در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سجاد آل داود
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 21:33:52
 

من به عنوان مخاطبی که یک روز هم هنر‌های نمایشی را (در دانشگاه!) نخوانده است عمیقا کنجکاو برای پیدا کردن زیر و بم این هنرم. از صحبت با هر انسانی مرتبط با تئاتر بی نهایت لذت میبرم و سعی میکنم نظرات صادقانه و عادلانه بنویسم. اوه! و تا یادم نرفته طرفدار سرسخت شکسپیر. و طرفدار سرسخت تر مکبث!
در نقد‌های من اثری از "سلیقه من" نبود نخواهید دید زیرا بر این باورم که در حوزه‌ای که جزئیات فنی مشخص است باید فنی صحبت کرد و نه سلیقه‌ای!

 ۲۲ اردیبهشت ۱۳۷۶
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بعد از مدتی می فهمی تفاوت جزئی وجود دارد بین گرفتن یک دست و زنجیر کردن یک روح، و می فهمی عشق تکیه کردن نیست و همراهی الزاما به امنیت منجر نمی شود، و کم کم یاد می گیری که بوسه‌ها قراردادی نیستند، و هدیه‌ها عهدی در پی ندارند، و با سری افراشته و چشمانی باز شروع می کنی به پذیرفتن شکست‌هایت با شکوه یک زن و نه با حزنی کودکانه، و می‌آموزی که همه‌ی مسیرهایت را بر پایه امروز بنا کنی، چون زمین فردا برای هیچ برنامه ای چندان مطمئن نیست، و خطر از هم پاشیدن همیشه آینده را تهدید می کند. بعد از مدتی در می یابی که حتی نور خورشید هم می تواند بسوزاند، پس به جای اینکه منتظر کسی باشی که دسته گلی برایت بیاورد، با دست خود در باغت درخت بنشان و روحت را بیارای، و یاد می گیری که واقعا توان تاب آوردن را داری، که حقیقتا قوی هستی، و واقعا با ارزشی، و یاد می گیری و یاد می گیری ، با هر خداحافظی یاد می گیری.

خورخه لوییس بورخس
عمری دگر بباید بعد از وفات(فراق) ما را
کین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
۲ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با هنرمندی بهاره رهنما ...
ببینم، مگر شما تو کارگاه "هنر لایک ورزیدن" شرکت نکردی؟!!!
آخ آخ آخ... خب، این ضعفه دیگه، رفیق...
برو هرجور شده تو اون دوره شرکت کن، ولو اگر امکان خرید پایان یافته!!!!
به خانم رهنما هم لایک بِوَرزون تا خودش نیومده نَوَرزوندَتِت!!
سجاد آل داود (sajjadad76)
سامان حسنی
ببینم، مگر شما تو کارگاه "هنر لایک ورزیدن" شرکت نکردی؟!!! آخ آخ آخ... خب، این ضعفه دیگه، رفیق... برو هرجور شده تو اون دوره شرکت کن، ولو اگر امکان خرید پایان یافته!!!! به خانم رهنما ...
من بین کارگاه هنر لایک ورزیدن از دهباشی و تاریخ پهلوی از صادق زیباکلام حشمت مهاجرانی رو انتخاب می‌کنم.
سجاد آل داود
من بین کارگاه هنر لایک ورزیدن از دهباشی و تاریخ پهلوی از صادق زیباکلام حشمت مهاجرانی رو انتخاب می‌کنم.
گزینه‌ی "هیچکدام" هم انتخاب من خواهد بود، سجاد عزیز.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"دارم به پایان دادن به همه‌چیز فکر می‌کنم. وقتی این فکر به سراغ آدم می‌آید، می‌ماند. می‌چسبد. جا خوش می‌کند. تسلط پیدا می‌کند. کاری از دستم برنمی‌آید، باور کن. از بین نمی‌رود. همیشه هست، چه بخواهم، چه نخواهم. وقتی غذا می‌خورم، هست. وقتی به رختخواب می‌روم، هست. وقتی می‌خوابم، هست. وقتی بیدار می‌شوم، باز هم هست. همیشه هست. همیشه."

بیشتر از آن که سعی داشته باشم بر ساکورای کاغذی نقدی فنی بنویسم در یکی از معدود دفعاتی که به یاد دارم قصد دارم بیشتر یک مواجهه احساسی و منطقی با آن را مستند کنم. قطعا [حاوی اسپویل]!
ساکورای کاغذی حداقل از دیدگاه محتوایی (با اندک نکات منفی فنی/اجرایی که جای بهبود دارند) برای من مقهور کننده بود. من را به یاد ماتریسی از خاطراتم، افکارم و سوال‌هایم انداخت که هنوز رهایم نمی‌کنند و آیا این رسالت هنر نمایشی نیست؟ ساخت اثری که با ما بماند و اثری که با انواع دیگر هنر‌های در ذهن ما نقطه اشتراک ایجاد کند، می‌خواهد موسیقی باشد ... دیدن ادامه ›› یا سینما.

--

ساکورای کاغذی به نظر خودم سوالی را نشانه رفته بود که مدت‌هاست، شاید از تابستان سه سال پیش ذهن من را درگیر کرده است. آن‌هم همان سوال هملت است که از ترجمه به‌آذین آن را نقل می‌کنم: بودن یا نبودن، حرفم در همین است. آیا بزرگواری آدمی بیشتر در آن است که زخم فلاخن و تیر بخت ستم پیشه را تاب آورد، یا آن که در برابر دریایی فتنه و آشوب سلاح برگیرد و با ایستادگی خویش بدان همه پایان دهد؟ مردن، خفتن، نه بیش، و پنداری که ما با خود به درد‌های قلب و هزاران آسیب طبیعی که نصیب تن آدمی است پایان می‌دهیم، چنین فرجامی سخت خواستنی است.

به عنوان فردی که عمیقا و هر چه گذشت بیشتر با این سوال مواجه هستم، خیلی از بخش‌های ساکورای کاغذی را با بازتابی در زندگی خود دیدم. از خود پرسیدم که آیا ارزش دارد تا زمان پخش موسیقی دلخواه‌مان صرفا رقصیدن را بیاموزیم و منتظر بمانیم تا روزی آن موسیقی پخش شود؟
آیا ارزش دارد که با مرگ و عدم خویش حفره‌ای جدید در شخصی جدید ایجاد کنیم و به نوعی با ریختن پس‌ماند رنج‌هایمان در آن حفره گویی رنج خود را به دیگران منتقل کنیم؟

حداقل ریشه این علاقه من به عدم و نبودن از از دست دادن فردی مثل شخصیت اصلی ساکورا نشئت نمی‌گیرد، بلکه از مرگ رویاها، حداقل For Now، اما جایی که نتوانستم با ساکورا قانع شوم آن‌جایی بود که با خود مطمئن بودم احتمالا نبود من یا حتی ناپدید شدن من حفره عمیقی در شخصی پدید نخواهد آورد. پس ساکورا هنوز مرا به نفی عدم ترغیب نکرد.
جایی ساکورای زیبا‌ی کاغذی گفت که نباید به افکار اجازه داد ما را از دیگران فاصله دهند (یا حداقل این نزدیک ترین یادآوری من از جمله‌ایست که شنیدم) زیرا ممکن است به خود بیایم و خود را آنقدر در دوردست از همه چیز بیابیم که دیگر بازگشت امکان ندارد و شاید این اگر دقیق نگاه کنم مسیری است که زندگی من طی کرده است. همواره رفته‌ام و رفته‌ام و دور شده‌ام و دور شده‌ام تا جایی که حالا گویی صدایی قانع کننده به گوشم نمی‌رسد. صدایی که بتواند فاصله را کم کند و شاید به راستی تنها معنایی که می‌توانم در زندگی به دنبالش بگردم همین صدا است که من حضورش را محتمل نمی‌دانم.
مرد سرخ‌پوست در مورد سرزمین آدرس‌های گمشده راست می‌گفت، اینجا برای من سرزمین آدرس‌های گم‌شده است که هر آدرسی در آن از کسی می‌گیرم بیش از پیش گم می‌شوم و حداقل فهمیده‌ام که در این مسیر به دنبال معنی نباید گشت.
همه ما در کودکی می‌خواهیم "حتما" قهرمان باشیم اما هر قدر عمر می‌گذرد گویی از آن خوی ابرقهرمانی خود فاصله می‌گیریم یا به ابرقهرمانی بی معنی تبدیل می‌شویم که حتی ابرقدرت خودش را نیز نمی‌داند. به قول پینک فلوید در ترانه Comfortably Numb که می‌گفت:

کودک بزرگ شده است، رؤیا از دست رفته است.

من هم حس می‌کنم شاید قهرمانی که می‌توانستم باشم جایی با لباس ابرقهرمانی‌اش در یک چمدان با همه آنچه داشت فشرده شده و به بزرگسالی منتقل شد ولی شاید این هم خود یک تصور باطل است.
وقتی همسر قهرمان ما از خاطرات می‌گوید و اینکه بیش از 5 ماه اعتبار استنادی ندارند به ناگاه به یاد فیلم و کتاب I’m Thinking of Ending Things و آن دیالوگ درخشان از ایان رید می‌افتم که می‌گفت:
"هر بار که یک خاطره به یاد آورده می‌شود، خودش چیز تازه‌ای می‌شود. خاطره‌ها مطلق نیستند. داستان‌هایی که بر اساس واقعیت شکل گرفته‌اند، اغلب بیشتر به خیال شبیه‌اند تا حقیقت. هم خیال و هم خاطره، هر دو بازگو می‌شوند و بازخوانی می‌شوند. هر دو نوعی داستان‌اند. داستان‌ها همان چیزی هستند که با آن‌ها یاد می‌گیریم. داستان‌ها راه ما برای فهمیدن یکدیگرند. اما واقعیت؟ واقعیت فقط یک‌بار اتفاق می‌افتد."
به این دیالوگ می‌شود هربار اندیشید و از خود پرسید آیا واقعیت همانطور که ما به عنوان خاطره به یاد می‌آوردیم بوده است یا روزگار ما انقدر سخت شده است که تمایل داریم خاطرات ما همانقدر که شیرین می‌نمایند باشند، باز هم ذهنم روی صندلی ردیف یک هامون جهان را متوقف می‌کند و به دیالوگ دیگری از ایان رید فکر می‌کند که می‌گوید:
" این یک خیال منحصر به فرد انسانی است که اوضاع بهتر خواهد شد، خیالی که شاید از درک منحصر به فرد انسانی نشأت می‌گیرد که اوضاع بهتر نخواهد شد."

آیا زندگی شخصیت اصلی ساکورای کاغذی بدون همسرش بهتر خواهد بود؟ آیا او قبلا واقعا خوشحال تر بوده است؟ من فکر نمی‌کنم، چرا که هر چه خودآگاهانه تر به گذشته نگریستم، خاطراتی که فکر می‌کردم خوب بودند بیشتر با کوهی از خاکستر در ذهنم یکی شدند. شاید باید آدرس را ندانست و زندگی کرد، اما It’s Okay اگر بر روی داشتن آدرس تاکید کنیم و شاید به سوی عدم قدم برداریم تا شاید اگر شده آدرسی بیابیم.

