در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال پیام | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:37:56
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کارگردانی و اجرای نمایشنامه ای در این سطح، در کنار دیگر عوامل،بی شک جرات و تسلط زیادی می طلبد. به همه دست اندر کاران این نمایش مخصوصا جناب برهانی تبریک عرض می کنم.

با این وجود، انتظار دیدن اجرایی قوی تر را داشتم.

متن را که میخوانی، به عمق فاجعه ای دردناک کشیده می شوی که بند بند وجودت را می لرزاند. بی شک مقصود نویسنده، عریان به تصویر کشیدن واقعیت های موجود در داستان است و مزه مزه کردن طعم تلخ این واقعیت ها توسط تماشاگر.

گارگردان این کار اما، انگار خواسته باشد به همراه این نوشیدنی تلخ، کمی هم شکر در کام تماشاگر بریزد.

صحنه تقاضای ویلی لومان از هاوارد ... دیدن ادامه ›› و صحنه رستوران (که بخش بیرون رفتن هپی و بیف با دختر ها از آن حذف شده) بخش مهمی از نقطه اوج نمایش است که ویلی لومان را پس از گذشت همه این سالهای کشمکش ذهنی با من درونش به نقطه ای می رساند که دیگر دست از دروغ انگاری بر می دارد و می ایستد. می ایستد و می پذیرد.

"شب بخیر" گفتن های بی مورد ویلی لومان برای خنداندن تماشاگر، مزه پراکنی های خارج از متن هپی و هاوارد و مواردی از این دست از اهمیت، هیبت و تلخی این صحنه ها کاسته و همگی انگار صرفا به منظور کاستن از حس درد و رنجی است که با دیدن نمایش باید به تماشاگر دست بدهد و شاید ترس از اینکه حوصله اش سر برود.

از سالن که بیرون می رفتیم یک نفر به همراهش می گفت: "صحنه های خنده دار کم داشت". شاید این نمایش به آنها هم فکر کرده بود، آنهایی که خیلی دوست دارند با دیدن هر نمایشی کمی هم بخندندکه البته راضی هم انگار از سالن بیرون نرفتند.

در پایان اینکه خنداندن تماشاگر به جای خود خوب است، اما نه با "مرگ فروشنده" آرتور میلر.
امان از میخ تنهایی . . .
محمد ثقةالاسلامی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خم شده است
شانه های خسته ام
زیر حقیقت واژگونه این خیال
که به دنبال کسی می گردم

فرستادم پی تلقینی
که این دلهره را
از میان سفره نیم خورده روحم برچیند
دکان ها همه بسته بودند
بسیار زیبا،درود
۲۵ تیر ۱۳۹۳
ممنونم حسین جان
۲۵ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سرگیجه گرفتم از این همه حرف های بزرگ که شنیدم وقت دیدن نمایش... بی اندازه لذت بردم
آره منم یه جورایی در طول نمایش سعی می کردم ارتباط بین عبارات با هدف یعقوبی از نمایش بفهمم
۱۲ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیام (payameghbal)
درباره نمایش هملت i
از هر دقیقه این کار لذت بردم. تبریک می گم به همه کسانی که در این کار دست داشتند.

