مصمّم بودم حتی یک کلمه دربارهٔ این کار پاشیده و یَله ننویسم اما نتوانستم.
«ممنون که چراغ تئاتر را روشن نگه داشتید.»؛ «همین که نگذاشتید تئاتر در این روزگار بمیرد سپاسها»؛ «درودها که به کوری چشم فلانوبهمان، سکوت سالنها را شکستید.»
نخیر... نخیر... نخیر...
کدام چراغ؟ کدام زندگی؟ کدام آوا؟
اینها پِتپِت و سوسوی این چراغِ توفانزده را نکُشند، روشنکردن و نگهبانی از آن پیشکششان.
بیانگیزهکردن هر یک تماشاچی و یک هنردوست، نه تنها روشنکردن و روشننگهداشتن چراغ تئاتر نیست بلکه کُشتن هزاران شعلهٔ شوریدهای است که در دلهای من و شما زبانه میکشد.
به هنر قسم صحنه حرمت دارد؛ شعور و وقت و جیب تماشاچی حرمت دارد.
وقتی حتی یک اشارهٔ کوچک و درست به فضای کارشان نمیکنند،
... دیدن ادامه ››
وقتی صحنهٔ نمایششان حتی ذرهای به نمای فریبندهٔ پوسترشان نزدیک نمیشود، وقتی کارشان آنقدر کوچک است که اصلاً در قد و قوارهٔ یکی از شخیصترین صحنههای کشور نیست یعنی حد ندانستهاند و به خیالشان ما را فریفتهاند.
باور کنید صحنه نیز ابتدا ایشان را میفریبد و سپس آرامآرام غرق و رسوایشان میکند.
🎖️امتیاز شخصی: ۰.۵ از ۱۰