فرو می روم در
تاریکی
آنقدر مچاله و
آنقدر فشرده که
آب جمع می شود و
سرمی ریزد از چشمم
و
تاریکی خیس می شود...
مردی می گذرد و نیمه های شب
در شکاف های خیس فرو می میرد
چشمش هیچ نمی بیند
تا صبح نزده باید کوچ کرد
ازین چاه
... دیدن ادامه ››
بی پنجره
آیینه در شب به چه کار می آید؟
این سیاهْ چاله احمق تر از آنست که بداند
او کور است
این باران احمق تر از آن است که راز سایه ها را بفهمد
تمام نبودنم را دور می ریزم
فرو میروم
شنریزه های خنک از روزنی آرام آرام فرو می ریزد.
تاریک است
فرصتی برای کوچ نمانده...
من ریخته شدم.
کسی نیست در این برهوت.
کسی که
سطلی بیندازد و ...