ترانه های دوست داشتنی مرحوم ابراهیم منصفی خواننده محبوب شهر بندرعباس هم من رو به گذشته ها برد.
من برای دیدن کار دعوت شده بودم. در طول نمایش تمام فکرم این بود کسایی که پول میدن و این نمایش رو می بینند چه حسی خواهند داشت؟ بی انصافیه که از بازی نسبتا خوب بازیگر ها و حرکات عالی بدن مارین میلر و گریم خوب کار چیزی نگیم اما انتقاد های خیلی خیلی زیادی به متن وارده.
دکور خوب و بقیه چیز ها اما ..... نمی دانم چرا. این کار، اسم کم نداشت. چه اتفاقی افتاده بود؟ فردوس کاویانی در مجموع سه خط دیالوگ نداشت. یعنی غرض، استفاده از اسم ایشان بود؟ کاراکتر زن حاجی (فرزانه کابلی) باور پذیر بود؟ تم اصلی کار چی بود؟ خیانت؟ یا همسر دوم یا چیز دیگری بود؟ کار طنز بود؟ اگر بود کجای آن طنز بود و اگر جدی بود ملغمه ای از "شوهر آهو خانم" و"همسایه ها" و یا یک فیلمفارسی بود؟ پیام اصلی داستان چه بود؟............از همه اینها که بگذریم دیشب استاد نصیریان رو دیدم که کمی بعد از نمایش از تالار وحدت بیرون می رفتند و ناخوش احوال بودند...امیدوارم موضوع مهمی نبوده باشد و استاد در سلامت کامل باشند.
یکبار دیگه نمایش رو ببینید لطفاً.حواستون پرت بوده شاید.
توصیه ای که به دوست دیگر هم کردم رو عرض میکنم:لم بدید رو صندلی و خودتون رو به نمایش بسپارید.خوب جایی پیاده خواهید شد.
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب اجرای اول نمایش را دیدم. بسیار بهتر از آنچه انتظار داگشتم بود. این نمایش یادم انداخت که چه قدر حافظه تاریخی ما کوتاه است. روایت سه داستان ازسه زن که به طرز جالبی به هم مرتبط شده بودند. پیشنهادمیکنم حتما این کار را ببینید.
آخر قصه خوابمان برد
یادمان رفت بپرسیم
از مادر بزرگ
بر سر کلاغ قصه چه آمد
بعد از آن شب که به خانه نرسید
آفرین...
کلاغی که به خانه اش نرسید تا برای فهم مخاطب احترام قائل شده باشد!!
حالا بیا فکر کنیم به سرش چه آمده باشد خوب است!
خیلی خوب بود برادر...
۱۷ فروردین ۱۳۹۳
عالیه*
......
متشکرم از آقاپیام
۱۹ فروردین ۱۳۹۳
سپاسگزارم جناب صدری عزیز
۲۰ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
... اما راستش چی بگم
تقصیر ما که نبود
هر چی بود زیر سر چشم تو بود...
آخه آدم چی بگه قربونتم
حالا از ما که گذشت
بعد از این
اگر شبی
نصفه شبی
به کسونی مث ما قلندر و مست و خراب تو کوچه برخوردی
اون چشا رو هم بذار
یا اقلا دیگه این ریختی بهش نیگا نکن
آخه من قربون هیکلت برم
اگه هر نیگا بخواد اینجوری آتیش بزنه
پس باهاس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه
شهر قصه...
به یاد بیژن مفید...
و مرحوم استاد محمد که روح هر دوشان شاد و قرین آرامش
۱۰ فروردین ۱۳۹۳
یاد اون روزا به خیر، چون بازم هر چی که بود سر و سامونی بود.
۱۰ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
...به من سپار نگاهت را
تا ناگهان
جهانم
زیبا باشد....

(اسماعیل خویی)
نگذار دیگران نام تو را بدانند
همین زلال چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست...

"شاملو"
مرسی ازین انتخاب بی نظیر
۰۸ فروردین ۱۳۹۳
البته منم مطمئن نیستم :) باید دید مال کدوم مجموعه شعرشه ...
۰۸ فروردین ۱۳۹۳
جااااااااااااااااااان؟آقای بیات اونی که میگی حسادت نیست لابداشتباه خوندین.خصلت آذرماهیاعشق وعلاقه وصمیمیت ورک بودنه
۰۹ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لابلای شلختگی های دل آن چمدان آبی، امشب
در سکوت و تنهایی
در دفتری که رنگ نبودنت را گرفته بود
دستخطی از تو را خواندم
نوشته بودی: عاقبت چه خواهد شد؟

آه،
تا من باشم این بار
آن وقت شب
پی چیزی نگردم...
فصلی میان آمدن و رفتن...فصلی پر درد و رنگارنگ...در فضایی به نظر واقعی اما نا واقعی تر از آن که به حواس درک شود...چیزی شبیه یک رویا... چیزی شبیه همین نمایش "زندگی انسان"
فصلی میان آمدن و رفتن...فصلی پر درد و رنگارنگ...در فضایی به نظر واقعی اما نا واقعی تر از آن که به حواس درک شود...چیزی شبیه یک رویا... چیزی شبیه همین نمایش... ممنون از تلاش همه عوامل.
کیمیا توکل نیا این را خواند
مهرک این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیام (payameghbal)
درباره نمایش خرمگس i
بیش از آنکه انتظار داشتم از این نمایش لذت بردم. از بازی خوب، داستان قوی، صحنه و گریم. از همه کسانی که در این نمایش نقشی داشتند ممنونم. بعد از مدت ها بالاخره کاری رو دیدم که وقت بیرون آمدن از سالن راضی بودم و احساس پر بودن می کردم.
پیام (payameghbal)
درباره نمایش خرمگس i
بیش از آنکه انتظار داشتم از این نمایش لذت بردم. از بازی خوب، داستان قوی، صحنه و گریم. از همه کسانی که در این نمایش نقشی داشتند ممنونم. بعد از مدت ها بالاخره کاری رو دیدم که وقت بیرون آمدن از سالن راضی بودم و احساس پر بودن می کردم.
manimoon و کیمیا توکل نیا این را خواندند
مهران رحمانی، رضا رهنما و شکوه حدادی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با فرزاد موافقم، ریتم بسیار کند و خسته کننده بود و داستان هم با همه تلاشی که شده بود چیز زیادی برای گفتن نداشت.
الهه الف، پریسا پاکزاد، آرش فصیح و کیمیا توکل نیا این را خواندند
سعید د و احسان توکلی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب این کار رو دیدم. با یک ریتم تند تر، کار بهتری می شه. خسته نباشید به همگی.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیام (payameghbal)
درباره نمایش قوی تر i
منتظر خبرهای بعدی در مورد این نمایش هستم.
manimoon و کیمیا توکل نیا این را خواندند
آریان رضائی و زهره شاداب این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید