در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال آربی گلسرخی | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 15:54:03
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
مواجهه با فیلم‌هایی نظیر «بوتاکس» تماشاگر ایرانی را در موقعیتی دشوار برای تحلیل و بیان نظرش قرار می‌دهد. از یک سو در ابتذال مطلق شبه‌سینمایی غوطه‌وریم که وادارمان می‌کند در مقابل هر فیلم شریفی کوتاه بیاییم و از طرفی دیگر وجدان و داشته‌های سینمایی‌مان نیز اجازه نمی‌دهد هر فیلمی را ولو شریف، از دایره انتقادات بی‌رحمانه اما اصیل‌مان محروم کنیم.
بوتاکس بر خلاف هیاهوهای رسانه‌ای و تلاش‌های یاورانِ رسانه‌ای‌اش، توخالی‌ و فاقد جهانی عمیق بود. جوایز سینمایی فیلم هم که البته دیگر محال است هر سینه‌فیلمِ اندیشمند و آگاهی را مسحور و فریب دهد. تلاش کارگردان در ارائه دکوپاژهایی قابل اعتنا و میزانسن‌هایی بلندپروازانه ستودنی بود اما وقتی همه این‌ها با محتوای ارائه شده امتزاج می‌یابد، فیلمی به غایت متوسط‌الحال پدید می‌آورند.
فیلم بی‌تردید شایستگی نمایش در گروه هنر و تجربه را دارد اما آن اتفاق غیرمترقبه و ساخته‌ای جسورانه و غافلگیرکننده که پیش‌تر از فیلمسازانی مثل: شهران مکری، عبد آبست و حتی امیرحسین ثقفی شاهد بودیم نیست.
محمد کارآمد و امیر مسعود این را خواندند
محمد مجللی و جعفر میراحمدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک توقف ایستا و درجا از آقای مجیدی در فرم کارگردانی‌اش. در واقع این واپس‌گراییِ ساختاری پس از فیلم «آواز گنجشک‌ها» آغاز شده و در امتداد دوره فطرت‌شان که از فیلم «محمد رسول‌الله» شروع و در «آن سوی ابرها» و حالا «خورشید» استمرار و ادامه یافته است، قرار می‌گرد. ساختار روایی و اساساً فیلمنامه، معیوب و ناتوان از ارائه و اجرای پی‌رنگ‌های جاندار و اثرگذار در جان‌مایه روایت است. بر خلاف آثار پیشینِ کارگردان، فیلم فاقد سکانس‌های احساس‌برانگیز است و درام عملاً بیش‌تر از همه فیلم‌های پیشین آقای مجیدی در امر ورود به دنیایِ احساسات تماشاگر کم‌رمق است. تدوین فیلم و شیوه اتصال برخی از سکانس‌ها با یکدیگر نشان از عدم تطابق ذهنیت کارگردان با تدوینگرش (آقای حسن‌دوست) دارد و موسیقی فیلم نیز هرگز در القای شورِ احساسی سکانس‌های دراماتیک فیلم کامیاب نیست. هرچند بازی گرفتن آقای مجیدی از نابازیگران همیشه تمجیدبرانگیز بوده اما در نهایت بازی نوجوانِ نقش اول فیلم نیز ابداً چیزی در اندازه‌های شاهکار نیست و صرفاً شاهد یک بازی خوب از او هستیم و نه چیزی فراتر از این. عمده تمجیدات و سرمستی‌های داخلی پس از نمایش فیلم در جشنواره تا به امروز، پس از دیدن آن برایم نه‌تنها تعجب‌برانگیز که باور نکردنی است. آن‌همه گریه و زاری در نشست مطبوعاتی فیلم در جشنواره فجر و این‌همه وادادگی و مسحور شدنِ منفعلانه مخاطبِ ایرانی (که روز به روز ذائقه بصری‌اش نازل‌تر و بیشتر مستحیل در سلیقه آمریکایی می‌شوند) حقیقتاً مایه تدقق و تأمل است. با این همه «خورشید» یکی از ضعیف‌ترین آثار فیلمساز شریف و مولف سینمای ایران؛ آقای مجید مجیدی است. به امید ساخت فیلم‌‎هایی درخشان‌تر از ایشان.
هفته‌نامه 40 چراغ در جدیدترین شماره خودش؛ مصاحبه‌ای با بهروز وثوقی ترتیب داده‌ که این بازیگر ماندگار سینمای ایران مثل برخی از گفتگوهای پیشین‌اش با برخی از جریده‌های وطنی در طول 40 سال گذشته مطالبی را در مورد گذشته، حال و آینده‌اش عنوان کرده است. نکته مهم اما شوق و حسرت زایدالوصفی است که او مثل بسیاری از هنرمندان جلای وطن کرده در مورد وطنش دارد. با خودم فکر می‌کنم که او برای یکبار هم که شده باید تصمیمش را بگیرد. او 81 ساله است و هر روزی که می‌آید می‌تواند برایش فردایی به همراه نداشته باشد. با تمام مخاطراتی که بازگشت او به ایران ممکن است برایش ایجاد کند ام در نهایت به دلیل پایگاه اجتماعی استثنایی او (حتی بعد از گذشت بیش از 4 دهه از زمان هجرتش از اتمسفر هنری ایران) بعید است حاکمیت در نهایت بیش از یک احضار ساده و امثالهم، برخوردی با او داشته باشد. او می‌تواند بیاید و در موطنش باقیمانده عمرش را عاشقانه زیست کند. شنیدن سفر هنرمندی چون او در غربت؛ آنهم در حالیکه در حسرت وصال با خانه پدری‌اش می‌سوخت خبری تکراری و حزن‌انگیز است که امیدوارم دست‎‌کم بهروز خانِ وثوقیِ نازنین سدشکن آن باشد.
یکی از فوق‌العاده‌ترین آثار سینمایی سالهای اخیر.
نمونه‌ای نادر اما نزدیک به سینمای کارگرادن فقید ارمنستان؛ سرگئی پاراجانف.
گزینه‌ای شایسته برای توصیف «بهترین نمونه آثاری که باید در گروه سینمایی هنر و تجربه اکران شود که متأسفانه در اکثر اوقات بر عکس آن اتفاق می‌افتد.
یک فیلم آوانگارد که گذر ایام بیشتر ارزش‌ها و قدرنادیده‌اش را هویدا خواهد کرد.
«جنبل» فیلمی است که علاقه‌مندان جدی سینما باید و باید آن را ببینند.
آربی جان مرسی که درباره اش گفتی با این وصف باید دیدنی باشد. حتما تماشایش می کنم
۰۸ تیر ۱۳۹۸
فضای مستند کاملا درگیرت می‌کنه و بسیار خیال‌انگیزه..
۰۹ تیر ۱۳۹۸
@ علی عبداللهی حقیقتاً اعجاب‌برانگیز و فوق‌العاده بود؛ یک نمونه درجه یک؛ و یک فیلم به معنای واقعی کلام تجربی
۰۹ تیر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
7 توصیه به آنهایی که می‌خواهند (باید) به تماشای این اثر بنشینند

خطاب به آنها که پاهایشان همچون نگارنده از بلیط 40 هزار تومانی این اجرا در ابتدا کمی سست و لغزان است. به جای دلخوش کردن به دفاعیه‌هایی نظیر: «همه چیز گران شده»، «در مقایسه با بسیاری از آثار ارزان‌تر است» و یا حتی شعارهای پر طمطراق در حمایت از هنرمندان تئاتر همین بس که بگویم «فرشته تاریخ» ارزش 40 هزار تومان را دارد؛ خیالتان راحت. همین.

