در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سارا | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:35:01
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اگر شما هم اهل تئاتردیدن باشید، حتما چند جمله کلیدی درباره این مکان بارها و بارها به گوشتان خورده است؛ مثلا اینکه خاک صحنه حرمت دارد، فلانی خاک صحنه خورده است. یا اینکه چند عادت ویژه تئاتربین‌ها در شما هم وجود دارد؛ اینکه دیر نمی‌رسید چون می‌دانید درهای سالن رأس ساعت بسته می‌شود و همچنین وسط اجرا تصمیم نمی‌گیرید سالن را ترک کنید، چون می‌دانید تردد در میانه اجرا ممنوع است مگر به شرایط اضطراری. جمله همیشگی تلفن‌های همراه خود را خاموش کرده یا روی حالت پرواز بگذارید هم که دیگر آن‌قدر گفته و شنیده شده است که ملکه ذهن‌مان شده است.
اما این بدیهیات که بدان اشاره شد، این روزها خیلی هم در عمل بدیهی نیستند. در چند مدت اخیر نشده است که برای دیدن اجرائی به سالنی اعم از دولتی یا خصوصی بروم که اجرا سر ساعت اعلام‌شده شروع شود. دیگر نه خبری از ورود‌ چند دقیقه قبل از شروع است و نه آغاز نمایش در رأس ساعت. حتی کار به جایی رسیده است که ورود به سالن با 40 دقیقه تأخیر را هم تجربه کرده‌ام. از زمان ورود تا استقرار تماشاگران هم قاعدتا زمانی صرف می‌شود که گاه خود این روند به 15 دقیقه می‌رسد. ولی ای‌ کاش مسئله با همین تأخیر در ورود و استقرار تماشاچیان فیصله می‌یافت. پیش می‌آید که تا دقایق اولیه ... دیدن ادامه ›› اجرا نیز هنوز افراد می‌آیند و با سروصدا و نور گوشی‌های تلفن به دنبال جای استقرار خود می‌گردند. در مواردی که با دست‌اندرکاران اجرا یا سالن‌ها درباره این مسئله سر صحبت باز شده است، می‌گویند تعداد افرادی که با تأخیر می‌رسند، به اندازه‌ای شده است که اگر قرار باشد اجرا رأس ساعت آغاز شود، احتمالا با سالن نیمه‌خالی و حجم زیاد افراد که پشت در مانده‌اند مواجه می‌شوند که نارضایتی ایجادشده از سوی دیرآمدگان! برایشان تبلیغ منفی است؛ بنابراین درنهایت این چارچوب‌های اصولی تئاتر است که باید به نفع این افراد عقب‌نشینی کند. همچنین پیش آمده است که دیرآمدگان با داد و قال فضا را تا اندازه‌ای متشنج می‌کنند که برای پرهیز از درگیری، تأخیر در اجرا ناگزیر شده است.
در کنار آسیبی که بدان اشاره شد، هنوز هم هستند کسانی که با وجود تذکرهای چندباره پیش از شروع اجرا مبنی بر لزوم خاموش‌کردن تلفن‌های همراه حتی حاضر به قراردادن گوشی در حالت سکوت نمی‌شوند و صدای زنگ موبایلشان مُخل تمرکز بازیگران و تماشاگران است. گاه پیش می‌آید صاحب تلفن حتی به‌سرعت هم تلفن در حال زنگ‌خوردن خود را ساکت نمی‌کند؛ اگر البته تصمیم به پاسخ‌دادن و صحبت‌کردن با آن را نداشته باشد.
