در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال شادی رزم شعار | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 22:51:31
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من امشب با دختر دخترخاله‌م که هشت سالش بود این اجرا رو دیدم. راستش این جمله‌ای که میخوام بگم برای خودمم عجیبه ولی از نصف تئاترایی که توی چند وقت اخیر دیده بودم - تئاتر بزرگسال - بهتر بود =))) راستش نظر دادن درمورد این اجرا یه کم برام سخته چون تقریبا اوّلین باری بود که تئاتر کودک می‌دیدم. من بازی‌ها رو دوست داشتم و داستان هم برام به عنوان مخاطب بزرگسال جالب بود. طرّاحی صحنه در عین سادگی خوب و مناسب بود به نظرم و گریم و لباس و اینا هم همینطور. چه شعرهای قشنگی. چقدر همه چی ژوست. کلّا تکنیکالی همه چیش اوکی بود. واقعا خسته نباشید می‌گم به همۀ عوامل.
چندتا نکته که دوست داشتم مطرح کنم بیشتر درمورد مخاطب کودک بود. البته می‌گم، باز اصلا از حرفی که می‌زنم مطمئن نیستم و صرفا یه سری حدس و تجربۀ خودم از همراهِ کودکمه. یکی این که حس می‌کنم وقتی بین صحنه‌ها نور می‌رفت یه سری بچه‌ها می‌ترسیدن و به گریه می‌افتادن. یکی دیگه این که مدّت زمان کار یه کم زیاد بود. بچه‌ها بیست دقیقه - نیم‌ ساعتِ آخر دیگه داشتن بی‌تابی می‌کردن. یه چیز دیگه به نظرم داستان و مدل روایت بود. برای منِ بزرگسال واقعا جالب بود ولی احساس می‌کنم مخاطب کودک یه کم براش سخت باشه درک این مدل روایت. چون اوّلا که تمام چیزی که ما روی صحنه می‌دیدیم در واقع داستانی بود که مادربزرگ اون دختربچه براش تعریف کرده بود و توی ذهن اون بود. که درک همین یه مورد هم برای کودک سخته. از اون طرف تلفیق ماجرای درخت سیب که تکه تکه روایت می‌شد و داستان‌هایی که بینش بود هم به نظرم سخت بود. این که بچه بفهمه یکی از اینا یه داستان پیوسته‌ست و اون یکیا یه سری داستانن که ربطی به هم ندارن. و خب تعداد اون داستان‌های میانی هم خیلی زیاد بود. کلّا دادۀ خیلی زیادی انگار داده می‌شد. یه چیز دیگه هم این که راستش فکر کنم نسل جدید اصلا این فیلمای نسل ما رو نمی‌شناسن و جدّی سفیدبرفی و سیندرلا و نمی‌دونم این پرنسسای دیگه براشون غریبه‌ن. البته از یه طرفم با خودم می‌گم که جزو بازیگرای اجرا هم بچه‌ها بودن و مشخّص بود اصلا اینطوری نبوده که یه سری آدم‌بزرگ بی‌خبر از دنیای بچه‌ها نمایشو طرّاحی کرده باشن، و اگه این مشکلا بود اوّل از همه متوجّه خود بچه‌های بازیگر ... دیدن ادامه ›› می‌شد.
در کل خیلی خیلی بهتون خسته نباشید می‌گم و من چه به عنوان مخاطب بزرگسال چه به عنوان همراه کودک خیلی لذّت بردم از کارتون و همراه کودکم هم خیلی اجرا رو دوست داشت.
+ پارسا شاطریان واقعا 10/10. چقدر خوب ساز می‌زدی 🔥
چقدر خوب ‌و دقیق نوشتید.
بارها و بارها از سر گرفتن قصه‌ی اصلی برای مخاطب کودک چندان راحت نیست، خصوصا چون جذب رنگ و لعاب نمایش‌های میانی‌ میشن که البته پایان‌بندی‌شون هم عموما شفاهی روایت میشه.
در‌مجموع برای من بیشتر حس و حال یک «کنسرت-نمایش» زیبا رو داشت.
۲۱ شهریور
ممنو از نظر شما و لطف شما فقط یک نکته میگم مخاطب کودک رو دست کم نگیرید اتفاقا مخاطب کودک فهیم ترین و دقیق ترین هستند مطمئن باشید که همشون متوجه رفت و برگشت از قصه ای به قصه ی دیگر میشوند و نتیجه رو هم به خوبی دریافت میکنند این موضوع به ما که سالها تجربه کار برای کودک رو داریم ثابت شده قطعا قرار نیست تاثیر هر نمایش همان لحظه در کودک هویدا بشه نیاز به زمان داره باز هم ممنون از شما
۲۱ شهریور
روژین ستاری  
ممنو از نظر شما و لطف شما فقط یک نکته میگم مخاطب کودک رو دست کم نگیرید اتفاقا مخاطب کودک فهیم ترین و دقیق ترین هستند مطمئن باشید که همشون متوجه رفت و برگشت از قصه ای به قصه ی دیگر میشوند و نتیجه ...
بله درسته دست کم نگرفتم ولی این چیزی که گفتم تحربه‌م از همراه کودک خودم بود ❤️
۲۴ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من این نمایش رو یکشنبه شب دیدم. اتمسفر جالبی داشت. صحنه جذّاب بود. من تا حالا صابر ابر رو روی صحنه ندیده بودم و بازیش رو دوست داشتم واقعا. جذّاب بود روی صحنه. هم صابر ابر هم فاطمه نقوی. خیلی انرژی خوبی داشت. ولی انقدر به نظرم متن هیچی نداشت و پر از باگ بود که اینا واقعا نتونست دست خالی کارو نجات بده. داستان چی بود اصلا؟ یه «خب که چی» بزرگ برام باقی گذاشت. اگر تمام چیزی که می‌خواست بگه همون جمله‌های مانیفست‌طوری صابر ابر بود که چرا دخالت می‌کنین و اینا، که خب اونجوری جواب نمیده که :)) واقعا نمیدونم. متن هم که گویا از رمان داستایفسکی اقتباس شده. حالا من اونو نخونده‌م ولی می‌دونم هر چی که بود اصلا مناسب اجرای صحنه نشده بود. دلیل صحنۀ پایانی رو با توجّه به منطق خود اجرا نمی‌تونم درک کنم. در کل به نظرم این اجرا یک سری پتانسیل خوب داشت که بخاطر متن از دست رفته بود؛ متنی که هم ساختار درستی نداشت هم ایرادهایی داشت. بازم خسته نباشید می‌گم به همۀ عوامل.