آن دسته از تماشاگرانی که پس از گذراندن روزی سخت قصد تماشای این اثر را دارند بهتر است با نوشیدن قهوه هوشیاری و تمرکزشان را در طول اجرا بیمه کنند.

توجهی به توصیفاتی نظیر «نمایش سنگین!» یا «اجرایی فلسفی!» نداشته باشید. اطلاق این ویژگی‌ها اساساً لایتچسبک و جسارتاً بیشتر عیان‌کننده (نا)داشته‌ها ... دیدن ادامه ›› و سلیقه نازل نگارندگان آن است.

برخلاف برخی از اظهارنظرات هیچ تفاوتی در صندلی‌های سالنِ چارسو برای دید بهتر نیست. شخصاً در ردیف انتهایی بودم اما هرگز کاستی و دریغی در این خصوص نداشتم که هیچ؛ از شر پچ‌پچ‌های پشت‌سر، نوک‌پاهای از بناگوش در نزدیک‌ترین فاصله به خویشتنِ حضرات ردیف پشتی و بسیاری از موارد اینچنین نیز یله بودم.

رفقا در صورتی که آشنایی با شخصیت والتر بنیامین ندارید هیچ نگران نباشید چراکه در متن نمایشنامه بارها شخصیت او به تماشاگر معرفی می‌شود؛ به عنوان مکملی اثرگذار اما حتماً بروشور اجرا و نوشته آقای رضایی‌راد را مطالعه بفرمایید که بسیار کارگشاست؛ برای بهتر دیدن و ارتباط برقرار کردن با متن. به تیم اجرایی نیز اکیداً توصیه می‌کنم بروشور نمایش را از طریق مسئولان کنار درب ورودی که بلیط‌ها را کنترل می‌کنند به تماشاگران بدهند تا آنها قبل از دیدن اجرا؛ به جای دیدن رفقا و بغل کردن‌های پر هیجان و هیستریک و غش و ضعف کردن از وصالی که انگار پس از عمری مفارقت بوده، متن دو صفحه‌ای کارگردان را بخوانند تا لذت بیشتری از نمایش ببرند.

یک یادآوری کلیدی برای عشاق «چهره‌های معروف»؛ بدون تعارف بود و نبود باران کوثری به عنوان یکی از بازیگران این اجرا تأثیری در روند کار نداشت. (فکر کنم کسی نباشد که فقدان باران خانم را لطمه و ثلمه‌ای به کلیت اثر بداند) حضور ایشان واجد هیچ‌گونه ویژگی مثبت در کلیت کار نیست هر چند غنیمتی برای فروش و استقبال بیشتر می‌تواند باشد. اصلاً اجازه بدهید صریح بگویم ابداً بازی چشمگیری از ایشان شاهد نیسیتم (علی‌رغم توانمندی‌های اثبات شده ایشان در بازیگری) فلذا اگر به شوق دیدن ایشان عزم سالن چهارسو را کرده‌اید بهتر است بلیط‌تان را در برگه این نمایش در تیوال به مزایده بگذارید بلکه علاقه‌مندی جدی‌تر ره به تماشای این اثر فاخر بپیماید.

«فرشته تاریخ» از حیث متن، اجرا، میزانسن، کارگردانی و یکدست بودن عملکرد کیفی بازیگران یکی از ممتازترین آثاری است که در دو دهه اخیر در کشور اجرا شده و این ادعایی شیفته‌وارانه، سانتی‌مانتال، سلیقه‌ای و یا نشأت گرفته از وجود ارادتی به عوامل نیست. «فرشته تاریخ» بسیار بالاتر از مفیستوی دکتر دلخواه، اکمل‌تر از این یک پیپ نیستِ مساوات و خلاقانه‌تر از بسیاری از کارهای سرآمد در سالهای گذشته است.

نهایتاً آنکه علاقه‌مندانِ تئاتر نباید تردیدی برای دیدن این نمایش در دل راه بدهند و تحت هر شرایطی تماشای آن را در لابه‌لای برنامه‌های فرهنگی‌شان لحاظ کنند.

هشداری انتهایی خطاب به آن دسته از تماشاگرانی است که به دلیل غرق شدن در کام اجراهای نازل اما پرطمطراق سالهای اخیر به دنبال تماشای آثاری هستند که انبساط خاطرشان را باعث و کسالت‌شان را مرتفع کند: این اجرا به درد شما نمی‌خورد.
آقا ، درکل ممنان :)
۰۸ تیر ۱۳۹۸
به زبان فارسی حساس نباشم؟
شما نیستی؟
۲۲ تیر ۱۳۹۸
خیر. شاخک‌های حقیر سالهاست به سویی دیگر تحریک‌پذیر هستند، تصدقت. جایی در حوالی زوال، سقوط و حضیض فرهنگ و هنر در بند میانمایگی.
۲۷ تیر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بیش از آنکه مانند نسل ابترِ امروز بر علیه دین و مذهب قیام کنم و با شیوه‌های فست‌فودی مبارزه و شعار سیاسی سر دهم و با هنجارهای ظاهری جامعه عناد بورزم و دلخوش کانداکشن‌های پلت‌فورم‌های اینترنتی و ماهواره‌ای شوم؛ از سقوط اخلاقی جوامع (علی‌الخصوص در ایران)، وادادگی در برابر مصرف‌گرایی و تلذذجویی طبقات اجتماعی، تعطیلی اندیشه، سقوط آزاد هنر در وطنم، تن دادنِ تام به قشری‌نگری و انفعال، مشغول شدن به بازی با بدعت‌ها و سنت‌های احمقانه و تاریخ مصرف‌گذشته (از جمله نوروز) هراسان، بیمناک و بیزارم.
سالهاست (شاید کمتر از یک دهه) دیو پلشت، بدقواره و متعفن نوروز را از روزها و فرهنگ زندگی‌ام حذف کرده‌ام و تن به این شوی ناموزون، بی‌ثمر و اخته نداده‌ام. تنها کامجویی من از این جرثومه بهره جستن از تعطیلات آن و فرار از مدنیت زشت پایتخت و پناه بردن به نقطه‌ای بکر و ساده‌تر در یکی از نقاط کشور و اندکی آساییدن، مطالعه، عبادت و تفکر است.
#نه_به_نوروز


