«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
متن در پایان به اسطوره ی "اورفه و اوریدیس" اشاره می کند... می خواهد بگوید که آنچه دیده ایم شکلی دیگر و روزآمد و شخصی از اسطوره ی یونانی است. اما به نظرم داستان نمایش ظرفیت بازنمایی آن اسطوره را ندارد، تنها شباهت هایی دارد. اما انگار اصراری وجود دارد که ما نه با داستانی معمولی که با کهن-روایتی ازلی-ابدی روبرو هستیم که همچنان تقدیر انسانی ماست و نویسنده این تجربه ی اسطوره ای را پشت سر گذاشته و اکنون ما را در این تجربه ی رمزآلود سهیم کرده است، در حالی که اصل ماجرا چنان چیزی را به شکل خودبسنده منتقل نمی کند. در این تحمیل فضای رمزآلود و " نه این جهانی" به اثر موسیقی ابتدا و انتها هم موثر هستند. موسیقی پایان بندی را شبِ قبل از دیدن نمایش در Souncloud شنیدم... موسیقی زیبایی است و به گمانم المان هایی از سبک های Trip-Hop, Ambient, Ethereal و Trance دارد؛ یعنی فضایی می سازد " نه این جهانی و ماورایی و مرموز"، در این میان تراک های ضبط شده ی ابتدا و انتهای نمایش با لحن و صدای آقای معجونی هم دقیقا چنین فضایی را تشدید می کند. موسیقی می خواهد ما را متوجه کند که فریب فرم ناتورالیستی اثر را نخوریم و بدانیم که در پس وقایع ساده ای که اتفاق می افتد چیزِ غریبی هست و تجربه ای ویژه... و تمام این ها به تقلای توهم زده ی یک انسان عرفان مآب می ماند برای متقاعد کردن خود که زندگی پوچ و بی معنایش تکرار زندگی اسطوره ها و قدیسان دینی است، نوعی فرار از پیش پا افتادگیِ زندگی با نسبت دادنش به اسطوره ها ... استفاده از الگوی تکرار هم، باز راهی است برای القای این وهم آلودگیِ تقدیس شده.
این نمایش رو به اندازه ی دو کار قبلی کوهستانی دوست نداشتم؛ جوابش رو نمیدونم خودم... فقط می دونم وقتی که از سالن میای بیرون و به جای احساسی از شور و سرزندگی و غرابت ناشی از مواجه با تجربه ای تازه، با ذهنی انباشته و نامطمئن به استدلال و گمانه زنی درباره ی معنا و فرم اثر می پردازی تا شاید دلیلی برای دوست داشتنش پیدا کنی، یعنی اثر - لا اقل آن شبی که به تماشایش رفته ای - گیراییِ لازم را نداشته.
<< به نظرم در اظهار نظر درباره ی تئاتر باید خیلی ملاحظه کار بود... چون تئاتر به خاطر عمر کمش مثل موجودی ضعیف می ماند که ممکن است حتی فرصت دفاع از خود را پیدا نکند و این در حالی است که ممکن است بیننده کاملا در اشتباه باشد... در سینما فیلم های بسیاری بوده اند که در مواجه ی نخست درک نشده اند، ولی چون بعدتر امکان بازبینی اش فراهم بوده درکِ جدیدی از آن به دست آمده، ولی اثر نمایشی غالبا از این امکان محروم می باشد>>
نمایشی کسالت بار - البته منهای صحنه ی دو نفره ی سرهنگ ( گلاب آدینه ) و گروهبان و موسیقیِ کار - و ناتوان در برقراریِ ارتباط بینِ دنیای شخصیِ نویسنده و منِ مخاطب. نمایشی که بیشتر ادبیاتِ روی صحنه است و نه نمایشِ روی صحنه؛ طوری که سایه ی نویسنده انگار بر روی نمایش سنگینی می کنه ( اینکه بازیگر ها جملات را کاملاً کتابی و بدونِ شکستنِ زبان می گفتن جدا از شاید زیبایی شناسیِ اثر می تواند نشانه ی تعصبِ نویسنده بر متن و کیفیتِ موسیقاییِ آن باشد، انگار که بیشتر شنونده ی شعر باشیم تا حرف های آدم های زنده ی روی صحنه ). بازی ها طوری هستند که انگار شاهد چند عروسک روی صحنه هستیم ( البته این هم جزئی از زیبایی شناسیِ کار بود به گمانم که به مذاقِ من خوش نیامد) منهای گلاب آدینه که حرکاتش طبیعی تر و انسانی تر است... نمایش پر از تصاویر و اکت هایی است که من به هیچ وجه نمی توانم تفسیری از آن ها داشته باشم، مثل: اسپری کردنِ پاها و بعد صورت توسطِ سرهنگ، استفاده از تسبیح های مرواریدی در سایز های جور واجور باز هم توسط سرهنگ؛ راه رفتنِ سیندرلا با پاهای برهنه طوری که انگار هنوز کفش به پا دارد و احتمالا باز هم مواردِ بیشتر. اما جای خوبِ کار برای من استفاده از صوت بود در صحنه های خالی از بازیگر، به ویژه جایی که ما صدای قدم های سیندرلا را می شنیدیم که انگار در سفر است و از جایی به جای دیگر می رود و در ابتدا ماشین های مزاحم برایش بوق می زنند؛ اما این ها و یا شوخی های کلامی و اروتیک اش نتوانست مرا به این کار جذب کند و تنها دقایقی مرا سرگرم می کرد. نمایش طوری است که من احساس می کردم قرار است در نهایت حقایقِ مهم و حرف هایی نو را متوجه بشوم ولی نمایش پایان گرفت و من هر چقدر فکر کردم چیزِ منسجمی دستگیرم نشد؛ نمایشی که فضل فروشانه و با کلامی ادیبانه ادعای این را دارد که راز های مهمی برای فاش کردن دارد درحالی که به سختی می تواند حرفی ساده را با مخاطب در میان بگذارد.
این نمایش تشکیل شده از سه مونولوگ است که هر یک به ترتیب توسط پدر، دختر و پسر اجرا می شود و در هر یک از این بخش ها ما با سرگذشت یک خانواده ی از هم پاشیده و ذهنیت هر یک از شخصیت ها آشنا می شویم. متن با چاشنیِ طنز همراه است که در آخرین مونولوگ به اوج خود می رسد. بازی ها خوب و روان و آشنا بودند و فقط سن و سال مد نظر کارگردان برای نقش پدر با توجه به سن کم مازیار سیدی، علی رغم گریم در نیامده است و این کمی سر و شکل کار را از یک کار حرفه ای دور می کند. متن کار اثری است نه فقط امروزی که جوانانه و اگر بخواهم بهتر بگم دهه شصتی. طراحی صحنه حد اقلی ولی مناسب است. اما یک اشکال بزرگ در سالن وجود دارد و آن هم ستونی در میانه ی سالن است که دیدن صحنه را برای تماشاچی دشوار و آزار دهنده می کند و واقعا باعث تاسف است که هنرمندان و مخاطبان باید در چنین مکان نامناسبی به هم برسند. در کل نمایشِ دلچسبی بود که هیچ ابهامی در ذهنم باقی نگذاشت و با کلی طنز و خرده روایت هایش و اجرای خوبش من را راضی کرد. البته اخطار می دهم که نباید انتظار فوق العاده ای هم داشته باشید ولی بعید هم می دانم کسی چندان ناراضی پا از سالن بیرون بگذارد.
فیلمی متوسط که البته با توجه به فیلم اول بودن امیدوار کننده است. نقص فیلم شاید در هدایتِ بازیگران باشد. فیلم در اواسط کمی از نفس افتاد و خسته کننده شد، اما با نزدیک شدن به پایان تدریجا بهتر شد. دو سکانسِ خیلی خوب دارد: یکی سکانسِ پایانی - منهای فالِ حافظ خواندنِ پانته آ بهرام - و سکانس انتظار مهران احمدی در تاکسی و ساندویچ خوردنش که تعلیقِ خوبی دارد. فیلم یاد آورِ درباره ی الی است: افرادی که واقیتی که همه از آن آگاه هستند را فاش نمی کنند، اینبار نه برای منفعتِ جمع که برای منفت شخصی آن هم در شرایطی متفاوت و در برابر عاملی جابرانه و البته با این تفاوت که اینجا پنهان کاری تنها یک قربانی ندارد بلکه به واقع قربانی ها دارد. ضمنا این فیلم پایانِ روشن و امیدوار کننده ای دارد و طی یک عملیات قهرمانانه قربانی نجات می یابد. در کل فیلم علی رغم ضعف های زیاد می تواند رضایت نسبی در بیننده ایجاد کند.
کارگردان آن قدر مجذوبِ ادا اطوار ها و شیرین کاری های کاراکتر های تن تن شده، که نمایش را به اجرای شیرین کاری های آن ها اختصاص داده و از داستان گویی و روایت یک قصه ی تن تنیِ جذاب و نفس گیر غافل مونده. ریتم کار با توجه به سبک نمایش بسیار کنده و همچنین به جای اینکه ما شخصیت های اصلی مثل تن تن و هادوک رو بیشتر ببینینم، وقت زیادی از نمایش به کاراکتر های فرعی اختصاص داده شده، به خصوص طوطی که با بازی نه چندان مطبوعِ الهام کردا قسمت آزار دهنده ی نمایش بود. اما جان گرفتن این شخصیت ها در مقابل چشم، به خصوص در 15 دقیقه ی اول برای من واقعا هیجان انگیز بود. بازی ها اما در کل به نظرم خیلی خوب بود.
اگر ازون کسایی هستید که هیچ نمایش رو از دست نمیدن و پول و وقت هم دست و بالشونو نبسته برید این نمایش رو ببینید، یعنی به نظرم ازون دسته کارایی نیست که وقتی از سالن بیرون میای به خودت فحش بدی, ولی اگه امکان رفتن به هر نمایشی رو ندارین و باز اگه نظر من رو به عنوان یه مخاطب بخواید بدونید، من میگم نرید و شانستونو رو یک کار دیگه امتحان کنید. تو این کار ما یه ایده ی خوب و دلچسبِ اجرایی داریم که ابتدا و پایانِ نمایش رو به هم وصل می کنه و بازی هایی نه خیلی خوب ولی قابل ملاحظه و دیگر هیچ. نمایش قراره سه برهه از زندگیِ یک زن رو که به نوعی سه بعد از زنانگی رو بیان می کنه، برای ما با زبانی شاعرانه به تصویر بکشه، زبانِ شاعرانه ای که به خاطر تقلیدی بودن و بی اصالتی پس زننده بود. تئاتری بی قصه که در نبود دیالوگ های گیرا و و ضعف متن و تنک بودنِ اجرا فاقد جذابیت بود. موسیقی به خودی خود بد نیست اما به نظرم تناسبی با کار نداشت و تنها ترانه ی پایانی به فضاسازیِ مناسب کمک کرد. نمایش بازنمایی تصویر های کلیشه ایه زن ستم دیده ی ایرانی است که به نظرم میاد نویسنده کم مایگی متن خود را پشتِ زبانی شبه شاعرانه پنهان کرده است.