در پایان مجددا با پینک فلوید در Wish You Were Here تمام می‌کنم:

آیا آن‌ها تو را وادار کردند
تا قهرمانانت را با ارواح عوض کنی؟
خاکسترهای داغ را با درختان سبز؟
هوای گرم را با نسیمی خنک؟
یک دل‌خوش‌کنک را با تغییر؟
آیا نقش کوچکی در جنگ را
با نقش اولی در قفس معاوضه کردی؟
نمایش رو ندیدم ولی نوشته رو دوست داشتم. یه جاهاییش حتی انگار خودم از خودم نوشتم.
سپاس از مهرتون🙏🌸
رزا خلیلی
سپاس از مهرتون🙏🌸
🙌🙌
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به عنوان یک کیس مطالعاتی نمایش دایره گچی قفقازی می‌تواند به عنوان یک نمایش پست‌مدرن ضعیف و البته طولانی (و کسل کننده، چرا که نه؟) شناخته شود. جهت مقابله با این بازخورد احتمالی باید بگویم که من به این نمایش توسط دوست کارگردانی دعوت شده بودم و حتی نمی‌دانستم با چه کستی روبرو خواهم شد. تنها چیزی که می‌دانستم این بود که یک نمایشنامه از برشت اجرا خواهد شد.
نمایشی که تحت این عنوان در سالن اصلی تئاتر شهر دیدیم واقعا نمایش ضعیفی به نظر من محسوب می‌شود که البته میزان استقبال مخاطبان نیز بیانگر همین مهم است. نکته‌ای که در صفحه نمایش با آن مواجه هستیم و البته از دقایق ابتدایی نمایش نیز می‌توان آن را فهمید این است که نمایش سعی دارد با استفاده از سبک به اصطلاح اپیک یا همان فاصله‌گذاری یا همان Alienation خودمان که از تکنیک‌های نمایشی برشتی محسوب می‌شود، حرفی بزند در عین اینکه مصنوع بودن فضا را به مخاطب یادآوری می‌کند اما در واقعیت اتفاقی که در این نمایش افتاده است پنهان کردن کیفیت پایین بازی‌ها و البته انتخاب کست ناهمگون این نمایش پشت اسم استفاده از این تکنیک و موضوع کاریکاتور سازی از شخصیت‌هاست. و البته یک جمله هست که به صورت جالبی در پایان نمایش‌هایی که احتمالا عوامل می‌دانند ضعیف است در رورانس شنیده می‌شود و آن هم این است که اگر اجرا را دوست نداشتید به دشمنانتان معرفی‌اش کنید.
به بازیگران بخواهم بپردازم، از امیر کربلایی زاده شروع می‌کنم. و اتفاقا از آخر نمایش شروع خواهم کرد. به دوستی که نظرم را در مورد این نمایش خواسته بود گفتم امیر کربلایی زاده را در شام خداحافظی بی‌نهایت دوست داشتم اما او نه تنها مناسب این نمایش نبود، بلکه در تقریبا یک ربع یا بیست دقیقه آخر، نمایش را به یک کمدی آزاد مبتذل تبدیل کرد که معدود نکات خوبی که از نمایش در صحنه‌های پیشین دیده بودم را نیز در ذهنم پاک کرد. دیدن چنین سطح از محتوای مبتذلی روی صحنه سالن اصلی تئاترشهر، که به اصطلاح باید نماد هنر نمایشی ما باشد برایم واقعا تعجب‌آور بود.
از بدترین نکته نمایش گفتم از بهترین نکته‌اش در ... دیدن ادامه ›› نظرم نیز خواهم گفت، بازیگر نقش گروشه واقعا به نظرم ستاره این نمایش بود و من هم از استعداد او در بازیگری لذت بردم و هم می‌توانم بگویم بهترین بخش‌هایی که می‌توانم از نمایش به یاد بیاورم بخش‌هایی با حضور اوست، یکی از بهترین بخش‌ها بخشی بود که گروشه در خواب است و سایر بازیگران نیز پشت سر او هستند. این بخش را خیلی دوست داشتم.
ایده‌های جالب در نمایش بعضا وجود داشت و یکی از آن‌ها که برای من جالب توجه بود نحوه جستجوی سربازان در کوهستان بود که روی بخشی از استیج قرار می‌گرفتند و تظاهر به دویدن یا راه رفتن می‌کردند.
همچنین از بین سایر بازیگران نگار بابائی را نیز در کفنم کجاست قبلا دیده بودم و خوشحال شدم که روی صحنه‌ای بزرگتر هر چند در نمایشی ضعیف دوباره بازی او را دیدم. به نظرم در نقش راوی و البته بخشی که به عنوان یکی از معدود خلاقیت‌های کارگردان وارد مکالمه با سیاوش خیرابی شد، عملکرد رضایت بخشی داشت و امیدوارم همچنان او را روی صحنه‌های بزرگتر و نمایش‌های بهتر ببینم.
اما خیلی خوشحال نباشیم، برگردیم به سایر بازی‌ها و بخش‌های ضعیف نمایش، می‌توانم بگویم اولین جایی که به نظرم کار نمایش برای من تمام شد صحنه‌ای بود که چند بازیگر جوان مشغول رپ خواندن برای پادشاه شدند، نمی‌توانم به اندازه کافی توصیف کنم که این بخش چقدر برای من پر از شرم نیابتی بود.
و اما رابعه اسکویی. چرا واقعا؟ واقعا به نظرم انتخاب‌های بهتری می‌شد داشت تا به قول خودتان یک شخصیت کاریکاتور بسازید، بازی رابعه اسکویی به حدی ضعیف بود که بعد از اولین صحنه‌ای که از او دیدم واقعا راغب بودم سالن نمایش را ترک کنم، حضور او در این نمایش به طور کلی به اندازه یک ربع پایانی امیرکربلایی زاده باعث ایجاد یک ناهمگونی بی‌سابقه بود و اصلا نتوانستم با لحظه‌ای از حضور او روی صحنه ارتباط برقرار کنم. واقعا چرا؟
بازیگر دیگری که اگر بخواهم منصف باشم شدیدا بالا و پایین داشت سیاوش خیرابی بود و در نهایت او هم نتوانست حتی کیفیتی نزدیک به بازیگر نقش گروشه که بازیگر مقابلش بود را ارائه کند. Not Even Close.
اما می‌رسیم به این نکته که " کارگردانی مکتب اپیک با مکتب رئالیسم کاملا متفاوت است و همه چیز نوعی اغراق و شالوده شکنی است. بازیگری به سمت نقد شخصیت و ساخت کاریکاتور جلو می رود، پس بازی ها حسی نیست همیشه و گاهی بازیگر از نقش بیرون می‌آید."
باید عرض کنم که در آسان‌گیرانه‌ترین حالت، بازی کاراکتر گروشه عمیقا با احساس همراه بود و چیزی شبیه به تئاتر به اصطلاح اپیکی نبود که بخواهد از ارتباط حسی مخاطب با کاراکتر جلوگیری کند تا توجه او را به موضوع دیگری معطوف کند و وقتی یک کاراکتر عمیقا با حس بازی می‌کند و می‌توان با او ارتباط حسی برقرار کرد و بقیه کاراکتر‌های سطحی و البته ضعیف هستند این کلیت نمایش است که به سمت یک "کاریکاتور" تمام عیار می‌رود.
در نهایت به عنوان یک مخاطب که از قضا بین دوستان تیوالی به طرفداری بیش از حد از سبک‌ها و ابزار‌های پست‌مدرن شناخته می‌شود (و حتی با او شوخی می‌شود) تقاضا دارم ضعف‌های خود را پشت پست مدرن بودن و البته اپیک بودن پنهان نکنید چرا که هر کاریکاتوری هنر نیست.
در پایان به قول ریکی جرویس اگر چیزی به شما برخورد دلیل بر این نیست که حق با شماشت. پس پیشاپیش اگر استفاده از واژه مبتذل برای شما برخورنده بود به به اصطلاح شعار خود در پایان رورانس که تئاتر یک هنر جمعی است و نظر شما برای ما مهم است پایبند باشید.
امتیاز من به این نمایش 1 از 5 ستاره است.
شوخی کننده خودش شامل شوخی تیوال شده و اکانتش مشکل داره
خوب شد این نقد رو خوندم. میخواستم برم و دوستی رو هم با اصرار همراه کنم 😉
یگانه
خوب شد این نقد رو خوندم. میخواستم برم و دوستی رو هم با اصرار همراه کنم 😉
خوشحالم اگر کمکی کردم :))
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش جن زدگان i
هفته گذشته به تماشای نمایش جن‌زدگان نشستم و الان که فرصت کردم در موردش بنویسم یک روز از آخرین اجرای این نمایش می‌گذرد.
اجرای جن زدگان از معدود نمایش‌هایی با تایم بالا بود که از دیدن آن اصلا ذره‌ای خسته نشدم و یکی از دلایل مهم این موضوع استفاده هنرمندانه کارگردان از بازی‌اش با سایه‌ها و فضاهایی بود که موفق می‌شد با استفاده از پرفورمر‌ها ایجاد کند. من تلاشی دیگر برای دراماتورژی این کار را در گذشته ندیده‌ام اما به نظرم نحوه انجام این‌ کار در نمایش جن زدگان در تالار مولوی بسیار خلاقانه و دلنشین بود. عمیقا باور داشتم بدون این نگاه شاید نمایش می‌توانست واقعا نمایش حتی کسل کننده‌ای شود. از بین بازی‌ها به ترتیب بازی نسا یوسفی، پیمان محسنی، حمیدرضا فراهانی و ابولفضل سلحشور را رضایت بخش یافتم و به نظرم یکی از معدود دلایل ضعف نمایش در کنار فضای خالی‌ای که از نظر من در صحنه می‌توانست مدیریت شود بازی مریم حاجی‌زاده بود که برای شخص من در بسیاری از صحنه‌ها در مقابل کیفیت بقیه بازی‌ها ناهمخوان بود و از لذت نمایش می‌کاست. بازی ابولفضل سلحشور هم به نظرم بسیار در خطر یک بازیگری ژنریک بود و در بعضی صحنه‌ها نمی‌شد به اندازه بقیه با او ارتباط برقرار کرد اما به خصوص در صحنه پایانی اوزوالد و مادر دین خود را به نمایش کاملا ادا کرد.
به طور کلی من به جز موارد ذکر شده چیز دیگری ندیدم که خیلی توی ذوقم بزنه و اصلا گذر زمان را در این نمایش حس نکردم.
قبلا حسش بود در مورد نمایش‌هایی که خیلی دوست داشتم بیشتر بنویسم چرا خیلی دوست داشتم اما فعلا بیش از این حس نوشتم ندارم :))
واقعا خسته نباشد.
امتیاز من 4 از 5 ستاره هست.
چقدر خوب که همه‌ی 17 نفر نمایش را دوست داشتند.
همیشه دوست داشتم روش‌های خلاقانه پول در آوردن رو بلد باشم، خیلی ماشالا داره :))
آن هم با حضور صادق زیباکلام!
ولی فعلا سجاد جان ما روشهای غیرخلاقانه پول خرج کردن را یاد گرفتیم. :)
سجاد آل داود
من تو فکرش هستم یک سری درس‌گفتار بزارم با موضوع کامنت‌های فیک: از ایده تا اجرا در موزه‌ تصاویر معاصر.
:)) خوب بود منم کنارتم
با دیدن پایان یافتن امکان خرید انسانی متاسف بودم
کمی پایین تر و پس از خواندن نظر جناب احساس حماقت کردم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به همراه تعدادی از دوستان تیوالی فرصت این فراهم شد که به تماشای این کار بنشینیم و نکاتی که در مورد این اثر هست را در اینجا ذکر می‌کنم.

