باز می گردم از آغازی کهن
کوله های باد کرده بار من
گم شدم اینجا کدام بیراه بود؟
روسری در دست من راراه بود
من به هر شهری رسیدم پر زدم
نارسیده من به سیم آخر زدم
تا نبرده بهره از روی بهشت
دوزخش را می خریدم بر سرشت
آمده ناآمده در رفتنم
این رسیدن کی رسد بر دامنم
می
... دیدن ادامه ››
نشیند چشم من بر خاطره
می نویسم دست خود را باکره
می فشارد بر تنم دودی سیاه
می تکانم چشم خود از فکر ماه
من چه بی آیینه اما دیدنی
دخترانه ساده و نشکستنی
دست هایت می رهاند موی من
در تمام شهر راند موی من
میروم این کوچه ها در جوی من
خانه ها پر خاطره از موی من
من فراموشی باران ها شدم
پایمالم زیر دستان خودم
پرچمی بی رنگ روی شهر من
قاصدک ها لال توی شهر من
قاصدک ها مشت می کوبند و من
باز می گردم از آغازی کهن