اینکه در ابتدای هر اجرا خواسته می‌شود تلفن‌ها خاموش یا روی حالت پرواز قرار گیرند، زیرا امکان نویزانداختن روی سیستم صوتی سالن وجود دارد، تنها دلیلی نیست که تماشاچیان لازم است این کار را انجام دهند بلکه این دستورالعمل باعث می‌شود خودشان هم با تمرکز و آرامش بیشتر به تماشای اثر بنشینند. البته قراردادن گوشی روی حالت سکوت هم آسیب دیگری است که این روزها برای کسی که می‌خواهد با تمرکز اثری را ببیند تبدیل به یک معضل شده است. شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که در سالن تاریک تئاتر از گوشه‌های مختلف نورهایی می‌بینید؛ تلفن‌هایی که صاحبان‌شان از آنها دل نکنده‌اند. اگر یکی از آنها کنار دست‌تان نشسته باشد و هر از چند گاهی نور موبایلش که زنگ خورده یا پیامی برایش رسیده است، مخل تئاتر دیدن‌تان شده است، بدانید که با هم همدردیم. امان از زمانی که ویبره گوشی نیز فعال باشد! اما اگر فکر کردید ماجرای تلفن‌های همراه تمام شده است، سخت در اشتباهید زیرا ساعت‌های هوشمند هم امروزه راه ارتباطی بغل‌دستی شما با گوشی داخل کیف یا جیبش را برقرار می‌کند. باور کنید همین شب گذشته دو ساعت هوشمند در دستان زوج بغل‌دستی بنده نقش دو کرم شب‌تاب را بازی می‌کردند.
در روزهای نه خیلی دور بردن انواع خوراکی به سالن تئاترهای حرفه‌ای ممنوع بود ولی گویا این ممنوعیت هم دیگر برداشته شده یا خیلی سختگیرانه با آن برخورد نمی‌شود. صدای بازکردن پاکت چیپس و پفک این روزها دیگر خیلی ترسناک و قبیح نیست؛ حتی پیش می‌آید پای کسی به بطری شیشه‌ای خورده و صدای به زمین افتادن آن در میانه اجرا طنین‌انداز شده است.
حال با چنین ماجراهایی شاید خیلی سانتی‌مانتال باشد که از پچ‌پچ افراد حین اجرای نمایش دلگیر شد. این‌هم یک صدایی بین آن همه صدای دیگر. حتما دارند درباره چیزهای مهمی گپ و گفت می‌کنند. یا شاید هم من خیلی سخت‌گیر و زودرنج و اولدفشن شده‌ام و باید شرایط جدید را بپذیرم!

اینکه یه نفر انقدر درکت کنه چقدر لذت بخش.
۱۵ آبان ۱۴۰۲
بعد از ۲۰ دقیقه تاخیر، تماشگری با صدای بلند از آقای افشاریان خواست تا ۵ دقیقه صبر کند :)) این بیانات سخت اجرایی می‌شود!
۱۵ آبان ۱۴۰۲
چاوش
بعد از ۲۰ دقیقه تاخیر، تماشگری با صدای بلند از آقای افشاریان خواست تا ۵ دقیقه صبر کند :)) این بیانات سخت اجرایی می‌شود!
اقای افشاریان خودشون خیلی رعایت می کنن تازه وضع اینه🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
۱۵ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادته چه ذوقی میکردم وقتی موهاتو میبافتم؟ دل گره زده بودم به انتهای بافته ی موهات، به سر برگرداندنت، به بوسه ای کوتاه، به عمق بی پایان شادی چشمهات...
من اگه یه بار دیگه به دنیا میومدم، فهرست کارایی که باید انجام بدم رو برنمی‎داشتم؛ فهرست نبایدها رو برمی‎داشتم. که تو جزو نبایدها بودی. باید بودیا؛ واسه من نباید بودی... که کاش باید بودی... کجا بودی تا حالا؟
من اگه یه بار دیگه به دنیا میومدم، دیگه هیچوقت موقع خواب، خیالتو نمی‎روندم که خوشگلم! قربونِ قلبت برم! زیبا! صبح هزارتا بدبختی دارم... هیچی نمی‎گفتم. تا صبح تو چشات زل می‌زدم؛ اگه بین ماچ کارییا ساعتی می‎موند واسه زل زدن توچشمات، واقعا زل می‎زدم تا تو پلک هم بیاری دلبر... بعد حافظ باز می‎کردم... یادته؟؟ ... به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم...
بعد دوباره خیالتو بغل چیه؟!! سفت می‎چسبیدم؛ خدا خیال می‎کرد دو قلو بهم چسبیده آفریده...
واایییی که چه قدر من عاشق این دیالوگم بیشتر از ۱۰۰ بار گوش دادم این قسمت......
۲۹ دی ۱۳۹۶
للبته درست تر ش "ب ََ ََ ََ ََ غَل چیه؟!!!" هست :-)
۲۹ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در مدح/ مذمت موسیقی نمایش الیور توئیست.
یکم: بذارید چیزی رو که می‎خوام آخر بگم، اول بگم: برید این موسیقی نمایش رو ببینید؛ به دیدنش می‎ارزه.
دوم: موسیقی عالی... عالی... عالی... نوازنده‎ها.... عالی.... خواننده‎ها خیلی خوب و عالی....
سوم حرکات موزون: عالی... بسیار فکر شده... طراحی شده... دلپذیر...
چهارم: طراحی صحنه عالی.... پر از رنگ‎های گرم برای شب‎نشینی‎های کافه و رنگ‎های سرد برای نوانخانه...
پنجم: بازیِ خواننده‎ها: عالی... خواننده‎/ بازیگرهایی که به سبک اپرا، هم می‎خوندند و هم بازی می‎کردند. اشاره می‎کنم به دختری که اغلب اوقات همراه با مهناز افشار روی سن می‏خوند و بازی میکرد تا در واقع مهناز افشار زیر صدای اون بخونه. دختری با کفش تخت (در مقابل کفش سفید بلند مهناز افشار) و لباس کرم (در مقابل لباس قرمز و آبی مهناز افشار) که قرار بود اصلا جلوه‎ای نداشته باشه ولی به وضوح دلپذیرتر و جذاب‎تر روی سن حرکت می‎کرد و می‎خوند... یا خواننده باس که در هیات گوشت فروش روی سن قدم می‎زد و اون صدای قدرتمند... و از همه مهمتر: آقای فاگین که هوتن شکیبا بازیگرش بود!!! مگه میشه؟!!!! ... . چقدر دلپذیر... چقدر مسلط... چقدر به یاد ماندنی...
ششم: بازیِ بازیگران: بد! گاهی افتضاح! در بهترین مورد میشه به داریوش موفق اشاره کرد که مثل همیشه خوب ... دیدن ادامه ›› بود و آتیلا پسیانی که لااقل کم بود... نمیدونم طرفداران محمد نوید زاده از اینهمه همیشه مثل هم داد زدن و شاکی شدند ش خسته نشدند؟!!! و مهنار افشار که واقعا هیچی نیست... یکی از دوستان به دلخوری میگفتند که بازیگران بیشتر از ده دقیقه روی سن نیستند... ای کاش همین ده دقیقه هم نبودند.
هفتم: یک عالمه ای کاش تا دیدن یه اثر بی نظیر. ای کاش می‎شد یه موسیقی نمایش رو بدون اسم دو سوپر استار به روی صحنه برد.... ای کاش دیدن یک موسیقی نمایش به اعتبار «هادی قضات» و «بردیا کیارس» می‎تونست چهل شب سالن وحدت رو تا بالکن سه ش پر از تماشاگر کنه...
هشتم: یه عالمه دلتنگی: دلم برای تک تک خواننده‎/ بازیگرهای اپرای «جوانی اسکیسی»ِ هادی قضات تنگ شد... وقتی خواننده زن روبروی تماشاگران ایستاد و چند دقیقه بی وقفه شعری عاشقانه به زبان ایتالیایی خوند و سالن از قدرت صداش به لرزه افتاد... دلم برای تک تک خواننده‎ها/ بازیگرانِ موسیقی نمایش «اشک‎ها و لبخندها»ِ هادی قضات تنگ شد... وقتی اسم و شهرت مهم نیست... مهم صدا ست و بازی....
نهم: حرف آخر: حتما به خاطر ارکستر و خواننده‎های بسیار خوب و طراحی صحنه و لباسِ هیجان انگیز و خیلی چیزهای دیگه که من ندیدم به تماشای این نمایش برید. البته اگر دیدید یه بچه ی چهار ساله کنارتون یک ساعت اول نمایش عَر زد، یا خانم/ آقایی کنارتون یک ریز با صدای بلند و بدون خجالت اظهار نظر کرد یا ... خیلی تعجب نکنید! وقتی مخاطب فقط برای اسم مهناز افشار و نوید محمدزاده بیاد برای دیدن یه نمایش، خب این رفتارها ازش طبیعیه.
کاملا موافقم: ای کاش همین ده دقیقه هم نبودند.
۱۹ آذر ۱۳۹۶
سارای عزیز
از لطفت ممنونم.