من امشب نمایش ریش‌آبی رو تماشا کردم. اوّل از همه خسته نباشید می‌گم به همۀ عوامل. به نظر من بزرگ‌ترین قوّت کار بازی‌ها بود و بزرگ‌ترین ضعف کار هم متن و بعد هم کارگردانی. متاسّفانه یا شاید خوشبختانه این دومین کاریه که من از آروند دشت‌آرا می‌بینم. قبلی پدر بود که نظرم رو توی همین تیوال نوشته‌م و به نظرم بسیار بد بود. دلیل این که خواستم ریش‌ًآبی رو ببینم حضور کاظم سیاحی و ستاره پسیانی بود و خب واقعا هم خوشحالم چون عالی بودن. کاظم سیاحی که واقعا همیشه درخشانه. وای خیلی خوبه. بجز اینا من اصلا ایده‌ای راجع به خسرو پسیانی نداشتم و وای، چه بازی خوبی. چه تسلّطی. بهترین کلمه‌ای که می‌تونم براش بگم خیره‌کننده‌ست. وای چه صدایی. ده از ده. و خب مسئله اینه که صرفا به لطف همین بازی‌های خوب کار تا حدّی جمع شده بود و قابل تحمّل شده بود.
بزرگ‌ترین مشکل که متن بود. از لحاظ محتوایی که خیلی جای کار داشت و شخصیت‌ها می‌تونستن خیلی شخصیت‌پردازی بهتری داشته باشن. یعنی بهتر بگم، می‌تونستن شخصیت‌پردازی داشته باشن. از خیلی جهات جای کار بیشتری داشت. و مشکلی که برای من خیلی بیشتر تو ذوق می‌زد ترجمۀ بد و جمله‌هایی بود که کاملا می‌تونستی بفهمی چی رو ترجمه کرده‌ن. که البته خیلی از این مشکل بازی‌های خوب بازیگر‌ها کاور شد ولی خب بازم وجود داشت. دراماتورژی چی آخه. و من واقعا معتقدم مارین ون هولک نمی‌تونه از لحاظ زبانی متن رو پرداخت کنه چون فارسی زبان اوّلش نیست و توی یه اجرایی هم که من ازش دیدم کاملا مشخّص بود که اندازۀ یک آدمی که فارسی زبان اوّلشه تسلّط نداره روی این زبان.
از طرفی کارگردانی رو هم دوست نداشتم. صحنه جالب بود. خوشگل بود. قاب‌های چشم‌نوازی ساخته می‌شد و عکس‌های خیلی خوبی می‌شد از اجرا گرفت. ولی فقط همین. هر چی که خوشگل باشه لزوما کارا نیست. یک سری میزانسن‌ها فرموده بود یا دلیلی نداشت. هر اثر یک منطقی داره و یک جهانی می‌سازه. یه توافقی بین مخاطب و اجراگرها شکل می‌گیره و نمی‌شه چندتا جهان رو موازی پیش برد. دلیل افتادن‌های خسرو پسیانی یا رقصش (که وای خیلی خیلی خوب بود اتّفاقا) چیه؟ اگر داره یه ... دیدن ادامه ›› تجسّم عینی به فضای ذهنی اون کاراکتر می‌ده چرا بقیه همچین چیزی ندارن؟ بجز صرفا این اکت‌ها چه چیزی ما رو وصل می‌کنه به ذهن این کاراکتر؟ صرفا برای نمایشی‌تر شدن کاره و این که یه عنصر بصری اضافه کنه؟ از لحاظ روایی چه تاثیری می‌ذاره؟ یا خوابیدنش وسط صحنه چطور؟ ما طبق یه قراردادی طرّاحی صحنه رو به عنوان فضای این خونه پذیرفتیم و قرار گرفتن این کاراکتر اون وسط در صورتی قابل قبوله که با منطق خود صحنه بشه براش دلیل اورد. من این دلیل رو پیدا نمی‌کردم.
و آها یک چیزی که خیلی دوست نداشتم و هرگز هم دوست نخواهم داشت میکروفونه. وظیفۀ بازیگر اینه که صداش به آخرین صندلی سالن برسه و سالن هم اگر استاندارد باشه بازیگری که حداقل‌های مهارت بیان رو داره می‌تونه این کارو بکنه (که به نظر من این بازیگرای این کار قطعا دارن). میکروفون تمام زنده بودن تئاتر رو نابود می‌کنه و همه چی مصنوعی می‌شه. بُعد و جهت صداها رو از بین می‌بره. بعد حالا اوکی، میکروفون می‌ذارین، دیگه با توجّه این همه پول بلیت حداقل انتظاری که می‌ره اینه که میکروفون خش‌خش و نویز نداشته باشه، حتّی کوچکترین نویزی. که اینم حتّی نبود. و وسط اجرا میکروفون مشکل پیدا کرد و چندین ثانیه یه نویز خیلی زیادی پخش شد و بعدش کلّا قطعش کردن و بازم صدای بازیگرا می‌رسید، البته اونقدری که باید انرژی نداشت و قوی نبود که اونم قابل درکه، چون ذهنیت و تمرین‌هاشون با میکروفون بوده احتمالا. واقعا دوست دارم اگر نمایشی میکروفون داره توی توضیحاتش توی تیوال ذکر بشه چون جدّا تصمیمم رو برای دیدن اون اجرا تحت تاثیر قرار می‌ده.
در کل از دیدن این نمایش پشیمون نیستم و انقدر از دیدن ستاره پسیانی و کاظم سیاحی عزیز و خسرو پسیانی که اصلا فکر نمی‌کردم انقدر خوب باشه لذّت بردم که می‌ارزید به همه چی. خسته نباشید می‌گم به همه مخصوصا بازیگرها.
والا، من صرفا با دیدن اسم نادر فلّاح و بخاطر دیدن بازی نادر فلّاح که هیچوقت آدمو ناامید نمی‌کنه بلیت این اجرا رو گرفتم و خب دقیقا تنها نکتۀ مثبت ... دیدن ادامه ›› اجرا هم همون بازی نادر فلّاح بود :)) ولی خب به قدری بقیه چیزا ضعیف بود که بازی خوب یه نفر نمی‌تونه نجات بده اجرا رو. بازی‌های بقیه که بد. مخصوصا اون نیمۀ تماشاخونه. خیلی بد. چه لحنای بدی. متن که واقعا نه. مشکل قدیمی بودن و اینا نیست. همین آقای فلّاح نمایش «کابوس‌های آنکه نمی‌میرد» رو کارگردانی کرده و اون نمایش هم توی ایران قدیم می‌گذشت و یکی از بهترین نمایش‌هایی بود که من تا حالا دیده‌م. مشکل ضعف بی‌نهایت توی نوشتنه. من واقعا تعجّب می‌کنم از کامنت‌هایی که گفتن دیالوگ‌های زیبا. فکر کنم پس تعریف اکثریت از دیالوگ زیبا «لفظ» عه :)) دکور و لباس هم حتّی بد. بابا لااقل توی صحنۀ آخر به جای لباس قرمز و آب یه رنگ قرمز می‌دادین دست بازیگر که لااقل دست و بالش بعد از چاقو خوردن قرمز شه دیگه :))) این دیگه هزینه‌ای هم نداره که. نمی‌دونم واقعا. یه جاهایی شرم نیابتی گرفته بودم. اجرایی بود که برام مهم بود و ناراحت شدم جدّی که خوب نبود :)))
الان یهو یادم اومد که این نمایشو دیده بودم و یادم رفته بود اینجا ثبت کنم. هیچی صرفا خواستم بگم واقعا بد بود =)))) یه جور عجیب و مسخره‌ای بد بود =))))) خداوکیلی چه متنی بود این؟
من دیروز این نمایش رو دیدم. اوّل همه باید بگم که من تا حالا اجرای صحنه‌ای از فرهاد آئیش ندیده بودم و خیلی از بازیش لذّت بردم واقعا. ولی خب، فقط همین :)) والا خیلی دلم می‌خواست امتیاز بالاتری بدم ولی هر چی جلوتر می‌رفت بدتر می‌شد. مشکل طولانی بودن زمان اجرا نیست. من اجرای طولانی‌تر از این هم دیده‌م و خیلی لذّت برده‌م. بزرگ‌ترین مشکل این کار کارگردانی بسیار بدش بود. دراماتورژی - اگر صورت گرفته بود - اصلا درست و کارا نبود و اجرا شده بود مجموع یه سری عدم انسجام و تکرار. بعد از اون طرف یه جاهایی یه سری پرش ایجاد می‌شد و ارتباط بین صحنه‌ها معلوم نبود. یه جاهایی اطناب بی‌نهایت داشت و یه جاهایی انگار رد می‌شد از روی یه چیزایی. اون موسیقی‌ها و اینا هم واقعا چرا؟
بازی‌ها هم راستش بجز خود آقای آئیش و تا حدّی محمّد نادری و یکی دو نفر دیگه واقعا تعریفی نداشت. لحنای عجیب. خانوم سارتی که ماشالا قالی کرمون :))) گریمم کمکش نکرد لااقل. و این که این همه بازیگر داشت کار، حالا یکی دو نفرم روش. من متوجّه نشدم چرا باید یکی دو نفر نقش چند نفرو بازی کنن. چون دلیل دراماتیکی که نداره. بازیگرهای غیراصلی هم راستش اصلا به اندازه کافی آماده نبودن.
بعد من با تخفیف دانشجویی این اجرا رو دیدم و بعد فهمیدم قیمت اصلیش ۳۰۰ تومنه. یا ابلفضل. اگه ۳۰۰ تومن داده بودم فکر کنم خیلی عصبانی‌تر و تندتر می‌نوشتم :))
در کل ولی دو ساعت و ده دقیقه روی صحنه بودن اصلا کار راحتی نیست و خیلی خسته نباشید می‌گم به همه. مطمئنم با یه کارگردانی بهتر خیلی نمایش خوبی می‌تونه باشه این نمایش. و چقدر از رورانس لذّت بردم. همیشه یکی از مهم‌ترین قسمت‌های اجرا برام رورانسه و حال واقعی بازیگرا. معلوم بود خودشون با حال و ... دیدن ادامه ›› انرژی خوب روی صحنه بودن و همین بی‌نهایت برای من ارزشمنده. و این که با تماشاچیا حرف زدن خیلی بهم چسبید :)) تا حالا توی سالن اصلی تئاتر شهر انقدر نزدیک و صمیمی به عنوان تماشاچی برخورد نشده بود باهام‌. برعکس خیلی اجراها حس کردم احترام می‌بینم.
درود،دوست عزیز دلیل اجرای چند نقش توسط یک بازیگر لزوما به دلیل کمبود یا عدم حضور بازیگران متعدد نیست دلیل این هست که شاید اون بازیگر مهارت اجرای اون نقش ها رو به درستی داشته که به نظرم محمد نادری به خوبی از پس اجرای نقش ها براومد.
۱۰ اردیبهشت
پویا فلاح
احتمالش هست که کنار گذاشته شدن آقای آفاق، باعث جابه‌جایی نقش‌ها شده و آقای نادری دو شخصیت رو بازی کردند.
والا بعید می‌دونم. و این که نقش اون پیرمرده رو هم فکر کنم اون دستیار گالیله بازی می‌کرد.
۱۱ اردیبهشت
پویا فلاح
احتمالش هست که کنار گذاشته شدن آقای آفاق، باعث جابه‌جایی نقش‌ها شده و آقای نادری دو شخصیت رو بازی کردند.
کاوه افاق نقش آنتونیو خواننده دوره گرد رو بازی میکرده.
۱۱ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من امشب این نمایش رو دیدم و الان متوجّه شدم که سنتز دیگری هم بوده که قبلا اجرا شده و ناراحت شدم که ندیدمش. من هر جا اسمی از نادر فلّاح ببینم چشم‌بسته دنبال می‌کنم و خب این بار هم ناامیدم نکرد. مثل همیشه. ایجاد این درام و این کشش تو این مدّت زمانی بدون دیالوگ کار سختیه. واقعا لذّت بردم. خیلی خسته نباشید.
