تاریک و تو به تو منم، بی سرزمین، کویر
تنها تو میدانی که من حالم نگفتنی است
این شعرها چون طبل رسوایی است فریادست
اصرار می کنم که من حالم نگفتنی است
در جست و جوی هر چه دستم می کشم هر جا
خار و خسان فریاد که دستم فشردنی است
خون می چکد، حالم ورم کرده ست بیمارست
از سقف دلتنگی سر و حالم چه دیدنی است
آن اتفاق مبهمم، آن
... دیدن ادامه ››
مجرم خاموش
بی حکم شلاقم بزن، عاشق نمردنی است
این روزها باران نباریدن گرفته ست
گل های تشنه در کویر من فسردنی است
باور نمی کردم اتاق سرد و دردم را
این بی قراری های بی پایان چشیدنی است