متن در پایان به اسطوره ی "اورفه و اوریدیس" اشاره می کند... می خواهد بگوید که آنچه دیده ایم شکلی دیگر و روزآمد و شخصی از اسطوره ی یونانی است. اما به نظرم داستان نمایش ظرفیت بازنمایی آن اسطوره را ندارد، تنها شباهت هایی دارد. اما انگار اصراری وجود دارد که ما نه با داستانی معمولی که با کهن-روایتی ازلی-ابدی روبرو هستیم که همچنان تقدیر انسانی ماست و نویسنده این تجربه ی اسطوره ای را پشت سر گذاشته و اکنون ما را در این تجربه ی رمزآلود سهیم کرده است، در حالی که اصل ماجرا چنان چیزی را به شکل خودبسنده منتقل نمی کند. در این تحمیل فضای رمزآلود و " نه این جهانی" به اثر موسیقی ابتدا و انتها هم موثر هستند. موسیقی پایان بندی را شبِ قبل از دیدن نمایش در Souncloud شنیدم... موسیقی زیبایی است و به گمانم المان هایی از سبک های Trip-Hop, Ambient, Ethereal و Trance دارد؛ یعنی فضایی می سازد " نه این جهانی و ماورایی و مرموز"، در این میان تراک های ضبط شده ی ابتدا و انتهای نمایش با لحن و صدای آقای معجونی هم دقیقا چنین فضایی را تشدید می کند. موسیقی می خواهد ما را متوجه کند که فریب فرم ناتورالیستی اثر را نخوریم و بدانیم که در پس وقایع ساده ای که اتفاق می افتد چیزِ غریبی هست و تجربه ای ویژه... و تمام این ها به تقلای توهم زده ی یک انسان عرفان مآب می ماند برای متقاعد کردن خود که زندگی پوچ و بی معنایش تکرار زندگی اسطوره ها و قدیسان دینی است، نوعی فرار از پیش پا افتادگیِ زندگی با نسبت دادنش به اسطوره ها ... استفاده از الگوی تکرار هم، باز راهی است برای القای این وهم آلودگیِ تقدیس شده.