از: خود
هومن شهباز این را دوست دارد
هر سیسصدو شصت پنج روز زمین یک یار به دور خورشید میچرخد که ان را یک سال نامیدند و هر سال اغازی و پایانی دارد که در فرهنگ ها و ملتهای مختلف این اغاز در زمانی مشخص است و چه خوب و زیبا که چنین اغازی با جشنی همراه باشد که علاوه و بر شور رو نشاط انسان رو به نو شدن به تفکز و اندیشه رهنمون باشد و چه زیباتر و مایه مباهات که نوروز ما بر اساس یک پدیده نجومی ( اعتدلال بهاری ) است و وابستگی به هیچ پدیده قومی و مذهبی و...ندارد و همراه و همگام با طبیعت سال ما هم نو میشود که تا اونجا که من اطلاع دارم باقی ملتها از این موهبت برخوردار نیستند و سال نو انها اغلب با مذهب و قومیت شان گره خورده است و متاسفانه نگاه شما ....
۰۱ فروردین ۱۳۹۸
‏این‌جا اگر چه گاه
گل به زمستان خسته خار می‌شود
این‌جا اگر چه روز
گاه چون شب تار می‌شود
اما بهار می‌شود
سید علی صالحی
۰۱ فروردین ۱۳۹۸
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم
"مارگوت بیکل"
شاعره آلمانی
۰۱ فروردین ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کال سنتر پلت‌فرمی برای ترجمان یک خلأ است؛ یک پادگانه‌ی سبز برای حصول امل‌ها. روایتِ فریادهای عصیانی نسلی متلاطم و طاغی که پراکسیس را بر تئوری ارجح کرده‌اند. تلاشی برای شنا به سبک آزادترین ماهی‌ها در آب‌های شیرین اما تلخ زمانه.
کال‌سنتر در همان نقطه حدوثش به تماشاخانه‌های عصر نوکیسگی نه گفته تا خورشید هنرش را از آسمانی دیگر برای تماشاگر به ظهور برساند.
کال‌سنتر روایت‌گر عصر اختگی و فصل شکوفایی است. به تعبیر پیر بوردیو میدان مغناطیسی هنر باید همان جایی شکل بگیرد که با مکان و زمان خلق اثر بیگانه باشد؛ یک بیگانگی پارادوکسیکال اما هدفمند.
کال‌سنتر از آن دسته نمایش‌هایی است که برای صعود به مغز آن باید قشر آن را شکافت. به شخصه تماشای دو و سه‌باره آن را به تماشاگران اندیشمند توصیه می‌کنم. این‌بار نه سخن از جذابیت‌های بازیگری است و نه شکوه از بهای گزاف بلیط. یک ساعت برای دگردیسی و تولد مفهومی بنیان‌ساز در بهترین تکه گمشده این روزهای همه ما.
رضا بهکام و امیر این را خواندند
فرزاد جعفریان، عقیل بهرامی، Marillion و مریم خیری این را دوست دارند
آربی گلسرخی عزیز ممنونم که نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتید.
۲۳ بهمن ۱۳۹۷
درود جناب آقای بهرامی.
دیدار با شما برایم حیرت‌انگیز و غافلگیرکننده بود.
کار امثال شما در تماشاخانه‌های کوچکِ پایتخت باید شناسایی و تقدیر شوند.
به احترام‌تان می‌ایستم.
۲۳ بهمن ۱۳۹۷
سپاس از حضور گرمتون
۲۴ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فراهم شدن امکان مواجهه مستقیم تمامی اقشار به جلسات پرسش و پاسخ جشنواره فیلم فجر از طریق پخش مستقیم این برنامه در سایت آپارات به خوبی طبل تو خالی سینمای ایران را بر همگان هویدا ساخت؛ هرچند همچنان کک‌ها گزیده نخواهند شد. تماشای ویترینِ شیه‌سینمایی‌های بیشتر چرب و تباهِ وطن با شبه‌خبرنگاران قارچی و بی‌بنیه شویی تأسف برانگیز را در بزرگ‌ترین رویداد سینمایی کشور پدید آورده که باید تماشا کرد و پوزخندی تلخ بر مکاوحه‌شان زد.
* نگارش این سطور و تشریح سکانسِ مدنظرم در قالب نوشتاری و در هیبت یک پست در این تارنما می‌تواند خطر اعمال ممیزی در خصوص آن را به همراه داشته باشد؛ حالا دیگر خودتان شرایط را در نسخه تصویری آن در سالن سینما تصور کنید!


در یکی از سکانس‌های میانی فیلم «قانون مورفی» و در حالیکه کمی از شتاب فزاینده سکانسِ پیشین کاسته شده و ضرباهنگ به آرمشی نسبی رسیده، ناگهان یک شوک همه را از جایشان تکان می‌دهد. همه مستانه قهقهه می‌زنندد و برای چند ثانیه فراموش می‌نند که دقیقاً به چه چیزی می‌خندند. ماجرای هزارپا و هزارپاها بار دیگر در شرف وقوع است. همان‌ها که شاید شنیدن این جمله در خیابان باعث واکنش منفی و بعضاً قهرآمیزشان شود و پرنسیپ خودساخته‌شان را ویران کند این بار به جمع منورالفکران می‌پیوندند و هیستریک و عبور کرده از چراغی قرمز، می‌خندند و می‌خندند.
اما ماجرای این شوک و این سکانس چیست؟
ماجرا از جایی آغاز می‌شود که آقای جدید و خانم طهماسبی درحالیکه کنار یکدیگر ایستاده‌اند و در تاریکی و از راه دور مشغول دید زدنِ رفتن آقای ... دیدن ادامه ›› جعفری به سوی یک ساختمان هستند. در همین اثنا بازیگر خانم بی‌مقدمه به بازیگر آقا می‌گوید:
«می‌شه بهش دست بزنم؟»
آقای جدیدی هم که حسابی جا می‌خورد با تعجب فراوان می‌پرسد:
«به چـــی؟!!»
دختر دوباره جمله‌اش را تَکرار می‌کند و در نهایت با آگاه‌سازی اینکه منظورم تفنگت است قضیه را فیصله می‌دهد.
فارغ از داوری‌های ارزشی و یا غرض‌ورزانه، آیا چنین موقعیت‌ها و دیالوگ‌ها در سینما (خاصه در سینمایِ ایران با تمام ویژگی‌هایش) امری اخلاقی محسوب می‌شود یا خیر؟
در موقعیت پارادوکسیکال و البته مضحک و قابل ترحمی که از یک سو مدام ارزش‌‎هایی در قالب‌های ایدئولوژی اندود شده به عنوان «اخلاق» به توده‌ها حقنه می‌شود و از سوی دیگر اخلاقِ مکش‌مرگ طبقه متوسطش دست‌کم در لایه‌های قشری‌اش شیک‌آرایی شده، نباید از بازنمایی چنین دیالوگ‌هایی در فیلم‌های عمدتاً طنز تعجب کرد؛ سینمای عصر میانمایگی؛ سینمایی که برای خنده گرفتن از طبقه مسلول و تخدیری متوسطش، بساط شوخی‌های رکیک و محاورات جنسی را مدت‌هاست فراهم کرده، مهمان ناخوانده امروز ماست و این ماییم که باید برای اعطای شهروند افتخاری به آن و یا دیپورتش تصمیم بگیریم.
الهه الف، سپیده و گالنا این را خواندند
ساز دهنی، پ.ر، محدثه، میلاد علایی و زهره مقدم این را دوست دارند
یکی دو تا از این تیکه‌ها داشت ولی خیلییییی محوتر از اون هزارپا بود
۱۶ دی ۱۳۹۷
موافقم آقای آربی فقط باعث تاسفه.
سینمای معناگرایی که ما داشتیم با وجود همه محدودیت ها زمانی که کلوزاپ زن با آرایش ممنوع بود و تو اتاق تنها موندنش با شوهرش خط قرمز برای اداره محترم مربوطه، ایران سینمایی داشت قابل افتخار و ستودنی.
و الان همونطور که آقای پ. ر به خوبی نقل کردند از بیلبوردهای شهری مون تا پرده سینماها تا راننده های اسنپ و همین خود خومان نمونه شدیم در دنیا. تشنه اروتیک..
فرقی بین سازنده این فیلم با مخاطبی که اعتراض نمیکنه نیست و هر دو داریم این بستر رو پهن میکنیم.
۲۴ دی ۱۳۹۷
از قضا نگارنده این سطور ابداً با شادی، ژانر کمدی و حتی جامعه هدفِ این دسته از فیلم‌های موسوم به سینما بدنه مخالف نیست.
غرض هشدار یا هر چیز دیگری که می‌توان اسمش را گذاشت نسبت به فراگیر شدن شوخی‌های غیر اخلاقی و تمسک به الفاظ مبتذل است ولاغیر.
ممنون از نقطه نظرات‌تان.
۲۴ دی ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لوله؛ مطول، ملول و مسلول

بعد از کمتر از یکسال دوری از تئاترِ کشور؛ در بازگشتِ دوباره به وطن، به تماشای نمایش «لوله» نشستم. نمایشی به هدر رفته و قربانی شده به دست کارگردانش.

در واقع همین ابتدای کار نیاز است تا تکلیفم را با علت و معلو‌های ناکامی این نمایش مشخص کنم. این نمایش بزرگ‌ترین ضربه را از کارگردانی‌اش خورده است.

میزانسن‌ها در بسیاری از بخش‌ها به شدت نامنظم و کنترل نشده است و این برای نمایشی که در بسیاری از فرازهایش متکی بر اِعمال پرفورمنس‌های فیزیکال است خلأ عدم ترسیم و دوراندیشیِ کورنوگرافیک و همگن با متن را به شدت ... دیدن ادامه ›› عیان می‌کند.

یکی از دریغ‌های بزرگ من وادادگی و انفعال کارگردان برای تخصیص نورپردازی در این نمایش بود. نورپردازی برای نمایشی که سویه‌های اکسپرسیونیستی فراوان در آن تعبیه شده شبیه به فرستادن کودکی به مدرسه بدون تهیه لوازم‌التحریر و اسباب تعلم است. در واقع جز فشردن دکمه خاموش و روشن هیچ نگرشی برای این بخش مهم، کلیدی و حیاتی اندیشیده نشده بود.

نابسامانی‌های نمایش لوله در همین ضعف‌ها باقی نمی‌ماند و در حوزه موسیقی نیز وضعیتی به مراتب اسف‌بار تر را از سر می‌گذارند. انتخاب موسیقی در بسیاری بخش‌های نمایش وصله‌ای ناسور برای اجرا است. اوج این ناهمگونی و اعوجاج در پرده‌های آخر نمایش رخ می‌نماید؛ جایی که انتخاب موسیقی با کارکرد تحریک احساسات و عواطف، دم‌دستی‌ترین و به زعم نگارنده اشتباهی مرگبار از سوی تیم کارگردان و احیاناً مسئول موزیکِ نمایش ترتیب می‌دهد. این ملغمه وقتی در انتهای نمایش با کلمات گل‌درشت، بیانیه‌وار و به شدت آسیب‌زننده متن همراه می‌شود تمام رمق اندک نمایش را نیز می‌ستاند.

برای نمایشی که چارچوب حرکتی‌اش را اینچنین بلندپروازنه انتخاب کرده، این سقوط به حضیض در پرده‌های انتهایی چنان ضربه کاری بر پیکر لوله‌ای‌ها می‌زند که تماشاگر (دست‌کم تماشاگری که با نظر نگارنده موافق است) مأیوسانه، با دریغ فراوان و بی‌تردید ناراضی سالن را ترک می‌کند.

بازیگرانِ جوان و گمنامِ نمایش، معصومانه و با تمام توان (طبق آنچه در شب حضورم در سالن بزرگ مولوی شاهدش بودم) ایفای نقش کردند اما در غیاب هدایتِ کارگردان (همانطور که پیش‌تر گفتم به دلیل فقدان میزانسن و کورنوگرافی مفتکرانه،‌ حساب‌شده و مورد نیاز این اجرا) هرگز فراتر از یک اجرای مدرسه‌ای درنمی‌آید. اینکه بیشتر آنها با بدن‌هایی خالی شده از انرژی، عدم کنترل احساس‌شان (برخی از آنها راکورد اجرا را فراموش و مشغول اشک ریختن بودند و لابد در مخیله‌شان نیز از این تقارن احساس بسامانی می‌کردند!) در بخش‌های پایانی و فراموش کردن همان اندک میزانسن‌های نرمال‌شان کاملاً اُوراکت در حال رساندن اجرا به انتها بودند، بیش از آنکه تقصیری را متوجه آنها کند به زعم من عمده تقصیرات را به کارگردان متوجه می‌سازد.

اگر سایر کمبودها و نواقص از جمله مطول بودن بیش از اندازه اجرا را فاکتور بگیریم؛ حرف و متحوایی که نمایش لوله در پی آن بود به فرم و اجرایی جسورانه و بسیار حساب شده‌تر نیاز داشت. نمایش در واقع هرگز نمی‌تواند با اتکا به این ویژگی درخشش و ویژگی‌ قابل عرضه‌ای داشته باشد.

به نظر من لوله می‌توانست یک نمایش درخشان از گروهی جوان باشد اما به دلیل خام‌دستی، شاید شتاب‌زدگی و شاید عدم توانمندی کارگردانِ آن، در عین شایستگی و تحسینی که در انتظارش بود، اجرایی ضعیف و به قولی «اصلاً درنیامده» شد.

خسته نباشید می‌گویم به تیم اجرایی این نمایش؛ امیدوارم در آینده شاهد اجراهایی به مراتب بهتر و قوی‌تر از آنها باشیم.
قصد دفاع از آقای فراستی یا امثالهم رو ندارم اما بیشتر سینه فیلیای وطنی؛ درگیر حواشی سینما و بحث‌های محتوایی هستن. البته در اهمیت محتوا بحثی نیست و قصد ارزش‌گذاری میان این پارامتر و فرم که دعوایی ابدی ازلی هست رو هم ندارم. اما فربه‌تر شدن نگاه محتوایی و برتری دادن اون نسبت به فرم، سندرم نامطلوب دهه‌های اخیر جماعت علاقه‌مند به سینما در کشوره. این ارجحیت نامیمون باعث کوچیک شدن انبانِ دانش در این هنر شده؛ دغدغه فرم داشتن و نگاه به سینما به مثابه هنر، کیمیای گم شده در سپهر هنر و خاصه سینمای ایران است. نقیصه‌ای که در فقر تئوریک هنر و مبانی استتیکی اون بیشتر معطوف به محتوا و البته حاشیه‌های نه چندان مهم پیرامون سینماست.

چرا به جای اکتفا کردن به راندووهای الکی‌خوش سینمایی با رفقا، هزینه کردن برای رفتن به کلاس فیلمسازی اسم و رسم‌دار، خوندن مجله‌های کم‌خاصیت سینمایی حاضر نیستن کمی کتاب سینمایی بخونن تادانش تئوریک‌شون فقط کمی افزایش پیدا کنه؟ بفهمن وقتی می‌گن فلان فیلم کارگردانیش خوب بود، فیلمبرداریش خوب بود؛ تدوینش خوب بود، صداش خوب بود دقیقاً بسامان بودن کدوم پارامترها رو دارن اشاره می‌کن؟

آخه تا کی بعده دیدن یه فیلم بگیم داستانش خوب بود، بازیگراش ترکوندن یا افاضاتی اینچنین؟ چرا به جای یاد گرفتن فقط بلدیم خودمون پرت کنیم تو ... دیدن ادامه ›› دامن حاشیه‌های الکی؟ فلان منتقد اینو گفت، بهمان نویسنده اونو گفت! تو چی می‌گی؟ حرف تو چیه؟ دیدگاه تو چیه؟ چرا همیشه دوست داری در یک سطح متوسط باقی بمونی؟

اگه مخاطب عادی سینماییم که هیچ. حرفایی که زدم رو بسپاریم به باد هوا اما اگه اسم سینه‌فیلیا رو خودمون می‌ذاریم نباید افق سینمایی‌مون تنها در منظومه اصغر فرهادی و سینمای آمریکا و ... باقی بمونه. نظریه‌های سینمایی ربطی به ردیف کردن اسم بازیگران و کارگردان‌ها و اینجور چیزها نیست که اگر اینطور باشه لااقل برای سینمای ایران؛ جمال امید کتاب چند جلدی سینمای ایران رو با تمام اطلاعات جامعش منتشر کرده. طوطی سینمایی درونمون رو آزاد کنیم و کرکره مطالعات و دانش هنری‌مون رو بالا بکشیم.
علی عبداللهی و امیر این را خواندند
شاهین و محمد لهاک این را دوست دارند
بحث به جا و خوبی بود دوست عزیز، ولی جمله اول پاراگراف آخرتون رو با وزن بسیار بیشتری در نطر بگیرید..خیلیا فقط برای وقت گذرانی و لذت بردن از یکی دو ساعت فراغتشون به سینما رو می آرن و دغدغه خاصی ندارن..برای همین حق هم دارن سلیقه خودشونو داشته باشن و اظهار نظر روزمره و ساده ای داشته باشن
اصولا این دسته فقط هم به داستان و همون بازیگر و چیزای دم دستی می پردازن که تا حد خوبی مرتبط هست به نوع نگاه و درک اشون

خلاصه که فکر کنم بین دغدغه مند ها خیلی وقته داستان تنها بخش کار نیس..
۲۱ مرداد ۱۳۹۷
گلسرخی عزیز با شما موافق هستم در بسیاری از موارد اما راه درمان شاید این نباشه ...
در رابطه با تاثیر گذار بودن آقای فراستی و امثالهم با شما موافق نیستم چرا که اگر تاثیری نداشتند امروز ما درباره این دوستان صحبت نمیکردیم
در هرحال من با فیلم هویتمدار ارزشمند موافقم و اصلا فیلم های جدی تری میدونم فیلم های هنری رو
اما تعیین کننده و متر در سینما تماشاچی است حالا این تماشاچی در کجا هست و چه خوراکی به لحاظ فرهنگی میخواهد امری است مجزا
یادم هست که محمد رضا شریفیان با همایون اسعدی در برنامه هفت در تماس تلفنی بحث میکردند شریفیان به اسعدیان گفت من اخرین فیلمی که بازی کردم به اندازه کل فیلم های شما تا امروز فروش داشته در نگاه اول مزخرف بود این حرف مثلا طلاو مس کجا و اخراجی های 2 اما واقعیت داشت
تلخ اما حقیقی
۲۳ مرداد ۱۳۹۷
خیلی ممنون از نظرت محمد جان.
آخه اگه قائل به تاثیر گذاری فراستی باشیم این یعنی حرف، نگاه و اندیشه ایشون از دید اکثریت علاقه‌مندای سینما محترم و تاثیرگذاره. اگه هم بیشتر و یا همه نظراتش رو لاطائلات بدونیم و مضحک و خنده‌دار که دیگه کارکرد و اثری نداره در دید سینمایی بیشتر طرفدارای سینما.
بالاخره یا اینه یا اون دیگه.
۲۳ مرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زنگ آخر فرار رسیده است. حالا وقت آن است که مسعوتی را در انتهای همان کوچه بن‌بست معروف پست مدرسه بدون ترس از آقا معلم و آقا ناظم یک فصل کتک مشتی بزنیم. حالا پدر خانه نیست و می‌توانیم اخوی کوچک را زهرچشمی اساسی بگیریم، حتی می‌توانیم فنچ‌های پُر روی محل را نسخ‌کشی کنیم، اینبار بازجوی پرونده متهمی شده‌ایم که دلمان می‌خواست با ضجبه‌هایش مزه چولوکباب مسلم را زیستن کنیم و خلاصه آنکه مبارز سلحشور گوشه رینگ آماده یک آپرکات و ناک اوت نشدن نهایی است.

قاتل نامی آشناست. مسعوت فراستی مخالف‌خوان؛ همو که کلمه به کلمه‌اش ما را صد بار تشنه تا چشمه می‌برد و حالمان را می‌گرفت؛ همو که کفرمان را درآورده بود و دلمان برای خاراندنش یک دله صنما صنما می‌کرد. او که فقط در حیطه سینما اظهارنظر می‌کرد و ما که از سینما جز جذابیت‌های ساده‌اندیشانه و دل ای دلش را طلب می‌کردیم؛ او که یک تنه در مقابل سیل سینه‌فیل‌ها یا شبه سینمایی‌های وطنی صف‌آرایی می‌کرد. او را متهم به غرض‌ورزی کردیم، تواب تواب گفتیمش هرچند پشیزی از بار معنایی آن را توان درک نداشتیم، ریش و سیگار و جد و آبادش را مدد گرفتیم بلکه سرجایش بنشانیم و ...

اما نمی‌شد که نمی‌شد، واقعیت این بود که نه سواد بصری قابل تاملی داشتیم، نه دانش هنری قابل اتکایی داشتیم و نه اساساً هنر برایمان چیزی بیشتر از پاپ‌کورن و مجله ‌بازی سینمایی داشت. مجذوبانی مضمحلِ دنیای حقیر سلبریتی‌ها و گم‌گشتگان جوگیر تلاقی سینما و سیاست شدیم و همیشه پشت سر آنها سینه‌هایی ... دیدن ادامه ›› بس محزون زدیم.

همان‌ها کسانی که برای پلورالیسم و تکثر اندیشه‌ها و نظرگاه‌ها سمینار چیدیم و کلمه به کلمه مقاله و نوشته ساختیم تاب دیدی دیگرگون در سینما را نداشتند. تمام گناه او این بود که سینما را از دریچه سواد و دانش و فهم خود نظاره و نقد کرد صد البته دیگران نیز اینچنین. اما نظر او نظر کفرآمیز شد، او گالیلیه شد و ما اسقف‌های اعظم و کاهنان مغضوب و خشمگین.

برای منکوب کردنش چرمین‌ترین کمربندها را بستیم. شگفتا که به ناگه شعارها و ادعاهای خوش رنگ و لعاب تبدیل به جزم‌اندیشی و نوعی استبداد هنری گشت.

حالا نیز داستان همان قصه همیشگی است. آنتاگونیست‌های تراژدی ردای پروتاگونیست‌های نهفته در پوست میش بر تن کرده‌اند و در رسانه‌های رفقا و شرکا و هم‌قطارانشان منتقمانی بی‌شفقت شده‌اند.

دل‌نوشته بازیگر همیشه مداخله‌گر در امورات غیر هنری و مرتبط با بازیگری این‌بار دست به اینستاگرام و نه قلم شده و با ادبیاتی سخیف و نازل و با شروعی کفرآمیز و صد در صد اهانت برانگیز به ذات اقدس الله که فقط خوشایند تین‌ایجرها و بی‌تفاوتان به سرچشمه حقیقی و یگانه بشریت است با همان معنی که در محاورات بی‌فرهنگان متبادر می‌شود، کارزار مبتذلش را آغاز کرده است.

اینستاگرام نوشته‌اش را با یک فرض که همانا نیاز مالی ایشان است تا انتها بدون اثباتی درخور یک دنده رانده و با همان شیوه‌ای که همیشه فراستی را بدان متهم می‌کردند به بهترین شکل که از قضا نشان دهنده تبحرشان در حوزه لمپنسیم و هوچی‌گری است پیش برده.

همانند بازجوها ابتدا گذشته‌ای که منتسب به او است را به رخش کشیده و سپس با اتهام مفروض‌اش از دایره ادب، انصاف و نقد تخصصی گذشته و با نثری که خود به حق بیشتر لایقش است به اصطلاح فراستی را گوشتمالی کرده است.

پرستویی برآشفتا چون در جشنوازه سال گذشته در برنامه هفت فراستی سیمرغ را لایق پیمان معادی می‌دانست؛ فرخ‌نژاد گریبان چاک داد چون تهیه کننده و ذی‌نفع فیلم مبتذلش است؛ طنابنده هتاکی کرد چون در مصاحبه‌ای تلویزیونی فراستی او را اساساً بازیگر ندانست؛ قاسمخانی نیز به دلیل عدم حمایت فراستی از سبک کاری‌اش در سالهای گذشته و محمدرضای گلزار به دلیل در خطر بودن هویت جعلی کارکتر بی‌بنیانش در فیلم‌های سقوط کرده‌اش از خجالتش درآمدند و با همان هفت‌تیر مدل فراستی‌وار در دوئلی همسان به سویش شلیک کردند؛ غافل از آنکه همه در این دهکده اشمئزاز بازنده و جانی بودند.

اینها همه حکایت همان فلان سالاری‌های جامعه‌شناسی و بهمان ایسم‌های فرهنگی است که فقط سینه می‌زنند و از شاد کردن بچه کول‌ها و اندیشه‌های تهی از مغر و قشری‌محور ارتزاق می‌کنند. پس با قلم‌ حقیر اینستاگرامی‌تان بتازید که جهان‌تان بیش از همان نماد لابیرنت گونه صورتی اینستای‌تان نیست.
محمد لهاک این را دوست دارد
مسعود فراستی یه ادم فروش لمپن بی وطن بی شخصیت هست که برای دو زار پول حاضر همه چیز رو بفروشه ....فرخ نژاد مث هر ادم دیگه ای نقاط قوت و ضعف داره اما یک موی گندیده فرخ نژاد به همه هیکل پر از عقده و نفرت و کینه فراستی می ارزه.....مردک تا دیروز با مقوا مقوا کردن بچه های سینما نرفته و فیلم ندیده رو دچار این توهم میکرد که سواد سینمایی داره اما امروز بهش دستور جدیدی دادن....اربابانش با رونق نسبی سینما در سالی که گذشت احساس خطر کردن و به بی سواد بیشعور گوش بفرمان دستور دادن که برای نابودی سینما فک بزنه و همین میشه که میره سینما و دروغ میگه تهمت میزنه و....و...(تهیه کننده نیمروز در برناه تلویزیونی صراحتا تاثیر دو تابعیتی بودن رو در رای داورا رد کرد و اضافه کرد که مخالف اصلی فیلم داور سوپر حزب الهی "یهنی اکبر نبوی" بوده و ربطی به مزخرفاتی که فراستی و افخمی میگن نداشته ....بعد این بی ابروی جیره خوار باز هم در مجلس به ماجرای دو تابعیتی اشاره کرده و به دروغ و با خود بزرگ بینی اضافه کرده که بخاطر حرفهای من و بهروز رای داورا عوض شده و جوایز رو به نیمروز دادن!!!!!..... بدتر از این هر چه تونسته به دروغ از سینمای ایران بد گفته و ادعا کرده که فیلمهای ایرانی اکثرا مستهجن !!!!!هستن(مستهجن شخصیت فراستی هست) و ....و..... خلاصه هر ترفندی بلد بوده بکار گرفته تا حساسیت ارزشی ها رو تحریک کنه و خلاصه ازین پس مجلس بشه تصمیم گیرنهایی در مورد اکران فیلمها ... دیدن ادامه ›› و سانسورشون و....و.....و طبعا انقد فیلمها رو بی اثر و خنثی بدون جذابیت کنن که بسرنوشت صداسیما دچار شه و ملت از سینماها روگردون شن و سینما زمین بخورن تا اقایان کینه شتری هفت به ارزوشون برسن....به هیچ جاشونم نیست که ملت برن بجاش فیلم ترکی و هندی و امریکایی ببیننو..........فقط پول و شهوت دیده شدن و شهرت براشون مهم هست
۰۸ اسفند ۱۳۹۵
چشم. سعی میکنم توصیه‌تون رو جدی بگیرم.
۲۱ مرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«تقدیم به تیم فیلم «مــــات» که موتکفانه اثری به واقع تجربه‌‎گرا و بی‌ادعا خلق کردند.»

برای ورد به ساحت و دنیای امر تجربی چاره‌ای جز بهره جستن از هرمنیوتیک آن تجربه نداریم. در واقع در مواجهه با یک تجربه به هیچ‌ وجه نمی‌توان با دانش بصری و ذائقه‌ی پاپیولارِ هنری آن را مورد ارزیابی و سنجش قرار داد.

فیلم مات و البته برخی (و نه همه عناوین این گروه) از فیلم‌های گروه هنر و تجربه نیز چنین رویکردی را می‌طلبند. فیلم مات از حیث فرم دارای ویژگی‌های کاملاً متمایز با نُرم سینمایی رایج است. امانوئل کانت در تعریف فرم هنری قائل به دخالت ذهن در عینیت مشاهده‌شده است. این سوبژکتیویته در فرمِ سینمایی «مـــات» ذهن را به سیالیتی رهنمون می‌کند که با ساختار‌های تکنیکی فیلم در همخوانی مطلق است. (فارغ از موفقیت یا ناکامی در این ... دیدن ادامه ›› همخوانی)

به عبارتی ساده‌تر تکانه‌های دوربین روی دست هنگامیکه تزلزل موقعیت (از حیث مکانی) و وسوسه‌های شخصیت‌های فیلم در کنار پا درهوایی و نابسامانی موقعیت آنها در زندگی شخصی‌شان به دلیل کلاهی که بر سرشان رفته، به تصویر می‌کشد، منطقی بایسته پیدا می‌کند. نکته قابل تأمل در بروز خلاقیت در همین شیوه فیلمبرداری بهره جستن از روش «دوربینِ غیرثابت است با تمهیدِ لرزش در عین اعوجاج». این همان معنی ترکیب و امتزاج مثبت در مثبت در ریاضیات را به ذهن متبادر می‌کند. در اینجا ما دیگر با یک دوربین روی دست ساده مواجه نیسیتیم؛ بلکه چیزی دیگر نیز بر روی آن افزوده‌ایم تا به مفهومی فرمالیستی در روایت تصویری برسیم.

در بخش دیگری از تحلیل در فیلمبرداری این اثر با فلسفه‌ای دایره‌گون نیز مواجه هستیم. کارگردان و فیلمبردار در همراهی موثر و کاربردی با چرخش به دور شخصیت‌های فیلم در فضایی بسیار کوچک و بسته و با تصاویری عمدتاً مدیوم به دنیال تشدید همان تعلیقی هستند که ما با آن مواجه‌ایم.

یکی دیگر از ویژگی‌های قابل اعتنای فیلم «مـــات» را شاید بتوان تدوین با دوربین فیلمبرداری نامید. ترکیبی که در عین عدم تجانس و نامتقارن بودن از حیث معنایی رایجش، در واقع در این فیلم به شکلی پراگماتیستی اعمال شده است. در این این فیلمِ که بخش طولانی از آن پلان - سکانس نیز است؛ کات مساوی است پنهان شدن دوربین پشت یکی از شخصیت‌ها در خلال فیلم. مات شدن‌های تدوین‌گونه که تداعی‌گر نوعی «فلو – دیزالو» به گونه‌ای رادیکال و آوانگارد نیز محسوب می‌شود تعبیری دیگر است که من به این متد فیلمبرداری الصاق می‌کنم.

سادگی دیالوگ‌های بازیگران نیز می‌تواند بیش از آنکه نقطه ضعف محسوب شود، قوتی برای آن به حساب می‌آید. اتفاقاً این فیلم در تجربه‌ای که مدعی آن است از میان مکالماتِ گل‌درشت، ترکیب‌بندی‌های کلامی معنامدارانه، گفتارهای آمیخته با تملق و البته سادگی (همانگونه که خانواده‌های داستانِ فیلم با همین ویژگی - سادگی - فریب خورده‌اند) جانبِ گزینه آخر را می‌گیرد.

فیلم اگرچه با دستمایه قرار دادن موضوعات اخلاقیِ مد شده در فیلم‌های سال‌های اخیر سینمای ایران به ورطه‌ای خطرناک و نزدیک به تکرار وارد شده اما همان رفتار تجربی و ساختار فرمیک فیلم در بزنگاه‌ها به مدد آن می‌آید و فیلم را از فرش به عرش می‌برد.

صبا کاظمی برای نگارنده و سایر علاقه‌مندان سینمایی نامی ناآشنا است اما نگاه تجربه‌گرا و سینمایی‌اش در فیلم مات همگان را بسیار امیدوار می‌کند تا بی‌صبرانه در انتظار ساخته بعدی‌اش باشند.

ژاله بلمه که نامش در تیتراژ به عنوان نخستین نفر آورده شده نیز علی‌رغم کمرنگ‌تر بودن ظاهری نقشش نسبت به سایر شخصیت‌های فیلم از حیث نشانه‌شناختی و ارائه یک بازی کلیدی و به قولِ سینمایی‌ها زیر پوستی تاثیری اعجاب برانگیز دارد که به حق و جد، پرداختن به نمودهای معنایی و نشانه‌شناسانه آن خود نیاز به نوشته‌ای دیگر دارد.

در ادامه با ارج نهادن تیم بازیگری فیلم و به استثنا و در کنارِ مورد اشاره شده در بخش قبلی (ژ.بلمه)، این عقیل بهرامی است که با احاطه کمتر دیده شده در میان چهره‌های جوان سینمایی که در تجارب نخست‌شان (با فرض نخستین بودن تجربه سینمایی‌شان. نمی‌دانم آیا اولین بازی سینمایی ایشان بود یا نه؟!) کنترل نشده ایفای نقش می‌کنند با درک موقعیت کلی فیلم؛ تعیین‌کننده جلوه‌گری می‌کند. مدعی‌ام را برای مثال ارجا‌ع می‌دهم به برخی از دیالوگ‌های ساده اما ابزورد او به همراه موقعیت‌های طنازانه‌ای که او بدون استفاده از کلام آن را ایجاد می‌کند. (مثل صحنه برخواستنش پس از سیگار کشیدن زیر هود و برخورد سر او به آن)

بازیگران «مــــات» باورپذیر هستند همچون تمام اطرافیان ما؛ کلمات متفرعنانه و شعاری نمی‌دهند همچون تمام اطرافیان ما؛ از بلاهت و سادگی می‌خندانند همچون تمام اطرافیان ما؛ تماشاچی را با تیزهوشی درگیر موقعیتی که در آن قرار گرفته‌اند می‌کنند و تا آخرین نما در داخل آپارتمان آنها را مبهوت می‌کنند.

کارگردانِ تقدیرگرای فیلم مات با آن سکانس قابل‌توجه پایانی فیلم با کنترل هوشمندانه هیچگاه اجازه پیشی گرفتن هیچکدام از هنرپیشه‌گانِ فیلمش بر دیگری را در صحنه نمی‌دهد و همین مراعات، نظمی را در فیلم می‌سازد که مات را در فضای رخوت‌انگیز کنونی سینمای کشور به نسیمی مطبوع مبدل می‌سازد.
رضا تهوری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یه سری از بچه‌های دانشگاه علامه اینو نوشتن در حمایت از فیلم یتیم‌خانه ایران (با اندکی تلخیص و الحاقات بخوانید)

اجازه دهید تا صریح، صادقانه و بی‌پرده اعتراف کنیم که به خود می‌بالیم، از آن روی که در این بحبوحه و ملغمه سینمای کشور و «خفقان اسنوبیست‌نمایانی که متهورانه و مشمئز‌کننده در حال بلعیدن قی کرده‌های نئولیبرال‌های ملون جهانی‌اند این مجال را یافتیم تا با صدای رسا و قول سدید از بلندگو و تریبون روشنگری ضد استعماری شما، یعنی تاریخ مصور و درد‌های به پرده‌ نمایان شده و زجرهای مبارزه با استعمار ملت ایران، از «یتیم‌خانه ایران» قدردانی کنیم.

در روزگاری که فخر سینمای ایران چگونه کثیف‌تر نشان دادن درام‌های سخیف و کمدی‌های قشری هستند و هر فیلمی که بیشتر چاشنی سیاه‌نمایی ساده‌لوحانه و نه دردمندانه داشته باشد به دنبال ربودن گوی سبقت از همدیگر برای شرکت در جشنواره‌های تضعیف شده خارجی هستند حرکت برخلاف این رود گل‌آلود امری است به غایت دشوار که صرف‌نظر از زحمات ساخت فیلم، نفس تلاش برای ایجاد پنجره‌ای که تنفس هوای آزاد دغدغه‌مندی و پایبندی به ارزش‌های این آب و خاک صورت گرفته، بی‌‌‌نهایت مبارک و میمون است و ما را بر آن داشت تا به سهم خود از این روند تقدیر و تشکر به عمل آوریم و به اندازه و وسع خود حامی ... دیدن ادامه ›› آن باشیم.