[متن حاوی اسپویل نمایش است]

به نظرم اول از همه می‌توان به خوبی‌های کار اشاره کرد.
مهم تر از همه این است که من دو بازیگر بسیار توانا را روی صحنه دیدم که در هر موومانی که بازی کردند کیفیت بازی‌ آن‌ها خیلی محلی از بحث برای من نداشت. همچنین آن‌ها نشان دادند که در بازی کردن ماتریسی از نقش‌ها توانایی خوبی دارند، می‌خواهد فیزیکال باشد، می‌خواهد مدرن باشد و می‌خواهد کلاسیک باشد.
به نظرم یکی از اولین موضوعات مهمی که در این اثر با آن مواجه شدیم این درخواست بود که می‌توانید گوشی‌های خود را سایلنت نکنید، می‌توانید حرف بزنید، می‌توانید بخورید و بیاشامید. اولین مواجه خود من با این موضوع این بود که ثانیه‌ای گوشی خود را از حالت سایلنت خارج کردم اما بعد نتوانستم خارج ... دیدن ادامه ›› شدن از حالت سنتی تئاتر دیدن را برای خودم تحمل کنم اما جلوتر که رفتم و در فضا که باقی ماندم حتی به پیشنهاد خانم مسن مهربان بغل دستی که به ما نارنگی تعارف کرد نیز نه نگفتم و آن را با دو صندلی کنار تر نیز شیر کردم، این تجربه جالبی بود که از یک گارد برای نشکستن سنت‌های تئاتر دیدن به یک همکاری در شکستن این سنت رسیدم. این شاید اولین مواجه ما با یک اثر پست مدرن است و به نظر من شاید سطحی ترین چیزی که دیگران از تئاتر پست مدرن می‌پندارند. یعنی اثری که صرفا با تعدادی "مسخره‌بازی" سنت‌ها را می‌شکند و خیلی از مخاطبان اینگونه هستند که "که چی؟". این سوال یعنی پایه خوبی برای شروع یک اثر پست مدرن برای کار وجود دارد و حالا ممکن است جلوتر به یک اثر پست مدرن مبتذل تبدیل شود یا در نهایت کار قدرتمندی شود.
اما نکته‌ی مهمی که من در پا گذاشتن به سالن قشقایی به آن خیلی اهمیت می‌دادم عنصر "تعامل" بود چرا که من عمیقا علاقه‌مند به تئاتر تعاملی هستم. اما خب به نظرم در مورد اینکه این تئاتر تا چه حد تعاملی بود و تا چه حد نبود صحبت‌های زیادی می‌شود انجام داد و فکر می‌کنم مباحثه در موردش برای خودم نیز آموزنده باشد و سعی می‌کنم با نظریاتی که از تئاتر تعاملی برای من حائز ارزش هستند این کار را بسنجم.
دو تئوری که با آن این اثر را خواهم سنجید و ادعای خود مبنی بر ضعف تعامل در این اثر را بیان می‌کنم تئاتر ستمدیدگان از آگوستو بوآل و تئاتر مشقت از آنتونن آرتو هستند. که سعی می‌کنم به ترتیب از دریچه این نظریات به این اثر نگاه کنم. شاید سختگیرانه باشد اما من معیار‌های سختگیرانه‌ای برای تعاملی فرض کردن یک اجرا دارم. So Here We Go
آرتو در تئاتر مشقت باور دارد که باید احساسات مخاطب را به اوج برد، ناخودآگاه او را لمس کرد تا مرز درون آن‌ها بین یک مخاطب و یک بازیگر شکسته شود به نحوی که آن‌ها با ترس‌ها یا احساسات ناخوشایندی مواجه گردند یا حتی در یک چالش فیزیکی قرار بگیرند. شاید تئوری تئاتر مشقت آرتو معیار سخت‌گیرانه‌ای باشد اما می‌توان حداقل به دنبال چند فاکتور آن در این اجرا گشت و به شما نوید می‌دهم که یک فاکتور نمادین آن را در این اجرا پیدا کرده‌ام. من در اجرای کمی شبیه تئاتر احساس نکردم مرز برای خودم یا حتی سه مخاطبی که روی صحنه حاضر شدند شکسته شده است و یا آن‌ها درگیر احساسات خاصی روی صحنه شده‌اند و به نظرم می‌توان گفت تعامل با مخاطب در این اجرا کاملا سطحی انجام گرفت. اما می‌توانم بگویم عامل مشقت در مورد کلیت تجربه برای من به وجود آمد و از این نظر به نظرم کار از تئاتر مشقت بی‌بهره نمانده است.
اما آگوستو بوآل عقیده دارد که مخاطب باید بتواند فعالانه در تغییر روند اجرا و داستان نقش داشته باشد. متد‌های استفاده شده آگوستو بوآل مثل تئاتر فوروم، به مخاطب اجازه می‌دهد که در صورت صلاحدید دخالت کند، متن را بازنویسی کند یا جای بازیگران را بگیرد. چیزی که انگار رنگ و بوی آن قرار بوده است در اجرای کمی شبیه تئاتر موجود باشد چرا که در ابتدا با این گزاره از یکی از بازیگران مواجه شدیم که اگر توانستید نقشی را بهتر از ما اجرا کنید بیاید و این کار را بکنید اما در عمل در تنها همون شاید نهایتا ده دقیقه کار‌های مشخصی از مخاطبان خواسته شد، آن‌ها نیز انجامش دادند و شاید بگویید خب خودتان بلند می‌شدید و می‌خواستید که روایت را عوض کنید اما اصولا روایتی به جز یک سری قطعه کلاژ شده که با اهداف دیگر کنار هم قرار داده شده بود وجود نداشت که بخواهیم تغییرش بدهیم و البته جو را هم اینگونه احساس نکردم چرا که برای اندک مخاطبانی نیز که به روی صحنه دعوت شدند بیشتر همه چیز شبیه شوخی بود تا اینکه به آن‌ها اجازه چالش جدی داده شود. بنابراین به دلایل مختلفی که بیان شد من این اجرا را در دسته یک تئاتر تعاملی نمی‌دانم.
اما به نظرم هدف پست‌مدرن این اجرا ایجاد نوعی فاصله‌گذاری برای مخاطبان جهت عدم درگیری احساسی با کاراکتر‌ها و درک داینامیک ساخت تئاتر و زندگی دو بازیگر تئاتر است. استفاده از آینه‌ها در طراحی صحنه این نمایش که به نوعی مجددا و در کنار شکسته شدن دیوار چهارم و رابطه‌ای که بازیگران با مخاطبان برقرار می‌کنند به مخاطبان یادآوری می‌کند که در یک فضای مصنوع نمایشی قرار دارند و"این فقط یک نمایش است". این موضوع کمک می‌کند که مخاطبان دچار درگیری احساسی با شخصیت‌ها نشوند. این عدم درگیری البته با قطع و وصل مدام صحنه‌ها، تغییر ژانر‌ها، کاراکتر‌ها و حتی هویت‌های جنسیتی مرسوم به مخاطبان کمک می‌کنند به طور قطع به عنوان مخاطب یک فضای مصنوع به کار نگاه کنند. البته که همه نیز می‌دانیم که استفاده از آینه یکی از ابزار مرسوم برای نمایش مصنوع بودن فضای تئاتر و ایجاد یک فضای پست مدرن است اما از حق نگذریم در این کار نیز استفاده خوبی از آن شده بود.
در نهایت به نظرم یک آزمایش ارزشمند از تئاتر پست مدرن در این اجرا صورت گرفت که البته به نظرم در حوزه "تئاتر تعاملی" که مورد ادعا سازندگان اثر بود نمی‌گنجد و البته من ترجیح می‌دادم این میزان استفاده از ابزار پست مدرن در خدمت موضوعی مهم تر از نظر اجتماعی یا فردی باشد تا اینکه به موضوع تقریبا تکراری مصائب بازیگران تئاتر یا گسست هویتی بپردازد.
حتما آینده بهتری را پیش‌روی همه سازندگان این اثر می‌بینم.
امتیاز من به این اثر 3 از 5 هست.


سجاد آل داوود عزیز
چه خوب نواختی
اما آیا اصطلاح موومان از اصطلاحات مربوط به حوزه موسیقی نیست؟
عرفان ضرغامی
سجاد آل داوود عزیز چه خوب نواختی اما آیا اصطلاح موومان از اصطلاحات مربوط به حوزه موسیقی نیست؟
عباس معروفی در رمانش (سمفونی مردگان) بخش های کتاب رو با موومان تقسیم بندی کرده... موومان اول، موومان دوم...
هما م
عباس معروفی در رمانش (سمفونی مردگان) بخش های کتاب رو با موومان تقسیم بندی کرده... موومان اول، موومان دوم...
خب ارتباط داره با عنوان کتابش، سمفونی مردگان
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دو سه تا اجرا عمیقا نیاز به دیدبان کامنت‌های فیک دارن :))
سجاد آل داود (sajjadad76)
مهدیه سلیمانی
فقط دو سه تا؟🥲
من فعلا این تعداد رو دیدم :))
نمی‌خوام به تعداد بیشتری فکر کنم. [میم نه این حقیقت ندارد از یوسف پیامبر پخش شود]
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دراماتورژی واژه‌ی یتیم این روز‌ها ..
خسته شدم از "یکی از بهترین اجراهای چند وقت اخیر"
شاهکار ۵ قرن اخیر
امیرمسعود فدائی
داداش تو فقط خسته شدی، من باردارم از این جمله😂😂😂
البته جا داره از شما آقای فدایی و کاربران محترم آقایان آرمین ،آل داوود و خانم ثانی تشکر کنم من واقعا بخوام یه کاری ببینم نظرات شما و برخی دیگر از دوستان تیوالی را جهت گمراه نشدن از اکانت های ساختگی مد نظر قرار میدم
سجاد آل داود (sajjadad76)
مرتضی تقی‌وند
البته جا داره از شما آقای فدایی و کاربران محترم آقایان آرمین ،آل داوود و خانم ثانی تشکر کنم من واقعا بخوام یه کاری ببینم نظرات شما و برخی دیگر از دوستان تیوالی را جهت گمراه نشدن از اکانت های ...
لطف دارید جناب تقی‌وند. ارادت دارم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با این تعداد اجرای ناامید‌کننده‌ای که پشت سر هم دیدم می‌تونم همین امروز سکته کنم و بمیرم.
خب نمایش امشب انتخاب گردید :))
همچنان منتظر پیشنهادات شما برای تماشا هستیم.
جناب آل داود
با درود
نمایش سی نورا
نمایش جن زدگان
نمایش آناتومی
سجاد آل داود (sajjadad76)
مهسا احسن
سی نورا
خیلی ممنونم خانم احسن.
سجاد آل داود
درود جناب شیبانی، ممنونم بابت پیشنهاداتتون.
وقت بخیر جناب آل داود
امیدوارم نمایش ها مورد نظرتان قرار بگیرد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک کار برای دیدن در این هفته پیشنهاد بدید، فقط یک عدد و نه بیشتر.
سجاد آل داود (sajjadad76)
مهرناز خلیلی
بونکر
عالی شد.
سجاد آل داود (sajjadad76)
مهرناز خلیلی
البته خودم هنوز ندیدم 😁😁
علاقه‌مند بودی به اتفاق هماهنگ شیم بریم.
مهرناز خلیلی (mehrnazkhalili)
سجاد آل داود
علاقه‌مند بودی به اتفاق هماهنگ شیم بریم.
من برای یکشنبه میگیرم احتمالا این هفته وقت نمیشه.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره دوره آموزشی عاشقی به سبک سعدی i
عجب.
صحبت پیام ‌لاریان در مورد اینکه گاها ما نمایشنامه‌هایی را ترجمه و اجرا می‌کنیم که حتی در کشور خودشان جایگاهی ندارد واقعا صحبتی بود که لازمه به اون فکر کنیم.
شاید شما فکر کنید کامنت‌های فیک پیشرفت نمی‌کنند اما در اشتباهید، آن‌ها نیز مانند ویروس موتاسیون می‌کنند تا در فضای جدید دوام بیاورند، چند نمونه بروز‌شده را برای شما نمایه می‌کنم:

"دوست دارم این نمایش رو ببینم،فکر می‌کنم کار متفاوتی باشه."

"من که بلیط خریدم بیام ببینم احساس میکنم ارزش دیدن داره این نمایش"

"باتوجه به تیم بازیگری و کارگردانی به نظرم بسیار خوش ساخت و ... دیدن ادامه ›› جالب هست"

"به نظرم باید تئاتر خیلی جالبی باشه از توضیحات خیلی خوشم اومد"

"چقدر از توضیحی که خوندم خوشم اومد
به نظرم خیل جالب بود
حتما به دیدن این نمایش میشینم ✨"

"دلم خواست این نمایش رو ببینم"

"با این تعریف خلاصه از این تئاتر واقعا مشتاق شدم ببینمش🙂"

"به نظر جالب میاد🤔"

"پوسترش به نظرم خیلی جذابه ..به عنوان یه تئاتری خیلی دوست دارم که زودتر اجرا آغاز بشه و حتما میام"
خداوند تئاتر این سرزمین را از دروغ و خشکسالی و کامنت فیک حفظ نماید.
چه خوب..
سجاد آل داود (sajjadad76)
سامان حسنی
سوای فرمایشتان که بنده با آن موافق هستم، سخن از پوستر به میان آوردید... دقت کرده بودید پوستر "قضیه‌ی تفنگ چخوف" کپی‌برداری مستقیم (و نه الهام) از نقاشی‌های Portrait of a Man with ...
از یکی از عزیزان حاضر در عوامل این اجرا جز این انتظار نمی‌رفت.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش مکبث i
پنج شنبه 10 آبان ماه به تماشای این اثر نشستم و کاری بود که قطعا حداقل یکبار ارزش تماشا رو داشت. یکی از دوستان که نظرم را در مورد کار پرسید به او گفتم مکبث در نوفل لوشاتو اثری بود که در آن چند چیز را دیدم: ایده‌های خوب از سوی کارگردان که تا حد متوسطی پخته شده بودند، بازیگرانی که در سطح خوبی تمرین کرده بودند و جای بسیاری که برای بهبود اثر وجود داشت.
در ابتدا، کار من را یاد اثر در جستجوی بازیگر هملت از استاد مسعود دلخواه انداخت اما خیلی سریع متوجه شدم که کار هویت خودش را دارد.
اول از همه، من واقعا ایده‌های اکسپرسیونیستی کار را در سطح ایده دوست داشتم و به نظرم کارگردان توانسته بود ایده‌های با هویتی را در زمینه دراماتورژی مکبث ارائه کند که بازیگران نیز به نظرم با کیفیت قابل قبول همان ایده‌ها را پیاده‌سازی کردند.
در مورد این اثر چند نکته هست که به نظرم با توجه به آن‌ها می‌توان اثر بهتری را در همین فضا شاهد بود.
نکته اولی که برای خود من گاها باعث کاهش لذت نمایش می‌شد این نکته بود که هر قدر در برخی از صحنه‌ها از طراحی نور خیلی خوبی استفاده می‌شد در برخی صحنه‌ها به فکر می‌کنم 8 نور دیفالت سالن برمی‌گشتیم و به عنوان مثال در صحنه نبرد مکبث و مک داف این موضوع شدیدا از لذت نمایش برای من می‌کاهد. همچنین به نظرم در مورد این اثر نوعی سردرگمی بین موسیقی پخش شده در سالن و موسیقی زنده وجود دارد که حتی در بخشی از نبرد مکبث و مکداف در پایان کار این دو موسیقی با یکدیگر تلاقی می‌کنند. نظر من به عنوان مخاطب اثر این است که موسیقی‌های پخش شده در برخی صحنه‌های کار بسیار بیشتر خورند این کار بودند و به ایجاد فضای ... دیدن ادامه ›› مدنظر کارگردان کمک می‌کردند و این بحث به نظرم کیفیت گروه موسیقی نیست بلکه صرفا عدم همخوانی کار آن‌ها با کلیت کار است.
همه بازیگران مشخص بود تمرین خوبی داشته‌اند و در بین آن‌ها به نظرم بازیگر مکبث، بازیگر لیدی مکبث و بازیگر نقش جاه‌طلبی قطعا آینده روشنی دارند و امیدوارم باز‌هم بتوانم آن‌ها را ببینم. اما نکته‌ای که در مورد لیدی مکبث دارم این است که با وجود اینکه بازیگر توانایی بود و به نظرم هرچه از او خواسته شد را به درستی پیاده کرد اما خیلی ساده بخواهم عرض کنم صورتش برای من حس لازم در مورد لیدی مکبث را نداشت و بیش از آنچه باید نایس بود. (این شاید واقعا سلیقه‌ای باشد.)
نکته‌ی منفی دیگری که به ذهنم می‌رسد این است که به نظرم تعداد رفت و برگشت‌های صحنه به نظرم حداقل 30% می‌توانست کمتر باشد و شاید برخی صحنه‌ها را می‌شد با ترکیب با دیگر صحنه‌ها پیش برد تا انقطاع کمتری را در نمایش شاهد باشیم.
یک چیزی که به نظر من رسید و شاید ایده‌ی کارگردان هم بوده است این است که به نوعی ما از فضایی که شبیه به یک تمرین است شروع می‌کنیم، به یک مکبث پر جوش و خروش می‌رویم و در پایان انگار به پلاتوی تمرین برمی‌گردیم که به نظرم می‌تواند ایده‌ی خوبی از یک اکت برشتی برای یادآوری مصنوع بودن فضا باشد. شاید آره، شاید هم من اشتباه می‌کنم.

در پایان با دیالوگی از مکداف (با ترجمه داریوش عاشوری، نشر آگاه) نوشته‌ام را به پایان می‌برم:

Despair thy charm; And let the Angel, whom thou still hast serv'd, Tell thee, Macduff was from his mother's womb Untimely ripp'd.