تو اون کار نادر فلاح نبود..
اخوان کارگردان و بهادر باستان حق بازیگرش بودند...
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این نمایش رو یکشنبه شب دیدم و ممنون :)) تو این وانفسا، بین این همه متن مزخرف و بازی‌های افتضاح و صحنه‌های صرفا خوشگل و بعضا بودجه‌های صرفا زیاد، واقعا با حدّاقل امکانات حداکثر بازدهی رو داشتین. من واقعا لذّت بردم. متن مجموعا خیلی جذّاب بود برام و تا لحظۀ آخر هم جذبم کرد و کشش داشت. چه ریتم خوبی. چه بازی‌های خوبی واقعا. خیلی خیلی خوشحالم که نمایشتونو تماشا کردم.
ممنون از اینکه تشربف آوردین
و خوشحالیم که کار رو دوست داشتین.
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من امشب این نمایشو دیدم. اوّل از همه که خسته نباشین خیلی. من تهش با حال خوب و خوشحالی از سالن اومدم بیرون. و امّا نظرم درمورد اجرا. من خب چون همونطور که قبلاً گفتم مهم‌ترین چیز توی نمایش، حتّی از متن مهم‌تر، برام بازیه، از این اجرا لذّت بردم. چون بازی‌ها واقعا عالی. عالی. بی‌تا عزیز که ثابت شده‌ست. من از بازی‌های بقیه هم عشق کردم واقعا. هر چی لحن فیک و جمله‌های ترجمه‌ای این مدّت دیده بودم تو تئاترا شست برد. بدن، بیان، همه چی درست. خیلی خیلی ممنونم از بازی‌های عالیتون. و وای چه دکور خوبی. خیلی خیلی خیلی دکور خوبی داشت. شاید یکی از بهترین طرّاحی‌صحنه‌هایی که تو زندگیم دیده بودم.
مشکل اصلی کار به نظرم متنش بود. یعنی برخلاف اکثر تئاترای این روزا که پر -مثلا- دیالوگن و جمله‌های قلمبه‌سلمبه، این از اونور بوم افتاده بود و همه‌ش کانورسیشن بود. یه خانوادۀ فقیر که قراره خونه‌شونو خراب کنن و بابائه نمی‌ذاره و بینشون یه اختلافاتی هم هست. خب بعدش؟ این که صرفا پاتکست و پیش‌زمینۀ داستان اصلی باید باشه. گره کجاست؟ اوج کجاست؟ فرود کجاست؟ اینا رو نداشت این متن متاسّفانه. هی منتظر بودی یه اتّفاقی بیفته و یه مفهومی اون زیر ایجاد بشه، یا اگر مفهومی هست لایه‌مند بشه، ولی نشد. همین متن اگر یه کم حرفه‌ای‌تر نوشته بشه به نظرم خیلی اجرای درخشانی از توش درمیاد.
در کل بازم خیلی خسته نباشین و بوس به همگی.
ممنون از نظر شما
دیالوگ و به قول شما کانورسیشن از اجزای اصلی تئاتره، رمان نیست که شرح واقعه داشته باشه
درام کلاسیک با برهم‌زدن یک‌نظم عادی در رویه‌ی اصلی زندگی شخصیت ها اتفاق می‌افته، یعنی آمدن اخطاریه چهارم برای این خانواده گره جنینی کار اتفاق می‌افته و موتور قصه شروع به حرکت می‌کنه و تا....
تعاریف کتابی از نقطه‌ی اوج ... دیدن ادامه ›› و فرود هست.
اما نقطه‌ی اوج و فرود هر قصه در دل هر قصه است که سیزده بدر اتفاقا در تمام نوشته‌های من جزو کلاسیک ترین درام‌هایم‌محسوب می‌شود.
فارغ از تمامی این تعاریف ممنون که به تماشای ما نشستید و سیزده بدر را تماشا کردید.
۱۶ آذر ۱۴۰۲
محمود احدی نیا
ممنون از نظر شما دیالوگ و به قول شما کانورسیشن از اجزای اصلی تئاتره، رمان نیست که شرح واقعه داشته باشه درام کلاسیک با برهم‌زدن یک‌نظم عادی در رویه‌ی اصلی زندگی شخصیت ها اتفاق می‌افته، یعنی ...
بله در جریان هستم :)) تجربۀ من بیشتر این بود که اتّفاقا این متن اون ساختار کلاسیکی که می‌گین رو به اون صورت نداشت و گره ایجاد نشده بود. وگرنه همین کانورسیشن‌ها اصلا به نظر تا یه جایی جزو نکات خیلی مثبت کار بود، مخصوصا توی تئاتر امروز که انگار از کانورسیشن خالی شده. منظور من هم اصلاً شرح واقعه نبود، و اتّفاقا در مورد این کار بیشتر احساس رمان بودن داشتم. یعنی به نظرم بیشتر شرح واقعه می‌اومد.
امّا در کل لذّت بردم و ممنون از تمام زحماتتون.
۱۶ آذر ۱۴۰۲
شادی رزم شعار
بله در جریان هستم :)) تجربۀ من بیشتر این بود که اتّفاقا این متن اون ساختار کلاسیکی که می‌گین رو به اون صورت نداشت و گره ایجاد نشده بود. وگرنه همین کانورسیشن‌ها اصلا به نظر تا یه جایی جزو نکات ...
ممنونم از نقطه نظرتون
این کامنت ها برای من و گروه اجرایی پر از دستاورد هست🤍💎
۱۶ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاتارسیس.

وای نمی‌دونم از کجا شروع کنم :))) من زیاد برام پیش اومده اجرایی برم که خیلی ذهنیت خوبی نسبت بهش داشته‌م و فکر می‌کرده‌م قراره با چیز شاهکاری مواجه شم و خورده تو ذوقم بعد از دیدن اجرا. این نمایش دقیقا برعکس بود =))) یعنی من انتظار خاصّی نداشتم، چند دقیقۀ اوّل هم اینجوری بودم که وای، شبیه این نمایشاست که توی کلیساها اجرا می‌کنن حتما. کات. آخر اجرا در حالی که از اوّل تا آخر رورانس روی پنجۀ پام ایستاده بودم که بهتر ببینم با تمام وجود دست می‌زدم.
من تا حالا هیچ اجرای کاملی از نمایشنامه‌های کلاسیک ندیده بودم. ولی همون بریده‌بریده‌ها یا اقتباسا یا نمایشنامه‌خوانی‌هایی که دیده بودم انقدر نچسب و اغراق‌آمیز و دور از واقعیت بودن که پسم می‌زدن همیشه. بعد از دیدن این اجرا تازه برای اوّلین بار طعم شیرین تئاتر و تراژدی کلاسیک رو چشیدم و حظ بردم.
چه کارگردانی درستی. واقعا خسته نباشید می‌گم به بیاینا محمودی عزیز. ریتم. چه ریتم فوق‌العاده‌ای. من باورم نمی‌شه که نفهمیدم یک ساعت و چهل دقیقه چجوری گذشت. خیلی هنر می‌خواد این متنو اجرا کنی، که بازی‌های یه کم متفاوت و یه کوچولو اگزجره می‌طلبه، ولی اون مرزو پیدا کنی و روش بمونی. واقعا خسته نباشید به همه بازیگرا، مخصوصا اروین گالستیان که من عشق کردم از دیدنش روی صحنه. چه موسیقی درستی. چه فرمایی خدایا. چه طرّاحی صحنه‌‌ای. باورم نمی‌شه ولی تعداد دفعاتی که مو به تنم راست شد حین اجرا از دستم در رفت.
و یک چیزی که واقعا نمی‌تونم بهش اشاره نکنم چون گیر همیشگیمه، ترجمه‌ست. من این همه تئاتر ... دیدن ادامه ›› دیده‌م، اونایی که ترجمه بود متنشون که ۹۹ درصدشون افتضاح بود ترجمه‌شون و بازیگرها هم بهترش که نکرده بودن هیچ، بدتر کرده بودن. یه سری پدیدۀ دیگه هم دیده‌م که متن اصلا از اساس فارسی نوشته شده، نویسنده ایرانی فارسی‌زبان نوشته‌تش، و باز شبیه ترجمۀ افتضاح از یه متن خارجیه. بازیگرها هم باز قوز بالا قوز. ترجمۀ این متن بی‌نظیر بود. خانم محمودی واقعا چیکار کردی؟ :)) عالی آقا عالی. چه ساختارهای فارسی درستی. بعد راستش من قبل دیدن اجرا یکی از نگرانی‌هام این بود که چون بازیگرها ارمنی هستن لهجه داشته باشن و اینا، حقیقتا هیچوقت دوست ارمنی نداشته‌م و کلّا خیلی ایده‌ای راجع به ارامنۀ ایران ندارم. و گس وات؟ امشب شاهد تعدادی از فارسی‌ترین و بهترین و خوش‌بیان‌ترین بازی‌های زندگیم بودم :))) درد و بلاتون بخوره تو سر این همه بازیگری که ادّعاشون آسمونو پاره کرده. باورم نمی‌شد لحنا انقدررر درسته همه.
علاوه بر همۀ این‌ها، خیلی خوشحالم که این اجرا رو از یک گروه ارمنی دیدم. چون یه چیزی اونجا بود که در غیر این صورت هیچوقت رخ نمی‌داد. منی که تا حالا کلیسا نرفته‌م و کتاب مقدّس نخونده‌م و اون فضا رو تجربه نکرده‌م هرچقدر هم تلاش کنم روح درستی که توی این اجرا جاری بود رو نمی‌تونم زنده کنم.
یه انتقاد خیلی کوچولو هم دارم که اونم توی بخش صدا و قطع و وصل شدنش بود. کاش یه کم ملایم‌تر این اتّفاق می‌افتاد. ولی متوجّهم که امکانات سالن هم محدود بود و با همین امکانات کم این اجرای عالی رو دیدیم.
من رورانس خیلی برام مهمّه. اجراهایی که توی رورانس بازیگرا دمقن و انگار فقط زودتر می‌خوان فرار کنن واقعا اذیتم می‌کنه. تو که یه ساعت نقش بازی کردی، دو دقیقه هم روش :)) رورانس این اجرا به قدری خوب بود و همه از ته دل حالشون خوب بود که به جونم چسبید قشنگ.
اینم به طور خاص بگم: صحنۀ آخر شهربانو و صحنۀ آخر راهب جوان و دریا واقعا به پروازم درآورد. خسته نباشین. خیلی خیلی خسته نباشین. ممنونم واقعا.
մեծ աշխատանք
շնորհակալություն


کاتارسیس
نمیدونم چرا انقدر ماها که چهارشنبه این اجرا رو دیدیم و ذوق کردیم ، دوستان توالی که سه شنبه رفتن اینجوری نبودن. 😀
من هم انقدر این اجرا رو دوست داشتم خواستم نظر بزارم رو کامنتتون و بگم احساس من هم به این نمایش دقیقن همین‌ها بود که نوشتید.
و چقدر خوب نوشتید شما.


۲۵ آبان ۱۴۰۲
امیرمسعود فدائی
نوش جون و روح و روانتون که کیف کردین! شاید به قول آقای بهکام اشکال از زیاد تئاتر دیدنه...
بکت گریان از صحنه خارج می‌شود
۲۵ آبان ۱۴۰۲
امیرمسعود فدائی
نوش جون و روح و روانتون که کیف کردین! شاید به قول آقای بهکام اشکال از زیاد تئاتر دیدنه...
والا منم کم تئاتر نمی‌بینم :)))
۲۵ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من دیروز این نمایش رو دیدم و راستش واقعا ناامیدکننده بود. من فیلم پدر که خود زلر کارگردانشه رو دیده بودم قبلا و خب ناخودآگاه خیلی با اون مقایسه می‌کردم. البته خب متوجّهم که مدیوم تئاتر و سینما متفاوتن ولی به هر حال :)) حالا اینا به کنار.