۲۰ آذر ۱۳۹۶
من اجرا اول جشنواره این کار رو دیدم
نقطه قوت :
1-بازی فوق العاده هوتن شکیبا ، داریوش موفق و استاد گرامی آقای پسیانی (در قابلیت ها و استعدادهای نوید محمد زاده هیچ شکی نیست چون کارهای دیگه تئاترش رو دیدم اما تو این نمایش از ایشون و مهناز افشار فقط به جهت فروش گیشه و بیلبورد تبلیغاتی استفاده شد)
2- هنرجوهای با استعداد نوجوان ،هماهنگی با هم و ... دیدن ادامه ›› طراحی حرکات
3- ارکستر با اجرای عالی
4-طراحی صحنه
نقطه ضعف : در مجمع بیشتر از دو الی سه پاراگراف نمایشنامه نداشت ، فقط آواز بود

برای کسی که تابحال تجربه دیدن چنین نمایش هایی را نداشته باشه قطعا جذابیت داره ، ولی برای کسی که اهل تئاتر باشه و نمایشی با این طراحی صحنه و تعدد بازیگر دیده باشه نمایش متوسطی بود.اگر چند جمله دیالوگ داریوش موفق و طنازی هوتن شکیبا نبود کار ضعیفی محسوب می شد.
۰۳ بهمن ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فاطمه: عشق نجاتت داده دختر. اسم سربازه چی بود؟
هما: هیچوقت نفهمیدم اسم واقعیشو, اتکت که نداشت, یعنی هیچ سربازی اتیکت نداشت مطمئنم که اسم واقعیش نبود. مهم نبود اسمش. من عاشق او وقتایی بودم که اون خاکی و گل آلود از خط می اومد. کنار مخابرات اهواز, ساعت نه صبح, هر چهارشنبه, من وایستاده بودم. می رسید با رفیقاش خداحافظی می کرد؛ سربازی لشگر خراسان می دونستن که یه دختر با چادر عربی همیشه چهارشنبه ها تو محل پارکینگ ماشینای لشگر ایستاده با کی کار داره!... می گفت بیشتر رفیقام به من حسودیشون میشه. آخه اون وقتا من [با عشوه ای ساختگی] خیلی خوشگل بودم.
خان بابا سلطنه: همانطور که عرض کردم در این سال‎ها/ همواره، فکرمان بوده رستگاریِ ملت و حفظِ دیانت/ و ذکرمان آسایش و آرامش به کفایت؛/ و در این راستا/ بینی و بین‎الله/ شبانه روزانه رسیده‎ایم به خدمتِ...
جمعیت مجیز گو: «دَر»!
خان بابا سلطنه: ببخشید؛ «در» خدمت خلق‎الله.
چه شادی‎ای؟ کدوم دشمن؟! / چرا می‎ترسونیدمنون از یه لولویِ سرِ خرمن!
سال‌هاست تو این ولایت/ به بهونه‎ی جشنِ پایداریِ پر فتخار، برابر دشمنان بی‎شمار/ که نمی‎دونیم کی هستن و کجا هستن/ کِی میان یا نمیان/ بریده از گلوی مردمون/ لقمه‎ی نون و بیرون کشیده زبون از حلقومِ پیر و جَوون./ هر کی غذا خواست، گفتید جشن مهم‎تره/ هر کی حرف زد، گفتید «خفه»! که دشمن دَمِ دره/ برا همینه که خبر ندارید/ ملت تو چه دردسره!
سارا (saramor)
درباره نمایش ترن i
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پیاده آمده‌ بودم‌، پیاده خواهم رفت‌
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفره‌ای که تهی ‌بود، بسته خواهدشد
و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!
همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهد رفت‌
و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهد رفت‌
...
شکسته می ‌گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی ‌شمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم‌
شهید ... دیدن ادامه ›› داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌
...
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم ‌رفت‌
پیاده آمده‌ بودم‌، پیاده خواهم ‌رفت‌
...

"کاظم کاظمی"
سارا (saramor)
درباره نمایش ترن i
جمعه: افغان، جان زیاد دارد.
