظاهر میشدن.
از این حرفا بگذریم. روز ۳۴ ام سفرمون بالاخره ماشین رو احمد درست کرد و ما خوشحال به سمت لوگزامبورگ راه افتادیم.
برای دیدن تصاویر به سایت پارسیس مراجعه نمایید.
نویسنده: سعید عمرانی
http://www.parsis.ir