از آخر شروع می‌کنم. واقعا جالب نیست که توی رورانس اوّلین جمله‌ای که از دهن کسی - رضا کیانیان - خارج می‌شه توپیدن به تماشاچیه و این که موبایلت چرا ال بود بل بود و باعث شد نویز بیفته روی سیستم صوتی. لااقل اوّل تشکّرتو بکن بعد حالا غری داری بزن. دیگه بعد اجرا چه کاری از دست ما برمی‌آد؟ خیلی خیلی غیرحرفه‌ای واقعا.
در مورد اون داستان میکروفون و اینا هم که کلّا من این مشکلو با اجراهای سالن اصلی تئاتر شهر دارم. باز یه سری اجراها مثلا فقط برای بخشای موسیقی و آواز و فلان استفاده می‌کردن. سالن طرّاحی اصولی داره، بازیگر هم وظیفه‌ش اینه صداش طوری باشه که به آخرین صندلی سالن هم برسه. اصلا متوجّه نمی‌شم این میکروفون و فلان چه صیغه‌ایه. کاملاً حسّ نمایش دیدن و اون زنده‌بودنی که تئاتر داره رو می‌گیره. حالا این هیچی، واقعا فکر نمی‌کنم اون خش‌خش‌ها و کیفیت بد صدا ربطی به گوشی‌های ملّت داشته باشه چون من قبلا هم با همین سیستم اینجا اجرا دیده بودم و هیچ کدوم از این مسائل نبود.
در مورد متن، شنیده‌م که سر ترجمه و ایناش دعوا بوده و این صحبتا، راستش کاری ندارم ترجمۀ کی الان روی صحنه‌ست، ترجمۀ هر کیه افتضاحه :)) بازیگرها اکثرا لحنشون قابل تحمّل بود ولی انقدر خود متن از لحاظ ساختاری فارسی نبود که من یه سری جاها عیناً می‌تونستم تشخیص بدم چه ساختار گرامری فرانسوی رو ترجمه کرده‌ن. واقعا بد.
و بازیگر نقش آن، مارین ون هولک، که من اصلا نمی‌شناختمش و نمی‌دونستم آدم معروفیه مثکه :))) چه انتخاب بدی. اوّلش اینجوری بودم که ... دیدن ادامه ›› بازیگرش چه لحن اشتباهی داره، یا چقدر متنو بد فهمیده، آخرش اینجوری شدم که شت اصلا فارسی نمی‌تونه صحبت کنه. نمی‌دونم واقعا به نظر من قابل قبول نیست این مسئله. یعنی دستش درد نکنه، زحمت داره می‌کشه، ولی نه ممنون. چرا خب؟ به شدّت توی‌ ذوق می‌زد.
طرّاحی صحنه جالب بود ولی مثلا من اون ویدیوها رو متوجّه نمی‌شدم چرا اصلا :))
و این که نمی‌دونم، یه سری از دراماتیک‌ترین صحنه‌ها، برای تماشاچی‌ها خنده‌دار شده بود اصلا. من چون می‌دونستم داستان رو برام خب طبیعتا خنده‌دار نبود ولی متأثّر هم نمی‌شدم. شاید استفاده از یه موزیک متن مناسب می‌تونست بار حسّی لحظه رو بهتر منتقل کنه.
در کل معتقدم که سالن اصلی تئاتر شهر سالن ایده‌آلی برای اجرا رفتن این متن نبود و توی یه سالن کوچیک‌تر که مخاطب نزدیک‌تره و بیشتر توی اتمسفر قرار می‌گیره نتیجۀ بهتری رقم می‌خورد. همونطور که به نظرم هدف متن اینه که مخاطب جهان رو مثل آندره ببینه.
من دیشب این نمایش رو دیدم. اوّل از همه این که واقعا خسته نباشید. هر کسی این روزا نمایش خوبی روی صحنه می‌بره واقعا خسته نباشه. ایدۀ متن رو خیلی ... دیدن ادامه ›› خیلی دوست داشتم و به نظرم انقدر جالب بود که حتّی اگر بد اجرا هم می‌شد باز یه چیز قابل قبولی می‌شد. من بازی ریحانه رضی رو قبلا توی نمایش مانستر دیده بودم و اصلا حضور ایشون بود که ترغیبم کرد به دیدن هیدن. که واقعا بهم ثابت شد که بازیگر درجه یکی هستن. بازی کردن نقش نابینا اصلا کار راحتی نیست. یه ضعف‌های ریزی به چشمم می‌اومد توی اجرا، مخصوصا توی میانه، ولی در کل ایشون فوق‌العاده بودن.
یه چیزی که هم توی مانستر هم توی هیدن به چشمم اومد و راستش خیلی باب طبعم نیست اینه که نویسنده‌ها ایرانی هستن ولی متن خیلی حالت ترجمه‌گونه داره. بحثم سر اسم کاراکترها یا چیزهای از این دست نیست. حتّی ساختار جملات یه حالیه که انگار ترجمه‌ست، اونم نه یه ترجمۀ خیلی خوب. این مسئله این احتمال رو ایجاد می‌کنه که بیان بازیگرها فیک بشه. توی مانستر این اتّفاق افتاده بود و اینجا هم همینطور. البته بجز خانم رضی. ایشون تنها کسی بودن که این - به نظر من - ضعف متن رو توی خودشون حل کرده بودن و متن رو با آهنگ واقعی صدای خودشون اجرا می‌کردن. شاید خیلی نکتۀ کوچیکی باشه ولی خب انقدر ایده رو دوست داشتم که به نظرم حیفه این اتّفاق بیفته.
یه سری سینک نبودن‌ها هم بین تصاویر ال‌سی‌دی‌ها موقع ورود و خروج بازیگرها - باز هم بجز خانم رضی :)) - وجود داشت که اگر نبود خیلی جالب‌تر می‌شد.
همونطور که توی نوشته‌م هم مشخّص بود این نمایش منو خیلی یاد مانستر انداخت. حتّی بازی خانم رضی و تیک‌های عصبیشون هم منو یاد کاراکترشون توی مانستر انداخت. یه حسّی برام ایجاد شد که شاید آقای شاهونه به تکرار افتاده باشه، یا بیفته. ولی امیدوارم این اتّفاق نیفته و مدام شاهد کارای درخشان باشیم ازشون.