مهرداد این را خواند
کاوه پارسافر، وحید عمرانی و مرجانه جعفریان این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آبروی آتن به بزرگش هه... آبروی بزرگش به عروسی شه... آبروی عروسی ش، به عروسش هه... آبروی عروسش، به رقصش هه... آبروی رقص ش به دِلِنگ دولونگ شماست. پس آبروی آتن به دِلِنگ دولونگ شماست. آبروی آتن به دِلِنگ دولونگ شماست ؟!!!!!»
پنجشنبه هوای تهران خیلی آلوده ست.... نمیشه تنها به دلیل پیش پا افتاده ی «ادامه ی حیات» به یک روز دیگه موکول بشه؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
1- پارسا پیروز فر بازیگر «خوب» یی ست؛ تکنیک هایی از بازیگری پیروزفر رو که پیشتر در نمایش «سنگ ها در جیب هایش» با همراهی بازی بسیار خوب «رضا بهبودی» دیده بودیم، در این نمایش شاهد هستیم.
2- داستان‎هایی از چخوف (که فکر میکنم دو سه تایی از هشت اپیزود اجرا شده برای اکثر مخاطبان تکراری باشه) به هم وصل شدند؛ به این ترتیب که مثلا در یک اپیزود شخصیت اصلی در حال عبور از خیابان است و به خانمی بر میخوره که در اپیزود دیگری درباره ش بیشتر میشنویم...

و اما: اینکه آقای پیروزفر در دو سه سال اخیر در حوزه ادبیات نمایشی و نمایش فعال هستند و زمانی رو که (میشه گفت مجبور هستند) در ینگه ی دنیا سر کنند، به خلق آثار هنری میپردازند، بسیار بسیار قابل تقدیر هست؛ اما اجازه بدید در ارزیابی دلایل موفقیت این نمایش (به گواه فروش بالای این نمایش و سانس های ویژه ی متعدد و همچنین آمار خوب نظرسنجی تیوال)، به معیارِ «چهره» بودن آقای پیروزفر، وزن بسیار بیشتری در کنار بازیگری، کارگردانی و نویسندگی (اساسا چندان این اثر رو دارای هنر نویسندگی نمیبینم) بدم. با این توضیح که «چهره» بودن یک بازیگر، جزو ویژگی‎های بازیگر هست و مسلما نقطه ضعفی به حساب نمیاد.

با آرزوی موفقیت برای شخصِ شخیصِ آقای پیروزفر.
قطعن چهره بودن تأثیرگذاره حالا نمیدونم شاید واقعن در همین حدی که میگین اما چیزی که به نظرم میاد اینه که کاش همه ی چهره ها همینقدر عالی از چهره بودنشون استفاده کنن. یکی از بهترین اتفاق هایی که برای تئاتر میتونه بیفته همینه که چهره های محبوب مردم رو با تئاتر به معنای حقیقیش پیوند بدن و باعث ارتقای سلیقه ی مردم بشن اما متأسفانه خیلی از اوقات میبینیم چهره ها در کارهای ضعیف بازی میکنن که این برای تئاتر بسیار بد میشه.
۲۸ شهریور ۱۳۹۵
ممنون از نظرتون :-)
۲۸ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
- به نظر شما حفاظت از نمایشی شریف مثل «سه خواهر و دیگران» که با خود پیشنهاد تکنیکی هم به همراه دارد وظیفه چه کسانی است؟
- اگر می‌خواهید پاسخ من این باشد که وظیفه مدیران است، می‌گویم بله، مدیران باید حمایت کنند که چنین نمایش‌هایی روی صحنه برود و این روند ادامه داشته باشد، اما بیشتر از مدیران به حمایت تماشاگران نیاز دارد. بدون مدیر هم نمایش روی صحنه می‌رود اما بی‌تماشاگر نه. اگر تالار پر نباشد طبیعی است اجراکنندگان از اینکه زمان زیادی صرف خلق نمایشی به قول شما شریف کرده‌اند پشیمان می‌شوند. وقتی مخاطب به تماشای تئاتری که سعی دارد خوب باشد عادت نکند، به طور طبیعی کم‌کم سلیقه‌اش هم تغییر می‌کند و ممکن است به ساده‌ترین چیزها رضایت دهد.