امید از طلسم‌ات بردار. از همان شیطانی که تاکنون خدمت‌اش را کرده‌ای بپرس تا به تو بگوید که مکداف را نابهنگام از شکم مادر بیرون کشیده‌اند.




سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش مده آ i
از آنجایی که حس می‌کنم نوعی شوخی با مده‌آ بر روی صحنه در جریان بود سعی می‌کنم نظرم را با چاشنی طنز بیان کنم. اگر به شما برخورد این سخن ریکی جرویس را با خود مرور کنید که "چون به شما برخورده دلیل بر این نیست که حق با شما باشه".
یادم هست روزی با یک کارگردان عزیز در مورد بحث لباس نمایش در حال مباحثه بودیم که ایشان فرمودند نهایتا از بچه‌ها می‌خواهیم هر چیزی که در خانه دارند را بیاورند تا استفاده کنیم. این احتمالا اولین خاطره‌ای بود که با دیدن نمایش مده‌آ برایم زنده شد. همه‌ چیز داشت خوب پیش ‌می‌رفت تا جایی که کرئون و ملازمانش وارد شدند. اول دو ملازم نظرم را جلب کردند که گرچه لباس‌های مشابهی داشتند اما یکی پوتینی کهن‌نماتر داشت که شلوارش را داخل آن کرده بود و دیگری با کفشی روزمره در حالی که شلوارش روی کفش بود روی صحنه حاضر شد به نوعی انگار کفش برای ملازم دیگر "آفیش" نشده باشد. اما بعد از دو ملازم این خود کرئون بود که نظرم را جلب کرد که با شلواری پارچه‌ای و طوسی رنگ و کفشی که من را یاد معلم پرورشی دوران دبیرستان می‌انداخت با بالاتنه‌ای یونانی‌نما انصافا جلوه‌ی پست مدرنی به پوشش یونانی بخشیده بود. در جایی از نمایش یکی از ملازمان با پوشش پست‌مدرن‌نمایی دیگر با یک پولیور مد روز روی صحنه حاضر شد که احتمالا مجددا از خانه با خود آورده بود.
اما از بحث لباس که بگذریم می‌رسیم به سایر مباحث فنی اجرا، بازی‌ها به جز بازی خود شخصیت مده‌آ تقریبا همگی نیاز به تمرین بسیار زیادی داشتند و این عدم تمرین کافی را به طور خاص می‌توان در صحنه دو نفره هلیوس و جیسون مشاهده کرد که مطمئنم دوبار و شک دارم که سه بار در دیالوگ یکدیگر پریدند قبل از اینکه دیالوگ به اتمام برسد. در مورد شخصیت جادوگر، باید بگویم که بازی‌اش عمیقا ژنریک بود و حتی گاهی به صورت یک شر مبتذل می‌نمود که بیشتر می‌شد به او خندید تا گرمای شر او به صورتمان بخورد.
در مورد شخصیت کرئون باید بگویم احتمالا شخصیتی بود که نیاز به بیشترین تمرین برای ادای این نقش را دارد و عملکرد او ... دیدن ادامه ›› به نظر من ناامید کننده بود.
موضوع فنی دیگری که در مورد این اجرا به نظر می‌رسد این است که از همان امکانات نور محدود سالن انتظامی نیز اصلا خوب استفاده نشده بود و این به عدم تاثیرگذاری صحنه‌ها کمک می‌کرد.
در نهایت در برخی صحنه‌ها چیزی را دیدم که در هیچ اجرای اولی در زندگی‌ام ندیده بودم و آن هم این بود که دو بار پیش آمد که از پشت صحنه باید به یک شخصیت یادآوری می‌کردند که به روی صحنه برود و همچنین رفت و آمد غیرعادی و طنزی برای کارگردان و یکی دیگر از عوامل بین پشت صحنه و اتاق فرمان وجود داشت که توجه من و یکی دیگر از دوستان را جلب کرد.
در مورد کلیت کارگردانی اثر موضوعی که به نظرم می‌رسد این است که تقریبا تنها ایده‌ای که کارگردان سعی کرد به مده‌آ اضافه کند استفاده از طناب بود که آن‌هم به خوبی پیاده‌سازی نشد.
نکته جالب دیگر، روی صفحه نمایش ذکر شده بود که نمایش یک ساعت خواهد بود. نمایش تقریبا حوالی 18:53 شروع شد و در 19:35 به اتمام رسید، البته اگر رورانس پر جوش و خروش آن را که قرار است هر شب در آن اجرا به یک بازیگر زن سینمای ایران تقدیم شود را نیز بخشی از نمایش و به عنوان یک اکت پست مدرن محسوب کنیم باز هم 7 دقیقه‌ای تا پر کردن یک ساعت فاصله داریم. و از حق نگذریم بازیگر نقش کرئون در رورانس عملکرد بهتری نسبت به زمان نمایش داشت.
کارگردان مدام اصرار داشت که گاف در شب اول طبیعی است و پیش می‌آید (فکر می‌کنم سه بار این نکته رو فرمودند) اما با اطمینان می‌توانم بگویم بدترین شب اول یک نمایش بود که در زندگی‌ام تماشا کردم و این نمایش با شایستگی این مقام را از نمایش "شاید" می‌گیرد.
😂😂😂
وای شاید!
مهتاب عسگری
سپاس از کاربر و منتقد عزیز و گرامی تیوال اما معمولا شب اول را نمیشه قضاوت کرد.
درود سرکار خانم عسگری،
همان کاربر تیوال کفایت می‌کند.
من هم این شب اول را با سایر شب‌های اولی که دیده بودم سنجیدم.
مهتاب عسگری (matabaskari)
سجاد آل داود
درود سرکار خانم عسگری، همان کاربر تیوال کفایت می‌کند. من هم این شب اول را با سایر شب‌های اولی که دیده بودم سنجیدم.
ممنون از نظرتون
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

09910794550