امّا در کل من خیلی خوشحالم از دیدن این نمایش و خسته نباشید به همۀ عواملش می‌گم.
بعد مدّت‌ها نمایش. و واقعا نه :}}
این اجرا رو برای این اومدم دیدم که دوستام می‌خواستن برن منم گفتم می‌آم. در کل بخوام بگم لذّت چندانی نبردم ... دیدن ادامه ›› ولی به هر حال همگی خسته نباشن. یک‌ساعت‌ونیم برای مونولوگ خیلی زیاده. هر مونولوگی. متن به غیر از شکستن زمان خطّی پوینت خاص دیگه‌ای نداشت و همون شکستن زمان هم از بازی دوم به بعد دیگه جذّابیت خاصّی نداشت. اون بخش بازی و مافیا و فلان که کلّا ربط خاصّی به متن نداشت. و این که من از این حال تعاملی الکی خیلی بدم می‌آد. اجرا یا تعاملی هست یا نیست. تعارف که نداریم. اون بچه رو هم اون وسط اصلاً نپسندیدم. درک نمی‌کنم چرا باید بچۀ اون سنّی - وقتی تأثیر خاصّی هم نداره - توی چنین نمایشی باشه که هیچی، لباسش رو هم در بیاره. ولو این که خودش یا خانواده‌ش هم رضایت داشته باشن. تنها بخش جالب کار آمادگی بدنی بازیگر اصلی بود که دمش گرم خسته هم نباشه.
و آها، قیمتش هم که اصلااااً نمی‌ارزید. لچک و لچک‌بازیش هم که بماند.
درود
در مورد بازی مافیا و تعامل نداشتن واقعی، اتفاقا ربط شدیدی به نمایش داره، همه چیز به هم ربط دارن، فقط باید دونه دونه بهشون فکر کنید، و دونه دونه مثل پازل بچینید کنار هم.
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
والا، ربط که، همه چیزو می‌شه به هم ربط داد. فکر هم می‌کنم من اون ربطی که مدّ نظر این گروه بود رو فهمیدم تا حدّی. ولی اتّفاقا به نظرم کاش اون ربط رو هم نداشت =))) از این پیام‌های مثلا زیرپوستی که اخیراً خیلی هم باب شده من شخصاً اصلاً خوشم نمی‌آد.
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
پس لچک بازی ادامه داره
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
منم همینطور دهخدا، منم می‌خوام با لغتام تنها باشم.
نادر فلّاح هیچوقت آدمو ناامید نمی‌کنه. درخشان. همه چی درخشان. خیلی خیلی خسته نباشید.
امروز این اجرا رو دیدم. حقیقتا به من خیلی خوش گذشت. من ژپتو رو توی ایرانشهر دیده بودم قبلا و کلّا این اثر انگشتی که کارای اوشان محمودی دارن برام خیلی دوست‌داشتنیه. الان دیدم این اجرا هم مثل این که توی ایرانشهر بوده اوّل. راستش یه کم دلم خواست کاش اونو دیده بودم. کلّا سالن اصلی تئاتر شهر یه کم اون میزان نزدیکی‌ای که دوست دارم با نمایش داشته باشم رو نداره. و این که راستش من یه جاهایی صدا رو درست نمی‌شنیدم. مخصوصا توی آهنگا و مخصوصا آهنگ آخر که اطّلاعات مهمّی هم توش بود تا جایی که فهمیدم :)) چقدر حضور مرتی عزیز زاده برام جالب بود. کار اینجوری بود که اوّل یه کم طول کشید تا با فضاش و مدلش اخت شم امّا بعدش واقعا لذّت برم. حظّ بصری. در مورد متن هم راستش من روی گل‌درشت بودن پیام‌ها و اینا شخصا خیلی حسّاسم ولی اتّفاقا این کار برام تقریبا اصلا توذوق‌زننده نبود و اتّفاقا از همینش خوشم اومد. به جز یکی دوتا صحنه یا دیالوگ مثلا که اونم دیگه فدای سرشون واقعا.
خلاصه اطّلاعی ندارم در کل خیلی خسته نباشین :))**
بعد مدّت‌ها تئاتر :)))
راستش من با انتظار خیلی بالا رفتم توی سالن و تو بی آنست اصلا اون چیزی که فکر می‌کردم نبود. پشیمون نیستم از این که دیدمش ولی خیلی نقد هم دارم. از بازی‌ها تا متن تا همه چی. قضیه دکمه و کتی که براش می‌دوزیم بود یه جاهایی. ایده خیلی درخشان بود ولی توی اجرا نه به نظرم. ولی بازم در کل خیلی خسته نباشید.
و این که بهرام خطیبی 10/10 :***
سلام بعد مدّت‌ها :))
اوّل قبل از هر چیز باید بگم که دلم انقدر (خودتون فرم دستامو تجسّم کنین) شده بود برای سالن تئاتر و تئاتر و هر چیز مربوط ... دیدن ادامه ›› بهش. چندین ماه بود که تئاتر ندیده بودم. امشب بعد این همه مدّت نمایش سلفی رو دیدم. راستش ایدۀ کلّی (تبعیت نکردن سایه فرد از خودش) خیلی ایدۀ جذّاب و جالبیه. ولی حقیقتا به نظرم تو این کار خیلی خوب در نیومده بود. مدّت نمایش به نسبت چیزی که داشت ارائه می‌داد یا حداقل چیزی که من فهمیدم خیلی زیاد بود. یه جاهایی (اونجاهایی که قرار بود هماهنگ باشن) یه ناهمانگیایی بین آدم‌ها و سایه‌هاشون اتّفاق می‌افتاد و بزرگترین مشکل هم به نظرم صدا بود. از دو نظر. یکی این که صداها خوب مدیریت نمی‌شد. یعنی مثلا اگر موسیقی در حال پخش شدن بود یهو قطع می‌شد و به اصطلاح fade نمی‌شد. و مشکل بعدی هم ولوم صدا بود. من واقعا یک جاهایی نمی‌تونستم تحمّل کنم (یه جایی که یه حالت نویز مانند تک‌فرکانس پخش شد یا آخر کار که صدای عکس گرفتن بود) و گوشامو گرفته بودم. صدا خیلی اذیتم کرد. ولی در کل بازم خسته نباشید که تو این شرایط با هر سختی‌ای که هست کارتونو اجرا رفتین. خدا قوت.