بخشی از گفتگوی روزنامه ی اعتماد با افشین هاشمی 16 شهریور 1395:
http://www.etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=523&pageno=9
Raffaelle این را خواند
افشین هاشمی از جمله بازیگران انگشت‌شمار است که در هر تجربه روی صحنه یا مقابل دوربین، صلابت و کیفیت ثابت در ارایه سرزنده نقش را حفظ کرده است. روندی که به جرات می‌توان گفت سال‌هاست دیگر در میان شمار زیادی از بازیگران هم نسل او سراغ نداریم و هاشمی به این ترتیب در مرتبه‌ای بالاتر قرار می‌گیرد. ویژگی‌ای که موجب می‌شود کارگردانان سختگیر و نامدار تئاتر ایران مثل بهرام بیضایی و حمید امجد نیز خواهان همکاری با او باشند و بر این تداوم حفظ کیفیت مهر تایید بزنند. شناخت دقیق این هنرمند از شیوه‌های گوناگون بازیگری و مطالعه زیاد در کنار توانایی خوب روحی و جسمی ارایه آنچه نقش طلب می‌کند شرایطی پدید آورده که همواره از دیدن هنرنمایی افشین هاشمی روی صحنه لذت ببرید. درستی یا نادرستی این نظر پس از تماشای نمایش «سه خواهر و دیگران» در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر و حضور هاشمی در نقش فیروز/ فیرز به راحتی قابل رد یا تایید است.
۱۶ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد امیر محمد قاسمی زاده از نمایش «سه خواهر و دیگران»:
نمایشی برگرفته از چند اثر «آنتوان چخوف» به کارگردانی «حمید امجد» و تهیه‌کنندگی سعیده آبشناسان، اثری که با وجود برگردان‌شدن و اقتباس، دارای شاخصه‌هایی از تألیف است و این تألیف و اثر انگشت در نوع نگاه کارگردان و درک عمیق او از قصه‌هایی است که شخصیت‌های آنان را با هم تلفیق کرده است. در این نمایش به طرز کم‌سابقه‌ای شاهدِ ترکیب و تلفیق دو ژانر از فرهنگ‌های متفاوت هستیم؛ یکی بازسازی فضای کلاسیک که در خمیرمایه آثار غربی است؛ خاصه آثار یکی از مهم‌ترین نویسندگان تمامی اعصار به نام چخوف و دیگری روایت و روایتگر شیوه نمایشی که کاملا بومی است؛ مدیومی که به تاریخ نمایش در ایران - به نام تئاتر و نمایش‌های روحوضی برمی‌گردد. شخصیتی بسیار شیرین، بسیار تلخ و در نهایت عمیق و حقیقی، به نام «فیروز» که همان سیاه‌بازِ صحنه‌های آشنا در فرهنگ نمایشی ماست، با بازی بسیار درخشان و ازعهده‌برآمده «افشین هاشمی»؛ میزانسن‌هایی پر از حرکت و ریتم و رقص، ضرباهنگ رفت‌و‌آمدها، تمرکز در چند نقطه صحنه به‌طور هم‌زمان و ارزش‌های یکسان میزانسن، از نزدیک سن تا بک‌گراند. مطلب دیگر این نمایش محتوای روایی تاریخی آن است که پسِ پشتِ فرم‌های نمایشی و هنری آن به‌پیشینه تاریخی ایران و روسیه و همچنین انگلستان بازمی‌گردد. استعمار در تاریخ استثماری ایران با این کشور‌ها قدمتی طولانی دارد. بردگی و استعمار در نسل‌هایی که پدر در پدر و پشت‌ در پشت می‌آید در فراموشی، شکلی از هذیان و آلزایمر به خود می‌گیرد در مونولوگ‌هایی که یک سر از «فیروز» می‌شنویم. پس انتخاب قصه‌های باغ آلبالو و سه خواهر از شاه و ژنرال تا ملاک و سرباز و خدم و حشم و دیگر شخصیت‌های قصه‌های شکسپیر به روایت غلام سیاه ایرانی، یادآورد چندوچونی از چنین روابطی دارد که کارش کمتر به دیالوگ می‌کشد چراکه برده ما بیشتر در تنهایی پرتاب شده‌ای است غربت‌گیر سرزمین‌های دور. بیراه نیست حرف‌های بسیارِ فیروز در یک‌سویگی‌های مونولوگ‌وارش پس از عمری حرف‌شنوی‌های ممتد. سر برده است و به گوش و قرن‌هاست که سربار... حالا تنها یک فرصت از این دست‌ دست داده است تا که بر صحنه نمایش روبه‌روی ما بایستد، بنشیند، بچرخد، هوار بزند و از ته دل سکوتش را بشکند به سنگ و سری که به تاریخ می‌کوبد تا مگر بشکند این شیشه هفت‌رنگ را. حالا شاید پس ... دیدن ادامه ›› از این‌همه سال فرصتی یافته که چهره‌به‌چهره، نفس‌به‌نفس با مخاطبان نسبتا آشنایش بگوید رازهای در سینه‌اش را، حتم دارم حرف‌ها و گفتنی‌های حمید امجد بیشتر از اینهاست با حسی که در تمامی عناصر نمایشش پیداست و می‌تپد از تک‌تک بازیگران. زمان نمایش طولانی بود، اما حرف‌ها بسیار «سفر کوتاه بود و جانکاه اما یگانه بود و...».
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مصاحبه ی عسل عباسیان با «حمید امجد»، «محمد چرمشیر» و «افشین هاشمی» درباره ی نمایش «سه خواهر و دیگران» در روزنامه شرق:

http://sharghdaily.ir/News/100531/%D8%B4%D9%83%D8%B3%D9%BE%D9%8A%D8%B1%D8%8C-%DA%86%D8%AE%D9%88%D9%81%D8%8C-%D9%81%D9%8A%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%88-%D8%AF%D9%8A%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقدی بر نمایشنامه «سه خواهر و دیگران»ِ حمید امجد رو میتونید توی روزنامه ی شرق امروز بخونید. جایی که درباره ایده نمایشنامه ی حمید امجد که اون رو از یک اقتباس بسیار فراتر میبره، صحبت شده.
در بخشی از این نقد اومده:
امجد از وجهی از تأثیر شکسپیر بر آثار چخوف سخن می‌گوید که ایده «سه خواهر و دیگران» را شکل داده است: «نیروی کُنشگر عینی و ذهنی قهرمانان شریر یا نیکخواه اثر شکسپیر در باغ آلبالو رنگ باخته و کمابیش فقط یکی از شخصیت‌های شاه لیر است که میزانِ کارایی و اختیار و البته سنخ نمایشی‌اش در غالب شخصیت‌های باغ آلبالو تکثیر شده: دلقکِ لیر.» که در قالب «فیروزِ سیاه خودمان»، شخصیت محوری «سه خواهر و دیگران» می‌شود.
پرده یکم،‌ صحنه اول: از کنارِ صحنه فیروز با کتاب کوچکی در دست به‌دو پیدا می‌شود و پیش‌روی مخاطب می‌ایستد: «از نفس افتادم. عجب روز خر تو خری!» و در همین منولوگِ پنج‌صفحه‌ای،‌ سه خواهر؛ اُلگا و ماریا و ایرینا را،‌ عادات و آداب‌شان را به مخاطب می‌شناساند. شرحی از حال‌وهوای اخیرِ خانه ژنرال بعد از او به‌دست می‌دهد و از ساکن تازه باغ همسایه می‌گوید: یک آقای قدبلند تکیده با عینک بی‌دسته که پِت‌پِت سرفه می‌کند و رخت‌هایش قالب تنش است «نه مثل رخت من (فیروز) که روزگار نوییش مال جوونی مرحوم جنرال بوده.» همسایه تازه، چخوف است یا به‌قول فیروز «چِخی». «سه خواهر و دیگران» مانند «سه خواهر» در چهار پرده روایت می‌شود. اما جز دو سه تا از شخصیت‌های «سه خواهر»،‌ باقی همه هستند و از همه مهم‌تر «فیروز» که شخصیت محوری است و در نمایش نیز به‌خاطر بازی درخشان افشین هاشمی، حتی بیشتر از متن به نقش مرکزی بدل می‌شود
امجد با درهم‌تنیدن چهار نمایشنامه -دو اثر چخوف و دو اثر از شکسپیر- نمایشنامه‌ای بینامتنی ... دیدن ادامه ›› تدارک دیده از دیدِ شخصیتی که «سهمش از کنشگری برای دگرگون‌سازی وضعیت،‌ حالا در سده‌ای پس از چخوف شاید از دلقک لیر و فیروز هم کمتر باشد.» صحنه آخر: «فیروز: نشسته‌م تو سگدونیم؛ تنها گوشه باغ سابق که تو این چند سال دست‌نخورده موند.» به دوره‌گرد کولی می‌گوید فقط یک‌مشت قصه‌ دارد که آن‌هم پیش‌فروش شده به چِخی. پرزرف‌ها رفته‌اند. چخوف هم چندسالی است که مُرده و‌ خانه‌اش موزه‌ای شده که «خارجیا می‌آن» با آن عکس می‌گیرند. «بیچاره چِخی،‌ از هرچی بدش می‌آد...». دست‌آخر اینکه حمید امجد در متن اخیر، «چخوف معاصر ما» را نشان می‌دهد که سخت با شکسپیر هم‌بسته است.

پ.ن: لینک مطالعه نقدِ خانم شیما بهره‎مند در روزنامه شرق:
http://sharghdaily.ir/News/99937/%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3-%D8%B4%D8%A8%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%B0%DA%A9%D8%B1-%D9%85%D8%B5%D8%A7%DB%8C%D8%A8-%D8%B3%D9%8A%D8%A7%D9%87

ورشینین: به نظرِ من هیچ شهری، هر قَدرم دلگیر و کسالت بار، از آدمِ فهمیده و تحصیل کرده بی‌نیاز نیست. فرض کنیم بینِ صدهزار نفر جمعیتِ این شهرِ عقب مونده، امثالِ شما فقط سه نفر باشن. معلومه که حریفِ نادونیِ دور و بَرتون نمی‌شین. اما بالاخره تاثیرتونو می‌ذارین... تو نسلِ بعد شاید شش نفر مثلِ شما باشن و نسلِ بعدش دوازده نفر... تا یه روز می‌بینیم اکثریتِ این جمعیت امثالِ شمایین...
فیروز: یعنی باقیِ صدهزار نفر بی‌کار می‌شینن و فقط فهمیده‌ها زاد و ولد می‌کنن.
شما ضبط میکنید؟
۱۷ مرداد ۱۳۹۵
سلام
مسلما نه :-)))
نمایشنامه ی «سه خواهر و دیگران»ِ حمید امجد چاپ شده؛ بخش هایی از نمایشنامه رو که دوست داشتم اینجا با دیگران به اشتراک گذاشتم :-)
۱۹ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چِخی هم زِبِله ها؛ یه قصه واسه ش گفتم، ازش دو تا نمایش درآورد! بِهِش گفتم: «کمکی چیزی خواستی بگو ها! می‌خوای هر چی این ییلاق نشینا می‌گن واسه ت تعریف کنم؟» گفت: «چیزایی که آدما می‌گن حرفای مهم شون نیست، مهم چیزاییه که نمی‌گن.» گفتم: «خُب پس هرچی نمی‌گن برات تعریف... هر چی نمی‌گن؟» گفت:«من پیِ حرفایی‌ام که دلو می‌لرزونه، رو سینه سنگینی می‌کنه، راهِ گلو رو می‌بنده، چشمو نمناک می‌کنه، پشتِ لب تلنبار می‌شه، اما به زبون نمی‌آد.» گرفتم قضیه رو! گفتم: «ها، پس شما دنبالِ سرگذشتِ منی!» از اون به بعد غروب به غروب با هم می‌شینیم و...


چِخی گفت: "هیچ وقت نخواستی برگردی وطنت؟"
جوری می‌پرسه انگار این رنگِ سیاهو نمی‌بینه، یا نمی‌فهمه وطنِ اون سیاه که به غلامی خریده شد و بردنش به اون مملکت، چندین نسله گم شده. چِخیِ نازنینِ خودمونَم که باشی دل آشوبِ بعضی سوال هات با هیچ جوشونده‌ای درمون نمی‌شه.
سارا (saramor)
درباره نمایش کسوف i
میوند ـ ای جه « منطقة صفر » من اس . قانون من و « ثریا » در آن جاری اس . دل وجانمان شاریده. کجا باشیم که مرهم روی زخم شود ؟ انگار هزار سال رفته س. حالی موی سر من ، برف اس . من آواز سپید شدنش شنیدم .