در آسمان تیره و ابری سینمای ایران که وعده باران سیاه‌نمایی و ابتذال را می‌دهد، یتیم‌خانه ستاره درخشان و پرنوری است که راه سخت و دشوار، اما به حق ضدیت و معاندت با استعمار و سلطه غرب بر این کشور را به نسل‌های آینده نشان می‌دهد تا فرزندان ما بدانند که نتیجه تکیه بر دیوار سست و در حال ریزش‌‌شان، جز ضرر، سیه‌روزی و تباهی چیزی در پی ندارد.
بهنوش بهی زادی، امیر حسین و وحید هوبخت این را خواندند
محمد لهاک، میترا و ali ebrahimi این را دوست دارند
دوستان علامه ایا تحریف تاریخ براشون ذره ای‌معنا داره؟
۰۲ دی ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آخه من نمی‌فهمم چرا بعضی از کاربرا اینقده ناراحت می‌شن و بهشون برمی‌خوره وقتی می‌بینن یکی اومده در مورد تئاتری که اونا از تماشاش لذت بردن، ابراز نارضایتی کرده.
مگه جز اینه که در هنر هرکسی زیبایی‌شناسی و متر و معیار خاص خودش رو داره؟
چرا همه دوس دارن وارد حاشیه‌بازی بشن و به جون هم بیفتن.
خواهر عزیز، برادر گرامی مهم اینه که شما حظ بصری و معنایی‌تان را ببرید.
پرداختن به امورات هشو و زائد فایده‌ای برای کسی ندارد. جسارتاً مگر جز تداعی کننده همان دعواهای کلامی در سطح شهر و خیابان‌هاست که هر کدام دوست دارند با صدای بلندتر ، حاضر جوابی و یا زور بازو حقانیت خود را به نمایش بگذارند؟
هر کسی توانمندی داره نقد فرمیک و محتوایی ارائه کنه، هرکسی هم نمی‌تونه به بیان کلی احساساتش مبادرت بورزه و اونایی هم که دوست دارن سعی کن از نوشته‌های اونایی که فکر می‌کنن دانش بیشتری دارن بیاموزه و سطح کیفیش رو ... دیدن ادامه ›› ارتقاء بده.
یه سایت فروش بلیط و طبیعتاً همراه با مقاصد اقتصادی و چند صفحه اینترنتی در حاشیه که قراره توش هم تبلیغ فعالیت‌های هنری و گپ و گفت و حتی موارد دیگه‌ای مثل آموزش بشه که نباید صحنه صف‌بندی تاخت و تاز چنگیزها و تیمورهای شبه‌هنری باشه.
لطفاً کمی گفتمانمان‌هایمان رانیز هنری کنیم.
بهتره از خودتون شروع کنید جناب
این مورد در مورد فیلمی که شما خودتون خوشتون اومده بود ولی کاربر دیگه نه به شدت تو ذوق می زد از بس بی مهابا به ایشون حمله کرده بودید متاسفانه!
۲۳ آذر ۱۳۹۵
از قضا بعد فرمایش شما یه نیم نگاهی مجدد انداختم اما اساعه ادب درش نیافتم اما بازم حرف شما منطقی است و باید همه از خویشتن آغاز کنیم و من نیز سعی می کنم من‌بعد با دقت بیشتری کامنت گذاری کنم بانو امینی
۲۴ آذر ۱۳۹۵
مورد مورد نظر شما رو هم برای ملاحظه سایر دوستان و قضاوت آنها می‌گذارم که چیزی پنهان نماند:

نوید قاسمی: فیلم به نظرم بیشتر شبیه پروژه یا پایان نامه دانشجویی یک نفر بود تا یک فیلم کامل. تصویرهای نصفه نیمه از افراد که فقط پشتشون به دوربین بود و سرهای جا مانده از تصویر و لرزش همیشگی .فیلم برداری به نظرم افتضاح بود . موسیقی هم تو کار وجود نداشت . حتی میشه گفت نور ی هم تو کار نبود.

من (آربی): استاد قاسمی طپانچه نظرتان گلوله‌هایش به دلیل مجاورت با تنگِ بلورین آب، خیس شده و لاجرم شلیک نخواهد کرد.
با توجه به ... دیدن ادامه ›› نظر شما؛ با فیلمی سروکار داریم که ویژگی‌های زیر را با خود به همراه دارد:
"فیلمی دانشجویی + فیلم‌برداری غیر متعارف (به دلیل گرفتن نماهایی غیر معمول با دکوپاژی مغایر با فیلم‌های رایج) + تکان‌های دوربین (که احتمالاً عامدانه و به صورت دوربین روی دست که یکی از تکنیک‌های فیلمبرداری در بسیاری از فیلم‌های اروپا و حتی جهان است) +‌ فقدان موسیقی و تکیه و تأکید بر صدای صحنه + استفاده از نور استلیزه و پرهیز از نورپردازی سراسری"
من فکر می‌کنم شما با دیدگاه «غرض - مرض مدارانه‌تان» (البته جسارتاً و خدایی نکرده از این واژه نه برای اهانت بلکه برای تفهیم درونمایه رویکردتان بهره جستم.) در واقع تمجیدیه‌ای از قضا کاربردی و منصفانه بر فیلم "مات" نگاشته‌اید و مهر تأییدی بر این فیلم موجه و خوب گذاشته‌اید.
فلذا من نیز کاملاً موافق این هستم که با فیلمی متفاوت و به جد ارزشمند برای تماشا در سینما مواجه هستیم.
با تشکر مجددد از استاد قاسمی.
۲۴ آذر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید / موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

فیلم سفارشی چه در کسوت داستانی و بلند و چه با بسته‌بندی سانتی‌مانتال و قالبی مستند همواره فرارتر از مفهوم پروپاگاندا حرکت نمی‌کند.

فیلمساز همیشه در پوز مصلح اجتماعی ما که در برهوت فیلمسازان زن موثر؛ از قضا بانویی حی و حاضر در گرداگردهای اجتماعی - سیاسی است و با همراهی اقارب همیشه معترضش همسر و دخترش) در برج عاجشان برای گمنامان اجتماعی نسخه پیچیده و له‌له‌هایی مشفق‌تر از مادر می‌‎شوند با امدادهای محبوبان رسانه‌های ملقب به تحول‌خواه! چه ترک‌تازی‌ها که نمی‌کنند. در این بین وا اسفا که جوانان به شدت متاثر از جراید و در حال اعراضی مازوخیستیک با کتاب و تعمق، از رهروان پیامبران اساطیری پیروانی مومن‌تر به آنها ... دیدن ادامه ›› هستند.

در فرهنگی آمیخته با مذهب که کمک به دیگری در خفا ارزشی ستودنی محسوب می‌شود، تکانه‌های جلوه‌فروشانه با فرودستان هماره در سلبریتی‌ها همچون آتشی برافروخته زبانه می‌کشد ؛ فزون‌تر از قلیان فقر در پستوهای معصوم ملت. حال هنر سینما اینچنین در دستان قدر قدرت آنها سال به سال کمر خم می‌کند و شگفتا که اینچنین تقدیس می‌شود.

در چنین احوالاتی است که باید بار دیگر و با نفسی دیگر خطاب به خلق‌الناس مقهور رسانه‌ها گفت که رفقا! آدم‌ها! اخوی‌ها! باور کنید که این مشت‌های گره کرده تنها به سندان کوفته می‌شوند.
امیر مسعود این را خواند
محمد لهاک این را دوست دارد
همون چپ بودن دیگه :)
۱۵ آبان ۱۳۹۵
(( من خودم که فیلمو ندیدم اما ادبیات جالبی داشت این نوشته و یه جور حال و هوای با حالی داشت.))
وای به حال کسی که خود اقرار میکند موضوع مورد بحثش را ندیده و نمیداند و نظری را فقط چون جالب بوده و حال و هوای با حال داشته آن را باز نشر میدهد ، آن هم از نوع نسل جوانش ، تاسف بار است که ما بار و هزینه کاری را که میکنیم ندانیم حتی در حد تاثیر روی یک نفر ، گویی جوک جالبی تعریف میکنیم برای خندیدن
۲۴ آذر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی وقت ها آدم دلش میخواد با یکی دو کلمه حرف بزنه! ولی خوب اگر یکی نباشه که اون دو کلمه اونو بشنوه می‌دونی چی میشه؟ با خودش میگه:من چرا باید دنبال یکی باشم که باهاش دو کلمه حرف بزنم، اصلا خودم می‌تونم با خودم بیشتر ازدو کلمه حرف بزنم و حرفای خودمو بهتر بفهمم. کسی که به اینجا برسه نه می‌گرده نه می‌خوابه...!