جنگ همیشه معنی از دست دادن می دهد چه در خاورمیانه چه در غرب دور...از دست دادن ها متفاوت است! یکی عشقش را از دست میدهد، دیگری هویت و اعتماد به نفسش را!
در اپیزود اول، آنجلا از عشق میگفت، از خوابی که دیده بود در روستای دورافتاده ای اطراف کابل، و من به خود لرزیدم! وقتی نجمه باغچه ای درون خانه ش را نشان داد و به او گفت همه ی آنچیزی که تو را از غرب دور به اینجا کشانده، آنجا آرام گرفته است!
اپیزود دوم روایت زنی بود عرب! که در پاسگاهی در لندن هویت از دست رفته اش را مرور میکرد، در ابتدا فکر میکردم تمام مشکلش ای بود که زبان نمیدانست، اما گویی بعد از جنگ ، او هیچ چیز نمیدانست! زنی که وجود نداشت چون هویتش را در لابلای تیرباران پدرش و کشته شدن برادرش و مرگ مادرش باخته بود!
بهترین اپیزود این نمایش زمانی بود که زیبا وارد صحنه شد، زنی که دیگر زیبا نبود! آه... چشمهایش! چقدر غمگین انگیز بود و نمیتوانستم حتی با وجود چشم بندها حالش را درک کنم! اسید، تنها صورتش را از او نگرفته بود! اسید، فکر آزاد و شوق حس دویدن در پارچه های رنگی او را هم، سوزانده بود! هر چه گفت، نتوانستم تصور کنم باد را! پارچه های زرد و سرخ و..را! نمیتوانستم صدای افسون را بشنوم وقتی زیبا ازو خواست صدایش را آزاد کند! مگر میشود زنی افغان در خفقان جنگ، آزادانه آنطور که میخواهد زندگی کند! مگر میشود اصلا زندگی کند!! و من در پایان نمایش، گوشه ای از قربانی شدن زنان را در جنگ لمس کردم! زنانی که در لابلای جنگ، فراموش کردند زندگی را! فراموش کردند
... دیدن ادامه ››
خود را!
داستان کلی این نمایش برای من تاثیرگذار بود! ولی با همه احترامی که برای عوامل نمایش قائلم به جز اپیزودی که پانته آ پناهی های عزیز وارد صحنه شد میتوان گفت بقیه صحنه ها و بازی دو بازیگر آنقدر قوی نبودند! موسیقی در حد انتظار من نبود! ولی در کل بخاطر موضوع بسیار تاثیرگذار جنگ، نمایش را دوست داشتم ولی همچنان امیدوارم در آینده کارهای بهتر و بسیار قویتر در این زمینه ببینیم.