* نگارش این سطور و تشریح سکانسِ مدنظرم در قالب نوشتاری و در هیبت یک پست در این تارنما میتواند خطر اعمال ممیزی در خصوص آن را به همراه داشته باشد؛ حالا دیگر خودتان شرایط را در نسخه تصویری آن در سالن سینما تصور کنید!
در یکی از سکانسهای میانی فیلم «قانون مورفی» و در حالیکه کمی از شتاب فزاینده سکانسِ پیشین کاسته شده و ضرباهنگ به آرمشی نسبی رسیده، ناگهان یک شوک همه را از جایشان تکان میدهد. همه مستانه قهقهه میزنندد و برای چند ثانیه فراموش مینند که دقیقاً به چه چیزی میخندند. ماجرای هزارپا و هزارپاها بار دیگر در شرف وقوع است. همانها که شاید شنیدن این جمله در خیابان باعث واکنش منفی و بعضاً قهرآمیزشان شود و پرنسیپ خودساختهشان را ویران کند این بار به جمع منورالفکران میپیوندند و هیستریک و عبور کرده از چراغی قرمز، میخندند و میخندند.
اما ماجرای این شوک و این سکانس چیست؟
ماجرا از جایی آغاز میشود که آقای جدید و خانم طهماسبی درحالیکه کنار یکدیگر ایستادهاند و در تاریکی و از راه دور مشغول دید زدنِ رفتن آقای
... دیدن ادامه ››
جعفری به سوی یک ساختمان هستند. در همین اثنا بازیگر خانم بیمقدمه به بازیگر آقا میگوید:
«میشه بهش دست بزنم؟»
آقای جدیدی هم که حسابی جا میخورد با تعجب فراوان میپرسد:
«به چـــی؟!!»
دختر دوباره جملهاش را تَکرار میکند و در نهایت با آگاهسازی اینکه منظورم تفنگت است قضیه را فیصله میدهد.
فارغ از داوریهای ارزشی و یا غرضورزانه، آیا چنین موقعیتها و دیالوگها در سینما (خاصه در سینمایِ ایران با تمام ویژگیهایش) امری اخلاقی محسوب میشود یا خیر؟
در موقعیت پارادوکسیکال و البته مضحک و قابل ترحمی که از یک سو مدام ارزشهایی در قالبهای ایدئولوژی اندود شده به عنوان «اخلاق» به تودهها حقنه میشود و از سوی دیگر اخلاقِ مکشمرگ طبقه متوسطش دستکم در لایههای قشریاش شیکآرایی شده، نباید از بازنمایی چنین دیالوگهایی در فیلمهای عمدتاً طنز تعجب کرد؛ سینمای عصر میانمایگی؛ سینمایی که برای خنده گرفتن از طبقه مسلول و تخدیری متوسطش، بساط شوخیهای رکیک و محاورات جنسی را مدتهاست فراهم کرده، مهمان ناخوانده امروز ماست و این ماییم که باید برای اعطای شهروند افتخاری به آن و یا دیپورتش تصمیم بگیریم.