با سلام. سپاس از حضورتون و تماشای نمایش سلفی. در خصوص صدا باید اعتراف کنم که حق با شماست و دلیل اجرای نامناسب بروز مشکل ناگهانی برای متصدی پخش موسیقی بود که متاسفانه نتوانستند خودشون رو به اجرا برسونید و آقای سیدی زاده دستیار محترم بنده برای اولین بار پشت سیستم صوتی نشستند. بنابراین از بابت بروز این مشکل از حضرتعالی و تماشاگران محترم امروز عذرخواهی میکنم.
در خصوص ناهماهنگی های شخصیت اصلی با بعضی از سایه ها قطعا عمدی صورت می گیرد و لازمه ی کار هست و ما به جز صحنه ی اول لزومی برای هماهنگی دقیق در صحنه های بعدی نمی بینم و ناهماهنگی های بعدی در راستای منطق داستانی است. با سپاس
۱۱ آذر ۱۴۰۱
خواهش می‌کنم فدای سرتون تئاتره دیگه پیش می‌آد. من نمی‌دونستم فقط امروز بوده. درمورد هماهنگی هم آره بیشتر لحظاتی از همون صحنه اوّل مد نظرم بود و درست می‌گین شاید ایراد بنی‌اسرائیلی گرفتم :)) دمتون گرم بازم.
۱۲ آذر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من امشب این نمایشو دیدم و خیلی خسته نباشید می‌گم به همۀ عوامل. من واقعا لذّت بردم.
راستش این سلیقۀ شخصیمه، ولی معتقدم بهترین متن دنیا می‌تونه توسّط بقیه عوامل، مخصوصا مخصوصا مخصوصا بازی بد به بدترین نحو اجرا شه. و یه متن بد هم می‌تونه با بازی خوب جوری اجرا شه که تهش نگی پولمو دور ریختم و با یه رضایت حداقلی از سالن بیای بیرون. در کل من وزنۀ بازی برام خیلی پررنگه. این نمایش متن خوبی داشت به نظرم. یعنی ایدۀ جالبی داشت و همه چی ولی به نظرم می‌تونست یه کم جون‌دارتر هم باشه. من خودم شخصا عاشق مکالمه‌های روتین توی متنم. خودم هم اگه گاهی چیزی بنویسم اصلا زیاده‌روی می‌کنم توی کانورسیشنش و دیالوگ کم می‌آرم. به نظرم این متنم یه جاهایی این مشکلو داشت. ولی از اونجایی که باب سلیقۀ منه خب خیلی دوست داشتم و بازی‌ها هم واقعا به نظرم خوب بود. خیلی خیلی خسته نباشن همۀ بازیگرا. واقعا همه‌شون عالی بودن به نظرم. و این چیزیه که تئاتر ما به نظرم این روزا کم داره. رئال بازی کردن. کافی بازی کردن. نمایشی نبودن. واقعا ممنون که باشعورین انقدر.
من کارگردانی و طرّاحی صحنه رو هم خیلی دوست داشتم. و در کل خیلی لذّت بردم و از اون نمایشا بود که تهش با تمام وجودم ایستاده تو رورانس دست می‌زدم. خیلی دمتون گرم و خسته نباشید. امیدوارم بازم همینجوری خوب و درخشان باشید.
[قشعریره]
ممنون برای کلمه‌ی جدید که یادم دادین 😄👌🏻 خیلی دوست داشتمش 👌🏻👌🏻👌🏻
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
قربون شما :))**
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من امشب این نمایشو دیدم. «مرگ در می‌زند» رو نخونده بودم و اونم امشب بعد از دیدن این نمایش خوندم. یه کم احساساتم دوگانه‌ست نسبت بهش کلّا :)) حقیقتش اینه که من امشب واقعا تو سالن بهم خوش گذشت. یعنی مجموعۀ عوامل از بازی و متن و ریتم و کلّا همه چی در کنار هم یه تجربۀ لذّت‌بخشو برام رقم زد. مخصوصا بازی‌ها رو که واقعا دوست داشتم بیشترم الهه پورجمشید رو. از اوّل تا آخر کار هم با علاقه نشستم سر جام.
از اون ور هم یه سری نظرا رو اینجا خوندم هم رفتم نمایشنامۀ وودی آلنو خوندم و توی یه چیزایی اذیت شدم. به نظرم متن خیلی اقتباس نبود، یک ورژن ایرانیزۀ شاید الکی بسط‌داده‌شدۀ «مرگ در می‌زند» بود. چون فکر می‌کنم اقتباس باید خودش برای و از خودش چیزی برای گفتن داشته باشه. حالا درسته در کل به نظرم توی عمیق شدن و تولید معنا و اینا در هر صورت ضعف داشت متن، ولی اگر اوریجینال بود و می‌شد از نمایشنامۀ آلن جداش کرد برای من ارزشمندتر بود. یعنی مثلا شوخی‌هاش، که دروغ چرا خودمم خیلی خندیدم با تقریبا همه‌شون، اگر از اساس مال متن بود به دلم می‌نشست ولی الان که رفتم و اصل نمایشنامه رو خوندم یه کم گارد پیدا کردم نسبت بهشون. البته از یه ورم با خودم می‌گم همین که حالا به هر شکلی و اسمشو اقتباس بذاریم یا هر چی، چنین نمایشی با چنین ایده‌ای اجرا داره می‌ره برام خوشحال‌کننده‌ست. و این که دکور کاش یه کم تمیزتر و بهتر بود. مثلا اون قابا و اینا خیلی سمبل‌کاری انگار ساخته شده بودن. حیف بود.
ولی بازم می‌گم من امشب درست یا غلط خیلی حالم خوب بود توی سالن و واقعا اون مدّتو بدون این که یک لحظه حس کنم خسته شدم یا هر چی لذّت بردم، مخصوصا از بازیا. دمتون گرم و خسته نباشین.
از اینکه با نمایشمون حالتون خوب شد خوشحالم.. ممنون از حضورتون🤗🙏
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید